۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

این هم « پسا کمونیسم کارگری» ! (2) درباره مقاله «تشییع جنازه بی پایان» از سایت آلترناتیو

 

این هم « پسا کمونیسم کارگری» ! (2)

درباره مقاله «تشییع جنازه بی پایان» از سایت آلترناتیو

کمونیسم کارگری یا اکونومیسم روسی!

آلترناتیوی ها در بررسی ریشه های کمونیسم کارگری حکمت، اکونومیسم روسی را رها کرده و یکراست سراغ کمونیسم چپ آلمان و هلند میروند تا بالاخره یک پیشینه ی شبه انقلابی و شبه چپی برای حضرت والا حکمت فراهم کنند. در مقاله آلترناتیو زیر عنوان «کمونیسم کارگری » یا «کمونیسم چپ»چنین آمده است:
« دیدیم که نخستین گام اساسی کمونیسم کارگری این بود که تمایزی را که سنت کلاسیک مارکسیستی تا کنونی (مارکس، انگلس، لنین، رزا لوکزامبورگ، تروتسکی و گرامشی) بین حزب و طبقه، بین مبارزه خودبه خودی و خود- انگیخته طبقه کارگر از یک سو و مبارزه آن در قالب فعالیت احزاب و سازمان های کمونیستی (جنبش کمونیستی) برقرار کرده است را فرو بریزد و بدین طریق ظاهرا طرحی نو در پاسخ به این مساله در افکند.»( همان مقاله، بخش”کمونیسم کارگری“ یا ”کمونیسم چپ“؟)
آلترناتیوی ها! متاسفانه شما عنوان این بخش را درست انتخاب نکرده اید! شما باید مینوشتید «کمونیسم کارگری یا همان اکونومیسم روسی»!؟
البته چنین عنوانی، خوب، خیلی کلاس ندارد. و آلترناتیوی ها که خیلی با کلاس و خلاصه آوانگارد هستند نمیتوانند قبول داشته باشند که ریشه های نظری حضرات والاشان حکمت عالیمقام در همان اکونومیسم کذایی روسی باشد که آنچنان مورد تحقیر لنین قرار گرفت.
بعلاوه، اگر شما آلترناتیوی ها از «مبارزه خودبخودی و خودانگیخته طبقه کارگر» نام میبرید، درست آن است که در مقابل آن از «مبارزه آگاهانه و متکی به تئوری انقلابی» نام ببرید و نه در برابر آن « مبارزه در قالب فعالیت احزاب و سازمان های کمونیستی» را قرار دهید. زیرا اولا فعالیت احزاب و سازمان های کمونیستی را عموما در مقابل فعالیت های سندیکایی و اتحادیه ای طبقه کارگر قرار میدهند؛ و دوما، حزب را قبول داشتن، علامت تقابل با خوبخودی بودن جنبش نیست. زیرا بسیار احزاب سیاسی وجود داشته(و دارند) که اسم کمونیست را بر خود گذاشته بودند و به هرحال ادعای تشکلاتی متفاوت از سندیکا و یا اتحادیه را داشتند، اما خود دنباله رو حرکات سندیکایی و اتحادیه ای (و یا شورایی از قماش کمیته هماهنگی) بوده اند. اینان نه حزب آن سان که منظور لنین است، بوده اند و نه کمونیست!؟
اما در باره طرح نو: در حقیقت در جنبش چپ ایران بجز مدت زمانی در دوره 20 تا 32 و 57 تا 60 فرصتی برای فعالیتهای سندیکایی و اتحادیه ای فراهم نشد، تا ما بتوانیم از اکونومیسمی مشابه آنچه در روسیه وجود داشت، نام ببریم. از سوی دیگر، از سالهای 60 تا کنون نیز نیروی جریانات اکونومیستی که نام چپ کارگری بر خود گذاشته اند، درون طبقه کارگر بسیار ناچیز بوده و تاثیر آن بر جنبش کارگری نیز بسیار ناچیزتر بوده است. در نتیجه صحبت از اکونومیسم عملی ( و نه اکونومیسم نظری و یا روی کاغذ) نیز در این سالها خیلی معنایی ندارد.
بطور کلی برای پا گرفتن اکونومیسم به شکل روسی آن، نیاز به وجود حداقل هایی از دمکراسی بورژوایی است و در حالیکه در کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی که دمکراسی بورژوایی وجود دارد، براحتی میتوان از اکونومیسم سخن گفت، در کشورهای تحت سلطه بندرت میتوان از این نوع اکونومیسم سخن گفت. در این گونه کشورها، اکونومیسم عموما اشکال دیگری بخود میگیرد، گرچه ماهیت آن یعنی سر فرود آوردن مقابل جنبش خودبخودی و خود انگیخته و کم بها دادن به، یا نفی مطلق تئوری انقلابی ، تفاوتی با اکونومیسم در کشورهای امپریالیستی ندارد. با این همه ما مشکلی با آلترناتیوی ها نداریم که آن را، از این لحاظ که چنین اشکالی از بحث های رویزیونیستی تا کنون در میان چپ ها ی ایران نبوده « نو» بدانیم!

