۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران (2) نکاتی درباره اوضاع کنونی

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران (2)

نکاتی درباره اوضاع کنونی


تشکر و قدردانی
 پیش از این که به ادامه بحث خود بپردازیم لازم می دانیم که در اینجا از عموم رفقا در سایت اعتراض، رفقای گرامی نادر جنوب، فرهاد- م، بابک خوبان و سربلند عزیز، رفقای پر مهر افغانستانی  و نیز رفقای مرتبط با  وبلاگ جمعی از مائوئیست ها که  گاه با یادداشت هایی حمایت گر در پای مقالات ما و یا فرستادن نامه های تشویق کننده و نیز نقدها و پرسش ها، نوشته های وبلاگ ما را مورد پشتگرمی و عنایت خود قرار داده اند، تشکر نماییم. مشتاقانه آرزومندیم که بتوانیم با این رفقا  که همواره با شور و شوق مقالات، نوشته ها و نامه های آنها را می خوانیم، مباحثات خود را ادامه دهیم. گرایش عمومی ما این است که مباحث و مسائل گوناگون و نیز نکات اساسی را که در کامنت ها، نامه ها و یا مقالات مطرح می شود حتما در نوشته ها و مقالات خود در نظر داشته باشیم و به فراخور توان سعی کنیم که مهم ترین پرسش های آنها را پاسخ دهیم.
                                        
                                       ***     

همچنانکه در بخش یکم این نوشته گفتیم ما علیرغم کرکری خواندن های طرفین امکان وقوع جنگ را با توجه به شرایط و مشکلات کنونی غرب (خواه در خود کشورهای غربی و خواه در افغانستان، عراق، لیبی و نیز سوریه ) که موجب آن گشته که فشار به جمهوری اسلامی برای پذیرش خواستهای شان، در چارچوب  فشارهای اقتصادی و سیاسی باشد، و نیز سازش های بزرگ حکومتگران جمهوری اسلامی در بزنگاه های ویژه، امری مسلم ندانسته، بلکه آن را تنها یک احتمال بشمار میآوریم؛ و تا حدودی به سبب همین احتمال لازم میدانیم که تا حد ممکن به روشن کردن نکات حول و حوش آن،  به بررسی واقعیات، گمانه پردازی و تحلیل بپردازیم. در حال حاضر، جنبه عمده این مباحث میتواند این باشد که تا حدودی بررسی ها و تحلیل های خود در مورد ویژگیهای شرایط عمومی کشور ما، منطقه و جهان را روشنتر کرده و عمق بخشیم.

  10- برآورد وضعیت نیروها و شرایط طرفین
الف- جمهوری اسلامی
از نظر کلی نیروهای دو سوی این تقابل به هیچوجه در تساوی قرار ندارند. نیروهای جمهوری اسلامی محدود است به ارتش، سپاه پاسداران  و نیروهای بسیجی و نیز ابزار و ادوات جنگی ای که غیر قابل قیاس با ساز و برگ امپریالیستها است. ابزاری که یا از خود کشورهای غربی گرفته شده اند( و میدانیم که اینان هر سلاحی را در اختیارکشورهای تحت سلطه بویژه کشورهایی که با آنها مشکل دارند، قرار نمیدهند) و یا  از کشورهای دیگر همچون روسیه، چین و یا کره شمالی دریافت شده اند که اینها نیز علیرغم هیاهوی جمهوری اسلامی، عموما از نظر تکنولوژی نسبت به ابزارهایی که غرب در اختیار دارد، بسیار عقب مانده اند.
در مورد نیروهای ارتش، مشکل بتوان روی آنها در صورتی که جنگی طولانی رخ دهد حساب جدی باز کرد. بیشتررهبران و کادرهای فوقانی این ارتش حتی با توجه به تسویه های مداوم جمهوری اسلامی و یا دادن پست و مقام به رده های پایین تر برای گزین کردن وفادارترین نیروهای به نظام( باصطلاح تو را بالا میآورم و تو به من وفادار باش) بواسطه سیستم ارتش و مبنایی که بر آن پایه ریزی شده بود، کمابیش در حال و هوای ارتش شاهی بسر میبرند. این نیروها حتی زمانی- حدود دو سه سال  به پایان جنگ ایران و عراق مانده (سالهای بین 65 تا 67) - نیز به مرور دچار ضعف شده و نرفتن به خدمت و یا فرار سربازان از جبهه های جنگ به امری رایج در آنها تبدیل شده بود؛ از این رو جمهوری اسلامی عموما مجبور بود با زور افراد را گرفته و به خدمت گسیل دارد . در حال حاضر، با توجه به جو عمومی علیه جمهوری اسلامی میان مردم که خواه ناخواه در ارتش بویژه در رده های میانی و پایین نیز بازتاب خود را دارد، وضع بسیار بدتر از آن سالها است.
 گر چه وضعی که در مورد ارتش وجود دارد در مورد سپاه پاسداران در فاصله بین سالهای 60 تا 67 وجود نداشت، اما با توجه به پاک شدن سپاه از نیروهای مومن و معتقد، یعنی جوانان صادقی که گمان میکردند اسلام  و خمینی میتوانند به خواستهاشان پاسخ دهد و یا نیروهای حزب اللهی که جزو پیروان متعصب خمینی بودند، کشته شدن بسیاری از این ها در جبهه های جنگ و یا منفعل شدن و تحلیل رفتنشان در زندگی های معمولی، وضع در این نهاد نظامی تا حدود زیادی تغییر کرد. این نهاد  خواه در همان سالها و خواه پس از آن  کم و بیش به نهادی همچون ارتش تبدیل شده که جوانان دوره خدمت سربازی خود را در آن میگذرانند. در آن زمان رهبری  و کادرهای این نهاد را عمدتا نیروهای وفادار به خمینی تشکیل میدادند، اما با ریزش این نیروها بویژه پس از جنگ و نخست شکل گیری خط امامی ها و سپس دوم خرداد و اصلاح طلبان، این رهبری بیش از پیش از نیروهایی تشکیل شد که بیشتر به خامنه ای و یا پس از آن به احمدی نژاد گرایش داشتند.  اینان اکنون از هارترین، فرصت طلب ترین و نان بنرخ روز خورترین نیروهایند و مشکل که بتوان آنها را با نیروهایی مقایسه کرد که از دل یک انقلاب بیرون آمدند و به ایدئولوژی مذهبی خود ایمان، خواه مومنانه و خواه متعصبانه همچون بسیاری از حزب اللهی ها داشتند. همچنین در این نهاد  گر چه آموزش ایدئولوژیک و تبعیت از احکام مذهبی، جایگاهی برتر و وزنی بسیار بالاتر از ارتش داشت و دارد، اما در مجموع  وضعیت این نیرو تا حدود زیادی شبیه ارتش شده است. شاید یکی از دلایل اصلی توسل  به جمع کردن صوری نیروهای بسیجی برای برقراری حکومت نظامی اعلام نشده در تهران، میل جمهوری اسلامی برای فاش نشدن نقش سپاه در سرکوب مبارزات  و همچنین درجه قدرت آن بوده است.(1)
در مورد بسیج نیز وضع  به سان سالهای جنگ نیست. بسیج در آن زمان تا حد زیادی متکی به نیروهای داوطلبی بود که از روستاها و شهرها، از کارخانه ها و مزارع به جبهه فرستاده میشدند. بسیاری از این نیروهای داوطلب که سنین میانه به بالا در میانشان کم نبود، تا حد زیادی انگیزهای دینی داشتند و گمان میکردند که چنانچه وضع به شرایط عادی باز گردد، نظامی در خدمت مستضعفان برقرار خواهد شد. چنین  انگیزه هایی به آنان نیرو میداد و به آینده امیدوارشان میکرد. بسیاری از آنان به همراه عده زیادی در سپاه پاسداران فکر میکردند که چنانچه جنگ به پایان رسد و فرصت بازسازی فراهم گردد، ایران به مدد حکومتگران اسلام خواه بهشت برین خواهد شد. اما تمامی افکار و آمال اینان نقش بر آب شد زمانی که رفسنجانی پس جنگ، از تریبون نماز جمعه از مرفهان مسلمان خواست که از زندگی لذت برند و به عیش و نوش اسلامی پردازند. به مرور مفاهیمی همچون مستضعفان از ادبیات جمهوری اسلامی رخت بر بست و جای خود را به «اقشار آسیب دیده» و یا «آسیب پذیر» داد. بیشترامتیازات خانواده شهدا قطع شد و بسیاری از نیروهایی که صادقانه در جنگ شرکت کرده بودند و معلولین در زیر فشارهای دوران سازندگی  که عموما برنامه های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی را پیاده میکرد، خرد شدند. این تحولات منجر به تجزیه و قطب بندی های جدید در نیروهای بسیجی گشت. (2)
بنابراین اکنون که بسیاری از همین بسیجی ها  و نیز لایه هایی درون پاسداران تغییر عقیده داده ، یا در رکاب خاتمی و یا اکنون در رکاب موسوی و کروبی اند، و یا بطور کلی ریزش کرده اند، مشکل بتوان روی بسیج  برای یک نبرد بلند مدت حساب باز کرد.(3)
در مورد وضع در مورد مردم و چگونگی انگیزه های واقعی آنان در نبرد با امپریالیستها پایین تر صحبت خواهیم کرد اما عجالتا اشاره کنیم که وضع از لحاظ توان جمهوری اسلامی در بسیج نیروهایی که بخاطر جمهوری اسلامی و برای ماندن و بقای آن وارد جنگ با امپریالیستها شوند، بسیار بدتر است. اگر ما شرایط اکنون را با شرایط دهه شصت قیاس کنیم، تفاوت ها بسیار مشهود است. در آن سالها جمهوری اسلامی تا حدودی پایه توده ای  و قدرت بسیج داشت. خمینی با نفوذ بود و نیروهای متضاد زیر پرچم او تا حدودی مراعات حال یکدیگر را میکردند. اما از سالهای پس از جنگ و بویژه پس از سالهای 76  که شکافها در هیئت حاکمه روز بروز گسترده تر و عمیق تر شد و نیز بویژه  پس از انتخابات ریاست جمهوری و اعتراضات، تظاهرات و شورشهای رخ داده و بطور کلی طی چهار سال گذشته وضع بکلی عکس آن دوران شد.
بنابراین اگر در آن دوران جمهوری اسلامی قدرت بسیج توده ها را داشت اکنون توده ها پشتیبان او به بخش کوچکی که طرفدار اویند(که تازه خود آنها نیز با توجه به دو جناح شدن اصول گرایان، تقسیم شده است) و نیز طرفداران موسوی و کروبی (که در مورد طرفداران آنها نیز تجزیه و ریزش ادامه دارد) تقسیم شده اند.

ب‌-     امپریالیستها
در مورد نیروهای امپریالیستها تا آنجا که بحث بر سر ساز و برگ جنگی باشد، جای هیچ بحثی وجود ندارد که اینان مسلح به انواع سلاحها  با تکنولوژی فوق العاده مدرن هستند که برایشان نابودی تاسیسات اقتصادی  ایران و نیز ضربه زدن به قلب نیروهای جمهوری اسلامی  و از پا در آوردن نیروهای جنگی آن در مراحل اولیه، امری شاید چندان مشکل بحساب نیامده و ساده و پیش پا افتاده بنماید.
اما اگر بحث بر سر تصرف زمینی باشد و آن هم نه کوتاه مدت بلکه دراز مدت، این امری بسیار سخت برای آنها خواهد بود. در اینجا نقش ابزار وادوات علیرغم اهمیت آن در یک جنگ، پایین آمده و نقش انسان، انگیزه ها، تمایلات، خواستها و آرزوها، اهداف، برحق یا ناحق بودن چنین انسانهایی، بالا خواهد رفت. در این خصوص نیروهای امپریالیستی- خواه از خود کشورهای امپریالیستی بیایند و خواه از دیگر کشورهای تحت سلطه اجیر شده و گوشت دم توپ نیروهای اصلی  شوند- با دو نوع مقاومت در داخل روبرو خواهند شد. یکی مقاومت از جانب وفادارترین نیروهای رژیم و دیگری نیروهای مردمی که به فراخور گسترش جنگ، نخست خودبخودی و بفراخور شرایط و در صورت رشد نیروهای انقلابی و مترقی، آگاهانه و سازماندهی شده، شکل خواهند گرفت. مقاومت از جانب نیروهای رژیم نیز خواه برای  حفظ قدرت موجود تا زمانی که سرنگون نشده و خواه برای برگرداندن قدرت به رژیم جمهوری اسلامی در صورتی که سرنگون شود، امری است که به مرور نیرو و توان خود را از دست داده و دچار ضعف میگردد و بخشهای مهمی از آن (پس از سرنگونی رژیم) در مقاومت های شکل گرفته مردمی مستحیل خواهد شد. این امر را  با توجه به این نکته میگوییم که امپریالیستها دست به ریسک های خطرناکی که تلفات جانی آنها را بالا ببرد، نخواهند زد(و به احتمال از سربازان کشورهای عراق، افغانستان و یا کشورهای دیگر استفاده خواهند کرد) و در صورتی به تصرف زمینی ایران دست خواهند زد که مطمئن از نابودی اولیه ی حداقل مهمترین بخش نیروهای وابسته به رژیم باشند. بسیاری از نیروهای پروار شده قدرت سیاسی نیز به محض اینکه احساس خطر کنند، بار و بندیل خود را برداشته از کشور خارج شده و در کشورهای دیگر سکنی خواهند گرفت.
 بنابراین  گرچه فتح ایران ممکن است برای امپریالیستها  کار در مجموع ساده ای باشد اما نگاهداری آن چنین نیست و در پرتو مبارزه طبقات مردمی که اساس مقاومت را در مقابل امپریالیستها خواهند ساخت، کار بسیار مشکلی  خواهد بود.
اما مبارزه در خود کشورهای امپریالیستی و نیز کشورهای تحت سلطه  مانعی جدی برای ادامه جنگ نیز خواهد بود و این امکان وجود دارد که جنبشی ضد جنگ شبیه به سالهای پس از حمله  به عراق، در بیشتر کشورها شکل بگیرد. مردم کشورهای امپریالیستی مدت بیش از ده سال است که جنگ های افغانستان و عراق دیده اند و با توجه به گیر کردن امپریالیستها در این جنگها، سخت است که آنها بتوانند مردم کشور خود را با  توجه به  بحران جاری اقتصادی، تورم ، گرانی و  بیکاری مجاب کنند تا با یک جنگ طولانی همراه شوند و هزینه های انسانی و مالی چنین جنگی را بپردازند. چنانچه جنبشی ضد جنگ در شرایط کنونی برپا شود، آمیخته شدن آن با  واکنش طبقه کارگر و زحمتکشان به بحران اقتصادی جاری و اعتراضات کنونی بر علیه سیاسیهای ریاضت اقتصادی،  کار را برای بورژوا - امپریالیستها بسیار پرهزینه تر خواهد کرد و شاید عواقب آن خیلی قابل پیش بینی نباشد.
بنابراین در صورتی که جنگ از جانب امپریالیستها رخ دهد به احتمال زیاد باید برق آسا باشد و در کوتاهترین مدت به نتیجه برسد. شاید بهترین کار برای امپریالیستها تشکیل یک دولت در تبعید بوسیله رضا پهلوی  و یا جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم آمریکا و غرب در آستانه جنگ، تصرف سریع ایران و سپردن آن بدست اینان باشد؛ تا اینها بتوانند نقش مهمی در ایجاد انفعال در لایه ها و بخشهایی از طبقات متوسط و میانی که گمان میکنند پسر شاه بیاید، وضع بهتر خواهدشد، داشته باشند. و یا اینکه حداقل در مراحل اولیه پس از سرنگونی رژیم، از افرادی وجیه المله و یا نیروهایی که از میان اصلاح طلبان برخاستند و به آنها ملحق شدند، برای جلوگیری از هر گونه تداوم در جنگ از سوی مردم، و تحمیل حکومت دست ساخته امپریالیستها و تمکین مردم به آن، استفاده کنند.

