۱۳۹۱ فروردین ۱۰, پنجشنبه

نگاهی به مبارزه طبقات و چگونگی شکل گیری جمهوری اسلامی (بخش پایانی)

      نگاهی به مبارزه طبقات و چگونگی شکل گیری جمهوری اسلامی (بخش پایانی)



  نهاد روحانیت، بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی مرفه سنتی

برای بررسی تاریخی این جریان در خطوط عمده، ابتدا نگاهی كوتاه به وضعیت عمومی می اندازیم:

1- دین اسلام پس از شکل گیری نخستین و تسلط بر جامعه، به مثابه ایدئولوژی طبقات حاکم استثمارگر برده دار و فئودال بوده  و در برخی جوامع نیمه فئودال - نیمه مستعمره  همچون ایدئولوژی سرمایه داران بورکرات- کمپرادور نقش داشته  و در جهت تخدیر ذهن توده ها عمل کرده است. با این وجود و به دلایل مختلف(مثل فقدان ایدئولوژی دیگری جز ایدئولوژی دینی  در دوران قرون وسطی  و نیز گرایش به  نوعی مقاومت در مقابل ایدئولوژی و فرهنگ غربی و پناه بردن به اشکال سنتی  و ارتجاعی تفکر بجای اشکال مدرن آن در یک صد سال اخیر) جهان بینی  طبقات گوناگون بامنافع اقتصادی متفاوت و متضاد شده است. بر خلاف لیبرالیزم كه جهان بینی بورژوازی غرب بویژه در دوران اولیه ی آن( دوران رقابت آزاد) به شمار میآید، این دین را در طول تاریخ طبقات گوناگونی به عنوان ایدئولوژی خود- از روی اجبار و یا  آزادنه پذیرفته اند.  علاوه بر فئو دالها و اشراف به عنوان طبقه حاکم که اسلام ایدئولوژی آنان بوده و در جهت تحکیم حکومت اینان عمل میکرده است، لایه های مختلف دهقانان، بورژوازی تجاری و تولیدی- طیف هائی از خرده بورژوازی مرفه-  میانه و فقیر عموما سنتی، اقشار و طبقاتی بوده اند كه نمایندگان سیاسی، فرقه ها، سازمانها و احزاب سیاسی شان، دین اسلام را به عنوان جهان بینی پذیرفته و منطبق با منافع طبقه خویش آن را- بویژه بخشهایی از آن را- تفسیر كرده  و یا محتوی آن را در جهت منافع خویش تغییر می داده اند. بنابراین محتوی این دین در طول زمان و از طرف طبقات مختلف و همنوا با منافع آنها تغییر میکرده و همواره به چیزی متفاوت با دیگر تفاسیر تبدیل میشده است، هر چند  کمابیش برخی از اصول ظاهری خود را حفظ  می نموده است. یکی از علل مهم وجود فرقه های بسیار زیاد و یا جریانهای مختلف مذهبی اسلامی در تاریخ ایران، خواه در هیئت حاکمه و خواه در میان نیروهایی که با قدرت های حاکم در ستیز بودند، همین تفاسیر مختلف طبقاتی یا قشری بوده است. گفتنی است و باید تاکید کنیم که پذیرش این ایدئولوژی از جانب طبقات تحت ستمی همچون دهقانان و یا اقشار زحمتکش خرده بورژوازی به هیچوچه به این معنا نیست که مثلا اسلام حاوی اندیشه هایی در جهت منافع آنان بوده است.
2-  نهاد روحانیت در تاریخ ایران (سوای زمانی که روحانیون زرتشتی یا مسلمان خود دارای برده و یا فئودال بودند) بطور کلی دارای یك موقعیت و قدرت اقتصادی- اجتماعی و سیاسی- فرهنگی بوده است و از طریق سهمی كه به عناوین مختلف عموما مذهبی، به حسابشان ریخته می شده و همچنین بوسیله داشتن زمینهای وقف، روضه خوانی و تبلیغ، اداره مدارس مذهبی، امور زندگی خود را میگذرانده است. در دوره های اخیر، كارهایی در قوه قضائیه و دفاتر ازدواج و طلاق و ثبت اسناد را می توان به فهرست بالا اضافه نمود.
3- نهاد روحانیت، تا پیش از رضا شاه، یكی از دو قدرت سیاسی جامعه ( همراه با شاه) بشمار می آمده و شركت اینان در قدرت سیاسی، مهمترین جایگاه این نهاد محسوب می گردیده است.
4- از قدرت مالی- سیاسی روحانیت، بخشهای بالایی این نهاد كه دارای سلسله  مراتب بخصوص است، بیشترین بهره را برده اند و بخشهای میانه و پائینی آن از این موقعیت كمتر نصیب برده و یا اصلا سهمی نبرده اند.
 5-  در مجموع، بخشهای بالائی روحانیت با طبقات بالای جامعه در ارتباط بوده و نه تنها از جهت سهم بری مالی و سیاسی از قدرت این نهاد بهره می برده اند، بلكه در عین حال مجموعا منافع این طبقات را از لحاظ ایدئولوژیک نمایندگی می كرده اند. بخش پایینی آن نیز عموما نماینده لایه های  مختلف خرده بورژوازی  سنتی و دهقانان بوده است. در یک صد سال اخیر، فئودالها، بورژوازی بوروکرات و وابسته- بورژوازی عمدتا تجاری و خرده بورژوازی مرفه، میانه و فقیر عموما سنتی و نیز لایه هایی از دهقانان) مهمترین طبقاتی بوده اند كه از جانب این نهاد نمایندگی می شده اند.
6- رابطه متقابل بین نهاد روحانیت و طبقات یك بده بستان دائمی است. برخی طبقاتی كه ایدئولوژی مذهبی را اتخاذ كرده اند، این نهاد را از جهات گوناگون حمایت میکنند و همواره برای موجه كردن خویش در جامعه، عناصری را از دل روحانیت در نیروها و احزاب خویش جای می دهند و یا خود همین روحانیون به سبب منافع طبقاتی و یا قشریشان به این احزاب می پیوندند. برخی زمانها عناصری از رده ی پائین روحانیت، نماینده ی منافع  طبقات بالای اجتماع می شوند و در پی تغییر جایگاه در سلسله مراتب روحانیت، این نمایندگی مستحكم می گردد و یا برعکس تغیر موضع طبقاتی بعد از تغییر جایگاه، داده می شود. از طرف دیگر بعضی از افراد در رده بالای روحانیت به سبب فشارهای سیاسی دولت های مسلط به موقعیت طبقاتی طبقات پائین تر نزدیك تر شده و مواضع رادیكال تری اتخاذ می كنند. اما همانطور كه گفته شد، بطور كلی اقشار بالائی این نهاد نماینده ی طبقات بالا جامعه و اقشار پائینی آن، نماینده ی طبقات پائین جامعه هستند.
7-  به سبب رابطه سنتی تجار بازار و لایه های مختلف خرده بورژوازی سنتی (تولید کنندگان خرد و کسبه) با مساجد و روحانیون، آنان عمده ترین حامیان روحانیت بوده و بخش مهمی از درون روحانیت با این طبقات همراهی وهمنوائی كرده اند و جهان بینی اینان بوسیله روحانیت، بازسازی گردیده است .
