۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

« تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی (6) جنبش های خود به خودی و جنبش آگاهانه


« تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی  (6)

جنبش های خود به خودی و جنبش آگاهانه

25 - تقوایی و الگوی کمون پاریس

« بورژوازی می گوید این جنبشها بر سر دموکراسی است اما همین هم وبال گردنشان شده. مردم دارند دموکراسی را به معنی آزادی، به معنی صاحب اختیار بودن در زندگی سیاسی و اجتماعی تعریف میکنند. یعنی همان تعبیری که حزب ما از آزادی دارد.» و «مردم میگویند ما آزادیم وقتی نان و تامین داشته باشیم، وقتی بتوانیم حرفمان را بزنیم، وقتی امورمان را خودمان بدست بگیریم و شهر و محله مان را خودمان اداره کنیم.» ( « غول خفته بیدار میشود!  بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا، تاریخ  July 13, 2011 »

 بار دیگر تقوایی به تعریف دموکراسی دست میزند: دموکراسی یعنی آزادی  داشتن و آزادی به معنای صاحب اختیار بودن در زندگی سیاسی و اجتماعی است. و منظور از  صاحب اختیار بودن، داشتن نان و تامین و حرف زدن  و امور خود را بدست گرفتن و شهر و محله خود را «اداره کردن» و همه ی اینها  همان تعبیری است که حزب تقوایی از آزادی دارد. پیش از آنکه به تعریف تقوایی از «آزادی» بپردازیم  ببینم از نظر وی« صاحب اختیار شدن در زندگی سیاسی و اجتماعی» چگونه بدست میآید: در اینجا تقوایی به یک قیاس دست میزند و میگوید:

« امروز مردم معترض در باستیل الگویشان را از کمون پاریس میگیرند.»

البته چنانچه واقعا طبقه کارگر و توده های زحمتکش در فرانسه الگوی خود را از کمون پاریس میگرفتند این بسیار خوب بود، اما قیاس اشکال تشکل کارگران، زحمتکشان و دانشجویان فرانسه  در مبارزات این دوره و درجه و حدود اختیارشان با کمون به هیچوجه امر درستی نیست . کمون پاریس شکل حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا بود و طبقه کارگر با کاربرد سلاح و نبرد مسلحانه، قدرت سیاسی را از دست بورژوازی مرتجع در آورد و قدرت خود را مستقر کرد. آن صاحب اختیار بودن (البته نسبی) در زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تنها میتوانست تحت این حکومت  و اشکال عالی تشکل یعنی کمون رخ دهد. آنچه  در طول بیش از شش ماه حکومت کمون رخ داد، تماما با وجود دیکتاتوری پرولتاریا و تحت رهبری این دیکتاتوری بود؛ بدون چنین حکومتی طبقه کارگر نمیتوانست صاحب اختیار در هیچ زمینه ی اساسی ای باشد. از این رو الگو گرفتن از کمون در حالیکه ماهیت اصلی کمون همانا وجود حکومت طبقه کارگر بود، فقط زمانی میتواند درست باشد که یا طبقه کارگر برای رسیدن به قدرتی مشابه (و تکامل یافته تر از آن) تلاش کند و یا ما درسهای اساسی کمون را که مارکس آنها را بیان کرد، قبول داشته باشیم و بخواهیم آنها را تبلیغ و ترویج کرده و در مبارزاتمان بدرستی از آنها استفاده کنیم.  در حالیکه در مبارزات این دوره در فرانسه، نه طبقه کارگر و توده های زحمتکش وارد مبارزه مسلحانه برای کسب قدرت سیاسی شدند و نه از آن بهتر این قدرت سیاسی را تصرف کرده و از طریق قدرت خود، امر صاحب اختیار بودن را تحقق بخشیدند. این مبارزات در حدود و اندازه های کمون تکامل نیافت و بدلایل بسیار نمیتو انست تکامل یابد. آن اختیاری که در آن محدوده مشخص و در مدت زمانی محدود، زیر حکومت بورژوازی بوجود آمد اساسا با کمون پاریس قابل مقایسه نیست. و تازه اینها  در مورد فرانسه است: چنانچه بخواهیم  چنین قیاسهایی را در مورد کشورهای تحت سلطه بکار ببریم بسیار نادرست تر خواهد بود. زیرا انقلابات در این کشورها در مرحله سوسیالیستی نیست. عنوان کردن چنین چیزی، زمانی غیر قابل پذیرش تر میشود که بوسیله شخصی همچون تقوایی صورت گیرد یعنی کسی که  نه کمون پاریس را  و نه درسهای اصلی ای کمون را که بوسیله مارکس بیان شد و نه بطور کلی دیکتاتوری پرولتاریا را، هرگز قبول نداشته و ندارد.     

26-   مه 1968 و کمون پاریس

«در سال شصت و هشت که اوج خیزش چپ و جنبش کارگران و جوانان در پاریس بود اسم کمون جائی مطرح نمیشد. چپ فعال آن دوره یا نسبش به کاستریسم میرسید و یا به مائوئیسم و یا کمونیسم نوع روسی.»

 لابد مائوئیسم  که خود تجلی فکری چگونگی تصرف عملی قدرت سیاسی و برقراری  و ادامه انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا میباشد، نه اسم کمون را مطرح کرده و نه کاری به کار کمون داشته ولی تقوایی  ترتسکیست دارد!؟(1)

 نخست توجه کنیم که در اینجا مسئله ای بگونه ای ناروشن  طرح گردیده و دو مسئله با هم خلط گردیده است: یکی اینکه درون جنبش دانشجویان و کارگران در پاریس، اسم کمون طرح نمیگردید و دوم اینکه جریانات مورد ذکر تقوایی تبلیغ و ترویج کمون را نمیکردند و علت این امر این بود که نسبشان به یا به کاستریسم و یا مائوئیسم و یا کمونیسم روسی میرسید.

  در مورد نخست، این یک تحریف تاریخ  است. در سال شصت و هشت،  دانشجویان به همراه بخشهایی از طبقه کارگر فرانسه و همچنین زنان مبارزات گسترده ای با  حکومت و پلیس آن انجام دادند که در بعد از کمون پاریس بی نظیر بود. در آن ماه ها و در گیرودار درگیری های شدید با نیروی پلیس، مطالعه کتابهای مربوط به کمون و بحث و گفتگو درباره آن  میان دانشجویان  و کارگران بشدت رواج داشت و و طرح مجامع عمومی پیش کشیده شد.  اینها تا حدودی میتوانست  نسبت آن حرکت را در برخی اشکال مبارزه، تشکل و اهداف به کمون رساند و نام آن حکومت را  در میان این طبقه طرح  کند. اما این مبارزات از حدود معینی بیشتر تکامل نیافت و به مرزهایی نرسید که بتواند واقعا الگوی کمون را مد نظر قرار دهد. عدم شکل گیری  و پختگی شرایط عینی لازم یکی از دلایل آن بود و نیز علیرغم وجود سازمانهای مائوئیستی مبارز و جنگنده ، حزبی  با سابقه و تجربه لازم که طبقه کارگر را متشکل و سازماندهی کند، وجود نداشت.

اینکه کاستریست ها کمون را مطرح نمیکردند، نیز خیلی درست نیست، زیرا مطالعه، بررسی و بحث درباره کمون امری تقریبا عمومی و از این رو میان دانشجویان پیرو چنین جریاناتی نیز رواج داشت. البته  نه به این دلیل که خط کاستریستی و یا چه گوارا  به کمون اعتقاد داشته باشند، زیرا بطور کلی راه  تصرف قدرت یعنی راه مبارزه مسلحانه جدا از توده این جریانات، اصولا و عملا آنها را از  درسهای کمون  دور میکرد، و حتی چنانچه پیروان چنین جریاناتی آن را  تبلیغ یا ترویج میکردند، تنها صورت آن تبلیغ میشد، ولی مضمون اصلی آن و چگونگی دست یابی به آن محو میگردید. و نیز گرچه در این مبارزات ممکن بود که برخی جریانها خط و مشی آنها را داشته باشند و عکس های آنها  در دست بگیرند، اما ماهیت حرکت انقلابی دانشجویان و طبقه کارگر در فرانسه، خواه از لحاظ مضمون و خواه از لحاظ شکل تکامل، نسبتی با چه گوارا و کاستریسم نداشت.

  اما در مورد مائوئیست ها که مهمترین جریانات را در میان دانشجویان، کارگران و روشنفکران تشکیل میدادند: در واقع آنچه در این مبارزات به وجه بارزی دیده شد، همانا تاثیرات مائو و  انقلاب عظیم فرهنگی- پرولتاریایی طبقه کارگر چین بود. طبقه کارگر چین یعنی طبقه ای که قدرت سیاسی را در دست داشت و خود را ادامه دهنده راه طبقه کارگر فرانسه در کمون پاریس و نیز انقلاب اکتبرروسیه میدید، اینک سمبلی برای بخش مهمی از پیشروترین دانشجویان و کارگران فرانسه بود که میراث دار کمون پاریس بودند. درنتیجه اگر بحث بر سر کمون به عنوان شکل دیکتاتوری طبقه کارگر باشد و نه «کمون های مناطق و محلات» در لوای حکومت بورژوازی، آنگاه باید گفت که مائوئیستها فرانسوی بیش از هر جریان دیگری آن را مطرح میکردند.

  ولی منظور تقوایی از کمونیسم نوع روسی چیست: اگر منظور از آن کمونیسم لنین و استالین است که به وسیله بسی کسان از میان رویزیونیستها و ترتسکیستها، «کمونیسم روسی، «مارکسیسم راست کیش» و یا«راست کیشی بلشویک» خوانده شده، آنگاه باید بگوییم که آنچه بخشی از طبقه کارگر و دانشجویان فرانسه تحت عنوان مائوئیسم از آن پیروی میکرد، در تداوم و  تکامل همان کمونیسم روسی لنین و استالین بود. یعنی انقلابیونی که به درسهای کمون وفادار بودند. اما اگر منظوراز کمونیسم روسی، کمونیسم خروشچفی  باشد، باید بگوییم که هر چند که نسبت دادن حرکت دانشجویان و طبقه کارگر فرانسه به کاستریسم بسیار نادرست است، اما  نسبت دادن آن با کمونیسم نوع خروشچفی نه تنها نادرست است، بلکه کاملا مقابل واقعیت مبارزات سال 68 است.  بخش اصلی طبقه کارگر فرانسه و دانشجویان نه تنها با حکومت حاکم مبارزه میکردند، بلکه با حزب رویزیونیست فرانسه که در کار مبارزات کارشکنی و اخلال میکردند  و نیز اتحادیه هایی تحت رهبری آنها  نیز در مبارزه شدید بود. روشن است که این حضرات رویزیونیست  یا اسم کمون را مطرح نکنند  و یا اگر مطرح کردند آن را از هرگونه محتوی انقلابی  خالی نمایند و تحریف کنند، همچنانکه اکنون میبینیم تقوایی تحریف میکند.