11- جمهوری اسلامی و مردم ایران
چنانچه  ما وضع ایران را از نقطه نظر داخلی مورد بررسی قرار دهیم، تضاد شدید و رشد یابنده ای را میان حکومتگران مرتجع جمهوری اسلامی که نماینده طبقه بورژوازی بورکرات- تجاری و متحجرترین لایه های  نهاد  قرون وسطایی روحانیت ایران هستند از یک سو و توده های عظیم خلق که طبقه کارگر، توده های کثیر خرده مالکان  و کشاورزان روستا ، لایه های فقیر، متوسط و مرفه خرده بورژوازی شهری و بورژوازی ملی هستند، را از سوی دیگر میبینیم.  اگر امپریالیستها دست به تجاوز نزنند، کماکان تضاد میان خلق و ارتجاع داخلی تضاد عمده در ایران  خواهد بود و مبارزات مترقی و انقلابی بگرد آزادی خواهی و دموکراسی جریان خواهد داشت.
وضع عمومی پس از مبارزات دموکراتیکی که در پی تقلب در انتخابات سال 88 بوجود آمد از این قرار است: نیروهای حاکم باند خامنه ای  و احمدی نژاد مشترکا به سرکوب شدید جنبش توده های مردم پرداخته و این جنبش را که عمدتا اشکال مسالمت آمیز مبارزه را تعقیب میکرد، سرکوب کردند. چگونگی طبقه بندی کردن این سرکوب و اشکال آن با توجه به تجاربی که سرکوب گران از چگونگی تکامل انقلاب 57 داشتند،  از منطق زیر پیروی میکرد:
«جنبش را در نطفه خفه کنیم و نگذاریم انقلاب شکل گیرد. اجازه ندهیم هیچ تجمعی صورت گیرد. همه راهها ی حرکت جنبش را ببندیم. اصلاح طلبان ضعیف و جبون را در شکنجه گاهها و دادگاهها خرد کنیم، رهبران سازشکار را در گوشه ای حبس کنیم، فعالترین عناصر را بکشیم و یا به حبس کشیم، از توده ای از فعالترین مبارزین جوان از دختر و پسر، پیر و جوان زهر چشم بگیریم و به شکلهای مختلف آنها را تحقیر کنیم. عکس چگونگی کشتن های فجیع ، شکنجه شده ها و آزار دیده ها را بگیریم و در بین مردم پخش کنیم تا ترس بجان مردم افتد و دیگر کسی به خیابان نیاید، خانواده ها جلوی فرزندان خود را بگیرند، چوبه های دار در هر شهر و ده (بویژه استانهای کردستان، بلوچستان و خوزستان) بر قرار کنیم و هر روز و هر هفته عده ای (به عناوین مختلف قاچاقچی، تجاوز و...) را که حکم اعدام برایشان صادر شده و مردم در مقابل اعدامشان حالت منفعل خواهند داشت، را به بالای دار و زیر چوخه های اعدام قرار دهیم  تا بوی مرگ در فضا بپیچد و فضای کشتار ایجاد گردد، آنگاه از یک سو کسی در خیابان نخواهد آمد و از سوی دیگر اگر بیاید ما در این  فضا براحتی میتوانیم کشتار کنیم  و خلاصه ... مراقب هر مطلبی در مطبوعات باشیم و هر جای بوی اعتراض و حرکت آمد بسرعت بکوبیم. از آن طرف راه خارج را باز کنیم و بگذاریم که هر کس میخواهد برود و یا آنها را با نا امن کردن شرایط به سوی خارج برانیم. این نسل را همین جا تمامش کنیم!»
مواضع رهبران سازشکارجنبش یعنی عمدتا موسوی و کروبی در مقابل این اشکال ممتد و تکامل یابند کشتار، سرکوب، شکنجه و تحقیر،  تکامل مبارزه به اشکال عالیتر نبوده، بلکه تقلیل آن به اشکال پایین تر بوده است. از این رو علیرغم نقطه اوج جنبش در روزهای تاسوعا و عاشورا، آنان در  روز 22 بهمن از نیروهای خود خواستند که به تظاهرات بیایند و با سکوت  خود مبارزه  کنند.
به این ترتیب جنبشی که در آن مقطع دارای امکانات گوناگون برای تکامل مبارزه بود بدلیل سازشکاری رهبران، کشتار و سرکوب فعالان و نیز دیگر ضعف های  این جنبش بویژه عدم شرکت متشکل و سازماندهی شده طبقه کارگر(که تا حدودی متاثر از شرایط واقعی خود این طبقه و نیز بسیار بیشتر متاثر از وضع «پیشروان» آن است)، عدم گسترش مکفی مبارزه به شهرستانها و نیز عدم ارتقاء به اشکال نوین مبارزه خواه در عرض(اعتصاب و تظاهراتهای توده ای) و خواه در عمق( تشکیل دستجات و گروه های  نیمه مسلح و تمام مسلح از فعالان و جوانان، در مراحل اولیه برای دفاع از خود در برابر نیروهایی که بی محابا به مردم بی سلاح شلیک میکنند و در مراحل متکامل تر برای تعرض) دچار افت شد و برنامه و نقشه سرکوب سران جمهوری اسلامی موقتا پیروز شد.
اما علیرغم پیروزی سران سرکوب و افت جنبش، حرکت این جنبش بشکل پرسشها از رهبران و تکامل شناختها و خواستها ادامه یافته و باعث تجزیه نیروهای بدنه این جنبش گشته و میگردد .از یک سو رادیکالیسم(منتج از طبقه کارگر و زحمتکشان و نیروهای وابسته به آنان که پیش از سرکوب، نقش بیشتری در مبارزات بعهده میگرفت، در بخش عمده این جنبش در حال رشد بوده و هست و از سوی دیگر گرایشهای لیبرال در میان بخش کمتری از آن به موقعیتی کاملتر پای میگذارد. چنانچه امپریالیسم آمریکا و دیگر متحدین آن دست به تجاوز به ایران زنند و بخواهند ایران را همچون افغانستان و عراق مستعمره خود گرانند، و بدینسان مبارزه با امپریالیسم در ایران تضاد عمده گردد، گرایشهای رادیکال و میانه، نقش اصلی را در بدنه جنبش ضد امپریالیستی بعهده خواهد داشت.
 بطور کلی، مردم ایران خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری یک جمهوری دموکراتیک هستند که دست همه امپریالیستها را از اقتصاد ایران کوتاه کند، دین را از دولت جدا و به عنوان امر خصوصی افراد را به رسمیت شناسد، (4)  آزادی های اساسی را برای عموم طبقات خلق برقرار سازد و در جهت تداوم آنها بکوشد، حق تعیین سرنوشت برای ملیتهای ایران، تدوین حقوق برابر با مردان برای زنان و بالاخره یک فرهنگ  دموکراتیک ملی بر مبنای خطوط زنده و پویای فرهنگ و سنن بومی همراه با پیشرفته ترین وجوه فرهنگی ملل دیگر( جذب انتقادی) بر پا کند. وظیفه  برقراری این جمهوری دموکراتیک در دوران کنونی به عهده طبقه کارگر است. و چنانچه این طبقه ناتوان از رهبری مبارزات تمامی طبقات زحمتکش و نیز طبقات متوسط باشد، آنگاه حتی چنانچه چنین جمهوری دموکراتیکی به رهبری طبقات دیگر بر پا شود، امر و خواست توده ها انجام نخواهد شد و چنین جمهوری ای بقا نخواهد یافت.
 همچنانکه گفتیم پس از انتخابات 88 تضاد میان خلق و حکومت جاری شدت یافت و جنبش دموکراتیک توده ها به رهبری جریانهای اصلاح طلب و بواسطه سازشکاری های آنها و نیز سرکوب شدید حکومت جمهوری اسلامی، موقتا دچار افت گردید. اما این تضاد در حال حاضر تضاد عمده  کشور ماست و بواسطه بحران جاری اقتصادی جهانی و روز به روز به حدت آن نیز افزوده میگردد. به این ترتیب جمهوری اسلامی از نقطه نظر داخلی، منزوی و مورد انزجار مردم است.

12- سنجش نیروهای جمهوری اسلامی،امپریالیستها و مردم ایران نسبت به یکدیگر
 اکنون و با در نظر داشت مطالبی که در مورد وضعیت نیروهای امپریالیستها و جمهوری اسلامی در بند دهم بازگو کردیم میتوانیم به این نکته اشاره کنیم که در صورتی که  ما نیروی های جمهوری اسلامی را نسبت به نیروی امپریالیستها بسنجیم، این نیروها مجموعا ناتوان و ضعیف مینمایند؛ و اگر از جنجال آفرینی های پر سرو صدا، داد و فریادهای گوشخراش و در شیپور کردنهای حکومتگران این جمهوری  در مورد ابزار و آلاتی که گویا مدرنترین و پیشرفته ترین نوع خود در جهان هستند، بگذریم و بطور واقعی وضعیت  نیروهای آن را از لحاظ تکنولوژی مورد سنجش قراردهیم، این نیروها نه تنها معرف قدرت زیاد جمهوری اسلامی نبوده، بلکه بر عکس معرف ضعف و ناتوانی آن در مقابل امپریالیستها است. همچنین اگر آن را از نظر نفرات انسانی یعنی کسانی که حاضرند با آگاهی و از دل و جان برای آن بجنگند، نسبت به گذشته بسنجیم، این نیروها نسبت به سالهای 60 تا 65 در جنگ ایران و عراق، تقریبا دچار تحولی اساسی شده و آن اعتقادات و آن تمایلاتی که آن دوره در میان این نیروها(عموما پاسداران و بسیجی ها) وجود داشت، در آن حدود و کیفیات  وجود ندارد. این نکته اخیر در مورد نیروهای امپریالیستی نیز کمابیش  صدق میکند. زیرا این نیروها نیز از هر گونه انگیزه  واقعی برای جنگ بدورند و بوسیله تبلیغات امپریالیستی  و بزور تکنولوژی و سلاح مدرن به آنها احساس قدرت تلقین میشود. بنابراین نیروهای کمی و کیفی جمهوری اسلامی در مقابل امپریالیستها به هیچوجه معرف واقعی نیرو و قدرت واقعی طبقات مردمی ایران نبوده، بلکه بر خلاف هیاهو، لودگی و ژست قدرت گرفتن های آن،  در مقابل امپریالیستها بسیار ضعیف میباشند. رهبران این نیرو یعنی سران حکومتگراسلامی  نیز در مقابل امپریالیستها عموما بی پرنسیپ، بدون عزت نفس  وعموما خوار و ذلیل و خاک بوس امپریالیستها هستند.(5)
از سوی دیگر اگر ما این نیرو را از نقطه نظر داخلی و در مقابل طبقات مردمی و مبارزات آنها بسنجیم، نه تنها از نقطه نظر آلات و ادوات و تا دندان مسلح بودن، نسبت به مردمی که سلاحی در دست ندارند بسیار مقتدر مینمایند، بلکه مستبد، تحمیل گر، متفرعن، تحقیرکننده، کشتارکننده، نابودگر هر نوع آزادی و حقوق انسانی و خلاصه صاحب همه و هر چیز مینمایند. بنابراین این نیرو از لحاظ کمیت نسبت به نیروی امپریالیستی ضعیف و نسبت به مردم که در حال حاضر فاقد سلاحند، قوی مینماید. حال آنکه از لحاظ انگیزه و تمایل برای مبارزه و جنگ در هر دو مورد یعنی خواه نسبت به امپریالیستها و خواه نسبت به مردم در هر حال فاقد انگیزه های لازم برای مبارزات دراز مدت و یا مبارزاتی با گستره و عمق زیاد است.  در عوض طبقات مردمی در حالیکه از نظر تشکل و  نیروی نظامی  نسبت به هر دو نیرو امپریالیستی  و جمهوری اسلامی در حال حاضر ضعیف و ناتوان مینمایند، اما از لحاظ انگیزه  قوی بوده و در صورت یک کار آگاه گرانه  متداوم، این انگیزه ها میتواند قوی تر گردد. در کل جمهوری اسلامی در مقابل نیروهای مردم در یک مبارزه داخلی از نظر تاکتیکی قوی و نابود کننده، اما از نظر یک مبارزه متداوم و طولانی، یعنی از لحاظ استراتژیک ضعیف و ناتوان مینماید. این وضعیت درمورد امپریالیستها نیز مشابه وضعیت جمهوری اسلامی درمقابل مردم است.  در صورتی که طبقه کارگر متشکل شده و بوسیله یک حزب کمونیست انقلابی رهبری گردد و بتواند توده های روستا و اقشار میانی را به زیر پرچم خود برای استقلال و آزادی گرد آورد، خواه جنگ- اگر رخ دهد- و خواه مبارزه داخلی را رهبری کند، وضع بکلی متفاوت خواهد شد.        


