۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه

در فقدان و یادبود یک رفیق کمونیست


                                       در فقدان و یادبود یک رفیق کمونیست

با کمال تاسف، از خبر درگذشت رفیق حفیظ  عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست افغانستان (مائوئیست) اطلاع یافتیم. رفیق حفیظ  یک کمونیست انقلابی بود که تمامی زندگی خویش را وقف مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر و زحمتکشان کرد و از هیچ تلاشی در این را فرو گذاری نکرد. ما نیز دردمندانه خود را در غم و اندوه  رفقای رهبری، اعضا و هواداران حزب کمونیست افغانستان و تمامی مائوئیست های افغانستان و نیز دیگر کشورها سهیم و شریک میدانیم و فقدان این مبارز انقلابی را به آنها تسلیت میگوییم. امیدواریم هر رفیقی که از میان ما میرود رفیقی دیگر پرچم افتاده وی را بلند کند و راه وی را تا کسب پیروزی نهایی ادامه دهد. باشد تا بیاری یکدیگر دنیای نوینی بر پا کنیم.

در زیر متن معرفی شخصیت و مبارزات این رفیق کمونیست که بوسیله حزب کمونیست افغانستان(مائوئیست)انتشار یافته، در دسترس خوانندگان قرار میگیرد.

                        

                                                     جمعی از مائوئیست های ایران

                                                               9 مهر 1391

                                      

 

 

 

اطــــلاعــــیـــه
بــه مــنــاســبــت درگذشت رفیق حفیظ عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان

کمیته مرکزی حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان، با غم و اندوه عمیق و فراوان، درگذشت رفیق حفیظ، عضو کمیته مرکزی حزب را به اطلاع تمامی اعضا و هواداران حزب، سائر مائوئیست های افغانستان، احزاب و سازمان های مائوئیست سائر کشور های جهان و کل مشمولین جنبش بین المللی کمونیستی می رساند.

رفیق حفیظ ، یکی از سابقه داران جنبش دموکراتیک نوین در افغانستان بود. رفیق، فعالیت سیاسی انقلابی اش را از سال های دهه چهل و در حالی که هنوز متعلم مکتب بود، به مثابه یکی از فعالین جریان شعله جاوید آغاز کرده بود. او پس از فروپاشی جریان شعله جاوید کماکان به خط و اهداف جریان متعهد باقیماند و بعد از کودتای ننگین هفت ثور 1357 و تجاوز عریان نیروهای سوسیال امپریالیست بر افغانستان در 6 جدی 1358 و اشغال کشور توسط آنها، به فعالیت های ملی – دموکراتیک و انقلابی اش در خارج از کشور ادامه داد.

رفیق حفیظ در اواخر سال 1364 با تاثیر پذیری از تشکیل جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و خط آن جنبش، کمیته تبلیغ و ترویج مارکسیزم - لنینیزم – اندیشه مائوتسه دون را، که توانست جریده " شعله " را به دست نشر بسپارد، در همراهی با چند رفیق دیگر بنیانگذاری نمود. جریده " شعله " به مثابه یک جریده مبلغ و مروج مارکسیزم – لنینیزم – اندیشه مائوتسه دون در طول دوران انتشار خود توانست نقش تبلیغی و ترویجی خود را بخوبی اجرا نماید.

زمانی که در اواخر دهه 60 خورشیدی، " کمیته انسجام و وحدت ... " میان " هسته انقلابی کمونیست های افغانستان " و " کمیته تبلیغ و ترویج مارکسیزم – لنینیزم – اندیشه مائوتسه دون " تشکیل گردید، رفیق حفیظ به عنوان نماینده جناح تحت رهبری اش درین کمیته فعال گردید. " کمیته انسجام و وحدت ... " پس از مدتی فعالیت، گسترش یافت و نمایندگان" املا – بخش مائوتسه دون اندیشه " و " سازمان پیکار برای نجات افغانستان " نیز در ان شامل گردیدند.

رفیق حفیظ، چند ماه بعد از تدویر کنگره حزب کمونیست افغانستان در سال 1370، به عنوان نماینده کمیته تبلیغ و ترویج مارکسیزم – لنینیزم – اندیشه مائوتسه دون، مذاکرات برای پیوستن آن کمیته به حزب کمونیست افغانستان را با نمایندگان حزب موفقانه به پیش برد و پس از آن به عضویت کمیته مرکزی حزب در آمد. رفیق در طی چند سال، مسئولیت یکی از واحد های منطقه یی هواداران حزب کمونیست در خارج از کشور را موفقانه پیش برد. او در دومین نشست گسترده کمیته جنبش انقلابی انترناسیونالیستی در سال 1993 که سند " زنده باد مارکسیزم – لنینیزم – مائوئیزم " را تصویب نمود، عضو هیئت شرکت کننده حزب کمونیست افغانستان در آن نشست بود و نقش انقلابی شایسته ای در آن نشست ایفا نمود.

رفیق حفیظ یکی از نمایندگان حزب کمونیست افغانستان در کنگره وحدت جنبش کمونیستی ( م ل م ) بود و در کنگره مذکور بحیث عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست (مائوئیست ) افغانستان انتخاب گردید. رفیق به عنوان مسئول یکی از واحد های هواداران حزب در خارج از کشور مدت چند سال خدمات مهمی برای انقلاب و حزب انجام داد. او در طی چند سال، در پیشبرد فعالیت های بین المللی حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان، چه در رابطه با فعالیت های جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و کمیته آن و چه به مثابه رابط حزب با احزاب مائوئیست مشخصی از سائر کشور ها، سهم گرفت. او مدت چند سال در فعالیت های تبلیغی و ترویجی " جاا " از قبیل انتشار مجله بین المللی جهانی برای فتح و اسناد درونی جنبش به زبان دری ( فارسی ) فعالانه دخیل بود.
کمیته مرکزی حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان، ضایعه بزرگ در گذشت این رفیق سابقه دار را به تمامی اعضا و هوادارن حزب و سائر مائوئیست های افغانستان و جهان تسلیت می گوید. ما به ویژه مراتب تسلیت خود را به اعضای خانواده رفیق تقدیم نموده و غم شریکی عمیق خود با آنها را اعلام می نماییم.