به یک نکته دیگر نیز اشاره کنیم. تقوایی باز هم از کاستریسم ، مائوئیسم و اگر فرض را بر این بگذاریم که کمونیسم روسی رویزیونیسم خروشچفی باشد از  کمونیسم روسی صحبت میکند اما  از مارکسیست- لنینستها صحبتی نمیکند. این نشان میدهد که تقوایی بخوبی میداند که مائوئیستها در آن زمان خود را مارکسیست- لنینیست میخواندند و  برخی گروه ها به دنبال آن اندیشه مائو تسه دون را بکار میبردند!

27-  تقوایی و «چپ کمونی»!

« امروز فقدان این نوع کمونیسمها و در عین حال رادیکالیسم مردم بپا خاسته در خاورمیانه و در دل اروپا چه چیزی را بما نشان میدهد؟ حقانیت آن کمونیسمی را نشان میدهد که میگفت من به این نوع چپ ربطی ندارم.»

 اگر مد نظر داشته باشیم که آنچه در 1968 در میان طبقه کارگر و دانشجویان فرانسه تا حدی رواج یافت و رادیکالیسم آنها را شکل داد، یعنی مائوئیسم اکنون در مبارزات مردم شمال آفریقا و خاورمیانه وجود ندارد، آنگاه تا حدودی میتوانیم علت سرگردانی این جنبش ها  و رفتن آنها زیر بال و پر بورژوازی لیبرال و جریانهای ارتجاعی داخلی یا امپریالیستی را تشخیص دهیم . در واقع فقدان این نوع کمونیسم، نشانگر فقدان چیزی است که این جنبشها شدیدا به آن احتیاج دارند یعنی رهبری  طبقه کارگر بوسیله احزاب کمونیست و انقلابیش. و اگر بپذیریم که این جنبشها تا حدودی رادیکالیسمی از خود نشان دادند، آنگاه باید قبول کنیم  که اگر این رادیکالیسم نتوانست به رادیکالیسمی عمیقتر تکامل یابد و راه به سوی لیبرالیسم و یا گرایشهای ارتجاعی یافت، درست به علت فقدان همین رهبری کمونیستی انقلابی و مائوئیستی است.

و نیز چنانچه این حقیقت نشانگر حقانیت آن کمونیسمی بود که در سال 68 و نیز در سالهای پیش از آن در رهبری انقلابات کشورهای تحت سلطه وجود داشت و آنها را بسو ی کسب قدرت سیاسی  و برقرای جمهوری دموکراتیک خلق ونیز  گذار از انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی نشان میداد، آنگاه باید بپذیریم که فقدان این کمونیسم انقلابی، درست علیل و عاجز بودن کمونیستهای دروغینی را  که به آن کمونیسم هرگز ربطی نداشته و ندارند، را نشان میدهد. یعنی کسانی که برای نبودن آن کمونیسم قند در دلشان آب میشود و هورا میکشند.   و بالاخره گرچه حزب کمونیست کارگری از قماش حزب حکمت و تقوایی  در این مبارزات وجود نداشت، اما اگر وجود داشت وضع طبقه کارگر و مردم مصر و بویژه وضع جنبش چپ آنها بسیار بدتر از آن چیزی بود که اکنون هست!   

«دنیا دارد بر اساس تبیین و خط کمونیسم کارگری و آنطور که او میدید و پیش بینی میکرد تغییر میکند، نه آنطور که حتی رادیکال ترین چپ غیر کارگری دنیا را میدید.»

طبق معمول کمونیسم کارگری حکمت تقوایی نیز لافزنی خود را از سر میگیرد. و درست چیزی را میگوید که واقعیت خلاف آنست.  مثلا  جناب تقوایی بفرمایید ببینیم که چه چیز در این جنبشها بر اساس تبیین و خط کمونیسم کارگری شما پیش میرود؟  شما گفتید تمام جوامع سرمایه داریند و تضاد کار و سرمایه است و انقلابات سوسیالیستی! آیا این انقلابات سوسیالیستی بودند و برای حل تضاد کار و سرمایه؟( 2 ) آیا این گونه تلاش آگاهانه  برای قلب واقعیت  و  «بی عار و درد» بودن در ردیف کردن مشتی اکاذیب درست به آن دلیل نیست که آنچه این انقلابات نشان داد  بر خلاف تبیین و خط کمونیسم کارگری و دارو دسته های کار مزدیان بود و همه ی کسانی بود که تضاد جوامعی از این دست را تضاد کار و سرمایه میدانستند و دنبال پیدا  کردن طبقه کارگر درحال پیشبرد تضاد کار و سرمایه سر به هر جا میکشیدند! 

« پاریس امروز دیگر پاریس ٦۸ نیست. نه تنها بخاطر اینکه بورژوازی دیگر آن بورژوازی نیست بخاطر اینکه چپ هم دیگر آن چپ نیست. این چپ کمون است که مستقیم رفته است بر سر اصل مطلب.»

البته خیلی بهتر بود که پاریس  این دوره از پاریس 68  بهتر باشد، اما متاسفانه این گونه نشد. و گرچه ممکن است از برخی جنبه ها تکامل یافته تر باشد، چنانچه به شرایط عینی و ذهنی بنگریم، در هیچکدام، نه تنها از پاریس 68 تکامل یافته تر نشد، بلکه  به آن دوره هم نتوانست برسد. اما اگر پاریس، پاریس 68 نیست، این البته  نه یک حسن( از لحاظ رهبری و سازماندهی توده ها در یک مسیر نسبتا درست و نه از لحاظ چیزهای دیگر)  بلکه یک ضعف بزرگ است. و دلیل این امر نه این است که مثلا طرفداران حزب کمونیسم کارگری و حکمت در فرانسه زیادند،( این گونه لاف های تقوایی ارزش تمسخر را هم ندارد!)  بلکه درست به این علت است که این چپ یکی از دورانهای ضعف خود را میگذارند و حتی آن چپی نیست که در آن سالها وجود داشت.  اما اگر این چپ آن چپ نیست، این دروغ بزرگی است که تقوایی به هوادران حزب خود در مورد کمونی بودن این چپ  میگوید! یعنی این چپ نه تنها چپ کمون نیست، بلکه  از چپ کمون بسیار دور است و جنبش مردم نیز بیش از هر چیز از  فقدان آن چپ کمونی رنج میبرد.  و نیز درست به این دلیل است که این چپ دروغین نه تنها بر سر اصل مطلب، یعنی کسب قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا نرفته، بلکه تنها خود را مشغول حواشی کم ارزش کرده است! 

 حال ببینم چپ کمونی تقوایی چگونه کمون را باز سازی کرده است:

28- کمون جدید: مجمع عمومی محلات!

«در میدان سل مردم گفتند اینجا را نمیتوانیم مثل التحریر نگهداریم باید در محلات شهر مجمع عمومی محلات را تشکیل بدهیم.» و...«حزب ما حزب شورا و مجمع عمومی است و الان در میدانهای التحریر دنیا مردم عملا به این نوع اشکال سازمانیابی روی میآورند.»

پس تشکیل «مجمع عمومی محلات» همان اصل مطلب است که «چپ کمون» نوع تقوایی درست مستقیما رفته  است سر آن!؟  نفی اصول، استراتژی و تاکتیک مارکسیستی تقوایی را به این نتیجه رسانده که چنانچه مردم در محلات مجمع عمومی تشکیل دهند، کمون بر پا کرده اند!؟ گرچه این نوع یاوه گویی ها بدرد نقد کردن نمیخورد، اما برای روشن شدن ذهن جوانانی که این آت آشغال ها  را میخوانند، باید توضیح دهیم که تشکیل مجمع عمومی تنها یکی از شکلهای سازمانی دموکراتیک توده ای است که بدون تصرف قدرت سیاسی  و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا تنها ارزش یک جمع کارگری، دانشجویی یا توده ای را دارد. در کمون پاریس قدرت سیاسی در دست طبقه کارگر بود. این کمون بورژوازی را بزور سلاح  و شورشها و قیامهای مسلحانه از قدرت پایین انداخته، دیکتاتوری آن را ملغی اعلام کرده بود و حکومت طبقه کارگر، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا را بر قرار ساخته بود. این دیکتاتوری عالی ترین اشکال دموکراتیک سازمانی را برای طبقه کارگر و توده های زحمتکش یعنی کسانی که قدرت سیاسی را در دست دارند، بر قرار ساخته بود که از طریق این اشکال دموکراتیک سازمانی، که عالی ترین شکل آن کمون(پاریس) بود، طبقه کارگر و توده ها دیکتاتوری خود را بر بورژوازی  مرتجع اعمال کرده و امور مملکت را به نفع زحمتکشان اداره میکردند. حکومتی که بورژوازی به هیچوچه چشم دیدن آن را نداشت و با کمک نیروها و ارتش کشورهای دیگر از ضعفها( فقدان کاربرد شدیدتر و گسترده تر سلاح علیه بورژوازی و سرکوب نمودن بیشتر او) نواقص و کمبودهای آن (مثلا محدود بودن به پاریس و نه تمامی فرانسه و نیز عدم کشاندن دهقانان فرانسوی به عرصه مبارزه – جمع بندی های مارکس و انگلس از کمون پاریس ) به نفع احسن استفاده کرد و به وحشیانه ترین و جنایتکارانه ترین شکل ممکن آن را از میان برداشت!

حال کسانی پیدا میشوند که تشکیل مجمع عمومی در محلات  را با کمون یعنی دیکتاتوری پرولتاریا مقایسه میکنند. مجامعی که در آن حدی نبودند که بتوان آنها را حتی قدرت دومی در مقابل قدرت حاکم دانست. چنانچه تقوایی ترتسکیست و حزبش  قدرت مداران «کمون» نوع کمونیسم کارگری باشند  و حکومت خود را «مجمع عمومی محلات» بدانند، البته جای تعجبی ندارد و اینکه این کسانی و احزابی از این دست در فکرآگاهی بخشیدن و سازمان دادن طبقه کارگر و بسیج آن برای کسب قدرت سیاسی از طریق قهر باشند، عجیب به نظر میرسد. اما اینکه مجمع عمومی محلات را کمون بخوانند و در مقابل مبارزات بسیار پیشرفته تر و تکامل یافته تر 1968 فرانسه  که آن را زیر رهبری «چپ سنتی» میخوانند، بگویند «این چپ کمون است که مستقیم رفته است بر سر اصل مطلب» یک شیادی و فریب تمامی هواداران صادقی است که احتمالا هنوز به حکمت و این دارو دسته باور دارند!

29-   تقوایی و دموکراسی واقعی!