13- خلق ایران مخالف جنگ است
مردم ایران به هیچوجه جنگ نمیخواهند. آنان بشدت از هر سو تحت فشار هستند. تورم، گرانی و فشارهای متناوب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کمر آنان را خرد کرده است در شرایط کنونی جنگ میتواند دردها و رنجهای آنها را بسیار بیشتر کند.
جنگ میتواند تمامی تاسیسات اقتصادی ایران را نابود کند و یا به آنها صدمات جدی وارد نماید. چه کسی باید بهای آنها را بپردازد:  کارگر ان و زحمتکشان
جنگ میتواند ویرانی و تخریب نقاط مسکونی را به همراه بیاورد. چه کسی باید دوباره آنها را بسازد:  کارگران و زحمتکشان
جنگ میتواند کشتار و نابودی  انسانهای بیشماری را به همراه آورد و معلولین بسیار به جای گذارد. چه کسی باید رنج فقدان آنها را بر خود هموار کند: خلق
کمونیستها جز خواست خلق چیزی نمیخواهند. کمونیستها به هیچوجه جنگ امپریالیستها علیه ایران  را برنمی تابند، زیرا بخوبی میدانند که امپریالیستها به هیچوجه اهداف نیکی ندارند. آنان میخواهند بجای جمهوری اسلامی یک سلطنت و یا جمهوری وابسته تر ایجاد کنند و نوکر و سگ زنجیری را بجای حکومتگران کنونی بنشانند.

14 - تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی به عهده مردم ایران است
امپریالیستها میگویند جمهوری اسلامی بدنبال تبدیل شدن به قدرت اتمی است و اتمی شدن ایران برای منطقه و جهان خطرناک است و عواقب ان ناامن شدن منطقه و کشورهای سرمایه داری غرب است. آنها میگویند که ایران مروج و گسترش دهنده تروریسم است  و نیز ایران ناقض حقوق بشر است.
 در مورد این ادعاهای امپریالیستها که خود مسبب اساسی ناامنی در سراسر جهان هستند  و دو جنگ امپریالیستی و ده ها و صدها جنگ کوچک و بزرگ را در سراسر گیتی دامن زده اند، کودتا ها در کشورهای گوناگون سامان داده و به اشکال مختلف در این کشورها ی تحت سلطه و یا حتی کشورهای امپریالیستی دیگر مداخله  کرده اند، گروه ها گوناگون تروریستی را درست کرده اند و بجان خلق ها انداخته اند، سخن بسیار گفته شده است. اما صرف نظر از هر آنچه که امپریالیستها میگویند، که عموما تنها ابزار و یا بهانه هایی است که آنها مقاصد واقعی خود را بوسیله آنها پیش میبرند، وظیفه تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی به عهده نیروهای خارجی نیست، بلکه به عهده مردم ایران است. چنانچه مردم  نتوانند جمهوری اسلامی را سرنگون کند، این به آنها مربوط میشود که تحت چنین حکومت مرتجع و عقب مانده ای  بسختی و با رنج و مرارات فراوان زندگی میکند و بناچار باید زندگی کنند. خلق ایران تجارب گذشته امپریالیستها را در کشورهای گوناگون تحت سلطه به مانند ویتنام، کامبوج، لائوس و نیز کشورهای افریقایی و آمریکای لاتین دیده و حال آنها را نیز، در کشورهایی همچون افغانستان، عراق و لیبی میبیند و به هیچوجه به امپریالیستهایی که میخواهند برای او «حقوق بشر» و «دموکراسی» بیاورند اعتماد و اعتقادی ندارد.
 اما گویا در میان برخی اقشار و طبقات، دسته ها و گروه هایی بافت میشوند که بواسطه نفرت از جمهوری اسلامی  میخواهند به هر قیمتی از شر آن خلاص شوند. چنانچه این قیمت، ورود امپریالیستها به ایران و مستعمره کردن ایران باشد، از لحاظ آنها فرقی نمیکند:
« بفرمایید کشور ما مال شماست! ما از دست این حکومت خسته و کلافه ایم! ما (منظور خودشان است) ناتوان از سرنگونی این حکومت هستیم! قدم رنجه فرمایید ما را از شر اینان خلاص کنید! اجازه دهید زیر سایه شما راحت و آسوده زندگی کنیم!»  
آیا اینها وحشتناک نیست؟  اگر چنین کسانی در میان برخی طبقات میانی و متوسط ایران یافت شوند که  آرزو کنند امپریالیستها به ایران حمله کنند و این شر زمینی را از ایران بزدایند و برای آنها «آسایش» و «راحتی» بیاورند، آیا این نشانگر اوج ضعف، زبونی و حقارت آنها نیست؟ آیا چنین کسانی نباید در خود توش و توانی ببینند که خود قادرند و باید که این شر زمینی را از ایران بزدایند. آیا این گونه نیست که آنان خود را هیچ می بینند و امپریالیستها را همه چیز؟

15-  نقش بازدارنده و گشایش گر تضاد با امپریالیستها در رشد تضادهای مردم ایران با جمهوری اسلامی
در مباحثی که اکنون در میان فعالین چپ جاری است، اغلب گفته میشود که امپریالیستها مانع تکامل مبارزه طبقاتی با جمهوری اسلامی هستند و خواه این تحریمهای اقتصادی را در نظر بگیریم و خواه امپریالیستها به ایران تجاوز کنند، در هر حال آنها به جمهوری اسلامی کمک کرده و برای وی فرصت های تازه ای در سرکوب توده ها ایجاد خواهند کرد. در این مباحث باید بیشتر دقت کرد. زیرا در حالیکه از جهاتی درستند، اما از جهاتی دیگر درست نیستند و واقعیت را درست بازتاب نمیکنند.
 اگر ما به برخوردهای حکومتگران جمهوری اسلامی با مبارزات و جنبش های توده ای در طول انقلاب و نیز در سالهای بعد از 76 نگاه کنیم، تا آنجا که این حکومتگران به سرکوب مبارزات توده ها دست زده اند، امپریالیستها یا پشتیبانی کرده اند و یا سکوت نموده اند. سوای آموزش نیروهای جدید امنیتی بوسیله افراد با تجربه ای همچون سپهبد فردوست و همکاری برخی از نیروهای ساواک با جمهوری اسلامی، تقریبا بیشتر تهاجماتی که علیه مبارزات توده ها صورت میگرفت و ارتش در آنها نقش داشت( مانند سرکوب مبارزات خلق کرد و عرب) فرماندهی ارتش در دست نیروهایی بود که بنوعی طرفدارآمریکا بودند.
از سوی دیگر جنگ عراق علیه ایران  که زیر نام مبارزه با «صدور انقلاب» صورت گرفت، خود با نظر مساعد آمریکا رخ داد و هدف اصلی آن زیر ضرب قرار دادن انقلاب در ایران و به هرز بردن انرژی انقلابی توده ها بود. در واقع میتوان گفت که عراق که مورد حمایت امپریالیستها قرار گرفت، با حمله به ایران از تکامل تضادهای داخلی و  مبارزه طبقاتی در داخل کشور جلوگیری کرده و این امکان  را برای دولت جمهوری اسلامی و خمینی بوجود آورد تا زیر نام جنگ به سرکوب تمامی مبارزات و اعتراضات طبقات زحمتکش و نابود کردن گروه ها و احزاب انقلابی بپردازد.(6)
در مورد مبارزات دموکراتیک پس از سالهای 76 و نیز پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 نیز میتوان همین را گفت. در واقع آمریکا بر خلاف پشتیبانی ظاهری از جنبش دموکراتیک و آزادی خواهانه که رهبری آن در دست اصلاح طلبان بود، در عمل و بطور واقعی به هیچوچه تمایلی به تداوم چنین جنبشی نداشت و آن را خواه از لحاظ تکامل مبارزه طبقاتی در ایران و خواه  تاثیر در منطقه به نفع خود نمیدانست. بنابراین  تمایل اصلی وی سرکوب هر چه تمامتر این جنبش بود. این البته مغایر این نبوده و نیست که آمریکا خود را آماده پذیرش و حمایت نیروهای اصلاح طلبی قرار دهد که پس از این سالها از ایران بیرون آمدند و برخی از آنها همچون سازگارا  خود را در خدمت به امپریالیسم آمریکا قرار دادند؛ هم ژست دمکراسی خواهی آمریکا بر جای میماند و هم گویا تداوم حمایت وی از جنبش دموکراتیک و آزادی خواهانه مردم ایران.
در دوران کنونی نیز چنانکه  امپریالیستها به جنگی علیه جمهوری اسلامی دست زنند این جنگ سوای اینکه در شرایط بین المللی رخ میدهد که تا حدودی با آن زمان فرق میکند، اما اهداف آن کمابیش شبیه همان اهداف جنگ عراق با ایران است. به این معنی که در واقع تلاش ایران برای دستیابی به انرژی هسته ای، جای صدور انقلاب را گرفته و بهانه هایی همچون حقوق بشر و یا تروریسم  نیز به آن اضافه شده است.  اگر در آن دوران، جنگ عراق و امپریالیستها علیه ایران دلایلی همچون محدود کردن ایران درون مرزهای خود، جلوگیری از تاثیر انقلاب در منطقه و تحقیر شخصیت ملت ایران میان ملت های همجوار و مهمتر از همه تحلیل بردن انرژی انقلابی مردم ایران در جنگ بجای تکامل مبارزه طبقاتی داخلی داشت، اینک نیز چنین جنگی به هر حال مانع تکوین مبارزه طبقاتی ای داخلی خواهد بود که بویژه در سال 88  دورانی از اوج را تجربه کرد. این تا اینجا نقش امپریالیستها در مانعت از پیشرفت تضادهای داخلی.(7)
اما باید در نظر داشت که تضادهای داخلی تنها تضادهای موجود در کشور ما نبوده، بلکه آنها به همراه تضادهای خارجی مجموع  تضادهای  نه تنها جامعه ما، بلکه عموما کشورهای تحت سلطه را میسازند.
بطور کلی  در کشور ما دو نوع تضاد وجود دارد: یکی تضاد های داخلی که طبقات مختلف مردم  رودر روی متحجرین بورژوا - بورکرات جمهوری اسلامی و روحانیون حاکم بر کشور هستند و هدف آن  بدست آوردن دموکراسی و آزادی است و دیگری تضاد های خارجی که مشخص کننده اصلی آنها تضاد مردم ایران با امپریالیستها است و اینان آماج اصلی طبقات مردمی برای کسب استقلال واقعی میباشند.
البته بین این دو نوع  تضاد، بسته به نوع حکومت داخلی، شکلها و نیز شدت و ضعف وابستگی آن به امپریالیسم، درجات متفاوتی از ارتباط  و وابستگی وجود دارد. مثلا در زمان شاه چنین ارتباطات و وابستگی هایی در تمامی زمینه ها و بحد لازم  وجود داشت. در نتیجه بین تضاد های داخلی و خارجی علیرغم تمایز، تقریبا پیوند همه جانبه و عمیقی بر قرار بود. چندان که  مبارزه با استبداد سلطنتی در عین حال مبارزه با امپریالیسم و مبارزه با امپریالیسم در عین حال مبارزه با استبداد شاهی بود. گر چه عموما و حداقل تا آنجا که تکوین مبارزه داخلی ایجاب کرد، مبارزه با امپریالیسم از کانال مبارزه با استبداد و دیکتاتوری سلطنتی شاه میگذشت و یا در درون آن پنهان بود. اما در جمهوری اسلامی چنین پیوندهایی نه در همه زمینه های وجود دارد و نه در هر زمینه ای بحد یا بدرجه ضروری برای امپریالیستها. در نتیجه در حالیکه مبارز با شاه در عین حال مبارزه با امپریالیسم بود، اما مبارزه با جمهوری اسلامی لزوما به معنای مبارزه تام و تمام  با امپریالیسم نیست و نیز برعکس.
  در اینجا همچنانکه گفتیم این حدود و درجات متفاوت وجود دارد، ولی معهذا در مورد این تفاوتها نباید اغراق کرد.  این به این معنی است که وابستگی و ارتباطاتی که بین جمهوری اسلامی و امپریالیستها وجود دارد، خواه ناخواه در محدوده های معینی، مبارزه با جمهوری اسلامی را نیز مبارزه با امپریالیستها میکند و در عین حال مبارزه با امپریالیستها را مبارزه با جمهوی اسلامی.( 8) همچنین، اگر چه مبارزه امپریالیستها با مردم ایران و تجاوز ویا تصرف این کشور از تکامل تضادهای داخلی و مبارزه طبقاتی داخلی به اشکال گذشته آن جلوگیری میکند، اما آنها را در شکلهای جدیدی پیشرفت داده، متکامل میسازد. 
 به عبارت دیگر تکامل تضادهای داخلی و خارجی ایران که با یکدیگر وحدت دارند، ناموزون بوده و رشد و تداوم یکی در عین اینکه مانع رشد و تداوم دیگری میشود، در عین حال در درون خود آن را رشد میدهد. یعنی در حالیکه مبارزه با امپریالیستها در شکل صوری خود، از تکوین تضادهای داخلی جلوگیری کرده و آنها را به تضادهای غیر عمده تبدیل میکند، اما معهذا پیشرفت تضاد با امپریالیستها، در بطن خود رشد و تکامل تضادهای داخلی را در بر داشته و در بر خواهد داشت؛ و زمانی که یکی از این دو دچار افت گردیده و دیگری ادامه رشد خود را از سر میگیرد، از آن  شرایط و وضعیتی آغاز نمیکند که پیش از آن در آن جا ناتمام باقی مانده بود، بلکه از وضعیت و شرایط متکامل نوینی آغاز میکند که طبقات مختلف، پس از  حرکت و رشد طی پروسه تضاد عمده پیشین، به آن میرسند.(9)
 در حقیقت برخی از افراد یا جریانهایی که مداخلات امپریالیستی را بطور مطلق مانع تکوین مبارزه طبقاتی داخلی میدانند، به مرحله انقلاب دموکراتیک نوین معتقد نیستند و تنها به انقلاب سوسیالیستی باور دارند. از این رو اینها فکر میکنند اگر امپریالیستها تجاوز کنند، آنها نمیتوانند انقلاب سوسیالیستی خود را  که البته مدت 30 سال « ناقابل» است که آغازش کرده اند، تداوم بخشند. البته بیشتر آنها در عین حال گمان میکنند که طبقه کارگر نه تنها در مبارزات ضد امپریالیستی با دیگر طبقات ممزوج خواهد شد، بلکه در مبارزه دموکراتیک نیز چنین امتزاجی صورت میگیرد و از نظر آنها نباید صورت بگیرد. بیشتر اینها کسانی هستند که به طبقه کارگر توصیه میکردند که در مبارزات دموکراتیک شرکت نکند، زیرا این مبارزات به او مربوط  نیست. آنان از این طبقه درخواست میکردند که تنها در مبارزاتی شرکت کند که برای خواستهای خود این طبقه بطور منفرد بوجود میآید. بدینسان این چپ های کارگری، مبارزات کارگری صد درصد خالص را میخواستند.
طبیعی است که از نظر اینان  طبقه کارگر نباید در هیچ مبارزه ای  غیر از مبارزات برای خواستها طبقه کارگر شرکت کند و تلاش کند که رهبری آن را بدست آورد. از این رو آه و فغان اینان در میآید: « باز هم انحراف! بازهم اشتباه! بازهم «چپ بورژوایی»!  مبارزه دموکراتیک دیگر چه صیغه ای است؟ مبارزه ضد امپریالیستی دیگر چه صیغه ای است؟ »  اینان و بسیاری دیگر به همراهشان متوجه نیستند که در حالیکه ما با هر گونه تجاوز امپریالیستی به کشور خود مخالفیم ولی معهذا خود را فریب نمیدهیم و متوجهیم که در کشورهای تحت سلطه امپریالیستها، مبارزه برای کسب قدرت و یا تثبیت قدرت سیاسی، بویژه - و هزار بار مسلم تر-  زمانی که طبقه کارگر متشکل شده و رهبری شده بوسیله حزب خود در راس انقلاب قرار گیرد، خواه ناخواه از یک مبارزه طولانی با نیروهای امپریالیستی گذر خواهد کرد.
 اکنون گمانه زنی و تحلیل در مورد چگونگی تضادهای داخلی و خارجی و نحوه ارتباط آنها با یکدیگر اندکی مشکل است، زیرا امپریالیستها به ایران حمله نکرده اند و نیز شکل تکامل مبارزه طبقاتی  و ملی از این لحاظ که آیا جمهوری اسلامی بر جای میماند و یا  با برجای ماندن آن مبارزه ادامه میابد، و یا پس از مدتی جنگ، سرنگون میشود و حکومتی مانند شاه جای آن مینشیند و یا اینکه اساسا امپریالیستها درگیر جنگی به مانند عراق یا افغانستان خواهند شد، بهر حال چندان روشن نیست. در هر کدام از این اشکال رابطه تضادهای داخلی و خارجی اشکال ویژه ای بخود خواهد گرفت. ما نیز عجالتا بحث خود را در حدود وضعیت جاری نگه میداریم و به بحث پیرامون رابطه معین میان مبارزه برای دموکراسی با ارتجاع داخلی و مبارزه برای استقلال با امپریالیستها میپردازیم و به مسائل پیرامون آن توجه میکنیم.    