تمامی واحد های حزبی در داخل کشور و واحد های هواداران حزب در خارج از کشور مکلف اند تا اواخر ماه جاری خورشیدی یا میلادی، طبق شرایط مشخص شان، از رفیق یادبود به عمل آورند. پیام های تسلیت در داخل کشور از طریق روابط مستقیم و در خارج از کشور از طریق کانال های ارتباطی و یا آدرس الکترونیکی شعله جاوید قابل دریافت است.

۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

« تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی (4) انقلاب سوسیالیستی یا انقلاب ضد دیکتاتوری


« تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی  (4)
  انقلاب سوسیالیستی یا انقلاب ضد دیکتاتوری

12-  اکونومیسم کارگری  

تقوایی می نویسد:

« الان تحولات مصر و تونس و دیگر کشورهای منطقه به مساله لاینحل بورژوازی جهانی و به نقطه امید توده مردم دنیا - حتی در آمریکا و اسپانیا و فرانسه و یونان- تبدیل شده است. در قاهره بعد از سقوط مبارک وقتی خبرنگار تلویزیونی از یک فعال میدان تحریر پرسید شما که دموکراسی میخواهید چرا به دولت تنطاوی مهلت نمیدهید انتخابات را برگزار کند، جواب شنید که دموکراسی تنها انتخابات و پارلمان نیست. ما کار میخواهیم و تامین اجتماعی میخواهیم و حرمت میخواهیم و محاکمه مبارک و دار و دسته اش را میخواهیم و غیر»

این هم «کمونیسم» و البته از نوع «کارگری» تقوایی! در مصر و تونس مردم دموکراسی میخواهند. اما «دمکراسی تنها انتخابات و پارلمان نیست؛ آنها کار میخواهند، تامین اجتماعی میخواهند، حرمت میخواهند و محاکمه مبارک و دارودسته اش را و غیر» چنانچه این چیزها را به مردم مصر دهید، شما کمونیسم برقرار کرده اید!

همانطور که میبینم این ترتسکیست که سابقا طرفدار انقلاب سوسیالیستی بود و هنوز که هنوز است به همراه دیگر ترتسکیستهای رنگارنگ، نوشته های سطحی و ضد مارکسیستی حکمت هوچی و  تحریف گر، مانند«انقلاب ایران و نقش پرولتاریا- خطوط عمده» و «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی» را به عنوان  نوشته های «ضد پوپولیستی» - حداقل در ظاهر- تایید میکند، تمامی تقاضاهای این جوش و خروش ها، این شورشها و انقلابات را «دموکراسی» میداند؛ و دموکراسی از نظر تقوایی چیست؟ انتخابات(تقوایی حتی لزومی نمیبیند که بگوید انتخابات آزاد و نه مثل آمریکا و یا جمهوری اسلامی  طرح ریزی شده از بالا) باضافه پارلمان (میبینیم که این طرفدار کمونیسم صد درصد خالص خیابانی، که جنبش  و کمونیسم طبقات دیگر نبوده، بلکه  جنبش و «کمونیسم کارگری» است، چگونه یکی از اجزاء دمکراسی- و نه شکل بورژوایی آن را- پارلمان میداند) و البته  نه تنها آنها، بلکه به همراه آنها، کار، تامین اجتماعی و حرمت. چنین است تقاضاهای اصلی این حرکت و تاکتیک کمونیستی تصرف میدانها!

از دو حال خارج نیست: یا باید آنچه تقوایی میگوید را خواستهای سطح فعلی جنبش ها در نظر گیریم، که در آن صورت این تقاضاها، در عالی ترین شکل خود، نشانگر تسلط خواستهای بورژوای ملی لیبرال، یعنی همان «اسطوره» کذایی حکمت در کشورهای  تحت سلطه مذکور است و حتی با تقاضاها و برنامه حداقل طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک، یعنی جمهوری دموکراتیک خلق، خواه از لحاظ اقتصادی، خواه از لحاظ سیاسی و نوع سازمان دولت و چه از نظر فرهنگی، تفاوتهای کیفی اساسی دارد و نسبت به آن بسیار محدود و سرو دم بریده است؛  و تقوایی که این خواستها را تکرار میکند، از بورژوازی ملی و لیبرال این کشورها پا را فراترننهاده است؛ و یا باید اینها را نقطه نهایی این حرکت و تاکتیک کمونیستی مزبور دانست، که در آن صورت میتوان نهایت این کمونیسم کارگری را  نوعی رژیم سرمایه داری دانست که انتخابات و پارلمان دارد؛ بیکاری مثلا نسبت به کشورهای تحت سلطه درصد پایین تری است، تامین اجتماعی وجود دارد و رئیس جمهورشان کسانی همچون  حسنی مبارک نیست! چنین نظام هایی کمابیش در بخشی از کشورهای مرفه تر سرمایه داری و امپریالیستی  وجود داشته است.(1)

 از این رو، در بهترین حالت، خواست تقوایی یک رژیم سرمایه داری دمکراسی بورژوایی است. اما البته نه واقعا! زیرا این ظاهر قضیه است و ماهیت واقعی نظرات او و امثال او  نیست.  ماهیت واقعی نظرات ترتسکیستی همانگونه که در مقاله «امپریالیستها، جمهوری اسلامی و مردم ایران»(بخش چهارم) نشان دادیم  گرایش و خدمت به بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم است! آنان نه حتی سخنگوی بورژوازی ملی، بلکه عموما سخنگویان بورژوازی کمپرادور هستند. هم از از این روست که تقوایی حتی نه به حمایت از بورژوازی ملی، بلکه به حمایت و هواداری سلطنت طلبان و امپریالیستها بر میخیزد، تا بجای رژیمهای کنونی رژیمهای مستبد امپریالیستی دیگری قرار دهد!