لافزنی های و های و هوی تقوایی را پی میگیریم:

«در اولین مراسم بزرگداشت منصور حکمت گفتم که اگر نقد و برنامه و سیاست او نبود این دوره با دوران قرون وسطی فرق چندانی نمیکرد. بالاخره کسی باید صدای اعتراض و نوری را در ته تونل زنده نگهمیداشت و اعلام میکرد این دوره سپری خواهد شد و دوباره بشریت متمدن بتاریخ بازخواهد گشت و این شخص منصور حکمت بود.»...این آخرین خبری است که من پریروز دیدم. اگر ادبیات ما و نوشته های منصور حکمت به اسپانیائی بود، آیا الان جامعه به استقبالش نمیرفت؟

اینک از زمانی که دارودسته حکمت در جنبش چپ ایران فعالیت خود شروع کردند بیش از 35 سال میگذرد؛ از تشکیل حزب کمونیست کارگری نیز مدت بیش از بیست سال میگذرد. اگر چنانچه ما به برد این جریان نه در جامعه ایران، بلکه در خارج از کشور، یعنی جایی که این افراد و این حزب با بهترین امکانات  و در بهترین شرایط امکان فعالیت داشت، نگاه کنیم حکمت پر مدعا و حزبش تکه پاره شده اش را حتی دارای نفوذ ناچیز در مردمانی که در خارج کشور زندگی میکنند، نمی بینیم؛ حال آیا این  مضحکه های یک موجود مفلوک  نیست که با چنین  شارلاتان بازی ، دروغ تحویل هواداران خود میدهد!؟    

« حزب ما بوده است که در برابر انتخابات چهارسال یکبار - حتی آنجا که تقلب نمیشود- مدام از دخالت مستقیم و مستمر مردم در سیاست صحبت کرده است و امروز مردم بپاخاسته همه جا دارند همین را میگویند. در میدان سل و باستیل و خیابانهای آتن تا پایتختهای عربی مردم دارند از دموکراسی واقعی صحبت میکنند. هنوز روشن و شفاف نمیدانند این "دموکراسی واقعی" چیست اما این را میدانند که دموکراسی پارلمانی جوابشان را نمیدهد. مردم میدانند که همانطور که یک فعال میدان سل گفت رویاهایشان از صندوق رای بیرون نمیآید.»

کسی چه میداند! شاید پیش از جنبش ها و انقلابات خاورمیانه، مردم نمیخواستند «دخالت مستقیم و مستمر در سیاست» داشته باشند! و اکنون دارند، چون حزب حکمت و تقوایی در کشورهای غربی  وجود داشته است! شاید تا کنون مردم اسمی از «دموکراسی واقعی» نبرده بودند و اکنون برای اولین بار درباره آن صحبت میکنند، چون حزب تقوایی در مورد آن صحبت کرده بود! شاید در دو سده اخیر انقلابی به وقوع نپیوسته و اکنون که حزب تقوایی وجود دارد، چپ و راست انقلاب میشود!

بحث کردن در مورد تفاوت های دموکراسی پارلمانی یعنی شکل دیکتاتوری بورژوازی در کشورهای پیشرفته صنعتی(3) و دمکراسی های توده ای  یعنی اشکالی از سازمان متکی به توده های مردم، و صرفا در حد همان چیزهایی که وجود دارد ماندن، یک چیز  است  و اینکه چگونه این اشکال سازمانی توده ای که طبقه کارگر و توده های زحمتکش در طی مبارزات انقلابی خود با بورژوازی و ارتجاع بدست میآورند، میتوانند بجای دیکتاتوری بورژوازی بنشینند و دولت انقلابی خود را تشکیل دهند چیزی دیگر!  مردم نمیتوانند از اشکال سازمانی و آزادیهایی که در روند جنبشها، شورش ها، قیام ها ی خود پدید میآورند، نگهداری و حفاظت کنند و تداوم ببخشند، مگر اینکه این خیزش ها و انقلابات (خواه در کشورهای سرمایه داری پیشرفته  وخواه در کشورهایی عقب مانده) بوسیله طبقه کارگر، و حزب کمونیست (مارکسیستی- لنینستی - مائوئیستی) رهبری گردد و هدفش نابودی دیکتاتوری های بورژوازی و حکومت های مستبد، خرد کردن دولت های این طبقه و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و دیکتاتوری های دموکراتیک خلق باشد.  تنها در لوای چنین دیکتاتوری ای توده های زحمتکش که بوسیله طبقه کارگر رهبری میشوند است که میتوان از «دموکراسی واقعی»(4) صحبت کرد.

اما تقوایی و حزبش بالای کوه نشسته و نظاره کنان تنها در مورد آنچه که وجود دارد که البته او و حزب حکمتی او هرگز سهمی در آن نداشته و ندارند، صحبت میکند، اما در مورد اینکه نقش یک حزب کمونیست در این مبارزه چیست، سکوت میکند  و یا حداکثر آن را در حد «تفسیر»!؟ همان چیزی که وجود دارد، میبیند. مردم  فرق میان دموکراسی پارلمانی و دموکراسی واقعی را میفهمند و حزب تقوایی نیز پیش از این همین را گفته بود! مردم شورا تشکیل میدهند و حزب تقوایی حزب شورا است!؟ این پیش  بین همه چیز  را در کف خود دارد !؟

30 –  «عمق و ریشه» انقلابات

«این حرکت در عمق و ریشه خود چپ است. ما با یک حرکت عینی در تاریخ روبروئیم که گرچه مابه ازای سیاسی و ذهنی و حزبی آن هنوز شکل نگرفته و در صحنه نیست اما آنقدر رادیکال و شفاف است که گوئی رهبری شده است.»

منظور از چپ چیست؟ خواستهایی که نسبت به لیبرالها جنبه رادیکالتری دارد یا چپ به معنای مبارزه درراه سوسیالیسم و کمونیسم؟ اگر منظور از چپ خواستهایی است که نسبت به لیبرالها و دموکرات های خرده بورژوا جنبه چپ دارد، این جنبش حتی در این حدود نیز خیلی خود را چپ نشان نداده، چه برسد به چپ به معنای سوسیالیسم و کمونیسم!  این جملات تقوایی عمق و ریشه های عمیق اکونومیسم و منشویسم وی را نشان میدهد. این نهایت اکونومیسم است که جنبش، مبارزه و انقلابی را که تحت رهبری  و سیاستهای انقلابی یک حزب کمونیست انقلابی میتواند به پیش رود، با یک جنبش خودبخودی، حتی اگر این جنبش در چپ ترین اشکال خود بروز یابد، یکسان بدانیم. اتفاقا این حرکتها نه بقدر کفایت رادیکال و نه بقدر کفایت شفاف است. چنانچه خواستهای اقتصادی و سیاسی واقعی جنبش، خواه در کشورهای پیشرفته سرمایه داری و خواه در کشورهای عقب مانده، بوسیله یک حزب انقلابی کمونیست فرموله و به عالیترین اشکال خود بیان نگردد، چنانچه اشکالی از مبارزه که  با تقاضاهای واقعی طبقه کارگر در کشورهای امپریالیستی برای برقراری سوسیالیسم و خواستهای  کارگران و خلقهای کشورهای تحت سلطه برای برقراری جمهوری دموکراتیک   هماهنگی دارد، بقدر لزوم رشد نیابد، هرگز نمیتوان آنها را بقدر کافی شفاف و بقدر کافی رادیکال دانست. کافی است که مبارزات طبقه کارگر روس را در انقلاب 1905 بیاد آوریم. این مبارزات در عمق و ریشه خود بسیار چپ تر از این جنبشهایی بود که در حال حاضر خواه در کشورهای پیشرفته و خواه عقب مانده شاهد  آنیم.  نهایت خواست این مبارزات با تنظیم علمی این خواستها بوسیله یک حزب سیاسی انقلابی نظیر حزب بلشویک، تفاوت کیفی داشت.(5)

 آیا یک حزب انقلابی در کشورهای اروپایی و آمریکایی درگیر در جنبش خواست طبقه کارگر را برای سوسیالیسم و کمونیسم فرموله کرده است؟ آیا این خواستها در میان توده های طبقه کارگر جنبه عمومی یافته و بوسیله بخش عمده این طبقه بازگو میگردد؟ آیا در کشورهایی از شمال افریقا و خاورمیانه یک حزب انقلابی کمونیست  نه درمیان توده ها بلکه حتی در میان طبقه، مشغول تبلیغ و ترویج و سازماندهی است و خواستهای انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی طبقه کارگر را بازگو و امیال  این طبقه را برای  تحقق جمهوری دموکراتیک خلق به دقت و روشنی بیان میکند؟ خیر! نه در کشورهای سرمایه داری و نه در کشورهایی که درگیر مبارزه، جنبش و انقلابند، عجالتا چنین احزابی وجود ندارد. به همین دلیل این جنبشها نه  بقدر کافی رادیکال و نه بقدر کافی شفافند. و این ضعفها درست به این دلیل است که نه تنها مابه ازای  ذهنی، سیاسی، حزبی آنها هنوز شکل نگرفته و در صحنه نیست، بلکه بواسطه  نبودن آن، این جنبشها در زیر رهبری های خرده بورژوایی، بورژوایی و ارتجاعی در آمده و حرکت میکنند. تقوایی  و کمونیسم کارگری اش نظاره گرش به ستایش جنبش های خودبخودی که اگر نگوییم در زیر رهبری های ارتجاعی، بلکه در بهترین حالت در زیر رهبری های خرده بورژوایی و بورژوایی هستند، بر میخیزد و آنها را در «عمق و ریشه» خود «چپ» میخواند!  و جالب اینجاست که طبقه کارگر حتی در آن حدی که مثلا در انقلاب ایران خودرا نشان داد، در این انقلابات خود را نشان نداده است.     

31 - اگر چپ قدرتمندی وجود داشت!

« اگر حزب کمونیست کارگری مصر وجود میداشت و این حرکت را رهبری میکرد برای ساقط کردن مبارک کار چندان متفاوتی از آنچه شد نمیتوانست انجام بدهد. انقلاب باید در قدم اول مبارک را میانداخت و عملا این امر در مدت بسیار کوتاهی متحقق شد.»

این هم عمق و ریشه چپ این جنبش!  آیا اگر حزب کمونیست مصر (البته  انقلابی و  نه از نوع حزب کمونیست کارگری و احزاب سوسیال دمکرات یا ترتسکیست کنونی ایران) وجود داشت و این جنبش را رهبری میکرد، برای ساقط کردن مبارک کار چندان متفاوتی از آنچه انجام شد، نمیتوانست انجام دهد!؟ البته به یک شرط آری! اگر چنین حزبی وجود داشت، اما کار در میان طبقه و توده ها نکرده بود، اگر آنها را سازمان نداده بود، اگر به آنها راه تصرف قدرت از طریق قهر را نیاموخته و در گروه های مسلح  سازمان نداده بود، اگر دست به مبارزه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی نزده بود و اگر برای تصرف قدرت از راه جنگ ها و قیام ها گام بر نداشته بود، اگر اتفاقا رهبری جنبش در دست او نبود(زیرا بدست آوردن رهبری  طبقه کارگر و طبقات خلقی ونیز جنبش های عظیم به هیچوجه کارآسانی نیست) آنگاه حقیقتا این حزب کمونیست خیالی مصر کار چندان متفاوتی از آنچه شد، نمیتوانست انجام دهد.  در حقیقت چنین حزبی یا موجودیتی  روی کاغذ داشت یا درهمان زمان انقلاب تشکیل شده بود، و یا نفوذی ناچیز در میان طبقه و توده ها داشت؛ یعنی رهبری توده ها را در دست نداشت.