ادامه دارد
                                                                               هرمز دامان
                                                                              اردیبهشت 91


یادداشتها

1-    توضیحا بگوییم که نیروهایی که در سرکوب خونین مبارزات دموکراتیک سال 88 نقش داشتند- سوای نیروهایی که از لبنان و سوریه آورده بودند- عمدتا نیروهای سپاه بودند که با لباس مبدل ظاهر میشدند. اما رژیم توانست در سرکوب مبارزات پس ازانتخابات ریاست جمهوری نیروی زیادی را بسیج کند، در خیابانها بگمارد و  حکومتی نظامی بر قرار سازد. این نیروهای بسیج شده از اطراف تهران و یا شهرستانها، که بسیاری شان جوان و نوجوان بودند، بیش از آنکه در سرکوب ها شرکت داشته باشند، شکلی نمایشی داشته و صرفا برای جلوگیری از تجمعات به خیابانها آورده شده بودند.اینان سوای نقشی که در تحقیر مردم مبارز داشتند، تا حدود زیادی به روی  خود نیروی سرکوب - که به نام و شکل و شمایل سپاه سرکوب نکرد-  و وضعیت واقعی آن سایه میافکند. این نیرو فقط برای ممانعت از تجمع جمع آوری شده بود و روشن است که تمامی این نیروها، چنانکه درگیری رخ میداد نمیتوانستند نقش فعالی داشته باشند و بناچار اتکا به همان سپاه و نیروهای انتظامی و دریده ترین و هارترین نیروهای آنها بود. در مورد نیروهای بسیج باید گفت که زمانی که صحبت از یک جنگ طولانی باشد بسیج کردن این نیرو، و به خصوص تداوم بخشیدن به حضور آن امری بسیار مشکل خواهد بود.
2-    میدانیم که اولین برآمدها اعتراضی پیش از دوم خرداد 76 در شیراز، اراک و مشهد به همین طیف ها تعلق داشت. برای بررسی بیشتر در مورد این جریان، طبقات جامعه ایران ولایه بندی های آنان نک به «طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک» هرمز دامان، بخش های دوم تا پنجم.
3-     به یادداشت شماره یک نگاه شود.
4-    نگارنده این سطور در مقاله درباره «برخی انحرافات در مبارزه فرهنگی» درباره مسئله مبارزه با مذهب تا حدودی صحبت کردم. در اینجا لازم است اشاره کنم که هر چند مبارزه با این حکومت از مبارزه با مذهب جدا نیست، یعنی در چنین مبارزه ای خواه ناخواه بسیاری مباحث اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و حقوقی و...در مذهب زیر سئوال میرود و به نقد کشیده میشود، اما هدف اصلی مبارزه عمومی دموکراتیک با مذهب، مبارزه با نفس مذهب نبوده، بلکه مبارزه برای جدایی مذهب از حکومت و شناختن مذهب به عنوان امر خصوصی افراد است. این دو مسئله را نباید با یکدیگر درهم کرد. مثلا این روشن است که بورژوازی اروپا در دوران انقلابات بورژوایی با مذهب و کلیسا مبارزه میکرد، زیرا کلیسا و دولت یکی بود. اما بورژوازی در انقلابات بورژوایی برای جدایی  مذهب از دولت مبارزه میکرد. امری که خواه ناخواه در انقلاب کنونی - البته با تفاوتهایی معین- بواسطه جنبه ی بورژوایی آن الزامی است.  بدین دلیل است که در جمهوری دموکراتیک خلق، آزادی مذاهب  همچنانکه آزادی  بی دینی، بوسیله دولت طبقه کارگر به رسمیت شناخته میشود. اما از نظر مارکسیسم امر مبارزه با مذهب از لحاظ حزب طبقه کارگر، امر خصوصی نبوده و چنین حزبی باید وظیفه خود بداند که با مذهب مبارزه  کند و دیدگاههای ماتریالیستی و آته ایستی را رواج دهد. مقاله در این مورد بود که چنین مبارزه ای  نباید با مبارزه برای جدایی دین از دولت مخلوط شود و ضمنا تحت شرایط  مشخص ایران، باید بر چه مبنایی پیش رود.
5-    البته ذکر این نکته ضروری است که ممکن است در بدنه و رده های پایین این نیروها هنوز دستجات و گروههایی یافت شوند که واقعا حاضر باشند در مقابل امپریالستها مبارزه کنند ولی حساب چنین افراد و گروههای از حساب نیروهای ارتش و سپاه بعنوان نیروهایی متشکل، جداست و در صورتی که جنگ ادامه یابد این نیروها وضعیتی متفاوت از وضعیت نیروهای نظامی به عنوان یک سازمان و سیستم خواهند داشت.
6-     گرچه هدف نخستین جنگ تصرف منطقه نفت خیز خوزستان و جدا کردن آن از ایران بود؛ و این امری بود که تحقق نیافت. ضمنا در خرداد 61 عراق  و امپریالیستها صلح را پیشنهاد کردند. زیرا از یک سو در سالهای آغازین جنگ تا آزادی خرمشهر، مقاومت نیروهای ایران بسیار زیاد و شاید از نظر امپریالیستها تا حدودی بیشتر از حدود پیش بینی شده بود؛  و از سوی دیگر، خمینی طی سال 60 به سرکوب های وسیعی دست زده و از نظر داخلی تا حدودی تسلطشان بیشتر شده بود. اما دارودسته های حاکم به این سبب که امکاناتی را که جنگ برای سرکوب و تثبیت بیشتر خودشان فراهم میکرد، بروشنی میدیدند، ترجیح دادند که جنگ را  به مدت 7 سال تداوم بخشند.  در بخش بعدی این مقاله  درباره جنگ ایران و عراق بیشتر صحبت خواهیم کرد.
7-    این البته وجهی از قضیه است. در صورت که طبقه کارگر متشکل بوده و بوسیله حزب خود رهبری میشد، این طبقه، به شکل دیگری از این مبارزات بیرون میامد. در واقع بسیاری از مشکلات  و نیز اشتباه در تحلیلها از آنجا ناشی میشود که بنا به دلایل گوناگون طبقه کارگر، طی هیچ کدام از این فراشدها موفق نبوده و تقریبا همه آنها تا کنون علی الظاهر به نفع حکومتگران جمهوری اسلامی تمام شده است. در نتیجه بیشتر گروهها، این نوع مسیرها را نه از ماهیت تضادهای حال حاضر جامعه ما، بلکه عموما توطئه دشمنان ارزیابی میکنند و خواهان یک جاده صاف و تر و تمیز برای مبارزه انقلابی هستند. یک طبقه کارگر و یک بورژوازی و یک مبارزه صد درصد خالص کارگری و بدون هیچ پستی و بلندی و«انحرافی»! بد نیست! بیخود نیست که اینها اغلب از اینکه جریات تاریخ منطبق با میل ایشان حرکت نمیکند، شاکی هستند.
8-    یکی دیگر از این نوع انحرافات، مبارزه اصلاح طلبان با حکومتگران جمهوری اسلامی بر سر مبارزه ضد امپریالیستی بود. اینان بدرستی بروی شعاری بودن ، توخالی بودن و یا مصرف داخلی داشتن این شعارها از سوی این حکومتگران متحجر تاکید میکردند، اما از جهتی دیگر، خواه برای خالی کردن دست رقیب از این شعارها و برای پیشبرد تضادهای داخلی، خواه به سبب توهمی که خود نسبت به امپریالیسم داشتند(باصطلاح رها شدن روشنفکران مذهبی از شر تحجر و پذیرش مدرنیزاسیون ) و خواه به سبب برخی الزامات اقتصادی - سیاسی که تسلط بر دولت برایشان ایجاد میکرد، به آنروی سکه در میغلطیدند و زیر نام برنامه «تشنج زدایی» با امپریالیسم، اینان که خود روزگاری خط امامی و اشغال کننده سفارت آمریکا در تهران  بودند، نفس تضادهای ماهوی بین مردم ایران و امپریالیستها را منکر شده، آب پاکی بروی امپریالیستها ریخته، توهم را نسبت به امپریالیستها درون صفوف مردم دامن میزدند. این نوع  مواضع و جهت گیری ها، در مراحل بعدی  به روی آوردن برخی از اینان به امپریالیستها  و پناه بردن به آنها موثر افتاد. تحلیل بیشتر در مورد این مسائل در آینده بوسیله جمعی از مائوئیستهای ایران صورت خواهد گرفت.
9-     وقایع و حوادث مهمی که تا کنون تضادهای داخلی را تحت الشعاع خود قرار داده اند، جنگ عراق با ایران، محاصره اقتصادی کنونی، و در صورتی که جنگ از جانب امپریالیستها آغاز شود، چنین جنگی  خواهد بود. بطور کلی طی سی سال اخیر تضادهای داخلی عمده بوده و تضادهای خارجی عموما تحت تاثیر  تضادهای داخلی، حرکت کرده اند.   
     