یک حقه ی کهنه شده!
همچنین قابل توجه است که حضرات آلترناتیوی ها از یاد نمیبرند که حتما نام ترتسکی را این میان لابلای نام مارکس، انگلس، لنین، روزا و گرامشی بگنجانند و باصطلاح یک سیر امتداد یا تکامل نظری ترسیم کنند.
در مورد روزا و گرامشی باید گفت که از نظر مائوئیست ها بی تردید هر دو مارکسیست و تئوریسین های انقلابی ای و ایدئولوگ های طبقه کارگر بودند، اما قرار دادن نام آنها در ادامه نام مارکس، انگلس، لنین( در اینجا در ارتباط با سنت مارکسیستی رابطه حزب و طبقه)، بدون آنکه بخواهیم ذره ای از ارزش والای انقلابیشان کم کنیم، بر مبنای واقعیات تاریخی استوار نیست. زیرا اصولا این نوع نگارش نامها، نشان از چگونگی تداوم امر جهانی پرولتاریا و نقش افراد در تعیین خطوط اساسی پیشرفت و تکامل، دارد. چنانچه از این لحاظ معین بخواهیم درباره رزا و گرامشی قضاوت کنیم، آنان خواه از لحاظ تئوریک و خواه از لحاظ عملی نقش هایی جهانی همپایه آموزگاران نداشته اند. نقش های منطقه ای آنان بسی پر رنگتر است تا نقش های جهانیشان.
این رویه، کمابیش از سوی ترتسکیست ها و عموما به چند هدف مشخص صورت میگیرد، و البته بی آنکه واقعا نظرات انقلابی آنها را آن گونه که مائوئیست ها قبول داشته اند، قبول داشته باشند.
نخست اینکه نام ها را زیاد میکنند تا با مارکسیست - لنینست ها که ترسیم کنندگان راه را، مارکس، انگلس و لنین میدانند و یا مائوئیست ها که افزون بر سه آموزگار بزرگ، اسامی استالین و مائو را در تداوم راه انقلابی طبقه کارگر ذکر میکنند، تقابل کرده باشند. در حالیکه خودشان جز ترتسکی ضد انقلابی، هیچکدام از آنها را قبول ندارند.
دوم، بتوانند ارزش تئوریهای انقلابی آموزگارانی همچون مارکس، انگلس و لنین و همچنین استالین و مائو را که خطوط اساسی انقلاب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا را ترسیم کرده اند، تقلیل دهند. بدین ترتیب، با گونه ای این چنین تداوم قائل شدن، راه را حداقل به سوی رزا و گرامشی، که در کل نقششان در حد و اندازه های رهبران ترسیم کننده تکامل تئوری مارکسیسم نیستند، کج میکنند و در نهایت اگر توانستند بسوی ترتسکی روانه میسازند. بطور کلی آنها تلاش میکنند بجای آموزگاران، پشت این انقلابیون پنهان شوند و یا آنها را برای جوانان متمایل به چپ جاذب سازند، تا باصطلاح از وزن ایدئولوژیک مارکسیسم و راه ترسیم شده انقلابی آموزگاران بکاهند.
سوم، نام ترتسکی را بدون آنکه چشم گیر باشد و ظاهر نشانه ای از گرایش حضرات، این میان و در کنار رزا و گرامشی ذکر کنند تا کمتر توجه را جلب کند. و بالاخره چهارم، آرام آرام نامهای مارکس ، انگلس و لنین خط بخورد و حداقل نام رزا و گرامشی و در بهترین حالت نام ترتسکی باقی بماند. روشن است که از نظر اینان راه را از سوی رزا و گرامشی بسوی ترتسکی منحرف کردن ساده تر است تا از سوی مارکس یا انگلس و یا لنین.