اما اگر حزبی ترتسکیست، نظیر حزب  حکمت و تقوایی بود، بدون شک نه تنها کاری متفاوت از آنچه انجام شد، انجام نمیداد،(البته اگر در مقابل آن نمیایستاد) بلکه تلاشی برای بیشتر جلوبردن جنبش نمیکرد و در حد همان رفتن مبارک (البته تا آنجا که مجبور بود مثل ارباب خود آمریکا رفتارکند) جنبش را متوقف نموده به عقب باز میگرداند. تقوایی البته نه از روی صداقت بلکه از روی دودوزه بازی، علی الظاهر به تئوریزه کردن همین جنبش هایی که وجود دارد، میپردازد و در مقابل  تکامل این جنبشها و انقلابات که ضعف و ادامه دار نشدن آنها، درست بدلیل ضعف کنونی چپ بویژه در این کشورهاست، میایستد: تقوایی علیرغم اینکه اکونومیست است، اکونومیست واقعی هم نیست. اگراو واقعا بدنبال جنبش خودبخودی میرفت این البته عیب بسیار بزرگی بود، اما باز هم  ممکن بود این را اشتباه  او دید. اما تقوایی  بظاهر خود را یک تفسیر کننده جنبش عملی و واقعی نشان میدهد، در حالیکه او تئوریزه کننده سیاست های آمریکا و سلطنت طلبان است. این است فرق یک تئوریزه کننده  کردار امپریالیسم و یک اکونومیست صرف !

«بعضی معتقدند که چپ در مصر ضعیف بود و بهمین خاطر این انقلاب بجائی نرسیده است.»

و این انتقاد بسیار درست و اصولی  که از سوی تمامی چپ های انقلابی مطرح میشود، از سوی تقوایی اکونومیست چنین پاسخ میگیرد:

  «بحث من بسادگی اینست که اگر چپ قدرتمندی هم در صحنه بود آیا با وجود مبارک میتوانست کاری بکند؟ آیا نمیباید اولین هدفش را سرنگونی مبارک قرار میداد؟ در کشورهای دیکتاتوری عریان شبیه مصر اولین مانع بر سر گسترش مبارزه و رشد اعتراضات و انقلاب علیه وضع موجود خود دیکتاتوری است - و فلسفه و ضرورت وجودی دیکتاتوری هم اساسا همین است. باید دیکتاتور برود و یک نوع آزادیهای دو فاکتو و فضای باز سیاسی بوجود بیاید تا ما کمونیستهائی که همیشه زیر زمینی فعالیت میکردیم بتوانیم سرمان را بلند کنیم و کارمان را بکنیم. در مصر این اتفاق افتاد. و اگر یک حزب رهبری کننده انقلاب وجود میداشت اولین قدمش میباید کنار زدن مبارک میبود. تا تازه بتواند برود در قاهره دفتر علنی اش را برپا کند. برود بقول منصور حکمت در میدان اصلی شهر - در میدان التحریر- پرچمش را بزمین بکوبد...

حزبی مثل حزب ما در مصر نبود ولی اگر هم چنین حزبی وجود میداشت میباید تاکتیکی از نوع آنچه عملا اتفاق افتاد در دستور میگذاشت. لبته از نظر سیاسی وضعیت خیلی فرق میکرد.»

ما دربخشهای پیشین و از زوایای دیگر در باره این عبارات  صحبت کرده ایم، اکنون تنها توجه خود را  تنها از زاویه اکونومیسم ترتسکیستی تقوایی به این عبارات معطوف میکنیم: تقوایی در اینجا  یک خط تساوی بین جنبش خودبخودی  و جنبش آگاهانه میگذارد. اما بین جنبش خودبخودی و جنبش آگاهانه گرچه گاه گونه ای وحدت و تساوی مشاهد میشود، اما این دو تفاوت کیفی دارند و با یک دیگر در تقابلند.

اگر مسئله را از دیدگاهها امکانات و احتمالات بررسی کنیم، چنانچه چپ قدرتمندی(چپ انقلابی و نه از قماش حزب کمونیست کارگری)  در صحنه بود، وضعیت طبقه کارگر و توده های زحمتکش، خواستها و شعارها، صف بندی طبقات و آرایش نیروها، اشکال سازماندهی و مبارزه و چگونگی پیشبرد مبارزه  با آنچه رخ داد، تفاوت کیفی میداشت. چنین جنبشی که بوسیله طبقه کارگرو حزب انقلابی کمونیست رهبری میشد، بنا به دلایل مشخص و شرایط خاصی که  عمدتا به وضعیت آگاهی توده ها و طبقات خرده بورژوا و بورژوازی  درگیر در مبارزه، وضعیت توازن باندها در جبهه ارتجاع  داخلی، صف آرایی قدرتها ونیروها بین المللی و توانایی های  واقعی و جاری آن حزب بازمیگشت،  ممکن بود مجبور شود یکی از گامهای خود را برکناری مبارک قرار دهد، به شرط آنکه این گام شرایط را برای پیشروی بعدی او آماده سازد.

البته  این نیز امری نبود که تحت هر شرایطی میباید رخ میداد.  اگر ما صحنه مبارزه طبقاتی مصر را به گونه ای  که پیش رفت، در نظر گیریم، شاید چنین حزبی برکناری مبارک را برای تحقق خواستها در این مرحله به هیچوجه کافی نمیدانست و بلکه کار  را  به سرنگونی دولتی که مبارک در راس آن بود میکشید.

چنین امری در انقلاباتی که دارای نیروی تخریبی بیشتری بوده اند نظیر انقلاب ایران، حتی در فقدان یک حزب انقلابی کمونیست قدرتمند رخ داد و رفتن شاه به هیچوچه خواست مردم را برای برقراری جمهوری ای که با آزادی و استقلال تشخص میافت، اجابت نکرد؛ زیرا بطور کلی خواست مردم تشکیل جمهوری آزاد و مستقل بود. حتی افرادی که  در راس جنبش بودند همچون خمینی، پس از مدتی، حتی همان زمان که شاه هنوز نرفته بود، تاکتیکشان  برکناری کل دولت بود و نه فقط رفتن شاه.

 و حال تقوایی خواست طبقه کارگر و توده های مردم را تحت رهبری یک حزب کمونیست انقلابی درکشورهایی نظیر مصر تنها برکناری مبارک میداند. مبارک برود و تحت حکومت دولت وابسته به امپریالیسم که مثلا طنطاوی در راس آن باشد آزادی هایی بوجود آید تا تقوایی و حزبش فعالیت خود را آغاز کنند. روشن است که تقوایی میپذیرد که حزب کمونیست خیالی مصر تنها میتوانست در شرایط احزاب مشابه احزاب ایران در آستانه انقلاب شکست خورده 57 باشد! انقلابی که به این علت شکمست خورد که طبقه کارگر در راس توده های زحمتکش نایستاده بود و خود بوسیله طبقات بورژوایی بعضا ارتجاعی و خرده بورژوایی رهبری میشد.

32- تقوایی و خود سازمان یابی توده ها!

«از نظر آینده انقلاب و فرجام نهائی آن یک رهبری انقلابی ضروری است ولی تا آنجا که به انداختن مبارک برمیگردد این هدف در غیاب چنین رهبری ای و اساسا بقدرت توده مردم خودسازمانیافته متحق شد. میخواهم بگویم قدرت این انقلابات در اینست که گرچه از رهبری کمونیستی محرومند اما عملا از نظر خود سازمانیابی و تاکتیکهای مبارزاتی - نظیر تسخیر میدانها- رادیکال و موثر عمل میکنند. جامعه مثل فنری که دیگر نمیتوان فشرده ترش کرد، رها شده و همه چیز را درهم میریزد. »

اولا آنچه در مبارزات و انقلابات شمال افریقا و خاور میانه بوقوع پیوست خواه از لحاظ «سازمانیابی و خواه از لحاظ تاکتیکهای مبارزاتی» خیلی تازگی نداشت و از آن مهمتر نمیتوان آنها خیلی «رادیکال و موثر» دانست. در گذشته خواه در قرن نوزدهم و خواه در قرن بیستم ما مبارزات خود بخودی فراوان داشته ایم که گاه از سوی طبقه کارگر و خواه از سوی دهقانان و یا خرده بورژوازی شهری صورت گرفته که رادیکال تر وموثر تر بوده اند. در آن زمانها نیز مبارزات طبقه کارگر و توده های زحمتکش همه چیز را در هم میریخت. و این البته خصلت بحرانهای نظامهای سرمایه داری پیشرفته و یا کشورهای نیمه مستعمره با ساخت های عقب مانده شان بوده است. مبارزات سالهای 1851- 1848 در فرانسه، 1905 در روسیه، مبارزات دهقانان در چین، ویتنام، مکزیک و... مبارزات طبقات در شهر و روستا در ایران در سال 57- 56  و بسیاری نقاط دیگر حتی زمانی که حزبی انقلابی در رهبری آنها وجود نداشت، بسیار رادیکاتر و موثرتر ازمبارزات و انقلابات جاری بوده اند. نهایت اینکه این مبارزات در  کشورهای تحت سلطه از نظر میزان شرکت جمعیت شهری  و نیز همین تصرف میدانها، میتوانست چیزی نسبتا نوین باشد. چیزی در کشورهای امپریالیستی خیلی نمیتوانست نه خیلی نوین باشد و نه خیلی رادیکال!                                                                                      

 «از نظر آینده انقلاب و فرجام نهایی آن(!) یک رهبری انقلابی ضروری است» ولی این آینده و فرجام از نظر تقوایی چیست و  چگونه متحقق میشود و منظور از رهبری انقلابی

 چه جریان هایی است؟

                            ادامه دارد

                                                                   هرمز دامان- مهر 91

یادداشتها

1- محض خاطر تقوایی عرض کنیم که در ادبیات مائوئیستی به فراوانی از کمون پاریس صحبت شده، در مقابل رویزیو نیستها از آن دفاع گردید و درسهای آن در عمل  بکار رفته و بوِیژه در انقلاب فرهنگی - پرولتاریایی، خواه از لحاظ تئوریک و خواه از نظر عملی مکررا به آن رجوع گردیده  و تکامل داده شده است. چنانچه تقوایی مباحث حزب کمونیست چین علیه رویزینیستهای خروشچفی را که در دهه 60 منتشر شد بخواند بارها به بحث در مورد کمون پاریس و نظریات مارکس  برخواهد خورد. حکمت و تقوایی به اندازه یک هزارم هم درباره کمون پاریس صحبت نکرده اند و آنجا هم که صحبت کرده اند، تمامی نظریات مارکس در مورد درسهای کمون را تحریف کرده اند.

2- در قسمت بعد خواهیم دید که تقوایی این انقلابات را چه مینامد!