8- بورژوازی تجاری و خرده بوژوازی مرفه سنتی اساسا به تولید داخلی متكی بوده است و در نتیجه نهاد روحانیت بطور كلی از نظر طبقاتی به باز تولید فكری طبقات داخلی پرداخته اند واز منافع این طبقات در مبارزات داخلی حمایت نموده اند و سخنگوی ایشان گشته اند و به میزان معینی به مخالفت با استعمار و امپریالیزم و استبداد پرداخته اند.
 9-  حكم مذكور در بالا به دو طریق نفی گردیده است:
الف- از یك طرف برخی عناصر آن، به سبب حفظ منافع سنتی نهاد روحانیت به عنوان یک نهاد فئودالی، قدرت مالی- سیاسی و جایگاه اجتماعی آن و همچنین به سبب این كه این نهاد در سیاستهای روشنفكران مشروطه، گرایش به انتخاب جهان بینی ها و ایدئولوژی های غربی را می دیده و خود مشروطیت را نیز تضعیف كننده سنتی این نهاد می دانسته، همنوا با طبقه اشراف- فئو دالها، به دفاع از استبداد محمد علی شاهی و یا استبداد مذهبی برخاسته و با رضایت به زیر پرچم استعمار و امپریالیسم روس و یا انگلیس رفته و در نتیجه در تضاد با منافع طبقات مترقی موضع گیری كرده است. این نوع در خدمت امپریالیسم بودن، به شكل دیگری دردوره پس از رضا خان  بازسازی گردیده و تا دوره كنونی به اشكال دیگری ادامه یافته است.
ب- از طرف دیگر با قبول تضیعف جایگاه نهاد روحانیت در كل ساختار سیاسی، با تحولات جاری و باصطلاح مدرن همراهی كرده و با بورژوازی  بوروکرات و وابسته به امپریالیسم  كنار آمده و قبول كرده كه مذهب خدمتگزار این طبقات و در نتیجه خدمتگزار امپریالیسم گردیده و جایگاه روحانیت در آن حدودی باشد كه این طبقات خواستار آنند.
10- تضاد اصلی درون روحانیون، بین منافع قشری  -نهادی و طبقاتی بوده است.
11- در مجموع به علت پیشرفت علوم و فنون، ایجاد كارخانه ها و صنایع، رشد تولید صنعتی و نیز تا حدودی کشاورزی، تضعیف روابط و مناسبات فئودالی و توسعه روابط سرمایه داری ( گرچه از عمدتا از نوع تحت سلطه) در شهر و روستا، گسترش فرهنگ و دیدگاه های مدرن غربی، توجه بیشتر بورژوازی ملی ایران بویژه بخش صنعتی آن از مشروطیت به بعد، به فرهنگ و ایدئولوژی بورژوازی غرب در اوایل رشد و تكاملش( پرتستانیسم- فلسفه  و دیدگاههای اجتماعی- سیاسی مدرن در فرانسه، انگلیس و آلمان- انقلاب فرانسه و بطور کلی لیبرالیسم ) و ضعیف شدن نسبی اندیشه مذهبی در جهان بینی اش كه در بخشهائی از جبهه ی ملی انعكاس یافته بود، رشد لایه هایی مختلف خرده بورژوازی مدرن در بخشهای تولیدی و خدماتی ای که بویژه از زمان رضا شاه شروع به توسعه کردند، گرایش بیشتر این لایه ها به دموکراتیسم و ایدئولوژی های و جهان بینی های  جدیدتر و یا با مضامین و اشکال کمتر مذهبی و سنتی، رشد کمی و کیفی طبقه ی كارگر و همراه با آن اندیشه های فلسفی- اقتصادی و سیاسی و نیز سازمانهای صنفی و سیاسی این طبقه، همه وهمه ی اینها منجر به تضعیف جایگاه سنتی نهاد روحانیت و روحانیون در ساختار قدرت-  سیاسی گردید . در نتیجه از یك طرف همنوائی با تغییرات و اوضاع جدید، و از طرف دیگر مخالفت با این مجموعه را برانگیخت:
 الف- همنوائی با تغییرات، به حركت روحانیون به طرف منافع طبقاتی و تبعیت منافع قشری و نهادی از منافع طبقاتی منجر گردیده است.
 ب- مخالفت با تغییرات و تحولات، منجر به مخالفت از موضع  قشری گردیده است ودر این  نقطه، منافع قشری نهاد روحانیت به منافع طبقاتی مسلط گردیده و یا این منافع قشری به نوعی هماوائی با منافع طبقات رو به زوال و نابودی، برخاسته است.
12- مواضع این جریان دربرابر امپریالیسم، استبداد و مدرنیسم طی صد سال اخیرایران عموما به شكلهای زیر بوده است:                                                                                                                        الف- از موضع منافع قشری و طبقات رو به زوال با هر گونه نوجویی و نوخواهی  و بر این مبنا با هر گونه جلوه های نوین سرمایه داری بویژه در زمینه های سیاسی، حقوقی و فرهنگی مخالفت گردیده است. مثل شیخ فضل الله نوری در انقلاب مشروطیت. (1)
ب- از موضع منافع قشری نهاد روحانیت و موقعیت سنتی این قشر در زمینه ی اقتصادی- سیاسی و ایدئولوژیك دفاع شده، ولی با طبقات جدیدتر همآوا گشته است  و نوعی سازش را بین آنها و احزاب این جریانها ایجاد نموده است. مثلا سید جمال الدین اسد آبادی و مخالفتهای وی با استعمار بر بستر اتحاد مسلمین، وهمچنین کاشانی و ایدئولوگ بودن او برای بورژوازی تجاری و از یکسو برخی اتحادها میان او و مصدق  و از سوی دیگر همراهی وی با شاه- آمریکا در کودتای 28 مرداد و پس از آن اختلاف با شاه به علت نرسیدن به برخی خواستهایش.(2)
پ- از نگاه منافع طبقاتی با امپریالیستها همراه گشته و با جایگاه جدید روحانیت در كشور تحت سلطه امپریالیسم موافقت نموده است، و یا حتی در صورت برخی مخالفت ها در نهایت به نوعی استحاله در سیستم امپریالیستها تن داده است. مثلا شریعتمداری.
ت-  از موضع منافع طبقاتی و با رضایت کامل همراهی با بورژوازی کمپرادور و امپریالیستها با  اتخاذ گردیده. مانند بسیاری آخوندهای درباری .
 ث- یا اینكه بر مبنای تعلق خاطربه طبقات درون صف ملت یعنی از موضع طبقات ملی و استقلال طلب با امپریالیستها مخالفت گردیده واز نگاه منافع طبقاتی با استبداد و دیكتاتوری داخلی نیز مخالفت كرده است مثلا" طالقانی، سعیدی و...