تضاد میان جنبش آگاهانه و جنبش خودبخودی و مسئله دوگرایی

«این کار از چه طریقی صورت می گیرد؟ حکمت تلاش می کند از طریق قرار دادن عنصر سیاسی و آگاهانه در بطن و متن مبارزه خودبه خودی و اقتصادی خود طبقه، دوآلیسمی را که در این رابطه (حزب- طبقه) وجود دارد، از میان بردارد و نوعی نگرش ظاهرا جدید در این رابطه را با تاکید پررنگ و مکرر بر ”عینیت داشتن“ جریان و مطالبات سوسیالیستی در بطن مبارزات روزمره و خودانگیخته طبقه کارگر، جدا بودن مسیر تاریخی جنبش سوسیالیستی در درون طبقه کارگر و سیر تحول جنبش کمونیستی تا کنونی (یعنی تمام گرایش‌های کمونیستی از ابتدا تا کنون) و بی‌ربطی این دو با هم را بر این مساله حاکم گرداند.»
پیش از هرچیز اشاره کنیم که تا آنجا که صحبت ازجنبش آگاهانه و جنبش کارگری است، سخن گفتن آلترناتیوی ها از چیزی به نام «دوآلیسم» درست نیست. زیرا جنبش طبقه کارگر و جنبش کمونیستی دو وجه کلیتی واحد هستند که بر بستر یک مناسبات تولیدی واحد یعنی مناسبات تولیدی سرمایه داری (البته با کمی پیشی و پسی) شکل میگیرند. جنبش طبقه کارگر شکل عینی مبارزه ای است که جنبش آگاهانه، شکل ذهنی و ایدئولوژیک آن است. این که این دو شکل، گاه بی ارتباط هستند، منطبق بر یکدیگر نیستند، از یکدیگر فاصله دارند و مسیرهایی مجزا را طی میکنند، دلیل بر دوآلیسم بودن آنها نیست. زیرا بطور کلی در حالیکه انطباق این دو بر یکدیگر و وحدت شان، خواه پیش از پیوند، خواه پس از آن، نسبی است، تضاد این دو جریان یعنی جریان آگاهی انقلابی کمونیستی و جریان جنبش خودبخودی طبقه کارگر، مطلق است و همواره وجود دارد. قبل از پیوند وجود دارد و بعد از پیوند نیز وجود خواهد داشت. نکته مرکزی این است که سطوح ارتباط و تضاد در یک چرخش مارپیچی مداوما تغییر میکند و در مجموع ارتقا مییابد.
این نکته بویژه نادرست تر میشود زمانی که منظورمان جنبش های آگاهانه ای (مثلا بلشویکها و احزاب انقلابی رزمنده) باشد که سخن از تفاوتهای معین میان آگاهی خودبخودی و آگاهی سوسیالیستی و یا تشکل حزب انقلابی پیشروان در مقابل تشکل های سندیکایی و اتحادیه ای طبقه کارگر به میان می آوردند. اینجا دیگر سخن گفتن از این که حکمت میخواست دوآلیسم موجود را از میان بردارد، مضحک و شارلاتان بازی است و به این معنا است که از نظر آلترناتیوی ها دوآلیسمی واقعا وجود داشته است!
از اینها گذشته، آلترناتیوی ها درست ایراداتی را در حکمت مورد تاکید قرار میدهند، که هر کس که اندکی با مباحث چپ آشنایی داشته باشد و در این میان نگاهی هم به کتاب «چه باید کرد» لنین کرده باشد، بسادگی متوجه انحرافی بودن آنها خواهد شد. در حقیقت، آنچه اینان در تشریح نظر حکمت بیان میکنند، درست همان نظراتی است که اکونومیستهای روسی  داشتند: یعنی تاکید مطلق بر عینیت و بی اهمیتی به جهان بینی و تئوری انقلابی، تاکید بر این نکته که طبقه کارگر به این دلیل که دارای غرایز سوسیالیستی است، پس جنبش این طبقه هم  در شکل عینی جاری خود، سوسیالیستی است و خود بخود بسوی سوسیالیسم میرود؛ نقش عنصر آگاه درون طبقه تنها و تنها تئوریزه کردن وضعی است که موجود است و هاکذا!