تقوایی سپس تاکید میکند:

«در چارچوب موج انقلابات برای نان و آزادی و کرامت و نه چارچوب ناسیونالیسم عربی و یا آمریکائی ستیزی و یهودی ستیزی نوع اسلامی»

این نقادی به هیچ وجه همراهی با خواستهای واقعی این انقلاب ها نیست و نه تنها نشان نمیدهد که تقوایی بدنبال انقلابات برای « نان و آزادی و کرامت» است، بلکه برعکس روشنگر همراهی موضع و خواستهای  تقوایی با موضع  و خواستهای سلطنت طلبان و امپریالیسم امریکا و غرب است.  یعنی این مطلب که تقوایی با مواضع ناسیونالیستی و ضد آمریکایی (2) این مبارزات مخالف است، به این معنی نیست که او مثلا از موضع انقلاب سوسیالیستی  و ضد تفاوتهای قومی و نژادی و مثلا از دیدگاه طبقه کارگری که  همین الان  و بلا استثنا در همه جهان به انقلاب سوسیالیستی علیه سرمایه داری مشغول است! با این چیزها مخالف است؛ خیر! از این دیدگاهها نیست! زیرا هرچند که دیدگاههایی که مخالف مبارزات ملی علیه امپریالیسم در کشورهای تحت سلطه هستند، و تنها تضاد جامعه را تضاد کار و سرمایه و راه حل آن را انقلاب سوسیالیستی میدانند، به هیچوجه درست نیستند، اما اگر او حقیقتا به این دیدگاهها اعتقاد داشت و در راه آنها مبارزه واقعی سیاسی میکرد، ما شاید بتوانستیم او را یک  خرده بورژوای ذهنی گرای«چپ» و آنارشیست بخوانیم.(3) اما او نه از چنین دیدگاههایی که ظاهرا خود را پشت آنها پنهان میکند، بلکه دقیقا از موضع امپریالیسم آمریکا و صهیونیستهای اسرائیلی با جنبه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی این انقلابات مخالف است.

 چنانچه بخواهیم جایگاه طبقاتی تقوایی و کلا خطی که حزب کمونیست کارگری و دیگر حکمتی ها و کلا ترتسکیستها دنبال میکنند، روشن کنیم باید بگوییم اینان، در بهترین حالت معرف گرایش های روشنفکری تکامل یافته اقشاری از خرده بورژوازی میانه و مرفه ایران هستند که در پی تحولات کشور و در پی بی اعتقادی به توده ها، روی به اتکا به سلطنت طلبان و  قدرت های امپریالیستی و دریافت کمک از آنها نهادند. در حال حاضر او و همراهان و هم مسلکی هایش( و کمابیش اکثر ترتسکیستها) بیشتر به روشنفکران روزی ستان بورژوازی کمپرادور تبدیل شده اند، که اکنون بر سبیل همراهی با خواستهای دمکراسی خواهانه مبارزات در کشورهای عرب همراهی نشان میدهد و پس از اینکه آب ها از آسیاب افتاد، دوباره به سر موضع سابق خود باز میگردد.(4)

13- انقلاب سوسیالیستی یا انقلاب ضد دیکتاتوری؟

 میدانیم که تبیین ساخت اقتصادی، تشریح تضادهای درون هر جامعه، تعیین مرحله انقلاب و بر این مبنا تعیین صف خلق و ضد خلق و دوست و دشمن، اساسی ترین وظیفه هر حزب کمونیست واقعی طبقه کارگر است. در نخستین بخش این مقاله ما از تقوایی این منادی سابق تضاد کار و سرمایه و انقلاب سوسیالیستی پرسیدیم « ... این انقلابات  که نشان از یک « نقطه عطف» دارند، چه ماهیتی داشته و کدام نیروها و طبقات را مورد حمله و هدف خود قرار داده اند. همچنین او(تقوایی) تشریح مارکس از ماتریالیسم تاریخی را میآورد. برای ما مهم است که بدانیم کدام  نیروهای مولد و با کدام مناسبات تولیدی در این انقلابات در «تناقض» افتادند.» اینک ببینیم این ترتسکیست چگونه به این پرسش پاسخ میدهد:

   «در کشورهای دیکتاتوری عریان شبیه مصر اولین مانع بر سر گسترش مبارزه و رشد اعتراضات و انقلاب علیه وضع موجود خود دیکتاتوری است - و فلسفه و ضرورت وجودی دیکتاتوری هم اساسا همین است. »

برای ما روشن نیست که تقوایی و حزب کمونیست کارگری اش چه موقع به چنین دریافتی از وجود «مانع  دیکتاتوری» بر سر گسترش مبارزه و رشد اعتراضات( البته نه انقلاب) و سرانجام  مرحله «انقلاب علیه دیکتاتوری»  نائل آمده است(5) اما  یقین داریم که تقوایی- و حکمت نیز- بدون توجه به اینکه چه نوع حکومتی، خواه «دیکتاتوری عریان» و خواه دیکتاتوری پنهان (مانند کشورهای سرمایه داری امپریالیستی) بر سر کار باشد، بر مبنای باصطلاح تحلیل اقتصادی با درهم کردن مسائل، اغتشاش آفرینی و تحریف نظریه های مخالف، توجه نوع حکمتی به استثمار و تضاد کار و سرمایه، مرحله انقلاب را سوسیالیستی ارزیابی میکردند! حال چه تغییری در این بخش از جهان اتفاق افتاده که یکباره تقوایی تغییر موضع 180 درجه ای داده و «دیکتاتوری عریان» را نخستین مانع  بر سر «گسترش مبارزه و رشد اعتراضات» میبیند؟!