۱۳۹۱ خرداد ۷, یکشنبه

به یاد آذر درخشان


به یاد آذر درخشان

  
 آذر درخشان(مهری علی ملایری) مبارز کمونیست، فعال جنبش زنان بر علیه استبداد و امپریالیسم و از بنیان گذاران سازمان زنان 8 مارس( ایران - افغانستان) در روز شنبه 6 خرداد پس از سال ها مبارزه در راه آزادی، استقلال، سوسیالیسم و کمونیسم و در جدالی طولانی  با بیماری سرطان، در تبعید و در غربت در شهر پاریس در گذشت.
ما  با  غم و اندوه، خود را در فقدان این رفیق مبارز با همه افراد خانواده، دوستان، آشنایان و رفقای وی در حزب کمونیست ایران( م- ل- م) همدرد می دانیم و امیدواریم که در آینده ده ها  زن  پیشرو، انقلابی و کمونیست جای چنین کادرهای مبارزی را پر کنند.  
یادش گرامی باد


                                                                                   

۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران (1) نکاتی درباره اوضاع کنونی

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران (1)

نکاتی درباره اوضاع کنونی


طی چند ماه اخیر، شرایط حساسی برای مردم ایران پدید آمده است. امپریالیستهای غربی به سرکردگی آمریکا همچون تنها متولیان جهان و یگانه دارندگان ویژه ی حق نیروی اتمی بودن،  قلدر منشانه محاصره اقتصادی  این کشور را ابعادی گسترده تر بخشیده  و  در عین حال تهدید به جنگ علیه ایران را از نظر تبلیغاتی شدت داده اند. بدنبال آنها  دولت صهیونیستی اسرائیل نیز پر سر وصدا تر از گذشته ظاهر شده و گویا  بیش از بقیه  خود را برای آغاز جنگ و حمله به تاسیسات اتمی ایران بی تاب نشان میدهد. اجرای این برنامه بدنبال  خواست امپریالیستها برای متوقف کردن پروژه هسته ای شدن ایران بوسیله رژیم جمهوری اسلامی و در پی بازی کجدار و مریز حکومتگران مرتجع جمهوری اسلامی با آنها صورت میگیرد  و بهانه هایی از قبیل «نقض حقوق بشر» و « تهدید امنیت بین المللی بوسیله تروریسم» نیز تکمیل کننده  آن گشته است.
صرف نظر از استدلاات طرفین این تضاد، بی تردید آسیبها و صدمات این محاصره اقتصادی و نیز چنین جنگی  در صورتی که رخ دهد، در درجه اول و بیش از همه متوجه طبقه کارگر و زحمتکشان و نیز طبقه  متوسط ایران بوده و خواهد بود. در شرایط کنونی، تلاش در جهت جلوگیری از چنین جنگی مهمترین وظیفه ما کمونیستها، دموکراتها و کلا همه میهن دوستان انقلابی  است.

1- خاورمیانه مرکز تضادهای کنونی بین امپریالیستها
پس از فروپاشی کشورهای بلوک شوروی، مرکز ثقل تضادهای جهانی که در مرکز آن تضاد بین بلوک غرب از یک طرف و کشورهایی همچون روسیه و چین از طرف دیگر قرار داشت، به منطقه خاورمیانه منتقل شد. همانطور که میدانیم این منطقه ای است سرشار از منابع نفتی و نیاز به تاکید ندارد که تقریبا شاهرگ حیاتی جهان را حداقل در یکصد سال گذشته و نیز تا زمانی که منابع جدید انرژی جایگزین نفت نگردد، تشکیل میدهد.
جدای از جنگ طولانی میان فلسطین و اسرائیل و شرایط متضادی که در محدودیت برای امپریالیستها و نیز در پیشبرد خواستهاشان در منطقه ایجاد کرد( دو قطبی شدن کشورها در منطقه و شکل گیری کشورهای وابسته به غرب در حاشیه خلیج فارس یعنی کشورهای عربستان سعودی و شیخ نشین ها و نیز اردن، لبنان، مصر، از یک طرف و کشورهای وابسته به اردوگاه شرق یعنی عراق، سوریه، یمن جنوبی از طرف دیگر) در واقع بیشترین درگیری های طی 15 سال اخیر در این منطقه صورت گرفته است. نکته اصلی همانا استفاده بلوک امپریالیستی غرب بویژه آمریکا از فقدان ابر قدرت شوروی و نیز ضعیف بودن روسیه کنونی، برای  تسلط استراتژیک بر منابع نفت خاورمیانه،  بهره برداری از آن برای تسلط سیاسی و نظامی بر جهان و بدست آوردن بیشترین امکانات برای استثمار و   و سودآوری سرمایه است. به یک معنی از نظر کشورهای سرمایه داری  امپریالیستی غرب تسلط  بر خاورمیانه یعنی تسلط بر جهان در سی یا چهل سال آینده.

2- تجارب افغانستان، عراق و...
 در مورد علل  و نتایج تهاجم و تجاوز و حضور تقریبا بیش از یک دهه نیروهای امپریالیستی در کشورهای افغانستان و عراق بقدر کفایت صحبت شده  است. جنگ، کشتارصدها هزار توده های زحمتکش، ویرانی و نابودی تمامی تاسیسات کلیدی اقتصادی، از هم پاشیدگی اقتصاد و تجارت و امور مالی، تحقیر خلقهای شریف و نجیب افغانستان و عراق( و نیز لیبی)  به شکلهای مختلف، به کارگماری رژیم های دست نشانده مرتجع که مرید و مجری اوامر امپریالیستها هستند، صورت ظاهری دمکراسی دادن به این دولت های دست نشانده و در واقع فقدان هر گونه دمکراسی واقعی در این کشورها که مثلا درمورد افغانستان حتی قابل قیاس با حکومتهای مرتجع گذشته طرفدار شوروی در این کشور نیستند،  تسلط  بر منابع و اقتصاد این کشورها و در اختیار گرفتن پروژه های مالی و تجاری آنها و بالاخره استفاده ازامکانات آنها برای تسلط بر نیروهای امپریالیستی مقابل، این هاست مهمترین نتایج این جلوگیری از اتمی شدن عراق، پایگاه تروریستی بودن افغانستان و... این هاست عمده ترین  نتایج این تهاجم و حضورامپریالیستی!

3-  وابستگی در ساختاراقتصادی و استقلال نسبی در عرصه سیاسی
 اغلب این گونه تصور میشود که صرف وابستگی در ساخت اقتصادی، بطور مکانیکی وابستگی سیاسی را بدنبال دارد. گفته میشود که چنانچه کشوری از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیسم گردد آن کشور هر گونه تضادی سیاسی با امپریالیستها داشته باشد، آن تضاد دروغین است و صرفا یک بازی است. به این ترتیب هر گونه برخوردی  با رژیم آن کشور بر مبنای این تحلیل صورت میگیرد که  رژیمی بطور همه جانبه وابسته به امپریالیسم است.
این البته درک نادرستی از رابطه ساخت اقتصادی و روساخت های سیاسی و فرهنگی است. بطور کلی ما میپذیریم و باید بپذیریم که میان ساختهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی  باید توازن و هماهنگی های معینی پدید آید. اما این به این معنی نیست که چنین هماهنگی های از بدو تولد یک حکومت باید پدید آید و گویا فی الفور پدید هم  میآید!
 مثلا این روشن است که  در زمان شاه بطور کلی رابطه موزونی میان بخشهای ساخت تولیدی یعنی اقتصاد، سیاست و فرهنگ وجود داشت. در هر سه این موارد ما با رژیمی روبرو بودیم که در اقتصاد، سیاست و فرهنگ تحت سلطه امپریالیستها بود و اوامر آنها را اجرا میکرد.
اما آنچه را بسادگی در مورد رژیم شاه میتوان گفت، به همین سادگی در مورد جمهوری اسلامی نمیتوان  گفت. میدانیم که  بسیاری در این مورد هم عقیده اند که ساخت فرهنگی  و تسلط مذهب بر روساخت ایدئولوژیک، کاملا متضاد با ساخت اقتصادی مسلط بر تولید است.(1) یعنی در حالیکه کشور ایران در تولید، تجارت و امور مالی، بطور کلی کشوری  است با یک سرمایه داری  عقب مانده و وابسته به غرب، اما در عرصه فرهنگی یعنی آنچه بطور رسمی وجود دارد، نه تنها دارای ایدئولوژی حتی نیمه مدرن و وابسته به غرب نیست، بلکه خود را دارای ایدئولوژی ای قرون وسطایی و در مقابل غرب میداند. و البته در این زمینه  نه تنها تابع غرب نیست بلکه در عین برای خود این نقش را قائل است که این ایدئولوژی را به اشکال اصول گرایانه تری (با توجه به رشد دارو دسته مصباح یزدی باید گفت و به اشکال بشدت عقب مانده تری) تبدیل نموده به کشورهای منطقه و غرب نیز صادر کند.
 از این رو میتوان پرسید که اگر اشکال فرهنگی میتوانند در مقابل ساخت اقتصادی و در تضاد با گونه های  متناسب با آنها ( مثلا شکل فرهنگی متناسب با سرمایه داری های عقب مانده میتواند یک فرهنگ شبه مدرن مثل زمان شاه باشد) شکل گیرند و بزندگی خود ادامه دهند، چرا این مسئله در مورد اشکال سیاسی نمیتواند رخ دهد؟
البته و بی تردید ساخت سیاسی بسی مهمتر از ساخت فرهنگی و از جهاتی غیر قابل مقایسه است. این بدین معنا است که در حالیکه عموما امپریالیستها در مقابل ایدئولوژی های  عقب مانده مذهبی، تا حدودی و تا آنجا  که با سطح تکامل فرهنگی توده ها  در یک کشور معین بتوانند دمخور شوند و به نوبه خود در تخدیر ذهن توده ها و عقب نگاه داشتن آنها موثر واقع گردند و یا در تقابل با دشمنانشان (مثلا در گذشته شوروی) به آنها کمک کنند و یا  عموما به منافعشان ضربه نزنند،  دست به مدارا و سازش می زنند( در واقع بسیاری از کشورهای اسلامی در منطقه خاورمیانه  در حالیکه از نظر اقتصادی و سیاسی وابسته اند اما در مورد اشکال ایدئولوژیک تا حدودی خود مختارند) اما در مورد اشکال سیاسی این مدارا خیلی کمیاب میگردد.
 علیرغم این، در شرایطی که امپریالیستها این نوع ساخت های سیاسی  نیمه مستقل و یا مستقل را با شرایط بدتر از آن(مثلا حکومت اسلامی را با حکومت کمونیستی) مقایسه میکنند و یا این نوع اشکال حکومت را در مقابل خود و بشکلی حی و حاضر میببیند، و متوجه میشوند که اگر با اینها سازش نکنند، به آن دیگری (مثلا به کمونیستها) پا میدهند، و یا با وجود تلاشهای مکرر، به این نتیجه رسیده اند که عجالتا و در شرایط فعلی توان سرنگون کردن آن را ندارند، مجبورند با این نوع ساخت ها ی نسبتا مستقل سیاسی تا حدودی سازش کرده و کنار بیایند.
البته این نوع سازشها، و پیش بردن منافع و اختلافات بشکل کج دار و مریز تا زمانی میتواند ادامه یابد که این حکومتها به مانع جدی در معادلات بین المللی و مقاصد و استراتژی های امپریالیستی تبدیل نشده اند. در صورتی که وضعیتی پیش آید که وجود این حکومتها به مانع جدی در راه مقاصد امپریالیستی تبدیل شوند، آنگاه امپریالیستها چاره را در این می بینند که به هر قیمتی و به هرشکل آنها را براندازند.
این وضعیت استقلال نسبی سیاسی در مورد جمهوری اسلامی از زمان ایجاد آن تا دوران کنونی ادامه یافته و این حکومت توانسته علیرغم وابستگی اقتصادی به امپریالیستها، در زمینه سیاسی بدرجاتی مستقل از امپریالیستها باقی بماند. بی تردید، علت اساسی آن بویژه پس از سقوط بلوک شرق میتواند این باشد که از یک سو جمهوری اسلامی توانسته در مجموع و به بهترین نحو جنبش های توده ای و انقلابی در ایران را سرکوب و خفه کند و از این رو حداقل از نظر داخلی تا حدودی برای امپریالیستها مفید بوده است و از طرف دیگر خود امپریالیستها  علیرغم همه تلاشها یا نتوانسته اند آن را سرنگون کنند و یا اصلا  شرایط  لازم را برای  سرنگون کردن آن نداشته اند.
 اما اکنون شرایطی است که وضع باید یا تا حدودی و یا بطور کلی تغییر کند.