 13- عمده ترین جلوه گاه تعارض نهاد روحانیت با امپریالیستها و استبداد داخلی، طبقات متوسط و میانی، و بالاخره طبقه كارگر، درعرصه ی فرهنگ بوده است .                                                                                    14- در زمینه منافع قشری و مخالفت فرهنگی، دو تضاد مهم را میتوان مشاهده کرد. یكی مخالفت با فرهنگ غرب و دیگری مخالفت با فرهنگ ایرانیگری باستانی. مخالفت با فرهنگ غرب عموما مخالفت با جلوه های منفی فرهنگ غرب مانند صورت های آشکار بی بند و باری بوده است. عده ای در تعارض با این جلوه ها، به جنبه های مثبت فرهنگ غربی نگریسته واز موضع طبقاتی به آن برخورد کرده اند. ولی عده ای دیگر مخالفتشان ظاهری است و با رواج پدیده های فرهنگی غرب منتهی در شكل تبدیل شده به نوع مذهبی و پنهانی آن، ابائی ندارند. در زمینه تعارض با پیشرفتهای مثبت فرهنگ غرب و بخصوص جلوه های فلسفی - هنری آن نیز، تضاد با لیبرالیسم نسبت به ماركسیسم که مخالفت با آن عموما بسیار اساسی، گسترده و عمیق است، کمتر و محدودتر بوده است.(3)
تضاد مهم دیگر مخالفت با بیشتر شکلهای فرهنگ ایرانیگری( اندیشه های زرتشتی- آداب ورسوم و سنتهای ایران قبل از اسلام و) میباشد. از اینجا با برخی روحیات بورژوازی ملی ایران  که علاقه بیشتری به فرهنگ پیش از اسلام  و ایرانیت نشان میدهد، خط و مرز كشیده و به مخالفت شدیدتر با آن پرداخته است.
باذكر مقدمات فوق، اینك به سیر حركت روحانیت و جریانات طبقاتی بورژوازی تجاری وخرده بورژوازی مرفه سنتی می پردازیم .
1- دوره ی مشروطیت1300-1285
 در زمان مشروطیت امتزاج  و ارتباط لاینفکی بین حركت طبقات و روحانیون وجود دارد. در بیشتر روحانیون گرایشات طبقاتی محرك اصلی است. جامعه در حال تحول ایران از گذشته می برد و به دوران جدید نگاه می كند.
  در این دوره جریانات قشری و طبقاتی در روحانیت به  تفكیك قابل ملاحظه ای میرسند. بخشی از روحانیون بطور یک پارچه  تابع منافع طبقاتی می گردند و لایه های مختلف طبقات خلقی را نمایندگی میکنند. مثلا مبارزانی همچون شیخ محمد خیابانی، لایه های خرده بورژوازی دموکرات را نمایندگی می كنند و در خدمت خواستهای اساسی آنها دست به مبارزه می زنند. از سوی دیگر روحانیونی همچون  ملا مازندرانی، کاظم خراسانی، میرزای شیرازی و نایینی به نفع طبقات بورژوازی ملی و یا مالکینی که تا حدودی با تحولات نوین همگامی نشان میدهند و در جهت مخالفت با استبداد سلطنتی محمد علی شاه و یا استبداد مذهبی کسانی همچون شیخ فضل اله نوری موضع می گیرند.
 در بخش میانی بین حركت به نفع طبقات بورژوازی ملی ویا مالکین ترقیخواه و منافع قشری نهاد روحانیت و فئودالیسم، روحانیونی چون آیت الله بهبهانی و طباطبائی وجود دارند. اینها از یک سو سر در گذشته دارند و از سوی دیگر محدودیت اختیارات شاه و فرمان دادن مشروطیت را طالبند.
و بالاخره  در قطب دیگر كه یكسر به منافع طبقات اشراف و زمینداران ارتجاعی چسبیده اند و از منافع نهاد روحانیت دفاع می كنند نیز کسانی همچون شیخ فضل الله نوری وجود دارند. وی بیان یكسانی منافع طبقاتی و قشری از یكطرف و وابستگی به بیگانه از طرف دیگراست؛ نظر مشهور وی ( شورای فقها ناظر بر قوانین مجلس و بررسی آنها از نظر مخالفت با قوانین دین ) مشهورترین نظرگاه وی در مورد حفظ موقعیت روحانیت همچون گذشته است .
حركت مجموع این سه جریان در كل به نفع جریان اول و دوم و به ضرر جریان سوم پیش میرود.  تا آنجا كه به نهاد روحانیت و منافع قشری آن مربوط می گردد، این نیروها، گرایشهای ارتجاعی را نمایندگی میکنند و تا آنجا كه به منافع طبقاتی مربوط می شود، این جریان ها از ارتجاعی ترین طبقات یعنی فئودالها و اشراف  تا مترقی ترین گرایشها یعنی گرایشهای اقشار و طبقات پائینی زحمتكشان را نمایندگی كرده اند.
2-    دوره ی1320-1300
انقلاب مشروطه شكست می خورد و رژیم مستبد رضاه شاه از درون آن سر بر می آورد . این رژیم نیز از نظر اقتصادی ( با توجه به رشد سرمایه داری و تحلیل رفتن نسبی ساختهای فئودالی ) و سیاسی ( تضعیف جایگاه سنتی روحانیون ) و فرهنگی ( رواج دانشگاه و مؤسسه های بوركراتیك سرمایه داری و مخالفت با مثلا" حجاب و ... ) ضرباتی به جایگاه سنتی روحانیون وارد می كند و به واسطه ی استبداد و خفقان نیروی مخالفی امكان ابراز وجود ندارد.
مهمترین روحانی این دوره آیت الله مدرس می باشد كه سوای اعتقادات و دیدگاههای ارتجاعی در مورد مسائلی نظیر حق رای زنان، در مجلس به عنوان سخنگوی لایه هایی از بورژوازی تجاری ایران  شركت كرده و در مخالفت با استبداد و امپریالیزم و به نفع قانون اساسی و مشروطیت موضع گیری می كند.
 
3- دوره ی 1332-1320
    در این دوره با رشد و توسعه بیشتر سرمایه داری و نهاد های سیاسی منطبق با آن كه از دوره پیشین آغاز شده بود، نهاد روحانیت به تدریج  به زائده ی اساسی نهادهای سیاسی تبدیل شده و تحلیل رفتن آن شدت میگیرد. درعین حال، روحانیون  به عنوان اندیشه پردازان طبقات گوناگون، به این دلیل که طبقات سنتی روز به روز ضعیف شده و طبقات جدید نیز اندیشه ورزان نوگرا می خواهند، در مجموع آینده را در حال از دست دادن میبینند. طبقاتی چون بورژوازی ملی كه یك رابطه ی سنتی با روحانیون داشت به مرور اندیشه پردازان مكلای خودش را پیدا كرد كه بیشتر از اندیشه های بورژوازی اروپا متأثر می شدند تا از اندیشه های سنتی درون جامعه ایران . اینان اندیشه وزران مدرن یافته و احزابی مستقل را تشكیل میدهند. جناحی از اینان كه هنوز نزدیك ترین و بیشترین پیوند را با روحانیون و ایدئولوژی دینی داشت، یعنی نهضت آزادی، باز تا حدود زیادی از جریانهای اندیشه پرداز لیبرال ـ مذهبی مشروطه فاصله گرفته بود وآن  پیوندی را با روحانیون نداشت كه اخلاف آن در مشروطیت داشتند. در قطب دیگر مصدق، فاطمی،سنجابی و فروهر وجود داشتند و در افکار اینان  نیز  عموما جریان لیبرالیسم غربی به ایدئوژی مذهبی برتری داشت. هر چند كه هنوز و در كل، این بورژوازی، پیوندهای خویش را با روحانیت و با مذهب حفظ كرده بود.