 بر چنین مبنایی، وی دو مرحله برای تکامل انقلاب قائل میشود: مرحله ضد دیکتاتوری و مرحله « گسترش مبارزه و رشد اعتراضات»! لابد منظور تقوایی از « گسترش مبارزه و رشد اعتراضات» برای  سوسیالیسم و انقلاب سوسیالیستی است! نمیدانیم که تقوایی از چه کسانی حساب میبرد، که این عبارات را اضافه نمیکند!؟ 

آنگاه ادامه میدهد:

«باید دیکتاتور برود و یک نوع آزادیهای دو فاکتو و فضای باز سیاسی بوجود بیاید تا ما کمونیستهائی که همیشه زیر زمینی فعالیت میکردیم بتوانیم سرمان را بلند کنیم و کارمان را بکنیم. در مصر این اتفاق افتاد. و اگر یک حزب رهبری کننده انقلاب وجود میداشت اولین قدمش میباید کنار زدن مبارک میبود.»

پس هدف انقلاب علیه دیکتاتوری این است که «آزادی های دو فاکتو» ایجاد شود و «فضای باز سیاسی» پدید آید. و بهترین شکل این  آزادیها و فضای باز سیاسی، دموکراسی بورژوایی است. گویا تقوایی به این نتیجه رسیده است که نخست باید برای چیزی شبیه دمکراسی بورژوایی مبارزه کند و سپس کمونیستهایی شبیه او که همیشه زیر زمینی کار کرده اند(6) از این فضای سیاسی استفاده کنند و«کارشان» را یعنی همان «گسترش مبارزه و اعتراضات» کذایی را انجام دهند!؟(7)  

   میبینیم که تقوایی پیشنهاد میکند که در کشورهای «دیکتاتوری عریان»، نخست دمکراسی بورژوایی یعنی دیکتاتوری پنهان بورژوازی ایجاد شود و سپس در این دیکتاتوری، به وی و همراهان وی اجازه داده شود که از زیر زمین بدر آیند و «کارشان» را به پیش برند. همانطور که این حضرات «انترناسیونالیست» در این سی سال گذشته توانستند در « روی زمین» و در دیکتاتوری های «غیر عریان» کشورهای امپریالیستی، کارشان را انجام دهند ونیروهای فراوان جذب کنند!؟ البته منظور تقوایی از «کارشان» و «گسترش مبارزه و رشد اعتراضات» به احتمال صفر درصد، انجام انقلاب سوسیالیستی است!؟

«اگر حزب کمونیست کارگری مصر وجود میداشت و این حرکت را رهبری میکرد برای ساقط کردن مبارک کار چندان متفاوتی از آنچه شد نمیتوانست انجام بدهد. انقلاب باید در قدم اول مبارک را میانداخت و عملا این امر در مدت بسیار کوتاهی متحقق شد.»

تقوایی در اینجا موضع خود را نسبتا روشن تر ترسیم میکند: «قدم اول» نه مبارزه علیه استثمار و نه انقلاب سوسیالیستی، بلکه مبارزه علیه دیکتاتوری است. این قدم اول را میتوان مرحله اول نیز خواند، هرچند که شاید بتوان تصدیق کرد که «قدم» ممکن است نسبت به «مرحله»، زمانی کوتاه تر را شامل شود.

البته مبارز افراد، گروه ها و سازمانها برای ساقط کردن مبارک، لزوما نشان نمیدهد که آنها طرفدار دموکراسی بورژوایی هستند. چرا که میتوان با مبارک مخالف بود اما به هیچوجه خواهان دموکراسی بورژوایی نبود، بلکه تنها خواهان تغییر شخص یا یک دیکتاتور با دیکتاتور دیگر و حفظ همان نظام استبدادی بود و مجموعه نظام را در همه ابعاد آن و رابطه اش با امپریالیستها را حفظ کرد.   

اما چنانچه مرحله یا قدم اول مبارزه علیه دیکتاتوری و برای دموکراسی بورژوایی و مشخصه های اقتصادی آن باشد، آنگاه نام درست آن مبارزه دموکراتیک( و ضد امپریالیستی) یا انقلاب دموکراتیک است، گرچه از تقوایی ترتسکیست نمیتوان انتظار داشت که به آن معتقد باشد و برای آن چنین نامی را بکار برد. اما انقلاب دموکراتیک اگر از نوع نوین یعنی تحت رهبری طبقه کارگر و برای حل تضادهای موجود میان طبقه کارگر، لایه های مختلف خرده بورژوازی شهری و زحمتکشان روستایی( دهقانان تهیدست، خرده مالکین، کشاورزان) و علیه بورژوازی بورکرات و کمپرادور و امپریالیستهای حامی آنها و زمینه سازی و آماده کردن شرایط اقتصادی و بویژه سیاسی و فرهنگی برای انقلاب سوسیالیستی باشد، محدود به مبارزه بر ضد دیکتاتوری شخص و بویژه برای دموکراسی بورژوایی نیست، بلکه خواهان جمهوری دموکراتیک خلق است. اما اگر از نوع «کهن» یعنی با رهبری های غیر پرولتری باشد، آنگاه تقریبا محدود به چنین خواستهایی است. و تقوایی که قدم اول را به رفع چنین موانعی محدود میکند، نشان میدهد که اتفاقا او- و البته در حرف - طرفدار نوع «کهن» آن است.