3- اکنون حتی در همین کشورهای پیشرفته نیز آن حدود آزادی که در دموکراسی های  پارلمانی در قرن نوزدهم و نیمه اول  و تا حدودی اوائل نیمه دوم قرن بیستم وجود داشت ، وجود ندارد. سرمایه داری در مرحله امپریالیسم «هر چه بیشتر به ارتجاع  میگراید».

4- منظور از دموکراسی واقعی چیست!؟ اگر ما آن را در مقابل دموکراسی صوری پارلمانی قرار دهیم، شاید بتوان این مفهوم را توجیه کرد. اما دیکتاتوری بورژوازی برای بورژوازی دموکراسی واقعی است و برای پرولتاریا دموکراسی صوری؛ دیکتاتوری پرولتاریا برای طبقه کارگر و توده های زحمتکش دموکراسی واقعی(گرچه نسبی و تکامل یابنده) اما برای بورژوازی نه تنها واقعی نیست بلکه در حقیقت کاملا ضد آن است. زیرا جهت دیگر این دموکراسی واقعی، دیکتاتوری واقعی است که بر علیه بورژوازی و برای نابودی نهایی آن و یا  راندن آن باجبار برای تغییر خویش، اعمال میشود. ما چیزی به عنوان «دمکراسی واقعی» بیرون از دیکتاتوری طبقات نداریم!

5- مثلا نگاه کنید به دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک لنین  و طرح شعار جمهوری دموکراتیک کارگران و دهقانان. این کتاب نشان میدهد که بلشویک ها چه تلاش های مداوم، علمی، تجربی و عملی را باید میکردند تا این جنبش را از دست منشویکها بیرون  بیاورند و به روشنترین و رادیکالترین اشکال بیان کنند. عالی ترین بیان خواست توده های طبقه کارگر با خواستهایی که در این کتاب فرموله میشود و راههایی که برای رسیدن به آن بیان میگردد، تفاوت کیفی داشت و یکی از دلایل آن این حقیقت است که بلشویک ها هنوز در جنبش نفوذ کافی نداشتند.    

 

۱۳۹۱ آبان ۳, چهارشنبه

مبارزات دموکراتیک و انقلابی در ایران(3)* ترتسکیست ها: شبه چپ های دروغین


مبارزات دموکراتیک  و انقلابی در ایران(3)*

ترتسکیست ها: شبه چپ های دروغین

ترتسکیست ها و مبارزه ی سیاسی طبقه کارگر
طبقه کارگر ایران از بدو شکل گیری تا حدودی با مسائل سیاسی و اندیشه های کمونیسم آشنایی پیدا کرد؛ و این از برکت وجود طبقه کارگر ایران در بخش جنوبی روسیه بویژه قفقاز بود. در این منطقه،  حزب سوسیال دمکرات روسیه فعال بود  و کارگران ایرانی مستقر در آنجا، تحت تبلیغ این حزب قرار میگرفتند. تشکلات و سازمانهای  که به اندیشه طبقه کارگر مسلح شده بودند، خیلی سریع و کمابیش در پیوند با کارگران  شکل گرفتند و در ایران به فعالیت  و مبارزه پرداختند. تمامی این تشکلهای و سازمانها نه تنها به مبارزه اقتصادی دست زدند، بلکه از آن مهمتر به مبارزه سیاسی و نظامی که اشکال عالی تر مبارزه هستند، نیز دست زدند. این مبارزات هم علیه استبداد بود و هم علیه امپریالیسم؛ یعنی دو دشمن اصلی طبقه کارگر و دیگر طبقات ملی و مردمی در ایران.