در قطبی دیگر جریانهای جدید چپ (حزب توده) درادامه مشروطیت و در سالهای  32 ـ 20 پدیده آمده بودند كه یكسر و حداقل در تئوری از مذهب بریده بودند و احزاب سیاسی خویش را تشكیل داده بودند. در عرصه نوشتاری نیز كتب منتشر شده بوسیله اینان عموما  در خدمت رواج اندیشه های انقلابی  و مترقی غرب در ایران بود. رشد این جریان نیز به مهجور شدن هر چه بیشتر روحانیون و ضعیف شدن نفوذ و تسلطشان در طبقات زحمتكش میگردید .
بنابراین و در یك نگاه كلی، زنگ خطر را برای نهاد روحانیت، جنبش مشروطیت  بصدا در میآورد و بعد در1320ـ1300 این نهاد تحت فشارهای بیشتری قرار میگیرد.
در این سالها، جریانهای جنینی مشروطیت، كه هم از نظر اقتصادی - اجتماعی و هم از نظر سیاسی -  فرهنگی رشد چشمگیر داشتند و به جای نگاه از درون به گذشته،  توجه شان نگاه به بیرون - اروپای غربی واقتصاد و فرهنگ آن ـ است. بدین ترتیب، از طرف سه قطب اساسی جامعه یعنی بورژوازی بورکرات و كمپرادور( شاه و دربار)  بورژوازی ملی (جهبه ملی مصدق و بقیه و حاد شدن تضادشان با کسانی همچون کاشانی) و نیروها ی دموكراتیك مدرن با جهت گیری به طرف زحمتكشان ( حزب توده )  زمینه مهجور شدن روحانیت فراهم میشود.  
واكنشهای متعصبانه این جریان بوسیله سازمان فدائیان اسلام  و ترورهای آن را باید بر چنین زمینه ای مورد بررسی قرار داد.
جریان كاشانی نیز كه در 32- 1320 مهمترین شخصیت و مهمترین شخصیت روحانی است، تا حدودی با جریانهای ملی در نهضت ملی شدن نفت همكاری می كند ولی در مجموع و در بزنگاه نهائی همكاری خویش را با این جریانات قطع می نماید و با آمریکا و شاه  وارد زد و بند میشود. درمجموع او، رشد جریاناتی چون جبهه ملی و حزب توده را به نفع جریان روحانیت ارزیابی نمی كند و همین اورا به جریانات سلطنت طلب  و امپریالیسم نزدیك می كند.
سالهای 56 1332
     در این سالها باز هم سرمایه داری در ایران تحت سلطه امپریالیستها و در خدمت به تقسیم کار بین المللی،  نیازها،منافع و بهره برداری های آنان توسعه می یابد و نظام های كهن تضعیف شده و تحلیل می روند. استبداد و ارتجاع حاكم محمد رضا شاهی از جهات گوناگون اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تمامی شریانهای اصلی اقتصادی را در اختیار خود و گروههای عمدتا وابسته به دربار میگیرد و وابستگی به امپریالیستها را گسترش می دهد. .
 بدین ترتیب، نهاد روحانیت هم از جهات گوناگون شاهد تضعیف نهائی خود می گردد. از جهت اقتصادی و با رشد هر چه بیشتر سرمایه داری، ساخت های كهن فئودالی رو به اضمحلان و نابودی می روند و شریانهای اقتصادی این نهاد هر چه بیشتر ضعیف میگردد. از جهت اجتماعی، جایگاه سنتی روحانیون در مجموع جامعه   دچار افت می شود. از جهت فرهنگی، رواج بخش منحط فرهنگ غربی بوسیله رژیم شاه، و بخش مترقی آن بوسیله نیروهای لیبرال، دموکرات و مترقی درگیر در مطبوعات، موجب تضعیف فرهنگ سنتی و همچنین مذهب میگردد. از جهت سیاسی، مجموعه جریانهای سیاسی و از آن جمله روحانیون نیز تحت فشار قرار میگیرند. این نوع قرار گرفتن در سراشیبی سقوط موجب واکنش شدیدی برای بقا از جانب طبقات و نیروهای در معرض فشار میگردد.

نهاد فئودالی روحانیت، بورژوازی تجاری و خمینی
 چنان که بخواهیم تصویری از وضع عمومی طبقات و نیروها ترسیم کنیم باید بگوییم که دو جریان بورژوازی ملی و طبقه کارگر در فرصت هایی تاریخی که در  مشروطیت و در سالهای 20 تا 32  داشتند، نتوانستند نقش نتیجه بخشی در تحولات جاری جامعه ایفا کنند؛ و بواسطه  ضعف نیروهای اقتصادی  و یا اشتباهات تاریخی سازمانهای رهبری کننده این طبقات، جنبش دموكراتیك  و ضد امپریالیستی ملت ایران نتوانست به پیروزی دست یابد و شكست خورد( به علل خارجی شكستها در مورد دو جریان فوق الذكر اشاره شد).
بدینسان، ناتوانی و ضعف  این دو طبقه در رهبری جنبش، شرایط را برای پاگیری جریانات بورژوازی تجاری سنتی و خرده بورژوازی مرفه سنتی فراهم كرد.
   این طبقات با توجه به نوع  سنتی نقش تولیدی  و یا خدماتی شان، از نظر اقتصادی و سیاسی با  نهاد روحانیت در پیوند بوده و مهمترین ایدئولوگ های اینها عموما از درون روحانیون برخاسته بودند.
 از طرف دیگر جریانات درون روحانیون در انطباق با منافع این طبقات، ولی در عین حال متضاد با منافع آنها، ضمن تمایل به تحقق نسبی خواستها این طبقات، تقویت جایگاه سنتی نهاد روحانیت را طالب بودند.
امتزاج دو حركت فوق الذکر، از یك سو بورژوازی تجاری را که نیرو و توان اقتصادی آن در نتیجه گسترش سرمایه داران بوروکرات و کمپرادور روز بروز محدودتر میشد، و خرده بورژوازی مرفه سنتی،  که او نیز از طرف بورژواهای  وابسته  تحت فشارهای بیشتری قرار میگرفت را، به  طبقات رهبری كننده مبارزه ملت ایران در سالهای 42 - 1339 تبدیل كرد. واز سوی دیگر ایدئولوگ های این جریانات طبقاتی را كه عمداً از درون روحانیت و یا در پیوند فوق العاده نزدیك با روحانیت بودند، به ایدئولوگ های جنبش   مردم ایران تبدیل نمود. 
بنابراین جنبش 42 39 از یك طرف در راستای تكامل جنبش دموكراتیك و ضد امپریالیستی  ملت ایران از مشروطیت تا آن زمان قرارداشت و از طرف دیگر به علت ضعف طبقات كارگر و بورژوازی، رهبری آن بدست طبقات بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی مرفه سنتی افتاد. این طبقات نیز واسطه سپردن رهبری آن به ایدئولوگهای مذهبی خود شدند و این ایدئولوگها نیز كه عمدتاً درون روحانیون بودند به واسطه نوعی واكنش نسبت به روند های تضعیف كننده تا آن زمان نهاد فئودالی روحانیت و جایگاه روحانیون، از منافع طبقاتی كه نمایندگیش را داشتند، به منافع قشری - نهادی خود كه دیگر پیوند مطلق با منافع طبقات نداشت، گذر نموده، سعی دراعاده جایگاه گذشته این نهاد را نمودند و تا حدودی و از این دیدگاه، به مخالفت با برخی برنامه های اقتصادی واجتماعی اصلاحات ارضی نیز پرداختند .