اکونومیستهای ضد بلشویک

«طرح نظراتی بدین‌ شکل شاید در تاریخ کمونیسم در ایران جدید باشد، اما دیدگاه ها و جریاناتی با محتوای مشابه نظرات حکمت، و البته در سطح کیفی بسیار بالاتر، در تاریخ کمونیسم بین الملل قابل ردیابی هستند؛مشکل، البته نه مشکل ما که مشکل حکمت، در این جاست که برخی از این جریانات به اصطلاح دشمنان خونی لنین و بلشویسم هستند و اصولا خود را به عنوان ”کمونیست های ضد- بلشویک“ معرفی می کنند!»
حال ما باز هم مجبوریم به آلترناتیوی ها تذکر دهیم که درست است که «دیدگاهها و جریاناتی با محتوی مشابه نظرات حکمت، و البته در سطح کیفی(بهتر بود گفته میشد کیفی و کمی) بالاتر در تاریخ کمونیسم بین المللی قابل رد یابی است»، و درست است که «برخی از این جریانات به اصطلاح دشمنان خونی لنین و بلشویسم هستند و اصولا خود را به عنوان ”کمونیست های ضد- بلشویک“ معرفی !» میکردند، اما این جریان مشهور به «کمونیسم چپ» نبوده، بلکه مشهور به «اکونومیسم روسی» است. اکونومیستهای روسی واقعا از نظر کیفی و کمی، در سطح بالاتری از اکونومیسم ترتسسکیستی حکمت و دارودسته اش بودند. زیرا آنها دارای نیرو در طبقه بودند، تعدادشان زیاد بود(در واقع آنها در تکامل خود همان منشویکها شدند) و واقعا در مبارزات اقتصادی و تردیونیونی طبقه موثر بودند. اما حکمت و دارودسته اش تنها کاریکاتوری از آن اکونومیسم بودند. ما جدا توصیه میکنیم که آلترناتیوی ها دوباره تاریخ کمونیسم بین المللی را مورد مطالعه قرار دهند و این انحرافات«کوچک» خود را اصلاح کنند!؟
«این، همان جریان مشهور به ”کمونیسم چپ“ است که در همان سال های نخستین پس از انقلاب اکتبر، راه خود را از بلشویسم جدا کرد و به منتقد قهار آن تبدیل شد. لنین در ”بیماری چپ روی کودکانه در کمونیسم“ به مجادله ای آتشین با آنان پرداخت..»
متاسفانه نظرات آلترناتیوی ها در مورد «کمونیسم چپ» نیز درست نیست. صفت مشخصه شاخص ترین آن جریانات در بدو ظهور، یعنی پس از جنگ جهانی اول، به هیچوجه این نبوده که «دشمن خونی لنین و بلشویک» باشند، بلکه برعکس، آنها دشمن خونی آن احزاب فرصت طلب و رویزیونیست سوسیال دمکراسی( یا نامهایی مانند سوسیال دمکرات، کارگر، سوسیالیست و...) بودند که در کشورهایشان وجود داشت. و این احزاب درست احزابی بودند که از نظر تئوریک به گونه ای جبر گرایی کور اعتقاد داشتند و در عمل درست همچون اکونومیستهایی روس (یا اینک منشویکهای ضد بلشویک) رفتار میکردند که ریشه های نظریشان در نظرات ضد مارکسیستی و تجدیدنظرطلبانه برنشتین قرار داشت. لنین نیز در کتاب «چپ روی ...» اساسا بروی آن خصالی از آنان تاکید میکند که درست در