4- خصوصیات اصلی اوضاع کنونی جهان و منطقه
در حال حاضر، بیشتر کشورهای سرمایه داری امپریالیستی بحران اقتصادی عمیقی را تجربه میکنند. در بسی از مهمترین این کشورها، طی چند سال اخیر، نرخ تورم دو رقمی شده،  بیکاری افزایش یافته و از خدمات و امکانات بهداشتی، تحصیلی، فرهنگی  کاسته شده است. در بیشتر این کشورها از طرف دولتمردان بورژوا - امپریالیست، برنامه های ریاضت اقتصادی ( و یا در واقع تحمیل سطوح پایین تر زندگی به توده های زحمتکش)  دیکته شده و طبقه کارگر را مجبور کرده اند به آنها گردن گذارد. به این دلیل  و در بیشتر این کشور ها و در پی سقوط سطح زندگی طبقه کارگر و توده های زحمتکش، جمعیت زیادی به خیابانها و میادین آمده و دست به اعتراض و تظاهرات  و مبارزه با دولتهای امپریالیستی زده اند.
از طرف دیگر طی دوسال اخیر، جنبشهای انقلابی خلقهای خاورمیانه و شمال افریقا بوقوع پیوسته است. در این کشورها و در پی سقوط نوکران پیشین غرب و یا نیمه مستقلهایی نظیر قذافی، نیروهایی به جای آنها بر سرکار آمده اند که عموما گرایشهای اسلامی داشته اند(مصر و تونس). کنترل رهبری های این کشورها به شکلی که تبدیل به چیزی شبیه جمهوری اسلامی نشوند، بلکه مثلا بیشتر به ترکیه شبیه شوند، یکی از مسائل و مشکلات کنونی امپریالیستها است. کنترل جمهوری اسلامی که برای در انزوای نهایی قرار نگرفتن دست به بازی های مرگ و زندگی میزند،از سویی به سوریه در سرکوب جنبش توده ها کمک میکند واز سوی دیگرامکان گسترش نوینی را با توجه به قدرت گیری جریانهایی مثل اخوان المسلمین در مصر و یا جریانهای اسلامی در تونس میتواند تجربه کند، برای امپریالیستها مسئله ای جدی است.
از سوی سوم، جنبش دموکراتیک مردم ایران که از سالهای پیش از دوم خرداد 76 شروع شده بود، در پی انتخابات ریاست جمهوری در سال 88 جهش وار وارد مراحل نوین و متکامل تری گشت.  مراحلی که خصوصیت ویژه آنها را تغییر اشکال مبارزه از شکلهای گفتاری، نوشتاری و یا انتخاباتی به شکل مبارزه خیابانی تشکیل میداد. اعتراضات، تظاهراتها و تقابلهایی که در مقابل رژیم و یا با نیروهای رژیم در این دوران رخ داد، در تاریخ جمهوری اسلامی پس از سالهای 60 تقریبا بی نظیر بود؛ و اگر چنانچه سازمانهای واقعا انقلابی و با دورنما و افق کمونیستی و یا دمکرات انقلابی در راس این جنبش بودند بی تردید نتیجه با آنچه با وجود تسلط موسوی و کروبی و سازشکاریهای آنها رخ داد، میتوانست بکلی متفاوت باشد. بهر حال تا جمهوری اسلامی هست امکان این جنبشها نیز وجود دارد. و گرچه جمهوری اسلامی گمان میکند با زدن رهبران و برخی از مهمترین فعالین این جنبشها و زهر چشم گرفتن از مردم در شکنجه گاهها میتواند این جنبشها را در همان دم برآمدنشان خفه کند، اما این جنبشها هم میتوانند فعالین و رهبران نوی از خود بیرون دهند و هم در اشکال بکلی دگردیسی یافته تر و متکامل تری بروز نمایند.
آنچه در واقع  مد نظر امپریالیستهاست نه سرکوب این جنبشها بوسیله جمهوری اسلامی بلکه امکان رخدادن دوباره آنهاست. در واقع نظر امپریالیستها این است که خود جمهوری اسلامی منبع اصلی نا آرامی و ناامنی برای سرمایه های امپریالیستی در کشور ایران است و رخدادن چنین جنبشهایی در ایران، حتی با وجود رهبران سازشکار آنها میتواند هم برای ایران و هم برای منطقه بسیار خطرناک باشد. بهر حال جنبشهای خاورمیانه و شمال افریقا که عموما در کشورهای مسلمان نشین رخدادند، بی تاثیر از رویدادهای ایران از سالهای 76 به این سو و بویژه از اوج گیری جنبش دموکراتیک پس از سالهای 88 نبودند. هر چند پس از آن، خود این جنبشها بروی جنبش دموکراتیک ایران تاثیر گذاشته و تاثیر خواهند گذاشت.
از سوی چهارم، با توجه به تضادهایی که بین بلوک امپریالیستی در حال شکل گیری و تقویت است، جمهوری اسلامی در حال حاضر و در صورتی که تکلیفش تعیین نشود میتواند به بلوک روسیه و چین بپیوندد. این امر با توجه به پشتیبانی نسبی آنها از جمهوری اسلامی و زیرکی حکومتگران جمهوری اسلامی که جز به بقا خود به چیز دیگری نمیاندیشند ،امری دور از ذهن نیست.
 بنابراین جمهوری اسلامی در شرایطی که خود کشورهای غربی درگیر بحران داخلی هستند، میتواند در غفلت آنها، برنامه های خود را پیش برد، و بالاخره میتواند در شرایطی که غرب از جانب آن مطمئن نیست با رسیدن به انرژی هسته ای  موجب نگرانی غرب در مورد امنیت  خود کشورهای غربی شود.(2)
بنابراین وجود جمهوری اسلامی  به شکل کنونی خواه از نظر داخلی نگاه کنیم و خواه از نظر خارجی  دیگر نه تنها مفید نیست، بلکه مضر هم است. از نظر داخلی  میتواند منبع تمام نشدنی اعتراضات و شورشهایی باشد که چنانچه گسترده تر و عمیق تر گردند، هم آینده ایران را پر مخاطره میکند و هم با سرایت به کشورهای دیگر امنیت منطقه را بخطر می اندازد.
 از نظر خارجی با توجه به وجود حکومتگرانی که برای در انزوا قرار نگرفتن و تداوم بقا  بناچار گسترش یافتن را در دستور کار خود دارند، میتواند در شکل گیری حکومتهایی همچون جمهوری اسلامی و قطب نوینی در منطقه خاورمیانه و شمال افریقا  (در صورتی که حکومت بشار اسد سقوط نکند) موثر واقع شود. قطبی که در پی سقوط حکومتها عراق و لیبی و نیز تغییراتی در حکومت مصر و تونس و نیز برخی دیگر از کشورهایی که در آستانه تغییر هستند، میتواند شکل گیرد. و نیز میتواند با پیوستن به بلوک روسیه و چین موجب از دست رفتن منابع و منافع کشورهای سرمایه داری امپریالیستی غرب و نیز یک منطقه استراتژیک مهم از دست آنها گردد.
اگر چنانچه تصور کنیم که چنین وضعیتی در دورانی پدید میآید که خود کشورهای امپریالیستی با بحران داخلی مواجه هستند و تلاش برای کنترل اوضاع داخلی به یکی از مهمترین اولویت های آنها تبدیل شده و یا در صورت گسترش یافتن و عمیق تر شدن خواهد شد، آنگاه موی دماغ امپریالیستها شدن جمهوری اسلامی بیشتر به چشم میآید. این است که کشورهای امپریالیستی علی رغم شرایط  عمومی و میل خود و چنانچه جمهوری اسلامی به خواستهاشان گردن نگذارد با آن وارد جنگ خواهند شد. از نظر آنها یا جمهوری اسلامی باید کاملا مطیع غرب شود و یا جای خود رابه رژیم دیگری بدهد که حتی اگر قرار است اسلامی باشد باید از نوع مثلا ترکیه ای و یا افغانستانی آن باشد.     
   
5- جنگ ادامه سیاست است به طرق دیگر
  تضاد و سازش میان  کشورهای سرمایه داری امپریالیستی آمریکا و غرب و متحجرین بورژوا - بوروکرات جمهوری اسلامی سالهای زیادی است که ادامه دارد. اگر ما به بررسی سازشها بپردازیم، این نوع سازشها از زمان انقلاب شروع شده و تا کنون ادامه یافته است. در زمان انقلاب، امپریالیستها در مقابل رشد سریع انقلاب و امکان رشد کمونیستهای اصیل در آن از یک طرف، و یا امکان رشد نفوذ شوروی بواسطه عواملش از طرف دیگر و نیز بالاخره امکان گسترش و تسری انقلاب به کشورهای همسایه همچون ترکیه، عراق، پاکستان و کلا منطقه خاور میانه، مجبور شدند با خمینی و دور بری های او کنار بیایند و در قیاس با شرایط بسیار بدتر، آن را بپذیرند. نقطه های برجسته  دیگر در تکامل این نوع سازشها،  تلاش برای صلح بین عراق و ایران در سال 61 و پس از فتح خرمشهر، آمدن مک فارلین به ایران و ملاقات با سران جمهوری اسلامی، ارتباط بر قرار کردن صندوق بین المللی پول و بانک جهانی با ایران و تدوین برنامه های اقتصادی برای آن، عدم واکنش جدی و یا سکوت در مقابل عموم کشتارهای انقلابیون و توده های خلق در سالهای 67،  76 به بعد و نیز دوره بعد از انتخابات ریاست جمهوری و نیز مذاکرات متوالی در مورد مسائل عراق و منطقه خاورمیانه بوده است.
اگر چنانچه از تضاد ها صحبت کنیم، سوای همراهی با شاه در سرکوب انقلاب و نیروهای رهبری کننده آن، تلاش برای سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی از طریق کودتا بوسیله سران وابسته ارتش شاه در دوره پس از انقلاب مثل جریان طبس و نوژه، تشویق عراق به حمله به ایران  و کمک به عراق برای تداوم جنگ به مدت 7 سال، سرنگونی هواپپمای مسافر بری ایران در آسمان خلیج برای فشار وارد کردن به ایران برای پذیرش صلح، دستاویز قرار دا دن  نقض حقوق بشر در مقابل ایران و نیز گاه پشتیبانی دادخواست های سازمان عفو بین الملل و درخواست برقراری دمکراسی در ایران،  مبارزه با ایران زیر نام مبارزه با تروریسم بین المللی و بالاخره در چند سال اخیر راه انداختن این بحث که جمهوری اسلامی در صدد دست یافتن به انرژی هسته ای و تبدیل به نیروی اتمی بوده و بالاخره  اعمال تحریمهای اقتصادی علیه ایران است.
تضاد جاری که با تشدید محاصره اقتصادی اوج جدیدی را تجربه میکند، میتواند در تکامل خود با توجه به مجموع شرایط بین المللی و منطقه  به جنگ نینجامد و نیز میتواند بینجامد. همه چیز بستگی به نحوه برخورد طرفین و نیز تغییرات جدید در اوضاع جهانی دارد. بطور کلی چنانچه روند سازش تکامل یابد و جمهوری اسلامی به حدود و مرزهای مورد تمایل امپریالیستها گردن گذاشته، تسلط بلامنازع آنها را بپذیرد، اوامر آنها را بی برو برگرد اجرا کند و نقش نوکر حلقه بگوش و بدون های و هوی آنها را بازی کند، جنگی در کار نخواهد بود. و برعکس  چنانچه جمهوری اسلامی بخواهد شکل نیمه مستقل خود را حفظ کرده بر مواضع متضاد با امپریالیستها پافشاری کند، این کشورها علیرم مشکلات فراوان در افغانستان و عراق  و نیز دیگر کانونهای جنبش و انقلاب به این دلیل که جمهوری اسلامی را بشکل کنونی آن، مانع جدی در راه تکامل برنامه های بین المللی خود میبینند با آن وارد جنگ خواهند شد.
عجالتا باید اشاره کنیم که به نظر ما، با توجه به میل و جنون دیوانه وار حکومتگران جمهوری اسلامی برای ماندن و بقا، سخت است که بسادگی پای جنگی بروند که امکان پیروزی در آن برای آنها بشدت ضعیف است و هست و نیستشان را تهدید میکند. همانطور که سران جمهوری اسلامی در مورد هواپیمای مسافربری و نوشیدن زهر نشان دادند، آنجا که از نظر داخلی احساس ضعف کنند، یعنی اطمینان حاصل کنند که توان بسیج توده ها را به مانند سالهای 60 تا 65 ندارند و نیز تحلیلشان از دشمن این باشد که وی شوخی ندارد و جایی برای مانور و زمان خریدن و یا ادا در آوردن وجود ندارد و دشمن با وی وارد جنگ خواهد شد، دیر یا زود، پای سازش خواهند رفت. در شرایط کنونی نیز مشکل است که آنها خود را درگیر جنگی نمایند که نه تنها پیروزی در آن را بسادگی ممکن نمیدانند، بلکه برعکس، شکست و نابودی در آن  و دچار شدن به سرنوشت صدام و قذافی و بشار را بیشتر احساس میکنند.