  باز میبینیم، کسانی که سالهاست بخشهایی از جنبش چپ را اسیر داد و هوارهای خود در مورد انقلاب سوسیالیستی کرده اند و انقلاب های دموکراتیک نوین در کشورهایی همچون چین را  همچون هوچیان و شیادان، انقلابهای ملی بورژوایی از نوع کهن میخواندند، اینک خود همان نوع «کهن» آن را تصدیق میکنند و قدم اول مبارزه میدانند.      

  میگوییم البته در حرف؛ زیرا با توجه به اینکه این حزب دنباله رو سلطنت طلبان و امپریالیستها است، در مورد همین برداشتن همین قدم اول نیز باید مشکوک بود، چه برسد به قدم دوم!(8) این شک از آنجا بر میخیزد که وی در مورد دو نکته اساسی یا صحبتی نمیکند و یا در مخالفت با آن صحبت میکند.

نکته اول اینکه، وی دیکتاتوری یک طبقه را محدود به شخص- و نه حتی باند یا جناح حاکم آن طبقه - میکند. به همین دلیل از نظر او «ساقط کردن مبارک» قدم اول است. در حالیکه طبقه حاکم  و بوِیژه پشتیبانان امپریالیست آن نیز خیلی در بند «ساقط نکردن مبارک» نیستند و در صورتی که لازم باشد، این قبیل نوکران را حتی قربانی نیز میکنند. پس یک فرد میرود و فرد دیگری از همان طبقه جانشین وی میشود. مدتی آزادی هایی که در نتیجه مبارزه مردم و عقب نشینی ارتجاع  بوجود آمده، تداوم میابد و سپس به محض اینکه به هر دلیل جنبش توده ها افت کرد، ارتجاع پیشروی را آغاز می کند و تمامی دستاوردها را پس میگیرد.

نکته دوم: وی در مورد نقش امپریالیسم در ایجاد و حمایت از چنین دیکتاتوری های عریانی یا سکوت می کند و یا چنان درهم و تاریک و با استغاثه( گویا برای اینکه امپریالیستها بجای «اسلام سیاسی» روی حزب کمونیست کارگری «مدرن» حساب کنند) سخن میگوید که نقش امپریالیستها در ایجاد این قبیل دیکتاتوری ها و سپردنشان  به دست نوکران و سگان زنجیری ای همچون حسنی مبارک  در لابلای حرافی های ولنگارانه  وعبارت های کج و معوج وی گم میشود.(9) در قاموس این حزب در مبارزه علیه دیکتاتوری، نیازی نیست که علیه امپریالیسم آمریکا مبارزه کنیم و همانطور که در بخش های بالاتر دیدیم تقوایی سفسطه گر بر علیه ناسیونالیسم درست و اصولی کشورهای تحت سلطه، موضع میگیرد.

توجه داشته باشیم که مثلا در ایران، اولین قدم یا شعارهای تاکتیکی یک حزب کمونیست انقلابی واقعی  که مبارزه سیاسی اش توام با اعتقاد به، و کاربرد قهرانقلابی است، چنانچه رهبری مبارزات دموکراتیک و ضد امپریالیستی و انقلاباتی از نوع مصر و یا تونس را نداشته باشد، در شرایطی مشابه آن وضعیتی که تقوایی درباره اش حرف میزند، بر کناری مثلا خامنه ای نبوده، بلکه برکناری کل حکومت حاکم  و تشکیل یک دولت موقت ملی است که آزادیها و شرایط را برای انتخابات آزاد مهیا میکند. اما چنانچه این حزب و طبقه کارگر رهبری این مبارزات را داشته باشند، آنگاه نخستین قدم چنین حزبی در شرایطی مشابه، نه برکناری اشخاصی همچون خامنه ای، بلکه تلاش در راه  برقراری جمهوری دموکراتیک خلق است. ضمنا این نکته باید مد نظر قرار گیرد که پروسه ایجاد جمهوری دموکراتیک خلق و کلا هر مرحله ای خود به قدم هایی کوچکتر تقسیم میشود. اما تقوایی اکونومیست و دنباله رو، نه درباره قدم های متفاوت در پروسه برقراری جمهوری دموکراتیک، بلکه در مورد خود چنین جمهوری صحبت میکند: مبارک نباشد، دیکتاتوری بورژوازی نیست و دموکراسی است و تقوایی و حزبش میتوانند مشغول کار شوند!     

پرسشی دیگر نیز مطرح است که در بالا به گونه ای به آن اشاره داشتیم : حال که حزب کمونیست کارگری ای در مصر وجود ندارد و  رهبری این مبارزه ضد دیکتاتوری و برای دمکراسی بورژوایی در دست آنها نیست، رهبری مبارزه در دست چه کسانی است؟ علی القاعده بورژوازی یا خرده بورژوازی. اما اگر بورژوازی باشد، این بورژوازی احتمالا نمیتواند بورژوازی کمپرادور باشد- زیرا این بورژوازی در پیش از این انقلاب، قدرت را در دست داشت و رهبری آن در دست حسنی مبارک بود( مگر اینکه رهبری انقلاب را در دست باندهایی دیگر از بورژوازی کمپرادور که با باند حاکم به رهبری حسنی مبارک اختلاف داشتند، تصور کنیم که چنین نیست). اما اگر در دست بورژوازی کمپرادور نباشد یا  باید دست بورژوازی دیگری باشد که کمپرادور نیست، یعنی ملی است و یا بورژوازی تجاری متحجر(مثلا اخوان المسلمین) که دیکتاتوری عریان دیگری درست میکنند و یا بالاخره در دست لایه هایی از خرده بورژوازی!