مقابل احزاب رویزیونیست سوسیال دمکرات ها بود، اما با قاطی کردن مسائل و حد و مرزها، با ذهنیگرایی و سطحی نگری، بروی «چپ» سکه در میغلطیدند و در مقابل سیاست متین و اصولی پرولتاریا قرار میگرفتند. در این خصوص کافی است که به نام های بخش های مختلف در کتاب لنین نگاه کنیم تا این امر برای ما روشن شود. ما مجبوریم باز هم به آلترناتیوی توصیه کنیم که اندکی تاریخ کمونیسم بین الملی را بیشتر مطالعه کنند و این انحرافات «کوچک» خود را اصلاح کنند!
بطور کلی، در صورتی که خط درستی در ریشه یابی مباحث حکمت در مورد مسئله حزب و طبقه تعقیب شود، ما به اکونومیسم روسی و احزاب سوسیال دمکرات بورژوایی خواهیم رسید و نه به «کمونیسم چپ» که در آن زمان کمونیستهایی بودند نه ضد تئوری انقلابی و نه ضد تشکلات انقلابی. لازم به ذکر است که جریان حکمت و کمونیسم کارگری اش سالهای پس از این جریانات، نه در سطح بین المللی بلکه  در محدوده معین چپ ایران، مطرح شدند. آنها درست بدلیل بدنامی برنشتین، به سوی ترتسکیسم روی آوردند. ترتسکیسمی که درست همان نوع رفتار را با مارکسیسم- لنینسم و مائوئیسم داشت که توده ای- برنشتینی ها و سالها بود که تعقیب میکردند.
از سوی دیگر در حالیکه اکونومیستهای اروپای غربی و بعضا ترتسکیستهای آنجا، بواسطه یک دموکراسی نسبی، درون جنبش طبقه کارگر فعالیت میکردند، اما کمونیسم کارگری حکمت، اکونومیسمی صرفا نظری، بیرون از پراتیک مبارزه طبقاتی واقعی و صرفا در دوره محدودی در خارج از کشور بود و تنها دلیل وجودی آن نفی تئوری انقلابی مارکسیستی -  لنینستی و مائوئیستی، به پاسیو کشاندن جریانات انقلابی و فعالیتهای انقلابی، خدمت به سلطنت طلبان و امپریالیستها و خلاصه مقاصدی از این قبیل بود.
«دو گرایش اصلی جریان موسوم به ”کمونیسم چپ“، ظاهرا درست در نقطه مقابل هم می ایستند: شاخه هلندی- آلمانی این جریان با نمایندگی چهره‌هایی چون آنتون پانه‌کوک و هرمان گورتر، دشمنان خستگی ناپذیر حزب کمونیستی در مدل بلشویک- لنینیستی آن هستند. در مقابل شاخه ایتالیایی این جریان با محوریت نظریات آمادئو بوردیگا، اصولا بر ساختن یک حزب متشکل از اقلیتی فعال و انقلابی و کسب قدرت از این طریق (دیدگاهی مشابه بلانکی) تاکید می کنند. وجه مشترک این دو جریان ظاهرا آنتاگونیست که اطلاق یک عنوان مشترک یعنی ”کمونیسم چپ“ به آن‌ها را مجاز می کند، در این واقعیت خلاصه می‌شود، که هر دو به نوعی و عملا، قائل به تفکیک مبارزه اقتصادی و خود به خودی و مبارزه سیاسی طبقه کارگر هستند و می خواهند تمایز و دوآلیسم موجود در رابطه حزب- طبقه را به نفع یکی از طرفین رابطه از میان بردارند.»