حال نگاه کنیم که تاریخ نویس ترتسکیست چگونه وضع و خواستهای طبقه کارگر را طی یک دوران تاریخی تقریبا صد ساله شرح میدهد:   
« در سوی دیگر، کارگران خواهان دستمزدهای بالاتر و کاهش ساعت کار بودند...»؛ و
«در این بین کارگران بودند که از دستمزدهای پایین، نرخ بیکاری بالا و ساعات کاری بالا ضربه خوردند...  هر یک از اجزای این ائتلاف، دارای منافع طبقاتی مختلفی بودند، امّا توانستند تا برای مقطعی معیّن حول یک دیدگاه مشترک قرار بگیرند»؛ و«کارگران اغلب به طور کامل از بحث های غرب ستیزانه بازاری ها و روحانوین حمایت نمی کردند، چرا که هدف آن ها بهبود استاندارد زندگی خودشان بود»؛ در این  سالها« کارگران به یکی از قوی ترین نیروهای اعتراضی، سیاسی در کشور تبدیل شده بودند. به بیان دیگر، اعتراضات کارگری، مشکلات اقتصادی جدّی ای برای دولت شاه به بار آورده بود»؛ «جنبش کارگران نیز به موازات قدرت گرفتن، خود را در بیرون از ائتلاف بازار- روحانیّت در دوره بین دو جنگ جهانی، شکل داد»؛ و بالاخره «پس از جنگ جهانی دوّم، و به دلیل آن که بحران اقتصادی مستقیماً استاندارد زندگی کارگران را کاهش داده بود، چند اعتصاب عمده رخ داد».نقش تاریخی بازاریان و خیانت به طبقه کارگر-  (میلیتانت، تمامی بازگفت های ما از همین مقاله است).
اگر به  مطالب نقل شده بنگریم، تا آنجا که از اهداف مبارزات کارگران صحبت میکند وجه مشترک همه ی آنها را تاکید به روی خواستهای اقتصادی طبقه کارگر میبینیم. در جمله نخستین گفته میشود که« کارگران خواهان دستمزدهای بالاتر و کاهش ساعت کاربودند» (لابد مشکل سیاسی اصلا نداشتند و ندارند!؟) بودند؛ در جمله دوم، کارگران از«دستمزدهای پایین، نرخ بیکاری بالا و ساعات کاری بالاضربه خوردند»( نرخ بیکاری پایین باشد، ساعات کاری کم باشد و دستمرد بالاباشد، کارگران که دیگر مشکلی ندارند!؟)  در جمله سوم «هدف آن ها بهبود استاندارد زندگی خودشان بود»(استاندارد زندگی کارگران را بالا ببرید آنان کاری به کار سیاست ندارند!؟) در جمله پنجم از تبدیل شدن کارگران به « یکی از نیروهای اعتراضی، سیاسی صحبت میکند و اضافه میکند «به بیان دیگر اعتراضات کارگری، مشکلات اقتصادی جدی  برای دولت شاه به بار آورده بود».
 در سه جمله اول خواستهای کارگران به خواستهای اقتصادی صرف کاهش میابد و در جمله چهارم از «اعتراضی، سیاسی» صحبت میشود که معلوم نیست آیا منظور از آن این است که طبقه کارگر برای نابودی نظام سرمایه داری مبارزه میکند یا اینکه صرفا به آن «اعتراض» دارد (1) و نتیجه این «اعتراضی، سیاسی» نیز صرفا اقتصادی و نه سیاسی! یعنی فقط مشکلات اقتصادی درست میکند و اصلا مشکل سیاسی درست نمیکند.
بدین ترتیب از نظر نویسنده، طبقه کارگر تنها مشغول  مبارزه اقتصادی بوده و هیچ کاری به سیاست نداشته است. در جمله سوم  بجای ذکر واقعیتهای تاریخی مینویسد:« کارگران اغلب به طور کامل از بحث های غرب ستیزانه بازاری ها و روحانیوین حمایت نمی کردند». به این جمله در بخش دوم همین نوشته توجه کردیم. اما اینک از زاویه ای دیگر به آن توجه میکنیم.  منظور ازغرب ستیزانه (جالب است که این اصطلاح « ستیز» اصلا در مورد مبارزات کارگران علیه سرمایه داری بکار  نمیرود) تنها مخالفت با جنبه های مثبت یا منفی فرهنگ غرب نیست، بلکه عمدتا امپریالیسم ستیزی است.(2) و چنانچه طبقه کارگر «اغلب بطور کامل» از مبارزات ضد امپریالیستی حمایت نکرده باشد، آنگاه این طبقه چه مبارزه سیاسی کرده است؟ جالب اینجاست که حتی از مبارزه سیاسی برای سرنگونی استبداد داخلی و برقراری حکومت طبقه کارگر نیز اصلا صحبتی نمیشود. گرچه در صورتی که صحبت میشد، این پرسش مطرح بود که مگر میشود با استبداد داخلی با آن همه پیوندها بین این استبداد و «سرمایه داری غربی» که نویسنده مکرر از آن یاد میکند یا در واقع  کشورهای امپریالیستی، مبارزه کرد اما با امپریالیسم مبارزه نکرد؟ از این گذشته مبارزه امپریالیستی مبارزه سیاسی و نظامی است. نویسنده قید سیاست را برای کارگران میزند و برای آنها مبارزه اقتصادی برای استانداردهای زندگی در همین نظام، کافی میداند.
از زاویه ای دیگر به این مسئله بنگریم. طبقه کارگر در مبارزه اقتصادی تنهاست. زیرا هیچ طبقه ای در مبارزه اقتصادی در کنار طبقه کارگر نخواهد بود. اما طبقه کارگر در مبارزه سیاسی علیه استبداد کمپرادوری و امپریالیسم  پیوندهای مشترکی با دیگر طبقات مردمی  و ملی خواهد یافت که هم علیه استبداد و هم علیه امپریالیسم بدرجات متفاوت و با استحکام و پیگیریهای متفاوت مبارزه میکنند. طبیعی است که طبقه کارگر که مبارزترین و پیگیرترین طبقه در مبارزه با استبداد و امپریالیسم است منافع مشترکی با این طبقات خواهد یافت و تلاش خواهد کرد که رهبری این مبارزات را بدست گیرد و با هر طبقه بسته به میزان توانایی و کشش وی برای یک مبارزه طولانی مدت اتحاد یابد.
از رواین کاملا روشن است که وقتی طبقه کارگر صرفا به خواستهای اقتصادی خود محدود شود، به تنهایی در مقابل طبقات بورژوازی کمپرادور و یا ملی قرار خواهد گرفت و دیگر سخنی از این گونه اتحادها در میان نخواهد بود. بدین ترتیب تنها مقصود نویسنده از تاکید مطلق بروی خواستهای اقتصادی، همانا جدا کردن طبقه کارگر از دیگر طبقات ذینفع در انقلاب دموکراتیک ضد استبدادی و ضد امپریالیستی است. این امر دو هدف معین تعقیب میکند: یکم صرفا و بطور مطلق  طبقه کارگر را محدود به مبارزه اقتصادی میکند و در نتیجه تنها انزوای وی را از دیگر طبقات مد نظر دارد و به این شکل از هرگونه اتحاد این طبقه با طبقات دیگر جلوگیری کرده و در اتحاد صفوف خلق تخریب میکند، و دوم اینکه علیرغم اینکه خود را زیر کلمات «شبه چپ» دائر بر اینکه ما به منافع طبقه کارگر اهمیت میدهیم و با هیچ طبقه ای کنار نخواهیم آمد، مانع شرکت طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک و بدست آوردن رهبری آن شده و این مبارزه را بدست بورژوازی ملی و یا خرده بورژوازی می سپارد که به هیچوچه توانایی رهبری تا بدست آوردن خواستهای خلق را ندارند و این انقلابات را دچار شکست میکنند. دنبال کردن اهداف بالا تنها یک نتیجه دارد و آن هم جلوگیری از تلاش و مبارزه طبقه کارگر برای تصرف قدرت سیاسی و بر قراری دیکتاتوری دموکراتیک خلق و بدنبال آن  سوسیالیسم و کمونیسم میباشد، نتیجه ای که مورد پسند استبداد و امپریالیسم هم هست. بنابراین این نویسنده ترتسکیست تنها هدفی که تعقیب میکند تخریب اتحاد خلق، و خدمت به استبداد و سرمایه داری غرب یا همان امپریالیسم است.
علل مخالفت سرمایه داران تجاری و تولیدی متوسط  با استبداد و امپریالیسم و دلایل اتحاد طبقه کارگر با آنها  
آنچه از نوشته های این نویسنده میتوان بیرون آورد این است که بازاریان « با گروه ها، اقشار و طبقات مختلف ... یک سری منافع طبقاتی مشترک» داشتند و به همراه « روحانیون و سایر اقشار و گروه ها در مقابل دولت شاه و سرمایه خارجی »(طی سال های1891 تا 1905) بوده «به طور مشروط به انتقاد از رفرم های اقتصادی شاه » می پرداختند؛« چرا که جریان سرمایه از سوی کشورهای سرمایه داری غربی می توانست سهم بازاریان از کلّ اقتصاد را کاهش دهد». آنها« به مثابه تجار ناسیونالیست اواخر قرن 19، به عنوان مدافعان "سیاست های حمایتی" در مقابل نظام اقتصادی سرمایه داری غربی به شمار می رفتند» و در قیام تنباکوعلیه « اعطای امتیاز انحصاری 50 ساله تنباکو به تالبوت  با "علما" و جنبش کارگری که هنوز خام بود، در سال های 1892- 1891علیه کمپانی های سرمایه دارغربی ائتلاف کردند». علت این امر این بود که آنها« قادر نبودند تا با کمپانی های سرمایه داری غربی به علت تولید ناکافی خود- هم به خاطر مناسبات سنتی تولید و هم به خاطر نبود سرمایه جهت سرمایه گذاری در تکنولوژی جدید- به رقابت بپردازند»؛ و «بدین ترتیب، ائتلاف بازاری ها- علما- کارگران تا پیروزی انقلاب مشروطیّت در سال 1905 ادامه یافت».  همچنین،« بازاری ها و روحانیون از جنبش ملی و اعتراضی پس از جنگ حمایت کردند. عضوی از این جنبش اعتراضی را کارگران تشکیل می دادند»؛ آنها «تصمیم گرفتند تا باری دیگر از جنبش های کارگری حمایت کنند، چرا که این اعتصابات شامل کمپانی های سرمایه داری غربی می شد و نتیجتاً می توانست از نفوذ سیاسی- اقتصادی غرب در ایران بکاهد» و «در اوایل دهه 1950، بازاری ها و روحانیوین دولت پادشاهی وقت را به خاطر ضعف در مقابل قدرت های خارجی، از نظر کنترل سرمایه داری خارجی بر اقتصاد و نفوذ آن بر سرتاسر جامعه، به باد انتقاد گرفتند»؛ آنها به این دلیل که اینان شاه و قدرتهای خارجی«به برخی تعهّدات خود عمل نکردند.. تصمیم به حمایت از اعتصابات گرفتند»؛«پیش تر، بعد از به "استعفای" شاه وقت (رضا شاه، در سال 1941) اتحاد بازار- روحانیّت- کارگران همراه با "طبقه متوسّط" دولت جدید را تشکیل داد».(3)
به این ترتیب تجار از موضع منافع خود و به این دلیل که تکنولوژی پیشرفته و سرمایه کافی جهت گسترش تولید و بدست آوردن سود بیشتر نداشتند، یعنی نمیتوانستند با سرمایه خارجی دست به رقابت زنند، خواهان سیاست های حمایتی بوده (میبینیم که تجار تنها تاجر نبوده و تولید کننده هم بوده اند و یا حرکت بسوی تولید داشته اند) و چون استبداد داخلی دست این کمپانی های غربی را درتولید و تجارت داخلی باز گذاشته و به اعطای امتیازات مختلف به آنها مبادرت می ورزید، آنها در مقابل استبداد و سرمایه خارجی بوده  و در طی یکصد سال اخیر دست به مبارزه زده اند.
اما چون تنها این طبقه در مقابل استبداد و استعمار و امپریالیسم نبوده و اقشار و طبقات دیگر همچون کسبه و پیشه وران، دهقانان، طبقه کارگر و همچنین روحانیونی که هر دسته از آنان بیانگر منافع طبقاتی همچون  تجار، تولید کنندگان داخلی، کسبه، پیشه وران و دهقانان بودند از موضع منافع خودشان، در مقابل استبداد و سرمایه خارجی بودند، میان این اقشار و طبقات یک اشتراک نسبی از لحاظ منافع طبقه خود، و یک ائتلاف در مبارزه علیه استبداد و امپریالیسم پدید آمد. در نهایت و با اینکه «هر یک از اجزای این ائتلاف، دارای منافع طبقاتی مختلفی بودند، امّا توانستند تا برای مقطعی معیّن حول یک دیدگاه مشترک قرار بگیرند» و ائتلافشان از« حمایت قابل ملاحظه ای در بین مردم برخوردار می شد».
اشتراک نسبی اقشار و طبقات معین، هر یک از موضع منافع خود، اتحاد و ائتلاف نسبی آنها را در مبارزه با دشمن مشترک، سبب میشود. باید توجه داشت که این اشتراک منافع علیه دشمن مشترک، در مورد هر کدام از این اقشار و طبقات، حد و حدود و از لحاظ مبارزه شدت و ضعف دارد. به عبارت دیگر برخی از طبقات تا حدود معینی در این مبارزه پیش میروند و به محض دست یافتن به خواستهای خود، تمایل به مبارزه شان یا از بین میرود و یا ضعیف میشود، و نیز در طی این حد و حدود، اشکال و درجه مبارزشان با دشمن مشترک، بایکدیگرمتفاوت است. مبارزه برخی از آنها بویژه سرمایه داران تجار و یا تولید کننده عموما در حد اصلاحات درنظام موجود، و برخی دیگر یعنی طبقات زحمتکشی همچون دهقان و کارگر در حد انقلاب و دگرگون کردن بنیادی نظام است. افزون براینها، باید توجه داشت که برخی از این اقشار و طبقات بویژه طبقات سرمایه دار تاجر و صنعتی، از رشد مبارزه توده های زحمتکش بویژه کارگران و دهقانان همواره وحشت دارند و از این رو حتی ممکن است در شرایط معینی مبارزه با این طبقات را بر رسیدن تمام و کمال به خواستهای خود در مبارزه با استبداد و امپریالیسم ترجیح دهند و از ترس رشد بیشتر این مبارزات  به این طبقات و مبارزه عمومی دموکراتیک و ضد ضدا امپریالیستی خیانت کرده و به همان استبداد و امپریالیسم پناه برند. درست به این دلایل است که چنین اشتراک منافعی نسبی، مشروط ، موقتی و از این رو گذراست و نباید سبب شود که ما در حالیکه اشتراک منافع را میبینیم و باید ببینیم، به تضادهای مطلق این منافع با یکدیگر( بویژه بین طبقات زحمتکش و سرمایه داران داخلی) که اینک در پس اشتراک نسبی پنهان است، توجه نداشته باشیم.