بنابراین میتوان، انقلابات کنونی در کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا را، اشکالی از انقلابهای دموکراتیک خواند. انقلاباتی که بواسطه رهبری های بورژوایی و خرده بورژوایی یا به پیروزی نمیرسند و یا چنانچه پیروز شوند، اجازه نمیدهند که پیروزی های انقلاب دامنه و عمق پیدا کند؛ دیر زمانی بر سر کار نمی مانند و عموما به وسیله امپریالیستها سرنگون میشوند و یا چنانچه بر سر کارماندند، پس از مدتی همان ساخت اقتصادی کمپرادوری  و همان دیکتاتوری عریان را تولید میکنند.

خلاصه کنیم: تقوایی همانطور که (به تبعیت از حکمت در سخنرانی «حزب و قدرت سیاسی») طبقه کارگرش را کنار گذاشت و پوپولیست شد، انقلاب سوسیالیستی اش را کنار میگذارد و تبدیل به «مبارز» راه دموکراسی بورژوایی میشود! آنچه او ظاهرا میخواهد این است که جنبشها و انقلابات کنونی به رهبری بورژوازی و یا خرده بورژوازی منجر به برکناری دیکتاتورها و برپایی حکومت بورژوازی شود تا یک فضای آزاد برای فعالیت های قانونی و مسالمت آمیز حزب تقوایی فراهم شود و این حضرات بتوانند به گسترش «مبارزه و رشد اعتراضات» برای «نان و آزادی و کرامت» یعنی مبارزات اکونومیستی اقتصادی و سیاسی در چارچوب حکومت بورژوازی بپردازند و «کارشان» را کنند. «کاری» که تمامی احزاب باصطلاح چپ  و در واقع احزاب رویزیونیست در کشورهای امپریالیست غربی انجام میدهند.

اما آنچه باطنا میخواهد اینست که حال که جنبش های توده ای به برکناری موقت دیکتاتورهایی همچون حسنی مبارک گردید و نیمچه فضای سیاسی باز شد، او در همیاری با مرتجعین و امپریالیستها، نخست  زیر نام  مبارزه با «ناسیونالیسم عرب»  و «ضد یهودی» بودن آنها به مبارزه با جنبه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی جنبش های  موجود ملتهای عرب برخیزد و سپس سوی انقلابی مبارزه آنها را در جهت تعمیق خواستهای انقلابی در حال حاضر دموکراتیک خود منحرف کرده و در مبارزات  قانونی و مسالمت آمیز درانتخاباتها و پارلمانها تا زمانی که موجودند، کانالیزه کند. دیر نیست که این مواضع تقوایی در مبارزه ملی و طبقاتی در ایران نیز خود را نشان دهد.  

                                                                        ادامه دارد.

                                                                                        مرداد 91

                                                                                       هرمز دامان

یادداشتها 

 1- نمونه های برجسته تر آن کشورهایی مانند سوئد و نروژ هستند. گفتی است که ما شرایط کشورهای امپریالیستی را بطور کلی مد نظر داریم. اینکه این کشورها اکنون دچار بحران اقتصادی و سیاسی هستند، مانع از آن نیست که ما اقتصاد این کشورهای ثروتمند را، قوی تر از کشورهای تحت سلطه و شرایط زندگی مردم و رفاه آنها و همچنین  دموکراسی بورژوایی( شکل دیکتاتوری بورژوازی در این )  موجود در این کشورها را غیر قابل مقایسه با شرایط اقتصادی و سیاسی مردم در کشورهای چپاول شده که فقر و مسکنت بیداد میکند و استبداد سیاسی مانع ابراز هر گونه اعتراضی است، بدانیم.                            2- تقوایی خود خوب میداند که مردم کشورهای عربی و یا کلا کشورهای تحت سلطه مخالف آمریکا به معنای مردم یا کشوری به نام آمریکا نیستند.آنها مخالف نظام حاکم بر این کشور، یعنی امپریالیسم بودن این کشور و کشورهای مشابه هستند. ضمنا  تقوایی به نوع «اسلامی»آمریکائی ستیزی و یهودی ستیزی اشاره میکند، تو گویی او با انواع دیگر آمریکایی ستیزی و صهیونیسم ستیزی( تقوایی بجای آن از یهودی ستیزی استفاده میکند) موافق است. در حالیکه تقوایی مخالف هر گونه ستیزه با امپریالیستهای آمریکایی و کلا امپریالیسم و صهیونیستها است؛ خواه از طرف مسلمانان و درپوشش ایدئولوژیک اسلام باشد و خواه از سوی دیگر نیروهای ضد امپریالیسم. 