خیر حضرات آلترناتیوی ها: بیخود مسئله را به کژ راه نبرید! و روز روشن دروغ نگویید! کمونیسم«چپ» در عکس العمل نسبت به سوسیال دمکراسی اروپایی بوجود آمد و دشمن خونین سوسیال دمکراسی و احزابی اکونومیستی بود که احزاب، سندیکاها و اتحادیه های کارگری را تبدیل به پایگاه بورژوازی کرده بودند، نه «دشمنان خستگی ناپذیر حزب کمونیستی در مدل بلشویکی - لنینستی آن». علت آن بود که آنها بلشویکها را در مقایسه با سوسیال دمکراتهای کشور خود مورد شناسایی قرار میدادند. آنجا مبارزه انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا، اینجا مشتی پارلمان نشین مفتخور که طبقه را به فساد کشیده بودند. در حقیقت، کمونیستهای «چپ» در زمانی که طبقه کارگر در روسیه قدرت را بدست آورد نه ضد این قدرت بودند، نه ضد بلشویک و نه ضد لنین. بلکه برعکس، بسیاری از کمونیستهای چپ از حزب بلشویک تعریف کرده و حکومت شوراها و دیکتاتوری پرولتاریا را هدف مبارزه خود میدانستند.

ما تنها به ذکر جمله ای از لنین بسنده میکنیم تا کذب ادعای آلترناتیوی ها را به اثبات رسانیم:

«...ثالثا، کمونیستها «چپ» از ما بلشویکها تعریف بسیار زیادی میکنند. گاه میخواهم بگویم : کاش کمتر ما را میستودند و بیشتر در تاکتیک بلشویکها تعمق میکردند و با آن آشنا میشدند. ...»( لنین، بیماری کودکی«چپ روی » در کمونیسم، منتخب چهار جلدی، جلد چهارم ص 459)

و این البته متفاوت است با خود جریان باصطلاح «چپ» درون حزب بلشویک که میتوان گفت در آن زمان تا حدودی بر علیه لنین بودند. همچنانکه لنین بروشنی ذکر میکند،«کمونیسم چپ» و آنارشیسم در روسیه، در دوران گذشته، یعنی زمان جریاناتی همچون ناردونایا ولیا به قدر کفایت بروز کرده و بی مصرفی خود را آشکار کرده بود، و در دوران بعدی بواسطه مبارزات فراوان حزب بلشویک علیه راست های اکونومیست و منشویک، کمتر امکان بروز یافت. افزون بر این، لنین اشاره میکند که خود بلشویکها مداوما با ماجراجویی (آوانتاریسم) و اراده گرایی( ولونتاریسم) مبارزه کرده بودند و در خارج از روسیه کمتر از این مبارزه اطلاع دارند.
ریشه های جریاناتی همچون حکمت حتی به آن جریان کمونیسم «چپ» که درون حزب بلشویک در آن زمان وجود داشت، بر نمیگردد. زیرا کسانی همچون ترتسکی علیرغم همه ی حرکات کجدار و مریز و از جناح منشویک به بلشویک رفتن و یا از راست روی به چپ روی در غلطیدن، اما به هر حال هنوز از نظر طبقاتی ریشه در خرده بورژوازی داشتند. اما وی و برخی دیگراز نمایندگان خرده بورژوازی درون حزب، پس از گرفتن قدرت بوسیله طبقه کارگر به مرور و بویژه طی دوران استالین و سوسیالیسم، تبدیل به نماینده بورژوازی مرتجع شدند. خود ترتسکی پس از پناه بردن به امپریالیستها در خدمت مقاصد آنان علیه حکومت طبقه کارگر درآمد. ریشه نظریات حکمت و کمونیسم کارگری اش را بیشتر در دوره انترناسیونال چهارم به بعد است که میتوان جستجو کرد. یعنی زمانی که ترتسکیسم در کشورهای امپریالیستی مجموعا چیزی جز سندیکالیسم نبود و در کشورهای تحت سلطه تبدیل به تفکری شد که از نظر اقتصادی سندیکالیسم و از نظر سیاسی همسو با امپریالیسم گردید و ترتسکیستها عملا مزدوران امپریالیسم گردیدند.

نه پانه کوک، نه بوردیگا

« حکمت در عمل با مبنا قرار دادن همین وجه مشترک یعنی مرتفع ساختن و از میان برداشتن این دو گانگی در سالیان پس از طرح مباحث کمونیسم کارگری، نخست با طرح مباحث اولیه کمونیسم کارگری (71- 1368) در مسیری مشابه کمونیسم چپ آلمانی- هلندی گام برداشت و سپس با به بن بست رسیدن در این مسیر، به قطب مقابل پرید و با طرح مباحثی نظیر ”حزب و قدرت سیاسی“ (سال 1377) نظریاتی مشابه خط فکری بوردیگا (بوردیگیسم) ارائه داد اما در کل از چارچوب جریان موسوم به ”کمونیسم چپ“ خارج نشد.»

 

اینها نیز مطلقا درست نیست. حکمت نه در خط مشابه کمونیسم چپ آلمانی- هلندی بود و نه در خط فکری بوردیگا! چرا

زیرا، نه زمانی که باصطلاح میخواست دوگانگی مورد ادعای حضرات آلترناتیوی ها را بردارد، شبیه کسانی همچون پانه کوک میگردید و در تقابل با احزابی نظیر حزب سوسیال دمکرات آلمان و کلا اروپایی حرکت میکرد؛ و این به آن علت است که در ایران نه قشر اشرافیت کارگری وجود داشت( و دارد) و نه حتی امکان فعالیت احزابی بورژوایی و مزدور منشی(مثلا حزب توده یا اکثریت) که مثلا پارلمان نشین باشند و توانسته باشند که در جنبش کارگری نفوذ کنند؛

 و نه وقتی حزب و قدرت سیاسی را مطرح میکند به کسانی مثل بوردیگا شباهت دارد.