6- تضاد میان جمهوری اسلامی و امپریالیستها
چنانچه ما دلایل اساسی بروز این جنگ- چنانچه اوضاع به جنگ منجر شود-  و خصوصیات و مقاصد دو سر این تضاد یعنی جمهوری اسلامی ایران  و امپریالیستهای غربی را مورد بررسی قرار دهیم  ماهیت جنگ احتمالی بر ما آشکار میشود.
 اغلب این گونه تصور میشود که ماهیت یک جنگ صرفا بوسیله ماهیت قدرت حاکم بر دو کشور تعیین میشود. گفته میشود که چنانچه مثلا در دو کشور ارتجاع حاکم باشد پس جنگ ارتجاعی است.(3) اما این درست نیست.
 مثلا این روشن است که زمانی که استعمار گران و یا امپریالیستها به کشورهای عقب مانده حمله میکردند تا آنها را مستعمره خود گردانند در این کشورهای عقب مانده حکومت های انقلابی و یا مترقی وجود نداشت بلکه عموما حکومت های ارتجاعی و یا قبیله ای و عشیره ای وجود داشت. اما این هم روشن است که جنگ از سوی کشورها و مردمی که مورد تهاجم استعمارگران و امپریالیستها واقع میشدند، کاملا برحق و عادلانه بود. در هندوستان، چین، ایران و بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین، آمریکا و افریقا زمانی که مورد تهاجم استعمارگران و امپریالیستها واقع شدند به هیچوجه حکومتی مترقی وجود نداشته، بلکه بیشتر آنها ارتجاعی بودند. اما بر این مبنی نمیتوان گفت که چون حکومتها ارتجاعی بودند بومیان حق دفاع از سرزمین خود را نداشتند بلکه مثلا میباید بجای جنگ با استعمارگران به جنگ با حکومتهای ارتجاعی و یا روسای قبایل که خود نیز درگیر جنگ با استعمارگران بودند، میپرداختند.    
 اکنون به دلایلی که برای بروز جنگ احتمالی وجود دارد توجه کنیم:  امپریالیستها  که کل جهان را در اختیار دارند، خواهان تسلط بی چون و چرا بر اقتصاد و سیاست ایران هستند و در حالیکه با جمهوری اسلامی از نظر اقتصادی مشکلی ندارند، اما آن را از لحاظ سیاسی نه مطلوب برای امنیت داخلی  ونه مطلوب برای منطقه خاورمیانه و بویژه برخی کانونهای مهم تضاد همچون فلسطین و اسرائیل و نیز برخی مناطق در شمال افریقا میدانند. جنگ از سوی امپریالیستها جنگی است برای تبدیل کشوری  که بطور کامل نواستعماری نیست به یک کشور مستعمره و یا بطور کامل نو استعماری.
در طرف مقابل جمهوری اسلامی یک حکومت ارتجاعی در یک کشور تحت سلطه است که چنانچه تمامی مرزها و حدود  قدرت خود و طرفدارانش را در سراسر منطقه و جهان برآورد کنیم سر انگشت کوچک امپریالیستها نیز نخواهد شد. حکومت اسلامی در حالیکه از نظر اقتصادی هیچگونه مشکل اساسی با چپاول و غارت امپریالیستها و تسلط آنها بر تمامی منابع حیانی کشور ندارد، اما خواهان این است که تسلط امپریالیستها همراه با شناختن آنها (و نه مثلا سلطنت طلبان و یا گروههای دیگر هواخواه امپریالیسم)  به عنوان مزدور امپریالیسم همراه باشد.
 از سوی دیگر جمهوری اسلامی برای بقا حکومت مذهبی عقب مانده خود در ایران در تلاش بوده است که باصطلاح به صدور «انقلاب» بپردازد. یعنی به ایجاد حکومتهای عقب مانده همچون خود در کشورهای دیگر یاری رساند. و این نیز عموما در جهت مخالف امپریالیستهایی بوده است که همواره خواسته اند که حوادث و رویدادها را در چارچوب مورد نظر خود کنترل کرده و جهت دهند.
 از این رو این جنگ برای تبدیل کشور ایران که خود از لحاظ اقتصادی یک کشور تحت سلطه امپریالیستها است به کشوری صورت میگیرد که بطور مطلق  یا بطور کامل تری تحت سلطه امپریالیستها قرار گیرد.
نکته اصلی این است که علیرغم اینکه جمهوری اسلامی حکومتی ارتجاعی است و اکثریت باتفاق مردم ایران چنانکه در مبارزات خود از سالهای 76 به بعد نشان دادند خواهان تداوم آن نیستند، اما این حق مردم ایران است که آنرا ساقط نمایند و نه نیروهای خارجی. از این رو به رسمیت نشناختن این حق از سوی امپریالیستها بدین معنی است که آنها  مایل به مداخله در امور داخلی ایران و تعیین سرنوشت برای ایران هستند. در حقیقت برای امپریالیستها مهم نیست نیرویی که بر این کشور سلطه دارد، ارتجاعی است، بلکه این است که چرا بطور کامل مطیع و منقاد آنان نیست.
بنابراین هدف این جنگ از سوی امپریالیستها،  تبدیل ایران به  یک کشورمستعمره و یک کشور استعمارنویی کامل است. و گر چه در این کشور یک حکومت ضد مردمی و ارتجاعی حاکم است، اما این جنگ برای این نیست که این قدرت ارتجاعی کنار رود و یک قدرت انقلابی یا مترقی جایگزین گردد، بلکه برای این است که یک قدرت ارتجاعی برود و قدرت ارتجاعی دیگری  جایگزین شود که بیشتر مطیع و منقاد کشورهای سرمایه داری امپریالیستی غرب باشد، کارایی و ساز و کار سرمایه های امپریالیستی را بالاتر برد و از طرف دیگر کانونی امن تر در منطقه برای امپریالیستها ایجاد کند و نیز امکانات خود را در اختیار بلوک امپریالیستی غرب بگذارد.


7- مسئله صدور انقلاب
در مورد مسئله صدور انقلاب که در بالا به آن اشاره کردیم باید بگوییم که  نفس این صدور نمیتواند مورد انتقاد کمونیستها واقع شود. اغلب گفته میشود که جمهوری اسلامی با صدور «انقلاب» دنبال ماجراجویی است. در واقع این خیلی درست نیست. جمهوری اسلامی ناچار است که برای حفظ خود، نیروهای هوادار خود را مورد حمایت قرار دهد و یا از روی کار آمدن دولت های مذهبی حمایت نماید. اگر از محتوی این صدور چشم بپوشیم،  نفس صدور به هیچوجه نمیتواند مورد انتقاد یک کمونیست قرار گیرد. کمونیستها خود مبلغان و مروجان  کمک به انقلابات کمونیستی و دموکراتیک و کمک به ( و نیز شرکت در) مبارزات و جنگهای آزادیبخش ملی در همه کشورها و در واقع انجام وظایف انترناسیونالیستی خودهستند و در واقع اگر قرار باشد کمونیستها از طرف خودشان و نه از سوی امپریالیستها، مورد نقد قرار گیرند، این نقد این نخواهد بود که چرا به جنبشهای آزادیبخش یا انقلاابات کمونیستی کمک کرده اند، بلکه این خواهد بود که چرا در فلان مورد و بهمان مورد کمک نکرده اند و یا بقدر کافی کمک(و یا شرکت) نکرده اند . از این رو، از این لحاظ معین، جمهوری اسلامی نمیتواند مورد نقد کمونیستها واقع گردد. گر چه کشورهای سرمایه داری امپریالیستی که خود به هزار و یک اعمال نفوذ، کودتا، راه انداختن دسته های مسلح ضد انقلابی(همچون کنتراها) و خلاصه به مداخله در کشورهای مختلف دست زده اند، آن را (همچنانکه در گذشته کمونیستها را)  مورد بازخواست قرار میدهند که چرا میخواهد مثلا انقلاب خود را صادر کند. آنچه مورد نقد کمونیستی است نه نفس صدور، بلکه محتوای این صدور است. جمهوری اسلامی انقلاب صادر نمیکند، بلکه افکار و اندیشه های عقب مانده صادر میکند و به برقرای حکومت های ارتجاعی در کشور های تحت سلطه یاری میرساند.

8- مسئله ضد امپریالیست بودن جمهوری اسلامی
همچنین به این نکته اشاره کنیم که مبارزه با امپریالیسم امری نسبی است و نه مطلق. میتوان از موضعی انقلابی - کمونیستی، از موضعی انقلابی - آنارشیستی و یا غیر کمونیستی، از موضع یک دموکرات انقلابی، از موضعی صرفا اصلاح طلبانه و حتی از موضعی ارتجاعی ضد امپریالیسم بود.
حکومتگران جمهوری اسلامی نیز با امپریالیستها تضاد دارند.  مبارزه آنها با امپریالیستها مبارزه از یک موضع ارتجاعی است. اما مقاصد این مبارزه ارتجاعی با مقاصد برخی جریانهای مذهبی که انها نیز از یک موضع صرفا ارتجاعی با امپریالیستها مبارزه میکنند، فرق میکند. مبارزه جمهوری اسلامی با امپریالیستها برای بقا حکومتی است که خود از لحاظ اقتصادی تحت سلطه امپریالیستها است. و این البته فرق میکند با مبارزه جریانهایی با ایدئولوژی مذهبی که با امپریالیسم مبارزه میکنند برای اینکه حکومتی اسلامی ایجاد کنند. جمهوری اسلامی به این دلیل به حماس و یا جریانهای اسلامی کمک نمیکند تا از یک موضع حتی ارتجاعی با امپریالیستها بجنگد. بلکه به این دلیل به آنها کمک میکند تا به موجودیت و بقای خود یاری رساند و مورد پذیرش امپریالیستها واقع گردد. در واقع جریانهای ارتجاعی ضد امپریالیست بیشتر نقش آن دستاویز را برای جمهوری اسلامی بازی میکنند تا به وی کمک کنند تا بماند. چنانچه امپریالیستها با جمهوری اسلامی کنار بیایند و اعتماد آنرا جلب کنند، مشکل که جمهوری اسلامی دوستان خود را فدای سازش با امپریالیستها نکند.
بنابراین باید بین مبارزه ضد امپریالیستی ارتجاعی جمهوری اسلامی که خود حکومتی است مستقر و برای بقای خود مبارزه میکند، با مبارزه ضد امپریالیستی جریانهای مذهبی که  از یک موضع ارتجاعی اما برای کسب قدرت میجنگند، فرق گذاشت. مبارزه ضد امپریالیستی جمهوری اسلامی توام با مبارزه کنارامپریالیستها و در یاری به آنها بوده و هست و ضمنا در خود آن مبارزه هم هر آن امکان سازش وجود دارد. امری که برای جریانهای مذهبی که تازه برای قدرت میجنگند، نیز ممکن است اما نه به آن سادگی  که جمهوری اسلامی ممکن است به آن دست زند.