  3- دیدگاهی که تضاد جامعه را کار و سرمایه میبیند و به انقلاب سوسیالیستی باور دارد در انقلاب 1905 روسیه نیز میان چپ ها وجود داشت و لنین این گونه به این دیدگاهها برخورد میکند:« بالأخره متذکر ميشويم که وقتى قطعنامه، حکومت انقلابى موقت را موظف به عملى ساختن برنامه حداقل مينمايد، بدين طريق افکار بيمعنى نيمه آنارشيستى را درباره اجراى بيدرنگ برنامه حداکثر و بدست آوردن قدرت براى انجام انقلاب سوسياليستى بدور مياندازد.  ... فقط خوش‌بينان کاملا ساده ‌لوح ممکن است اين موضوع را فراموش کنند که درجه اطلاع توده کارگر از هدفهاى سوسياليسم و شيوه‌هاى اجراى آن هنوز تا چه اندازه کم است. ولى ما همه يقين داريم که آزادى کارگران فقط بدست خود کارگران ميتواند انجام گيرد؛ بدون آگاهى و تشکل توده‌ها، بدون آماده نمودن و پرورش آنها از راه مبارزه طبقاتى آشکار بر ضد تمام بورژوازى، کوچکترين سخنى درباره انقلاب سوسياليستى نميتواند در ميان باشد. و در پاسخ اعتراضات آنارشيستى مبنى بر اينکه گويا ما انقلاب سوسياليستى را بتعويق مياندازيم خواهيم گفت: ما آن را به تعويق نمياندازيم بلکه با يگانه وسيله ممکن و از يگانه راه صحيح، يعنى از همان راه جمهورى دمکراتيک، نخستين گام را بسوى آن برميداريم... اگر کارگرانى در موقع خود از ما بپرسند: چرا ما نبايد برنامه حداکثر را اجرا نماييم ما در پاسخ، متذکر خواهيم شد: توده‌هاى مردم، که داراى تمايلات دمکراتيک هستند، هنوز از سوسياليسم خيلى دورند، هنوز تضادهاى طبقاتى نضج نگرفته است و هنوز پرولتاريا متشکل نشده است. صدها هزار کارگر را در تمام روسيه متشکل کنيد ببينيم، حُسن نظر نسبت به برنامه[ سوسیالیستی] خود را در بين ميليونها کارگر تعميم دهيد ببينيم! سعى کنيد اين کار را انجام دهيد و تنها به جملات پُر سر و صدا ولى توخالى آنارشيستى اکتفا نورزيد، آنوقت فورا خواهيد ديد که عملى کردن اين تشکل و بسط اين فرهنگ سوسياليستى منوط است به اجراى هر چه کاملتر اصلاحات دمکراتيک.»( لنین،«دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک»، ترجمه محمد پورهرمزان، منتخب آثار یک جلدی، ص 246، واژه درون کروشه از ماست). درباره این نکات و برخی نکات دیگر در تفاوتهای شرایط روسیه با وضعیت کنونی در کشورهایی مانند مصر و همچنین ایران و نیز برخی پیچیدگی ها در مبارزه طبقاتی و ملی در کشورهای تحت سلطه، در ادامه همین مقالات جداگانه صحبت میکنیم.

4- این نکته در مورد سازمان مجاهدین خلق نیز صادق است. خط و مشی  این سازمان از یک خط و مشی که لایه های میانی خرده بورژوازی نیمه سنتی- نیمه مدرن را نمایندگی میکرد، به یک خط و مشی بورژوا- امپریالیستی تبدیل شده است. مقایسه دوره های مختلف این سازمان تقریبا چهار دوره را نشان میدهد: دوره اولیه که صادق ترین وشریف ترین مجاهدان در آن حضور داشتند و خط و مشی آن مبارزه مسلحانه انفرادی بود. دوره دوم از سالهای 57 که این سازمان خود را به جریانهای بورژوازی ملی و بویژه بنی صدر نزدیک و از تاکتیکهای سیاسی آنها دنباله روی کرد تا سالهای شورای مقاومت و مدتی پس از آن را شامل میشود؛ دوره سوم یک دوره انتقالی است که این سازمان بجای اتکا به مردم کشور خویش و سعی و تلاش در بسیج و آگاه کردن پایه اجتماعی خود، به  حکومت عراق  و سپس به قدرتهای امپریالیستی اتکا  کرد؛ و دوره چهارم که به دنباله روی مطلق از سیاستهای امپریالیستی پرداخت و موقعیتی سیاسی همچون بورژوا - کمپرادورها یافت. از این تجارب دو درس اساسی باید فرا گرفت. درس اول: سیاست مقدم بر هرچیز است. خط و مشی سیاسی، در مبارزه طبقاتی و ملی در ایران تعیین کننده مواضع و جایگاه طبقاتی هر گروه و سازمان و حزب است. بین طبقات، بین دوست و دشمن، بین انقلاب و ارتجاع دیوار چین نیست؛ دوست، دشمن و دشمن میتواند دوست شود. نماینده محرومترین و انقلابی ترین توده های زحمتکش، چنانچه مواضع سیاسی درستی اتخاذ نکند، به مرور میتواند به نماینده ثروتمندترین و ارتجاعی ترین طبقات تبدیل شود؛ و برخی روشنفکران طبقات بالا در صورتی که  مواضع سیاسی، شرایط عینی زندگی  و کلا جهان بینی خود را تغییر دهند، میتوانند به نماینده سیاسی محرومترین طبقات تبدیل شوند. درس دوم اینکه در مبارزه با حکومت داخلی باید به مردم کشور خود اتکا کرد و نه به قدرتهای بیگانه. یعنی تلاش برای استفاده از تضادهای میان جریانها و حکومت های ارتجاعی، هرگز نباید به معنی اتکا به این کشورها، بجای تکیه به توده های مردم کشور خویش باشد.