در امتداد این دوره و در تكامل جریانات مذهبی، ما در كنار روحانیون، با رشد سازمانهایی مذهبی همچون هئیت موتلفه که عموما نماینده بورژوازی تجاری ایران بویژه لایه های سنتی آن بوده است، گروه های مسلحی که با هیئت موتلفه در پیوند بودند، گروهایی که بعدها سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از پیوندشان پدید آمد، مجاهدین خلق  و بالاخره جریان شریعتی روبروییم.
افزون بر ایجاد این سازمان های نوین مذهبی، لبه تیز حمله رژیم شاه نیز  که پس از سالهای 32، عمدتا متوجه جریانات چپ بود، پس از سالهای 42  نیز ادامه یافت .
به واسطه استبداد و اختناق محمدرضا شاهی، نه نیروهای چپ و نه نیروهای بورژوازی ملی، امكان تشكیل احزاب،اجتماعات و حتی روزنامه و یا مجله ای را ندشتند و به یك بیان از هر گونه امكان تبلیغی و تدریجی محروم بودند. وضعیتی  که برای احزاب سیاسی مذهبی و ایدئولوگ های نظیر خمینی که  تبعید شده بود، نیز صدق میكرد.
اما برای جریانات سیاسی مذهبی، بجز فضای سیاسی که مسدود بود، فضای دیگری برای نفس كشیدن وجود داشت كه رژیم شاه امكان كنترل آن را بطور کامل نداشت و به سبب تمایل به رواج مذهب در حدود نیاز نظام، تمایلی به كنترل آن هم نداشت. یعنی مساجد، حسینه ها، تكایا، مدارس مذهبی، آداب و سنن مذهبی جامعه.
اینها بطور نسبی امكان رشد این جریان را كه بعد از خرداد 42 جان تازه ای گرفته بودند، فراهم كرد و شاه كه بی میل نبود، از تضادهای درون صفوف ملت و نیروهای مخالف نظام به نفع خویش بهره برداری كند، آن فشاری را كه به جریانات ملی و چپ  وارد میكرد به این  جریانات وارد نكرد.
ولی كل این سیاست فقط و فقط تا آنجا قابل اجرا بود كه جریانات جهبه ملی و بخصوص چپ تضعیف گردیده و نتوانند نقشی در تكوین جنبش دموكراتیك وضد امپریالیستی داشته باشند.
 اماّ این اغماض نسبی به هیچ وجه به آن معنی نبود كه رژیم شاه و پشتیبانان آمریكائیش تمایل داشته باشند كه مثلاً این جریان آنقدر رشد كند كه جایگزین رژیم شاه شود.
اشاره ای به «کمربند سبز»
 در اینجا ما باید این نظر را كه امریكا تمایل داشت «كمربند سبز» در بخش جنوبی شوروی ایجاد كند تا از نفوذ شوروی و به اصطلاح كمونیسم جلوگیری كند و كلاً نظری كه ا نقلاب 57 56 ایران  و یا روی کار آمدن خمینی را  كار آمریكا( و یا عامل آمریکا)  و برای  جلوگیری از رشد و نفود چپ میدانست، مورد نقد قرار دهیم.
 این تفکر كه بطور كلی در میان برخی از چپ ها، عده ای از روشنفكران و بخشهائی از مردم هوادارانی دارد،(4) معتقد است كه آمریكا در پی تمایل برای جلوگیری از نفوذ شوروی و كمونیسم برنامه «كمربند سبز» را پیش كشید و در افغانستان از جریانات واپس گرای اسلامی ودر ایران نیز به همچنین از نیروهای مرتجع طرفداری كرده است و دست آنها را در فعالیت تبلیغی و ترویجی باز گذاشت. این  گونه باورها ادامه همان دیدگاهی است که  در ایران عموما به «توهم توطئه» مشهور شده است.  
   این نظر در مورد افغاستنان درست در می آید. در آنجا حكومت افغانستان حكومتی وابسته به شوروی بود و شوروی به این كشور تجاوز نظامی كرده بود. بنابراین طبیعی بود كه با توجه به فقدان نیروهای مدرن وابسته به آمریكا (مثل كنتراها در نیكاراگوئه) آمریكا به آن نیروهایی رو بیاورد (و یا نیروهایی را بسازد) و آنها را مورد حمایت خویش قرار دهد كه در افغانستان وجود داشته و برعلیه حكومت وابسته به شوروی می جنگیده اند و یا میخواستند بجنگند.این نیروها عمدتا با گرایشات مذهبی ارتجاعی اسلامی مشخص میشدند.
   اماّ درایران شوروی تجاوز نظامی نكرده بود و حتی نفوذ چندانی نداشت. حزب توده در ایران نبود و آنكه بود چندان نیرو و قدرتی نداشت. جریانات چپ نیز خواه پیش از انقلاب و خواه  طی انقلاب 57 56 نیز یك آلترناتیو و حتی یک نیروی قابل بحث دارای نفوذ در توده ها که  سهل است، حتی در طبقه کارگر هم نبوده و بطور کلی در آن درجه از توانایی نبودند كه بتوانند قدرت سیاسی را بدست آورده و بویژه آن را نگه دارند.
 افزون بر این آمریكا در ایران، قدرت سیاسی را از طریق نوکری چون شاه در اختیار خود داشت و تمایل اصلی  وی  حفظ این مزدور در مقابل انقلاب به دلایل داخلی و خارجی بود. و تازه تا آخرین مرحله و تا آنجا که میتوانست از او در مقابل انقلاب دفاع كرد و حتی بعدها متوجه شد كه یكی از اشتباهات وی پا فشاری وی در نگاه داشتن شاه بر سر قدرت تا آخرین لحظه بوده است. در واقع یك ماه قبل از قیام بهمن و یك سال كه از انقلاب می گذشت آمریكا شاه را برد؛ و این زمانی بود كه انقلاب دیگر عمیق و گسترده شده و راههای جدید را پیش میگرفت و بنابراین در این لحظات عقب نشینی  برای آمریکا ضروری و فوری شده بود.
در حقیقت آمریکا، به این دلیل که انقلاب عمق و گستردگی بیشتری پیدا نكند و چپ ها موقعیتی برای رشد پیدا نکنند و ادامه انقلاب طبقات محروم ایران را روی نیاورد، دست به یك عقب نشنی زده و با مجموعه رهبری آن موقع انقلاب سازش نمود.
 بنابراین، چنان بحث بر سر سازش با جریان خمینی (5)آن هم در شرایط عمق یافتن انقلاب باشد،(کنفرانس گوادولوپ) این بی تردید درست است و جای هیچگونه بحثی نیست. اماّ این به هیچوجه به این معنی نبود كه این عقب نشنی را از همان اول انقلاب داشت و یا اینها را آمریکا بر سر کار آورد. از اول انقلاب آمریكا جز دفاع جانانه از سلطنت پهلوی و اعوان وانصارش كار دیگری نكرد و سیاست او، جز حفظ شاه به هر قیمتی، چیز دیگری نبود.