علل سازش بورژوازی تجاری و تولیدی متوسط با استبداد وامپریالیسم و دلایل تضاد طبقه کارگر با آنها
در قسمت بالا، توجه عمده ما به اشتراک منافع اقشار و طبقات با یکدیگر در پروسه انقلاب دموکراتیک و ضدا امپریالیستی ایران بود، اینک خلاف آن عمل کرده و توجه عمده خود را  معطوف به تضاد منافع این اقشار و طبقات کرده  و خط نویسنده ترتسکیست  و نتایجی که وی از این تضاد منافع استنتاج میکند را دنبال میکنیم. فرض را بر این میگذاریم که تمامی نکات وی از لحاظ تاریخی درست است.
   اشارات وی در این خصوص عبارتند از اینکه« بازاری ها به طور مشروط به انتقاد از رفرم های اقتصادی شاه پرداختند» و ائتلافشان« از تناقضات درونی خود در فشار قرار داشت»؛ زیرا«هر یک از اجزای این ائتلاف، دارای منافع طبقاتی مختلفی بودند، امّا توانستند تا برای مقطعی معیّن حول یک دیدگاه مشترک قرار بگیرند». و به واسطه« انقلاب 1917 روسیه، که تهدیدی برای مناسبات موجود اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و البته ائتلاف ها بود، بازاریان و علما به حمایت از دولت شاه و متحدین آن- مانند سرمایه داران صنعتی، ارتش و اربابان زمین- پرداختند تا قدرت جنبش کارگری در ایران را تقلیل دهند. در عوض، دولت شاه با در نظر گرفتن آن که شاید برای سرکوب خیزش های کارگری در کشور به بازاری ها نیاز باشد، به حمایت از بخش های خصوصی سنتی، به ویژه بازار، و اجرای سیاست های حمایتی متعدّد برای بازرگانان محلی به منظور بهبود شرایط اقتصادی آن ها پرداخت»؛ همچنین بحرانهای« بین اواسط دهه 1920 تا اواسط دهه 1940، تقاضا برای انواع و اقسام کالاها و ضمناً نبود سرکوب جدّی دولتی، به بازاری ها فرصتی داد تا درآمد های خود را افزایش دهند و بیش ترین استفاده را از "آزادی سیاسی" ایجاده شده، ببرند»؛ گرچه اینان« دوباره با شاه تبعیدی و سرمایه داران خارجی، به توافق رسیدند و از ائتلاف خود عقب نشینی کردند و عملاً با این کار، به جنبش کارگران خیانت نمودند. به عبارت دیگر، بازاریان و علما به محض آن که دولت شاه و کشورهای سرمایه داری غربی متحد آن، وعده مزایای اقتصادی و سیاسی را به آن ها دادند، از حمایت خود نسبت به کارگران دست کشیدند». اینان همواره« آماده بودند تا مذاکره بر سر روابط سیاسی و اقتصادی خود با دولت را از سر گیرند». مثلا«در طی دهه 1950، دولت شاه برای کاهش تنش ها تلاش کرد تا از طریق اعطای وام های بلند مدّت و استمهال بدهی ها، به بازاری ها امتیازاتی بدهد»؛ و یا«در دهه 1960، دولت شاه اعتباراتی ارزان را برای جبران خسارات بازاری ها به دنبال رفرم های اقتصادی، در اختیار آن ها قرار داد». بالاخره «دوره جنگ و دوره پساجنگ به خوبی اثبات کرد که بازاری ها در نهایت متمایل به پذیرش بنگاه های تجاری خارجی، در واقع سرمایه داران خارجی، بودند، امّا تا جایی که منافع و حیات اقتصادی آن ها به خطر نیفتد».
این نکات  نشانگر این است که از یکسو خود ائتلاف طبقات خلق تضادهای درونی خود را دارد؛ خواه در خود بنگریمشان و خواه از لحاظ شکل و محتوی رویاروییشان با استبداد و امپریالیسم آنها را مورد توجه قرار دهیم، و از سوی دیگر پیوندهای معین و منافع مشترکی  است که بین اقشارمعینی از بازاریان از یک طرف و استبداد و امپریالیسم از طرف دیگروجود دارد و بالاخره  تضادهایی است که این هر دو جریان با جنبش طبقات زحمتکش و میانی جامعه دارند.
به این ترتیب شاهد آنیم که بازاریها نه بگونه ای انقلابی و تمام و کمال، بلکه بطور «مشروط» به انتقاد از رفرمهای استبداد میپرداختند و به خاطر ترس از انقلاب روسیه و رشد جنبش طبقه کارگر به حمایت استبداد دست میزدند تا قدرت جنبش کارگری را تقلیل دهند؛ و یا به محض  اینکه با استبداد و امپریالیسم به آنها وعده مزایا میداد و یا  در مورد خواستهای خود به توافق  میرسیدند، دست از حمایت جنبش برداشته و در مقابل آن قرار میگرفتند.
از سوی دیگراستبداد و امپریالیسم نیز به این علت که ممکن بود برای «سرکوب خیزش های کارگری در کشور به بازاری ها نیاز داشته باشد  به حمایت از بخش های خصوصی سنتی، به ویژه بازار، و اجرای سیاست های حمایتی متعدّد برای بازرگانان محلی به منظور بهبود شرایط اقتصادی آن ها» میپرداخت.
تضاد منافع میان طبقات، موجب مبارزه طبقاتی در زمینه های گوناگون سیاسی، فرهنگی، اقتصادی( و در مورد طبقات معینی  نظامی) میان آنها میشود. این مبارزه از آغاز تا پایان پروسه انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی ایران وجود دارد و از این رو نه نسبی است و نه مشروط و نه گذرا، بلکه برعکس مطلق است، یعنی وابسته به هیچ شرایطی نیست و در طی تمامی این پروسه  از آغاز تا پایان وجود دارد. از این رو توجه به این تضادها و مبارزاتی که از آنها برمیخیزد، تنظیم درجات متفاوت برای آنها و پیشبرد هر کدام، وظیفه نیروهای انقلابی م- ل- م است.
 ضمنا، هنگامی که از وحدت، اتحادها و ائتلاف های طبقه کارگر با دیگر طبقات صحبت کردیم، از تضاد میان آنها نیز سخن گفتیم، پس اینک که از تضادها سخن میرانیم، باید به اتحادها و ائتلاف ها نیز نظر داشته باشیم . همچنانکه دوست امروز ممکن است دشمن فردا باشد، دشمن امروز نیز ممکن دوست فردا شود. همچنانکه تجار و سرمایه داران ممکن است که به طور موقت به دشمن طبقه کارگر بپیوندند، و باید در این حال مشمول مبارزه ای گردند که با دشمن میشود، باز ممکن است از او کنده شده و به صف خلق ملحق گردند. از این رو هنگامی که طبقه کارگر در صفوف خلق(که از لحاظ تاریخی نسبی است یعنی بافت طبقاتی آن متفاوت است) باید مراقب شدت  یاقتن تضادهایش با برخی از متحدان باشد، باید هنگام  تقابل امروز، هوشیار به اتحادهای فردا نیز باشد و با رفتارهای خشک و عدم نرمش های تاکتیکی، امر انقلاب را به بن بست نکشاند.
 همچنین باید توجه داشت که ما در مرحله چه انقلابی هستیم ؛ آیا انقلاب ایران دموکراتیک است یا سوسیالیستی؛ روشن است که طبقات متحد طبقه کارگر در این دو انقلاب فرق میکنند. در حالیکه در انقلاب دموکراتیک تجار و سرمایه داران ملی میتوانند در شرایط معینی موقتا متحد  طبقه کارگر باشند اما در انقلاب سوسیالیستی چنین اتحادی نمیتواند وجود داشته باشد.
و نکته آخر اینکه ما میگوییم در حالیکه وحدت میان طبقه کارگر و این طبقات  مشروط به وضعیت و نسبی است، مبارزه با آنها غیر مشروط و مطلق است. این به این معنی است که مبارزه با این طبقات خواه در دوره وحدت و خواه در دوره شدت یافتن این تضاد ها وجود دارد و در حالیکه در یک دوران یا عصر تاریخی، تناوب های معینی میان وحدت و تضاد پدید میآید و با تغییر شرایط یکی بجای دیگری عمده میشود، اما درنهایت بین برخی طبقات با برخی دیگر گسیختگی پدید آمده و اینها از وابستگی به یکدیگر و زیستن در کنار هم در یک پدیده خارج میشوند. در حالت گسیختگی طبقات متخاصم،  برخوردها شدت گرفته وبه اوج خود میرسد و درنهایت جهش یک پدیده به پدیده دیگر و تغییر کیفی (مثلا فئودالیسم به سرمایه داری و یا سرمایه داری به کمونیسم) وقوع میابد. اینک به نتایجی که نویسنده مزبور از این مرور تاریخی خویش میگیرد توجه کنیم: 

نتایج
«بنابراین مشخصاً می توان دید که تا پیش از دوره تلاطم، ائتلاف بازاری ها و روحانیون به دنبال شریک و متحد جدیدی برای اعتراض به مداخلات سرمایه داری غرب در اقتصاد کشور بود. این ائتلاف اغلب شامل کارگران می شد، امّا آن ها به طور مداوم مورد خیانت بازاریان و روحانیون قرار می گرفتند.»
 توجه به تمامی نکات مورد نظر نویسنده تا سال 1979(4)  روشن میکند که وی نه از یک روند یعنی خیانت صرف، بلکه از دو روند ائتلاف و جدایی یا خیانت صحبت میکند. صحبت کردن از  خیانتی که مداوما تکرار میشود به این معنی است که هر از گاهی و در شرایط معینی ائتلاف وجود داشته است و هر بار که این ائتلافات پدید میآمده پس از مدتی این اقشار و طبقات خیانت میکرده اند. حتی اگر ما با تمامی نکات  نویسنده موافق باشیم، باز نمیتوانیم به صرف اینکه این طبقات به طبقه کارگر در یک دوره ائتلاف بالاخره خیانت کرده اند، به این نتیجه برسیم که دیگر هر نوع اتحاد و یا ائتلافی درست نیست. همچنانکه از هر اتحادی نمیتوان به این نتیجه رسید که خیانتی در کار نخواهد بود، در همان حال از هر خیانتی نمیتوان استنتاج کرد که دیگر هر اتحاد و ائتلافی بی ثمر و بیهوده است.(5)
وی ادامه میدهد: «در واقع برای روحانیّت- بازار، کارگران نه اعضای واقعی جنبش، که صرفاً اهرم فشار یا یک برگ برنده در چانه زنی و مذاکره با دولت شاه بودند.»
این نیز دلیلی برای این نیست که هیچگونه اتحاد و ائتلافی مجاز نیست. در واقع هر طبقه ای به متحدانی که در مبارزه دارد از چشم منافع خود نگاه میکند. روشن است که این طبقات نمیتوانند از موضع منافع طبقه کارگر دست به مبارزه زنند و یا بخواهند خواستهای واقعی این طبقه تحقق یابد. پذیرش طبقه کارگر به عنوان «عضوی از جنبش» نیز منوط به درجه آگاهی، تشکل، نیرو قدرت طبقه کارگر است. اما چنین پذیرشی بخودی خود هیچ مشکلی را حل نمیکند. چنانچه طبقه کارگر به عنوان عضوی از جنبش پذیرفته شود اما رهبری در دست او نباشد، باز هم این طبقات کمابیش به آن به مثابه یک «اهرم فشار و یا یک برگ برنده در چانه زنی و مذاکره با دشمنان» نگاه میکنند و هر آن این امکان وجود دارد که با ارتجاع کنار آمده و به این طبقه پشت کنند. نهایت اینکه چنانچه نیروی طبقه کارگر قوی باشد، پروسه ضعیف کردن این طبقه  طولانی تر و تاکتیکهای لازم برای آن پیچیده تر خواهد بود. طبقه کارگر بر سر رهبری جنبش دموکراتیک با این طبقات در تخاصم است. و در واقع تنها  رهبری طبقه کارگر تحت رهبری حزب کمونیست وی بر جنبش دموکراتیک است که میتواند شرایطی را پدید آورد که این طبقات نتوانند به وی بمثابه «اهرم فشار و برگ برنده» در مبارزه علیه استبداد و امپریالیسم نگاه کنند.      

و اما استنتاج نهایی این نویسنده از این مرور «تاریخی» که وی در آغاز مقاله خود میآورد چیست:
« نکته قابل تأمّل در این بین، مواضع و استدلالات عجیب برخی از طیف های چپ در حمایت از بازاریان بود.» به بهانه این رویدادها، تلاش می شود تا در این جا مختصراً به نقش تاریخی بازاریان در طول یکصد سال گذشته و خیانت های آشکار آنان به طبقه کارگر ایران اشاره شود.»
به این ترتیب نظر نویسنده این است که هیچ نوع حمایتی مجاز نیست. به بیان دیگر حال که آنها همیشه خیانت کرده اند، ما نیز دیگر حمایت نمیکنیم. معنای عکس این وضعیت چنین است که اگر آنها خیانت نمیکردند و همیشه از آغاز تا پایان با ما بودند ما به اتحاد و ائتلاف خود با آنها ادامه میدادیم و از آنها حمایت میکردیم.  بعبارت دیگر ما از بازاریان که البته منظور عمدتا رده های بالای آن یعنی تجار است، انتظار داریم از آغاز تا پایان انقلاب با ما باشند و  نه از موضع منافع خود، بلکه از موضع منافع ما حرکت کنند.  وقتی به دلیلی که نویسنده این مقاله  در آغاز مقال خود برای نوشتن آن ذکر میکند نگاه میکنیم، آن را کاملا یکسویه و طرد کننده هر گونه ائتلاف و اتحاد میان طبقه کارگر و این طبقات میابیم .
ضمنا در تمامی این مقاله سخنی از بورژوازی ملی نیست، بلکه سخن از تجار است. در حالیکه ما بورژوازی تولید کننده داخلی نیز داشته ایم که درون تشکلات سیاسی وی بسیاری از همین تجار بازار نیز بوده اند . روشن است که آنچه ما  در باره بورژوازی تجاری گفتیم کما بیش در مورد بورژوازی تولید کننده داخلی  نیز میتوان گفت. میدانیم ترتسکیستها  عموما چنین بورژوازی ای را دیگر قبول ندارند. در نتیجه آنچه درباره بورژوازی تجاری گفته اند در مورد این بورژوازی نیز تکرار خواهند کرد.(6)
و نکته آخر اینکه برخی افراد و جریانها از روی اشتباهات تئوریک و سیاسی در مورد مرحله انقلاب و تاکتیکهای لازم برای آن و نیز مواضع دگماتیستی که دارند، به انقلاب سوسیالیستی و ضروری نبودن کوچکترین اتحادی با بازاریان بورژوازی متوسط معتقدند، اما حکایت ترتسکیستهایی از قماش میلیتانت و یا حکمت و حکمتی ها بعضا سوای این مسائل، از مواضع هواداریشان از امپریالیسم بر میخیزد. آن دسته بیشتر نماینده طبقات خرده بورژوازی و این دسته ترتسکیست و حکمتی بیشتر نماینده بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم هستند.