در مورد نخست باید بگوییم که حکمت هیچ زمانی مخالفت اساسی با حزب توده و اکثریت نداشته، بلکه در واقع بیشتر با قطب مقابل آن یعنی مارکسیسم- لنینسم و بویژه مائوئیسم که او جریان اصلی مقابل خود قرار داده بود، مخالف بوده است. و در مورد دوم، حکمت اصلا مال این حرفها نبود که بخواد حزبش را که عالم و آدم از ته و بنش خبر داشتند، وسیله توطئه برای کسب قدرت سیاسی نماید. و اگر وی از گرفتن قدرت بوسیله عده ای معدود حرف میزند، منظورش این است که چون امکان جنگ و حمله آمریکا به ایران وجود دارد، میتواند نقش جناح باصطلاح چپ سلطنت طلبان را بازی کند در این قدرت گیری امپریالیستی سهمی داشته باشد و حزب او هم از برکت آنها به مال و منالی برسد.
«در این رابطه البته باید دو نکته را متذکر شد: نخست این که نظرات افرادی برجسته ای مانند بوردیگا، پانه‌کوک و ... در سطحی بسیار بالاتر و جدی‌تر از نظریات حکمت مطرح شده‌اند.»
اینجا آلترناتیوی ها تا حدود کمی حقیقت را میگویند و تا حدود زیادی نیز ادعاهایشان کذب است. زیرا این درست است که نظرات و فعالیتهای پانه کوک و بوردیگا درآنچنان سطحی از نظر بین المللی مطرح هستند که نظرات و فعالیت حکمت و ترتسکیستهای ایرانی که اساسا کاریکاتوری است از اکونومیستهای روسی، اصلا نمیتواند با آنها قیاس شود. همچنین این نیز تا حدودی درست است وقتی آلترناتیوی ها مینویسند منظورشان « این هم نیست که حکمت به نحوی آگاهانه و عامدانه در مسیر ”کمونیسم چپ“ گام بر می دارد.». اما بر خلاف نظر آلترناتیوی ها که مقایسه هایی چنین غلط انداز را طرح میکنند، باید بگوییم  که حکمت آگاهانه و عامدانه، اصلا نمیخواست در این چنین راه هایی گام بردازد. آنچه حکمت تلاش میکرد انجام دهد تنها ژست «چپ افراطی» گرفتن بود و آن هم برای اینکه بهر حال میبایست عقاید خود را برای عده ای رادیکال نشان دهد. هر چه راست تر در تئوری و عمل ،هر چه بیشتر لفاظی«چپ». و اینها روشن میکند که این نه حکمت، بلکه حضرات آلترناتیوی ها هستند که میخواهند حکمت را که به «کمونیسم چپ» وصله نچسبی است، بزوربه آن بچسبانند!