    تمامی عقب نشینی ها همچون بر سر کار آوردن دولت شریف امامی یا پیش روی ها همچون بر سر کار آوردن دولت سپهبد ازهاری، جز بر بستر حفظ شاه بر زمینه ی دیگری استوار نبود. در واقع سیاست اصلی آمریکا« حفظ شاه وسلطنت به هر قیمت » بود. سیاستی که  برآورد بعدی خودش این بود كه اشتباه كرده و  مدتی بعد در فیلیپن و یا بعدها اندونزی، آمریكای لاتین و این اواخر در مصر و تونس ، این سیاست یعنی « نگهداری مستبد و دیکتاتور به هر قیمت» را دیگر تکرار نكرد و سریعا و پیش از آنکه انقلاب اندکی پیش رود، و عمق یابد،دست به سازش و بردن نوکران 20 سی ساله کرد.

شکل گیری جمهوری اسلامی
بهر صورت، جریان موجود در روحانیت  با توجه به ضعف جریانات بورژوازی ملی و طبقه كارگر و روی گردانی مردم از سازمانهای این جریانات، و یا بی نفوذ بودن آنها در میان توده ها، توانست نقطه آغاز كسب قدرت را در خرداد 42 پایه گذاری كرده، در دل شرایط 56 42  که فشارها باز هم بیشتر و بیشتر شد، رشد کند و در سالهای 57 56 به رهبری جنبش دموكراتیك و ضد امپریالیستی(6)  که بر بستر بحران اقتصادی نوین بین المللی شکل گرفت، تمامی طبقات خلقی ایران و از جمله طبقه کارگر برسد. جنبشی كه در ماهیت پیشرو خود اهداف نوین 70 ساله یعنی استقلال و آزادی را در سر داشت، اما  خواه  در زمینه ایدئولوژیك و خواه  در زمینه نهادهای سیاسی، با بازگشت به گذشته( از روی  نا آگاهی، خواست و یا به اجبار) می خواست آن اهداف نوین را تحقق دهد. چیزی كه مطلقاً امكان پذیرنبود.
در رهبری این جریان نظریه پردازی چون آیت اله خمینی، منافع نهاد فئودالی روحانیت- تز «ولایت فقیه» خمینی و «شورای فقها- نگهبان» فضل اله نوری-  را با منافع بورژوازی تجاری( بازار- هیئت موتلفه)، یعنی  دو گرایش قشری و طبقاتی را در امتزاج قرار داده و به سازش میرساند.(7) و اینها خرده بورژوازی مرفه سنتی( گروههای ایجاد کننده مجاهدین انقلاب اسلامی)(8) را بدنبال خود میکشند.(9)
در پیشرفت انقلاب  و تحت تاثیر رشد  خواستها و مبارزات مردم بویژه طبقات زحمتکش، خمینی در مخالفت با شاه  برنامه خود را از حكومت اسلامی( یعنی وجود شاه در راس قدرت و اجرای قوانین اسلامی) به جمهوری اسلامی تغییر میدهد؛ و از سوی دیگر پس از قدرت گرفتن ، ضمن تشکیل شورای انقلاب که  بیشتر طبقات رهبری  کننده جنبش، از زمان مشروطیت تا آن زمان را در خود دارد، قدرت اجرائی یا دولت را به یکی از متحدین طبقاتی خود یعنی نهضت آزادی  که جناح راست بورژوازی ملی ایران است و بر خلاف هیئت موتلفه، تجربه و توان در مدیریت داشته، سپرده و خود به همراه  روحانیونی که در نهاد روحانیت نیروی بیشتری دارند، هیئت موتلفه و سازمان  مجاهدین انقلاب اسلامی( که بعدها در حزب جمهوری اسلامی مجتمع میشوند)، نهادهای مسلط بر این قدرت اجرائی ( ولی فقیه، مجلس خبرگان، شورای نگهبان، قوه قضاییه، نیروهای کمیته و سپاه و...) یعنی آنچه باصطلاح جمهوری اسلامی یا حکومت مذهبی را، در مقابل جدایی دین از حکومت یا حکومتهای سکولار، تعریف میکند، در کنترل گرفته و یا سازمان میدهد.از سوی دیگر در روبنا، تفكر مذهبی را برهمه شكلهای ایدئولوژیك مسلط كرده وهمه آن آداب وسننی را رواج میدهد كه به نوعی با این تسلط مذهب همراه وهمگونند.
 در ادامه از بورژوازی ملی لیبرال  که تقریبا به همراه بازرگان به عنوان نخست وزیر، بیشتر پست های کلیدی دولت را در دست دارد، نیز بریده(10)  و تلاش میکند میان طبقات و لایه هایی که بطور سنتی با روحانیت در ارتباط بودند یعنی بورژوازی تجاری( هیئت موتلفه، که روزنامه رسالت به مرور نقش سخنگوی آنرا ایفا میکند) و  خرده بورژوازی مرفه سنتی که اینک و به مرور و با تصرف قدرت دولتی  به موقعیتی نان و آبدار دست یافته اند،( و کمابیش همه در حزب جمهوری اسلامی تا حدودی متحد شده بودند) به جنگ و جدالی شدیدتر با هم کشیده شده اند، سازش ایجاد کند.
 مبارزه بر سر قدرت دولتی بویژه پس از مرگ خمینی بالا میگیرد و مداوما تکرار میشود. دسته ای  که از نظر ممرهای اقتصادی و یا سیاسی ضعیفتر میشوند از قدرت رانده میشوند و تضاد دیگری میان آنان که قدرت دولتی را در دست دارند  ومیخواهند منابع بیشتری را در انحصار خود در آورند، رشد میکند. این تضاد در درون نهاد روحانیت نیز که در زمان خمینی با بوجود آمدن دو جریان روحانیت مبارز( که با هیئت موتلفه در ارتباط بود) و روحانیون مبارز (که بیشتر با مجاهدین انقلاب اسلامی  در ارتباط بود) بوجود آمده بود،  تداوم یافته و مداما آن را به لایه های جدیدتری تجزیه میکند. هر گروه و دسته تلاش میکند که منافع خود را در لابلای اشکال تفاسیر متفاوتش  از اسلام بپوشاند. گرایش به قدرت یافتن نیروهای ارتجاعی تر در این روحانیت فراهم میگردد. (11)
به مرور طبقه نوینی مسلط بر كل حكومت میشود كه تجلی یگانگی پایدارتری بین لایه های مسلط  یا با نفوذ در روحانیت، و طبقه ای كه بر بستر تسلط به حكومت وامتیازات و رانت های آن تشكیل شده است، میباشد.  بتدریج، حكومت و طبقات و اقشار حاكم بر آن هر چه بیشتر از مجموعه طبقات مردمی  که تا حدودی حامی آن بودند، جدا شده، زمینه برای  وابسته شدن هر چه بیشتر آنها كه بر بستر وابستگی های اقتصادی به امپریالیسم همواره وجود داشته، فراهم میگردد. وابستگی هایی اقتصادی، که با حفظ این موضع صورت میگیرد که شکل حکومت و نیروهای در قدرت و نوع کنترل مردم به همانگونه بماند که این طبقات مسلط بر سیاست و اقتصاد ایران میخواهند. امری که موجب تضاد اینان با امپریالیستها گردیده است که بطور کلی چنین شکل حکومتی را مناسب برای منافع خود در ایران ندیده و تداوم ان را موجب برانگیختن جنبش و انقلاب در ایران و منطقه میدانند.