  5-   نظرات تقوایی و حکمت پیش از کمونیسم کارگرشان و در سالهای انقلاب 57: «1- نفى کامل ديکتاتورى حاکم در ايران و برقرارى حقوق دمکراتيک در جامعه ضرورت حياتى بسيج طبقه کارگر ايران براى انقلاب سوسياليستى است. از نقطه نظر منافع آنى و آتى طبقه کارگر، عمق، دامنه و محتواى عملى دموکراسى بايد چنان باشد که بسيج مستقل و وسيع طبقه کارگر براى سوسياليسم عملا امکان پذير گردد. 2- نفى کامل ديکتاتورى و برقرارى دموکراسى مورد نياز طبقه کارگر مستلزم نابودى کامل سلطه امپرياليسم در ايران است» و « به اين نحو است که از يک سو در کشور تحت سلطه ديکتاتورى خشن و عريان، سرکوبى و نفى کليه حقوق دمکراتيک شرط لازم و گريزناپذير استثمار کار ميگردد، و از سوى ديگر در کشور متروپل "دموکراسى بورژوايى" بدليل ايجاد شرايط عينى مشخص توسط امپرياليسم (رشد اشرافيت کارگرى بهره مند از فوق سودهاى امپرياليستى) و شرايط ذهنى ناشى از آن (نفوذ شديد ايدئولوژى بورژوائى در طبقه کارگر و سازمانهاى سياسى آن) به حيات خود ادامه ميدهد.» و«... با توجه به آنچه گفته شد واضح است که تا زمانيکه قدرت سياسى در ايران در دست بورژوازى (هر "بخشى" از آن) باقى بماند سلطه امپرياليسم بر کشور ما نفى نشده و لذا دموکراسى لازم براى بسيج طبقه کارگر بسوى سوسياليسم (تنها معنائى که پيروزى انقلاب ميتواند براى طبقه کارگر داشته باشد) بدست نمى آيد.» وبالاخره « بايد تاکيد کنيم که شعار برقرارى جمهورى دموکراتيک خلق که با قاطعترين و جامعترين شکل شرايط لازم براى حفظ و دفاع از دستاوردهاى انقلاب را در بر ميگيرد، شعار مبارزاتى در مرحله کنونى است.»( حمید تقوایی و منصور حکمت، انقلاب ایران و نقش پرولتاریا- خطوط عمده، محفل مارکسیستی آزادی کارگر ، آذرماه 1357). این نظرات تقوایی( و حکمت) را تنها از جهت مقایسه نظرات اولیه و نظرات کمونیسم کارگری و نظرات کنونی وی آوردیم و گرنه نظرات ارائه شده در همین مقالات و نوشته های اولیه یعنی دوره «مارکسیسم انقلابی» شان نیز درهم، سطحی و ضد لنینستی یا در حقیقت ترتسکیستی است.

6- و چقدر تقوایی و حزب کمونیست ترتسکیستی اش زیر زمینی مبارزه کرده است!؟ گویا وی فراموش کرده است که رهبران و کادرهای  این سازمان، با اسامی شناسنامه ای و عکس خویش مطلب مینویسند و میگویند که «مخفی کاری خوب نیست و علنی کاری خوب است، زیرا باعث میشود که همه در جریان نظریات افراد و تغییرات آنها باشند»؛ دربهای کنگره یشان باز است و ورود برای عموم ( مانند سلطنت طلبان و رضا پهلوی که دعوتشان هم میکنند) از جمله وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی  آزاد است!؟  البته اگر اینها، این حزب را به چیزی بگیرند و بخواهند از این پیکر«عریان» و رهبران و کادرهای «اسم و رسم دارش» چیزی بیشتر بدانند و بر اطلاعاتشان بیفزایند!

7- با این تفاصیل روشن نیست که چرا وی انقلابات منطقه را را «نقد اجتماعی دموکراسی» میداند و نماینده سیاسی آن را خود و حزبش؛ و مینویسد: «نماینده این حرکت ما کمونیستها هستیم.» احتمالا منظور تقوایی از «نقد اجتماعی دموکراسی» بوسیله کمونیستها باید اضافه کردن« کار»، «تامین اجتماعی» و «حرمت» است و نیز« محاکمه مبارک و دار و دسته اش»!؟.  
  8- ما یقین داریم که تقوایی به مرحله دومی اعتقاد ندارد که بخواهیم در مورد آن صحبتی کنیم. او سر و ته  انقلاب سوسیالیستی اش را با عبارت لوده و بی معنای « بتوانیم کارمان را کنیم» به هم میآورد.

  9- و به «تاچر و ریگان گفتند رفرمیست»، «به ارتجاع گفتند انقلاب و به عقبگرد گفتند رفرم! همه چیز مثل جامعه دیوها برعکس شد! به دیکتاتوری گفتند دموکراسی، آنهم نه تنها در کشورهای جهان سومی و "دموکراسی" هائی که مردم مصر و تونس آنها را برانداختند، بلکه در خود آمریکا و کشورهای غربی محدود کردن و زیر پا له کردن حقوق مدنی مردم نام دموکراسی بخود گرفت با این توجیه که داریم با تروریسم اسلامی میجنگیم. و از آنطرف جلو ارتجاع و خرافات تعظیم کردند تحت عنوان گفتگوی تمدنها و لیبرالیسم فرهنگی و نسبیت فرهنگی» و« با ثبات ترین مدلهای دموکراسی کمپ غرب در خاورمیانه دود شد و به هوا رفت.» و « آیا مردم مصر انقلاب کردند که تنطاوی بیاید؟ به نظر شما تعیین سرنوشت مردم مصر یعنی تنطاوی؟ اینها چنان از مردم و حق مردم صحبت میکنند که گویا همین امروز از جنایات دیکتاتورهای دست نشانده خودشان با خبر شده اند! این دیکتاتورهای سرنگون شده مظهر رژیمهای با ثبات کمپ دموکراسی غربی در منطقه بودند و این را همه میدانستند. هم همه دولتهای دنیا این را میدانستند و هم مردم دنیا. آنچه تغییر کرده اینست که این حقیت امروز به یمن قدرت مردم انقلابی زیر آفتاب قرار گرفته و بر همه روشن شده است که شاخه خاورمیانه ای کمپ دموکراسی غرب چه جانیانی بوده اند.» این ها باضافه کمی درباره کنسرواتیوها بحث کردن، همه ی نقد تقوایی از امپریالیستها است. برای بررسی بیشتر در مورد نقش امپریالیسم در نظر تقوایی نگاه کنید به همین مقاله، قسمت دوم، شماره 8