                                                                               هرمز دامان
                                                                                 مهر 91   

یادداشتها
* اعتصاب بازاریان با حضور نیروهای انتظامی رژیم در بازار و بزور پایان یافته و آنها باجبار مغازه های خود را گشودند. ضمنا رژیم مقررات سختی نیز برای هر گونه بستن و تعطیلی مغازه ها بوجود آورده و تجار و کسبه را مجبور به پیروی از آنها نموده است. اما با توجه به شرایط سخت کنونی هر آن امکان حرکت و یا جنبشی خواه از جانب بازار و خواه از جانب دیگر بخشهای تولیدی و خدماتی وجود دارد.
1- این کلمه «اعتراض» ورد زبان بیشتر(و شاید همه ی) ترتسکیست ها از جمله حکمت بوده است. وقتی مباحث حکمت را میخوانیم میبینیم او همواره از «اعتراض» کارگران به سرمایه داری صحبت میکند.  کاربرد این کلمه، البته بخودی خود اشکالی ندارد اما اگر بخواهد به جای کلماتی همچون مبارزه  و مبارزه تا نابودی نهایی سرمایه داری بنشیند نمیتواند نقشی را که این کلمات بازی کنند، ایفا کند.  میتوان به چیزی اعتراض داشت اما خواهان نابودی آن نبود!؟
2- مثلا کاشانی که بخشی از رده بالای تجار را با خود داشت در کودتای 28 مرداد با شاه و دربار و غرب کنار آمد و در مقابل مصدق و جنبش ملی ایستاد!؟
3- به برخی تحلیل های عجیب و غریب  این نویسنده در همین زمینه توجه کنیم:«با این حال، در پایان جنگ جهانی دوّم، بازاریان از کاهش در میزان تقاضا برای کالاها به شدّت ضربه خوردند (که یکی از علل این کاهش، از سرگیری واردات از کشورهای غربی بود) بازاری ها مجدّداً برگ برنده خود، یعنی تجار ملی گرا را روی میز گذاشتند و خواستار کاهش مداخلات خارجی در اقتصاد شدند؛ چرا که موقعیّت اقتصادی آن ها از سوی رقابت کالاهای خارجی تهدید می شد.» و«در پاسخ، بازاریان به همراه روحانیون، اعتراضات را نه فقط در بازارها که هم چنین در خیابان ها افزایش دادند. مضاف بر آن که مداخله دولت در حمایت از بنگاه های بزرگ و مدرن، به ضرر بنگاه ها و مشاغل خرد و سنتی تمام شد. تغییرات قانونی در سال 1977، میزان سرکوب بازاری ها را افزایش داد و جرقه اقدام مشترک بازاریان علیه دولت را روشن کرد. بازاری ها برای بسیج مردم، به برگ برنده خود یعنی مساجد رو کردند.» ما از این «برگ های برنده» چیزی دستگیرمان نشد. در اولی برگ برنده بازاری ها(که خود تجار بزرگ و کوچکند) تجار ملی گرا بود و در دومی برگ برنده  بازاری ها( ایضا) مساجد بود. ضمنا اینان به طبقه کارگر هم به عنوان برگ برنده نگاه میکردند. گویی بازاری هایی که برگ برنده یعنی تجار ملی گرا را روی میز میگذاشتند خود غیر از تجار ملی گرا بودند و پشت آنها پنهان شده بودند و نیز کاری به کار مساجد هم نداشتند؛ و یا اینکه در این زمان بازاریهایی که مساجد را محل سازماندهی خود میساختند، دیگر تجاری ملی نبوده و تجار وابسته به امپریالیسم بودند.  چنین تحلیلهایی به خلاف درک نویسنده آن که گمان میکند که خیلی به بازی سیاست وارد است و باصطلاح «سیاست دانانه» سخن میگوید، فوق العاده سطحی و مبتذل است.
 4- در تحلیل درهم و مغشوش زیر از «تنش» میان بازاریان با دولت شاه در اوایل دهه 1970 سخن رفته است: «در اوایل دهه 1970، در نتیجه بحران های اقتصادی در ایران، دستمزدها کاهش و سطح قیمت ها افزایش یافت... ضمناً، در همان حال که دولت وقت شاه، دستور به حذف سوبسید بسیاری از اقلام می داد، بازاری ها مخالفت خود با سیاست های اقتصادی را افزایش دادند و کالاها و خدمات خود را در بازارهای سیاه به فروش رساندند. چنین اقداماتی، به گسترش تنش در بین بازاری ها و دولت شاه منجر شد. وخامت و عمق بحران و مسائل اقتصادی، هم جنبش کارگران و هم جنبش بازار- روحانیّت را تحریک کرد.» و در این تحلیل ایضا مغشوش از آنها با نام «یکی ازجنبش های اعتراضی عمده» در 1979:«با وجود تلاش های دولت پادشاهی در تغییر نظام سنتی تجاری به یک نظام سرمایه داری غربی، بازارهای ایران هم چنان به حیات خود ادامه دادند و تا پیش از سال 1979، به یکی از جنبش های اعتراضی عمده تبدیل شدند. ائتلاف میان علما و بازاری ها، در دوران تلاطم مجدّداً جان گرفت. هرچند، بازاری ها عموماً خواهان حفظ مناسبات و بنیان های بازار آزاد، و تنها اِعمال تغییراتی تکمیلی در جهت قوانین ملی تر بودند. با این وجود، روحانیون-که خود شدیداً به بازاریان وابسته بودند- رهبری ایدئولوژیک این جنبش اعتراضی را در تظاهرات و جلسات بازار در دست گرفتند. به همین خاطر، ائتلاف نهایتاً توانست تا با چنگ زدن به چند آیه و حدیث در دفاع از مالکیّت خصوصی و بازرگانی، راهی برای تقویت پیوندهای ایدئولوژیک بین بازاری ها و روحانیون پیدا کند...»
5- گرچه در دوران 32-20  که طبقه کارگر دارای رهبری ناشایسته ای همچون حزب توده  بود، نه تنها نسبت به  تجار بلکه نسبت به  سرمایه داران صنعتی(  مصدق و جبهه ملی) نیز یا به همین فرمول خیانت توجه داشت و از هر گونه اتحادی با آنها سرباز میزد و آنان را  عموما در کنار دشمن اصلی(دربار و امپریالیسم) نشان میداد، و یا به اتحاد فرصت طلبانه با حتی پلید ترین دشمنان خلق (مثل قوام السلطنه) دست میزد و وزیر به کابینه اش میفرستاد و یا به یکباره از خود سلب مسئولیت کرده از مصدق و جبهه ملی میخواست که  مراقب کودتای 25 مرداد باشند. 
6-  بد نیست نظر این نویسنده را در این باردرمورد طبقات متوسط  مرور کنیم: به واسطه« انقلاب 1917 روسیه، که تهدیدی برای مناسبات موجود اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و البته ائتلاف ها بود، بازاریان و علما به حمایت از دولت شاه و متحدین آن- مانند سرمایه داران صنعتی، ارتش و اربابان زمین- پرداختند تا قدرت جنبش کارگری در ایران را تقلیل دهند.» و «از یک سو، گروه ها و طبقاتی هم چون اربابان زمان، سرمایه داران صنعتی و تجار ثروتمند از رفرم های دولت شاه و الحاق اقتصادی به کشورهای سرمایه دار غرب دفاع کردند...» در این بخشها همانطور که پیشتر درهمین مقال اشاره کردیم سرمایه داران صنعتی که منظور از آنها باید سرمایه داران ملی باشد، متحد شاه و اربابان زمین، و خواهان وابسته شدن به امپریالیسم قلمداد شده اند. و از سوی دیگر، بازاری ها و علما در مقابل چنین الحاق و رفرم هایی قرار گرفتند. ضمنا چنانچه منظور از سرمایه داران، کمپرادورها باشند آنوقت دیگر دفاع کردن این بورژوازی از «الحاق به کشورهای سرمایه داری غرب» بی معناست. عین همین معنا در عبارات «... فشار نیروهای استعماری و تحمیل قراردادهای یک طرفه بازرگانی از طرف آن ها و تبدیل اقتصاد ایران به زائده ای از اقتصاد امپریالیست ها، بورژوازی صنعتی را به جنین محتضر و نحیفی تبدیل کرد...» به چشم میخورد. به این ترتیب منظور از سرمایه داران صنعتی باید همان بورژوازی ملی یا متوسط باشد. « پیش تر، بعد از "استعفای" شاه وقت (رضا شاه، در سال 1941) اتحاد بازار- روحانیّت- کارگران همراه با "طبقه متوسّط" دولت جدید را تشکیل داد.» در اینجا معلوم نیست که طبقه متوسط به بورژوازی کمپرادور اطلاق شده و یا به بورژوازی صنعتی و یا خرده بورژوازی! « از طرف دیگر، دولت شاه قصد داشت تا در بین نخبگان دستگاه حکومتی یک طبقه متوسّط ملی و متعهّد به سلطنت به وجود آورد...» همچنین در این قسمت، اگر منظور بورژوازی کمپرادور است دیگر صیغه  متوسط و ملی اش چیست؟ اگر منظور خرده بورژوازی است بحث ملی  و غیر ملی در مورد آن بی معنا است؛ و اگرمنظور بورژوازی ملی است آنگاه این غریب نیست که شاه کمپرادور میخواهد در میان «نخبگان حکومتی» یک بورژوازی ملی ایجاد کند. به متن زیر توجه کنیم:«هدف از "انقلاب سفید"، از یک سو ایجاد رفرم های اقتصادی و سیاسی لازم برای ایجاد یک طبقه متوسّط جدید وابسته بود که بتوان برای حمایت از دولت و حاکمیّت بر روی آن حساب کرد... دولت شاه، تعدادی از زمین ها را ملی و در بین طبقه متوسّط جدید خود توزیع کرد...» اینجا «طبقه متوسط ملی و متعهد به سلطنت» تبدیل به «طبقه متوسط جدید وابسته» میشود وشاه تعدادی زمین های ملی شده را در بین این «طبقه متوسط  جدید خود» تقسیم میکند...! و اسم این تحلیل های اجق وجق را میگذارند تحلیل تاریخی!