واماّ این نیز روشن است كه ایران حداقل طی یك صدسال اخیر یکی از مراكز ثقل مبارزات در خاورمیانه بوده است. در کمترکشوری در این منطقه به اندازه ایران جنبش وانقلاب وجود داشته است. کمتر كشوری بدین درجه، اشکال گوناگون تئوری ها، سازمانهای سیاسی و شكلهای مختلف مبارزه را امتحان كرده است. در هیچ كشوری بدین درجه، مذهب از تسلط و نفوذ برخوردار نبوده و روحانیت چنین ساختمانی نداشته است.
بدینسان، آنچه در ایران رخ داد نمونه تقریبا عام تمامی جنبش هایی است که در کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا در 30 سال اخیر رخ داده است.
چیزی عجیب نیست كه ایران مركز ثقل انقلابات غرب آسیا وخاورمیانه گشته، جمهوری اسلامی تا حدود زیادی مرکز حكومتهای اسلامی شده، شعاع دایره خود را به شمال آفریقا نیز میكشاند.
بطور کلی خواست شکل دادن به جمهوری اسلامی نخست واکنشی بود از سوی نهاد روحانیت و در راس آن اشخاصی همچون خمینی، و در پیوند با نظریات شیخ فضل اله نوری و سید جمال الدین اسد آبادی و بطور کلی تمامی روحانیونی که خواهان جایگاه و نقش ویژه ای برای روحانیت و اسلام و یا تشکیل امت اسلامی بودند، در مقابل تحلیل رفتن مداوم قدرت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن، در سیستمی که همه چیز در انحصار بوروکرات های وابسته و امپریالیستها در میآمد.
در درجه دوم این خواست که در دورهای معینی با طبقات اشراف و فئودالها در پیوند بود با تغییر شرایط اقتصادی ایران و رشد سرمایه داری،  توانست حامیان خود را به  طبقات بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی مرفه سنتی تغییر دهد که از طرف بورژوازی بورکرات و وابسته پهلوی مداوما و بویژه در سالهای پس از اصلاحات ارضی، تحت فشار بیشتری قرار گرفتند. نیرو گرفتن این مجموعه، پیشرفت و تحقق این خواست و شکل گیری جمهوری اسلامی نیز تا حدود زیادی مرتبط بود با افول نیروهای طبقه بورژوازی ملی و طبقه کارگر که در مشروطیت و سالهای 32-20 قدرت بیشتری برای گرفتن قدرت سیاسی داشتند.
                               
                                   ***

جمهوری اسلامی در شکل کنونی آن ماندنی نیست و نمی تواند بماند. این امر دیر یا زود رخ میدهد. علت اساسی آن عدم هماهنگ بودن اشکال سیاسی و فرهنگی قدرت یا ساختار سیاسی - فرهنگی با شکلهای اقتصادی یعنی نیروهای مولد نوین و روابط تولید در ایران است که مداوما به پیش میرود و نمیتوان آنرا به هزار سال پیش برگرداند؛  چنین تضادی و تعارضی، مخالفت و مبارزه تمامی طبقات مردمی را بر انگیخته و بر خواهد انگیخت. از سوی دیگر عدم همین هماهنگی با خواستهای امپریالیستها  و بنابراین عدم تمایل عمومی آنها برای ماندن جمهوری اسلامی، به مخالفت آنها با این حکومت انجامیده  و بنابراین در پی فرصت برای سرنگون کردن آن به هر شکل و شیوه هستند.
 بنابراین تلاش حکومتگران کنونی تلاش عبثی است. آنها گمان میکنند که هر چه بیشتر محدود کنند، فشار آورند، دستگیر کنند، به زندان افکنند و یا بکشند، بیشتر خواهند ماند. اما هیچ نیروی سیاسی و هیچ قدرت دولتی با  فشار و به زندان افکندن  و کشتار نمیتواند حکومت کند. اگر چنین بود بنی امیه و یا بنی عباس هم کشتند؛ صفویه هم کشتار کردند و قاجارها و پهلوی ها نیز به همچنین. همه اینها نسبت به زمانشان، بسی بیشتر از حکومتگران کنونی اسلامی کشتند، اما هیچکدام بر جای نماندند. اگر برای قاجارها امکان این بود که در آن نظام نسبتا ساکن و ایستا  200سال حکومت و یا برای پهلوی ها 50 سال، برای جمهوری اسلامی در نظام بشدت متحرک کنونی این امکان وجود ندارد. هر گونه کشت و کشتار، واکنشی را به میزانی شدیدتر در قطب مخالف بر میانگیزد.هرگونه سرکوب مبارزه مسالمت آمیز، گرایش این مبارزه به سوی  مبارزات قهر آمیز را موجب میشود. هرگونه  پسرفت، پیشرفتی را بدنبال دارد و هر گونه افولی، نضج گیری و اوجی را.
برای جمهوری اسلامی و حکومتگرانش که میخواهند گذشته را بر حال مسلط کنند همه چیز تنگتر و تنگتر میشود. برای طبقه کارگر و نیروهای سیاسی که خدمتگزار این طبقه اند و باور دارند که آینده است که باید بر جای حال بنشیند، دایره  و افق همواره وسیعتر میشود. گر چه طبقه کارگر در حال حاضر در سطح جهان و ایران در افول بسر میبرد، اما دیر نیست روز و روزهایی که دور نوینی از نیرو گرفتن و برخاستن دوباره طبقه کارگر و تلاش برای بدست آوردن قدرت سیاسی و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق و یا جمهوری سوسیالیستی آغاز گردد. پس از این بازگشت تاریخی تا کنون سی ساله، در ایران و بسیاری کشورهای دیگر، مشکل نتوان دور جدیدی از روی برگرداند عمومی مردم از نیروهایی که سر در گذشته و ارتجاع دارند و روی آوردنشان به نیروهای نوین و انقلابی را ندید. 
          

                                                        هرمز دامان
                                                          بهمن 90    
یادداشتها
 1- در این مورد ما شاهد تبعیت منافع طبقاتی از منافع قشری هستیم. یعنی نقطه عزیمت نه منافع طبقات ارتجاعی  فئودالی و ... بلكه منافع نهاد روحانیت است كه در یك كل ارگانیك با منافع این طبقات گره خورده است. در واقع از منافع خاص یعنی منافع نهاد روحانیت حركت شده  و به دفاع از سیستم و منافع طبقات ارتجاعی به عنوان یک کل انجامیده است. مخالفت از این دیدگاه با امپریالیسم در زمینه های سیاسی ،حقوقی و فرهنگی با نگاه به گذشته توام بوده و گاه جلوه بارز مخالفتها، بیشتر در این زمینه مشاهده گردیده است. با این همه  مشخص است كه مثلا منافع فرهنگی ( دفاع از فرهنگ سنتی، جایگاه مذهب در ساختار روبنائی كشور، دفاع از آداب، سنن، آئینها و... ) در خود و در استقلال مطلق از دیگر شئون اجتماعی نبوده و هر نوع دفاعی از فرهنگ، در تحلیل نهایی به یك موقعیت سیاسی و اقتصادی برگردان میشود.