9- بررسی برخی تجارب کمونیستها
اغلب از سوی برخی نیروهای چپ  و برای اتخاذ تاکتیک درست، وضع کنونی با وضع روسیه و یا چین  مقایسه میشود.
از نظر ما مقایسه وضع کنونی با روسیه به هیچوجه درست نیست. جنگ امپریالیستی اول جنگی بود میان امپریالیستها و برای تقسیم دوباره جهان میان آنها. جنگی بر سر سرزمینها و حوزه های نفوذ سرمایه مالی، در اختیار گرفتن مواد خام و منابع و برای استخراج مافوق سود امپریالیستی از گرده طبقه کارگر و توده های زحمتکش در کشورهای تحت سلطه. اهداف واقعی این جنگ صرف نظر از اینکه چه جناح هایی از سرمایه داران  در هر کشور مشخص امپریالیستی بر سر کار بودند، این بود که آیا سهمی که بدست یک دسته از امپریالیستها میافتد بیشتر یا کمتر از طرف دیگر باشد. بدین دلیل در این جنگ این اهمیت نداشت که کدام کشور به کدام کشور تجاوز میکند، بلکه این اهمیت داشت که این تجاوز بچه دلیل صورت میگیرد.
 از سوی دیگر اتخاذ تاکتیک جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی تبدیل کنیم، ربطی به این که کمونیستها در هر کشور معین چه مقدار نیرو داشتند، نداشت. چه یک نفر و چه صد نفر و چه ده ها هزار نفر، این یگانه تاکتیک درست بود. تفاوت میتوانست آنجا باشد که آنجا که یک نفر وجود داشت، او تنها میتوانست یک تاکتیک درست را طرح و تبلیع کند، اما آنجا که ده ها هزار نفر وجود داشتند و یک حزب کمونیست قوی، آنها میتوانستند نه تنها این سیاست درست را تبلیغ کنند بلکه در عین حال آن را عملی نمایند. ضمنا اتخاذ این تاکتیک هیچ ربطی به قوت و ضعف نیروهای حاکم نداشت. اتخاذ این تاکتیک تنها و تنها به ماهیت واقعی جنگ یعنی اهدافی که جنگ بخاطر آنها صورت میگرفت داشت و بس.
پس اتخاذ این تاکتیک از سوی لنین و بلشویک ها بسیار صحیح بوده و آنها نه تنها توانستند این سیاست را تبلیغ کنند، بلکه بواسطه وجود حزب انقلابی طبقه کارگر، حزب پر قدرت بلشویک که  میلیونها کارگر را رهبری میکرد، آن را به ضد آن، یعنی جنگ داخلی تبدیل کرده، انقلاب را عملی کنند.
اما در مورد چین وضع بکلی فرق میکرد. در چین، یک کشور سرمایه داری امپریالیستی یعنی ژاپن، به کشوری عقب مانده و نیمه مستعمره همچون چین یورش میآورد تا آن را از دست رقبا در آورده به مستعمره خود تبدیل کند. چین خود کشوری تحت سلطه بود که در معرض جنگ میان امپریالیستها قرار گرفته بود. این جنگ از سوی  بورژوا – امپریالیستهای ژاپنی، جنگی ناحق و ارتجاعی و از سوی چین سوای اینکه چه نیرویی در چین حاکم بود، جنگی بر حق و عادلانه  بود.
 در آن زمان در چین، دو نیرو با مناطق نفوذ مربوط به خود وجود داشت؛ یکی گومیندان و یکی حزب کمونیست. گومیندان  حزبی بود متحده، که تقریبا تمامی طیف ها و دارو دسته های بورژوازی چین را در خود جای داده بود؛ یعنی بورژوازی طرفدار سرمایه داران امپریالیست غربی، بورژوازی طرفدار سرمایه داران امپریالیست ژاپنی که البته دسته کوچکتری بودند و بالاخره طیف های مختلف بورژوازی ملی . نیروی وابسته به امپریالیسم ژاپن نسبت به دو نیروی دیگر، ضعیفتر بود و در همان اوان جنگ نقش عامل ژاپنی ها را بازی کرد. دو نیروی مهم دیگر، یکی نیروهای وابسته به امپریالیستهای آمریکا و غرب و دیگری نیروهای بورژوازی ملی چین بودند. در آغاز حمله ژاپن به چین، افسران و فرماندهان وابسته به بورژوازی ملی علیه جریان آمریکایی- اروپای غربی گومیندان وارد مبارزه شده و چیانکای چک رهبر این جریان  و یکی از مهمترین عوامل کشتار و سرکوب کمونیستها را، به این سبب که مایل به مبارزه جدی علیه ژاپن نبوده و تنها حاضر به مبارزه علیه حزب کمونیست بود، بازداشت و زندانی کردند و اگر چنانچه مساعی مائو تسه تونگ نبود چه بسا چیانکایچک( که اگر اشتباه نکنم همسر مائو در سال 1928 نیز بدستور مستقیم وی اعدام شد) در همان زمان کشته میشد.
به هر حال  به وساطت مائو که میدانست چیانکایشک در میان بخشهایی از توده های طبقه متوسط نفوذ دارد و در عین حال چون وابسته به آمریکا است امکان شرکت نیروهای وابسته به آمریکا را درجنگ با ژاپن فراهم میآورد و یا حداقل مانع از رشد تضاد آنها با کمونیستها میشود، چیانکایشک آزاد شد. و گر چه وی و ارتش  او در طی جنگ بطور جدی وارد مبارزه با ژاپنی ها نشد، اما منفرد و منزوی گردید و علی رغم تلاش برای تخریب جبهه متحد  و برخی تهاجمات علیه حزب کمونیست، که با تاکتیک های حساب شده  مائو و حزب کمونیست چین خنثی شد، نتوانست تاثیر مخربی بر روند جنگی که در آن، ملت چین نیاز به وحدت داشت، بگذارد و خرابکاری زیادی به عمل آورد. حزب کمونیست و گومیندان وارد همکاری شده و بوسیله مساعی خلق چین و رهبری آن بوسیله حزب کمونیست، ژاپن از کشور بیرون شد.
البته در چین مبارزه علیه امپریالیسم با مبارزه برای دموکراسی در داخل پیوند داشت. از این رو در حالیکه تضاد عمده تضاد با امپریالیسم به شمار میرفت، معهذا در شرایط معینی مبارزه برای دموکراسی و بر علیه جریانهایی درون گومیندان که دامنه دموکراسی را تنگ کرده و مانع اتحاد خلق چین میشدند، عمده شده و حزب کمونیست چین این مبارزه را در کنار مبارزه بر ضد امپریالیستهای ژاپنی پیش میبرد.
پیش از آنکه وارد بحث بیشتری درباره شرایط ایران شویم مقدمتا اشاره کنیم که وضع کنونی ایران از نقطه نظر ماهیت جنگ، شبیه روسیه در جنگ جهانی اول نبوده، بلکه تا حدودی شبیه وضع کشور چین در هنگام حمله امپریالیسم ژاپن است. اهداف این جنگ احتمالی، مبارزه برای تقسیم دوباره جهان مابین نیروهای امپریالیستی نبوده، بلکه میان یک نیروی امپریالیستی و رژیم ارتجاعی یک کشور عقب مانده است که امپریالیستها میخواهند آنرا بطور کامل در حیطه نفوذ خود داشته باشند. بنابراین این جنگ از سوی امپریالیستها جنگی ارتجاعی و از سوی مردم ایران  که حق سرنگونی رژیم ارتجاعی به آنها تعلق دارد، جنگی عادلانه، آزادیبخش، مترقی و انقلابی خواهد بود.
 البته در چنین جنگی، در صورتی که حکومتگران جمهوری اسلامی امکان تداوم قدرت مرکزی خود را داشته باشند، که امری بعید به نظر میرسد(4) و  در مبارزه مردم با امپریالیستها خلل وارد کنند و بخواهد به دلیل جنگ، همه و هر گونه آزادی های  سیاسی و اجتماعی را مانع گردد و بجای جنگ با نیروهای متجاوز به جنگ با مردم و نیروهای انقلابی و ترقیخواه بپردازند، باید با آن وارد مبارزه سیاسی بخاطر آزادی و دمکراسی گردید. اما باید تلاش کرد که چنین مبارزه ای  در حالیکه میتواند در مقاطع و لحظاتی عمده شود، به هیچوجه بروی مبارزه  نظامی بر علیه امپریالیستها که بطور کلی تضاد عمده مرحله تجاوز نظامی امپریالیستی خواهد بود، سایه نیفکند و آن را تحت الشعاع قرار ندهد.
      
 ادامه دارد    
  

                                                                هرمز دامان
                                                               اردیبهشت 91


یادداشتها
1-     بر ترکیب ایدئولوژیک میتواند اساطیر، هنر، فلسفه، اخلاق، مذهب، سیاست و ... مسلط گردد. مثلا در یونان باستان در دورانی اسطوره ها و در دورانی فلسفه اشکال ایدئولوژیک مسلط  بودند. در چین در سده باستان و میانه، اخلاق بویژه اخلاق کنفوسیوسی و در هند در همین دورانها، آمیزه ای از فلسفه و اخلاق  بر ساخت ایدئولوژیک تسلط داشت.  در ایران در دوران قبل از اسلام ترکیب اخلاقی- مذهبی دین زرتشتی که بیشتر یک دین طبیعی بود، مسلط بود. در دوران پس از اسلام تا زمان رضا خان مذهب و در دوران سلسله پهلوی آمیزه ای از سیاست( شوینیسم) و مذهب و بویژه شبه مدرنیسم فرهنگی و بالاخره در دوران جمهوری اسلامی مذهب در متحجرترین و سره ترین شکل خود به سان اشکال ایدئولوژیک مسلط بوده اند.
2-     توجه کنیم که تبدیل جمهوری اسلامی به نیروی هسته ای از نظر سرمایه داران امپریالیست نه با کشور پاکستان قابل قیاس است و نه با کره شمالی(مورد اسرائیل بکلی فرق میکند). در پاکستان نیروهای طرفدار غرب تسلط داشته و دارند و با توجه به نفوذ و تسلط امپریالیستها بر ژنرالهای پاکستانی و کلا ارتش پاکستان حتی اگر برخی نیروها سیاسی و یا نظامی بخواهند تمایل به نیمچه استقلالی داشته باشند و یا پا را از گلیم خود درازتر کنند، بسادگی و به شکلهای گوناگون سر به نیست میشوند.  کودتاهای ژنرالهای وابسته به امریکا و مرگ های مشکوک سیاستمدارانی همچون ذولفقار علی بوتو و ... نمونه ای است از این سیاست «مراقبت» امپریالیستها. از طرف دیگر پاکستان طی 50 سال اخیر نشان داده که علی رغم وجود احزاب و وجود دموکراسی پارلمانی ای که تداومش در این کشور با توجه به  این همه درگیری های مداوم و پر هیاهوی قومی و مذهبی عجیب و غریب مینماید، چندان آماده تغییرات پایه ای نبوده و اصولا شکل گیری نیروهای دمکرات و کمونیست بسیار کند و بطئی پیش میرود. همچنین پاکستان سوای تضادش با هندوستان، کشوری نیست که خیلی بخواهد برای خودش در منطقه حریم امنیت درست کند و چیزی شبیه انقلاب به کشورهای دیگر صادر کند. کره شمالی نیز از جهاتی شبیه پاکستان است. بطور کلی کره شمالی که نظام سرمایه داری دولتی بر اقتصاد آن و شکلی از دیکتاتوری موروثی بر حکومت  آن  و سکوتی تقریبا 60 ساله، مرموز و هول انگیز بر طبقه کارگر و زحمتکشان آن مسلط است، کشوری است  که پس از فروپاشی بلوک شرق وضعیتی نیمه مستقل داشته، صرفا نظرش به دفاع از خود در مقابل دشمنان است. و گر چه سوای معامله با غرب وارد داد و ستد با نیروهای که با امپریالیستهاغربی در تضادند و فروش برخی آلات و ادوات نظامی به آنها میشود، اما انگیزه و میلی برای گسترش نفوذ خود، صدور انقلاب و چیزهایی از این قبیل ندارد و چنانچه  پا روی دمش نگذارند و کاری به کارش نداشته باشند و اجازه دهند نیمچه رابطه ای با دنیای خارج بهر حل مسائل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود داشته باشد، او نیز کاری به کار کسی ندارد. از این لحاظ از نظر امپریالیستها این کشورخیلی مخل امنیت کنونی جهان نیست.
3-       بگذریم که در ایران از طرف بیشتر گروه های ترتسکیستی حکمتی بویژه دارو دسته کمونیسم کارگری،  که اینک به آرایشگران بورژوا- امپریالیستها یعنی سرمایه داران مهاجم غربی تبدیل شده اند، ماهیت جنگ نه با تحلیل از مقاصد و اهداف واقعی اقتصادی- سیاسی جنگ، بلکه با توجه به مدرن و متمدن بودن و عقب مانده بودن از لحاظ فرهنگی تعیین میشود. از این رو اینان به  بزک کردن چهره کشورهای سرمایه داری غرب پرداخته و از کشورهای امپریالیستی بسیار بسیار« متمدن» غربی در مقابل جمهوری اسلامی ارتجاعی عقب مانده شرقی حمایت میکنند و منتظرند ارتش  «آزادیبخش» امپریالیستی ناتو قفل ایران را برایشان بگشایند و آنان در رکاب ایشان بتوانند به نان و نوایی برسند. مواضع ترتسکیستهای حکمتی ایرانی که  پشت و پسله ی بابک زهرایی که  خود مجری سیاست های بین الملل چهارم بود،هستند، چندان فرقی با مواضع و رفتار ترتسکیستها در کشورهای تحت سلطه، که عموما مزدوری برای امپریالیستها  بوده است، نمیکند. نمونه ای از مواضع و رفتار ترتسکیستها در کشور چین به هنگام حمله ژاپن به این کشورمیآوریم:« پس از شکست انقلاب چین در سال 1927 در چین نیز عده قلیلی ترتسکیست پیدا شدند که با چن دوسیو و مرتدین دیگر پیوند اتحاد بستند و در سال1929 یک گروه کوچک ضد انقلابی را تشکیل دادند. آنها با دعوی اینکه گومیندان انقلاب بورژوا- دموکراتیک را انجام داده، تبلیغات ضد انقلابی میکردند و بصورت عناصر پستی در دست امپریالیسم و گومیندان برای مبارزه علیه خلق درآمدند. ترتسکیستهای  چین علنا در سازمانهای جاسوسی گومیندان وارد شدند.  پس از حادثه 18 سپتامبر (حمله ژاپن به چین) طبق دستورات ترتسکی مرتد که از آنها میخواست« مانع اشغال چین بوسیله امپریالیسم ژاپن نشوند» همکاری خود را با سازمانهای جاسوسی ژاپن آغاز کردند و از اشغالگران ژاپنی کمک مالی گرفتند و بهر گونه فعالیتی بسود ژاپن دست زدند.»(منتخب آثار مائو، جلد اول ص 269 یادداشتهای مقاله درباره تاکتیکهای مبارزه علیه امپریالیسم ژاپن که بوسیله ناشر یعنی کمیسیون کمیته مرکزی حزب کمونیست چین نوشته شده است.) بزودی تخم و ترکه ی حکمت ترتسکیست و نان خورهای سلطنت طلبان و بورژوا- امپریالیستهای غربی که مبارزه علیه امپریالیسم را ارتجاعی ارزیابی میکنند، بطور علنی و شفاف نقشی  همتراز با ترتسکیستهای پیشین چینی را در ایران بعهده خواهند گرفت.
4-      زیرا در دوران کنونی امپریالیستها تا زمانیکه بطور جدی مجبور نشوند، به هیچوجه وارد جنگهای دراز مدت نخواهند شد. در واقع به سبب فقدان نیروهای کمونیست و انقلابی و امکان شکل گرفتن ارتش  طبقه کارگر و توده های زحمتکش و نیز قدرت های امپریالیستی و یا سوسیالیستی است که امپریالیستهای آمریکا وغرب وارد این جنگ ها شده اند. آنان به هیچوجه تمایلی به پرداختن هزینه های گزاف و بویژه تلفات انسانی را که موجب واکنش شدید در کشورهاشان میشود، ندارند. از این رو همچنانکه تجارب افغانستان،عراق و لیبی نشان داد تلاش میکنند نخست از طریق هوایی تمامی تاسیسات صنعتی را ویران کنند و اقتصاد کشور را فلج نمایند و سپس با ضربه های متوالی هوایی به نیروهای نظامی موجبات به هم ریختگی، پراکندگی و آشفتگی این نیروها را فراهم کرده، حکومت مرکزی را بشدت تضعیف نمایند. انها زمانی نیرو پیاده خواهند کرد که امکان پیشروی سریع  و سرنگونی سریع حکومت مرکزی برایشان مقدور باشد. در ادامه همین نوشته درباره این نکات و امکانات متفاوت تکامل اوضاع بیشتر سخن خواهیم گفت.