2- در اینجا تا آنجا مخالف امپریالیزم بوده كه حكومت ایشان را قبول نكند. در صورت قبول جایگاه درحكومت و برای اینان، از مخالفت دست بر داشته و نوعی همنوائی را با امپریالیستها ایجاد كرده اند. در واقع در این خصوص اینان با هر چیز «انحرا فی» تا آنجا مخالفند كه موجب بی دینی مردم  و بی اعتبار شدن خودشان می شود. در حقیقت حركت اینان حركتی برای جلوگیری از نابودی نهائی و بهتر بگوئیم از موضع ضعف در قبال نابودی حتمی نهائیشان می باشد. البته حركت از موضوع ضعف و ناامیدی، گاه نیروی فوق العاده را برمی انگیزد و این  نیرو مدت زمانی تداوم دارد.
3- در نهاد روحانیت در آنجائیكه منافع طبقاتی و قشری به هم گره می خورد، تقابل با اندیشه و منافع طبقاتی اقشار فرو دست جامعه چون كارگران و تهیدستان شهری به شكل محرك اصلی شان در می آید و اقشار بالای روحانیت در زمینه نظری وظیفه مبارزه با كمونیسم و اندیشه های الحادی را در پیش گرفته و در عرصه عملی مبارزه با هر گونه شكل سازمان یابی طبقات محروم را به پیش برده است.
4- همچنین  در میان بخشهایی از مردم، پس از دیدن بلاهایی که خمینی بر سر انقلاب آورد، این نظریه رواج یافت که شاه میخواست ایران را به قدرت بزرگی از نظر اقتصادی و سیاسی تبدیل کند، اما آمریکا نمیخواست و به همین دلیل شاه را کنار زد و خمینی را آورد.
5- و یا نفوذ  و عوامل داشتن در میان اطرافیان و نیروهای دور و بر خمینی. بی تردید آمریکا عوامل یا باند های نفوذی در درون جریان خمینی و بعدها بویژه در حزب جمهوری اسلامی و یا نیروهای اطلاعاتی داشت و یا به مرور پیدا کرد و از طریق این عوامل و باندها خواستهای خود را به پیش میبرد. مشکل بتوان کسانی همچون آیت - و باندی که گرد او شکل گرفته بود- را که شاگرد استادی همچون بقایی بود، دارای سروسری با آمریکا ندانست.  
6- نقطه آغاز شعله ور شدن این جنبش، توهین به خمینی در یک روزنامه و بدنبال آن شورش طلاب در قم در آبان 56 و کشته شدن بسیاری از آنها بود. چهلم این رویداد نیز قیام تبریز بود. بطور کلی نخست بازار و کسبه به حرکت طلاب پیوستند و سپس جنبش به طبقات بیشتری گسترش یافت. طبقه کارگر بطور جدی در واقع از ماهها بعد وارد انقلاب شد. لایه های مختلف دهقانان خرده مالک و یا بی زمین بویژه در مناطقی که زمین مسئله ای مهم بود، نیز تقریبا از اواخر انقلاب و تقریبا کمی پیش از سرنگونی شاه، شروع به پیوستن به جنبش کردند.
7- با تحلیل رفتن تدریجی فئودالیسم و رشد روابط سرمایه داری که از سالهای پیش از مشروطیت آغاز شده  و در سالهای پس از 1300 ادامه یافته بود، به مرور نهاد روحانیت که خود نهادی فئودالی و در ارتباط با فئودالها و اشراف بود،از عمدتا سخنگوی فئودالها بودن به عمدتا سخنگوی طبقات بورژوازی تجاری شدن تغیر جهت داد. بطور کلی فئودالها  و روابط فئودالی، کمابیش بسی زودتر از برخی نهادهای فئودالی که وظایف ایدئولوژیک دارند و بویژه با حفظ مذهب در ارتباطند و میتوانند در شرایط سرمایه داری و در جهت حفظ چنین نظامی نیز فعالیت کنند، نابود می شوند. اما اینکه  آیا این نهادها بتوانند در شرایط سرمایه داری نیز همچون شرایط فئودالی، قدرت مسلط بشوند و در صورت قدرت مسلط شدن بتوانند آن را به مدت زمان کوتاه  و یا طولانی تداوم دهند، تماما بستگی به نوع ساختار اقتصادی - اجتماعی و سیاسی- فرهنگی و درجه پیشرفته و یا عقب مانده بودن چنین ساختارهای سرمایه داری ای دارد.    
8- صحبت ما بر سر پیش از انقلاب است. زمانی که گروههایی همچون منصورون و... در حال مبارزه با رژیم شاه بودند. اینکه پس از گرفتن قدرت سیاسی و داشتن موقعیت در دولت رجایی، چه تغییراتی پیش آمد و اینها نماینده کدام طبقات شدند، بحث دیگری است.
9-  نیروهای مخالف قدرت گیری نهاد روحانیت از جمله طرفداران شریعتی هستند که علیرغم شرکت در انقلاب با رهبری  و برنامه های آن توافقی نداشتند. شریعتی تئوریزه کننده امتزاج مذهب و مدرنیسم در نوعی رادیکالیسم سیاسی متمایل به طبقات زحمتکش بود. او را بیشتر میتوان نماینده لایه های از خرده بورژوازی میانه و فقیر ایران دانست که بین سنت و مدرنیسم سرگردانند.
10- اختلاف بین این بورژوازی و خمینی بر سر انتخاب  نام «جمهوری دموکراتیک اسلامی» و یا «جمهوری اسلامی» در 12 فروردین شکل علنی تری یافت و در دوران تصرف سفارت آمریکا و جنگ ایران و عراق به اوج خود رسید.
11- باید بین نمایندگان سیاسی طبقات هنگامی که در قدرت نیستند و هنگامی که موقعیت دولتی دست میابند، تفاوت قائل شد. بسیاری از نمایندگان طبقات مردمی همینکه موقعیتی در دولت یافتند، تغییر جایگاه میدهند. دولت و بورکراتیسم دولتی، یکجا قدرتی اقتصادی – سیاسی و افسون کننده است و موجب تلاشهای فراوان برای بدست آوردن آن از طرف جناح های مختلف طبقه حاکم، بویژه برای کسانی که طعم داشتن این موقعیت را چشیده اند، میشود. این امر بویژه در کشورهایی تحت سلطه شبیه ایران بسیار شدیدتر است تا کشورهای امپریالیستی، که نوعی توافق پنهان و آشکار در مورد جابجایی هر ازچند ساله این قدرت بین جناح های طبقه حاکم وجود دارد.
بطور کلی، ساختار اقتصادی تحت سلطه امپریالیسم، دولت و سیاستی تحت سلطه امپریالیسم میطلبد. ممکن است برای زمانی کم یا زیاد بتوان در حالیکه از نظر اقتصادی وابسته به بیگانه بود، قدرت دولتی را بدلیل داشتن تضاد هایی با امپریالیستها تا حدودی مستقل نگاهداشت، اما این امر در دراز مدت میسر نیست. یا باید رفت و یا باید به خواست و تسلط امپریالیستها تن داد. در این خصوص جداگانه خواهیم نوشت.