ریشه های حکمت و آلترناتیوی های ضد لنینست

« منظور از این مقایسه این است که اگر بخواهیم منطق حاکم بر نظرات حکمت و کمونیسم کارگری او را تا حد نهایی و بالاترین کیفیت خود ارتقاء دهیم و در قالب نظرات و جریانات شناخته‌شده در جنبش کمونیستی بین المللی چارچوب بندی نماییم، آن‌گاه به ”کمونیسم چپ“ خواهیم رسید.»
خیر! حضرات آلترناتیوی ها! لطف کنید برای حکمت ریشه و پیشینه ی انقلابی جستجو نکنید و نسازید! خود حکمت این قدرها از این کارها بلد بود که نیاز نداشته باشد کسانی یافت شوند، که برایش ریشه های تاریخی جستجو کنند. او که یک ترتسکیست تمام عیار بود، بی تردید اگر میخواست خیلی بهتر میتوانست که چنین ریشه هایی برای خود دست و پا کند. اگر شما وحشت دارید که ریشه های کمونیسم کارگری حکمت را در نظرات اکونومیستها جستجو کنید، اگر اکنون که جوانان تا حدودی به اندیشه های انقلابی روی آور میشوند، باید حکمت را هر جوری هم که شده کمی بزک دوزک انقلابی بکنید، تا بالاخره هر جوری هم که شده برای نسل کنونی جالب توجه باشد، این دیگر به حکمت بر نمیگردد، بلکه به شما و دارودسته هایی نظیر شما بر میگردد که میخواهید به احضار افکار در حال احتضار حکمت دست زنید، شاید دستان خالی تان اندکی پر گردد!
«نکته دوم این که حکمت در تمام طول این مدت تناقضی مهلک را نیز با خود حمل می کرد و آن، اجبار او به این مساله بود که دیدگاه‌های ”کمونیسم چپ“ خود را، دست‌کم در ظاهر و فرم،با دیدگاه جریان مقابل آن یعنی بلشویسم در آشتی و هماهنگی قرار دهد و وفاداری و تعلق او و حزبش به سنت انقلاب اکتبر و بلشویسم خدشه دار نگردد. امری که در تحلیل نهایی به سرانجام رساندن امکان پذیر نبود و این واقعیات در پراتیک و سرنوشت سیاسی ح.ک.ک به خوبی نمایان گشت.»
حکمت و حکمتی ها را از ضد لنینسم بودن ترساندن! این هم از آن حرفها و شارلاتان بازی هاست!؟ حکمت و تقوایی، دارودسته های آذرین و مقدم، مدرسی ها و جوادیها و بقیه شرکا همه ضد لنینست بوده و هستند و حتی در فکر«ظاهر» هم نبوده و نیستند. آنها نه تنها هیچگونه علاقه ای به اینکه اکونومیسم خود را با بلشویسم در آشتی قرار دهند، نداشته اند، بلکه برعکس بسیار مایل بوده اند که این جریان لنینسم و مائوئیسم را درون جنبش چپ ایران بطور نهایی از بین ببرند. در مورد کمونیسم کارگری ها کافی است که «یک دنیای بهتر» را بخوانیم تا عمق افکار ضد لنینیستی و ضد مارکسیستی بودن آنها آشکار شود. درباره دارودسته های آذرین و مقدم نیز رجوعی به جزوه هایی مانند«در دفاع از مارکسیسم» و یا «چشم اندازها و تکالیف» که نوشته ایرج آذرین هستند، کافی است. آنوقت شما میخواهید این دارودسته را از ضد لنینسم بودن بهراسانید!
اما اینها البته یک روی سکه است و در واقع این همه ی قضیه شما نیست!
شما خودتان نیز همچون سلک خویش، از همان راههای حکمت وارد معرکه میشوید! حضرات آلترناتیوی ها ! شما با این گونه بحث ها میخواهید بطور غیر مستقیم جا بیندازید که مثلا خودتان لنینست هستید و یا به سنت انقلاب اکتبر و بلشویسم وفادارید! اما این دروغ بسیار بزرگی است و شما خیلی خودتان را دست بالا میگیرید که گمان میکنید چنین فریبکاری های پیش پا افتاده در چنین لفافه های ساده اندیشانه میتواند برخی را در مورد ماهیت حکمت و شما به گمراهی اندازد!

ادامه دارد.

هرمز دامان
 
آذر ماه 91

 

یادداشت

پیش از این که نگارنده به نوشتن این مقاله دست زنم، صبا راهی در مقاله ای با نام « راستی "آلترناتیو کی و چی"!؟ »به نقد افشاگرانه ای در مورد سایت آلترناتیو دست زده بود، که در شهریور ماه سال گذشته در سایت ها قرار گرفت. وی در بالای مقاله خود مینوسد: « زیر پوست هر حکمتی یک تروتسکی است که خود از آن بی خبر است.» به نظر من اگر وی مینوشت که« زیر پوست هر حکمتی بک ترتسکی است اما تنها برخی از ها از آن بی خبرند»، درست تر می بود.

۱۳۹۱ دی ۱۴, پنجشنبه

درباره رفیق مائو


درباره رفیق مائو

 
روز 26 دسامبر زاد روز مائو تسه تونگ( 1976- 1893) رهبر طبقه کارگر بین المللی است.  در ژوئیه سال 1921، رفیق مائو به همراه جمعی دیگر از کمونیست ها که به نمایندگی از انجمن های استانی گرد آمده بودند، یکی از پرافتخارترین احزاب کمونیست جهان یعنی حزب کمونیست چین  را بنیان نهادند و از آن پس به مرور این حزب رهبر طبقه کارگر و خلق چین گردید.
زندگی سیاسی مائو سراسر مبارزه و پر بار بود و از زمان تاسیس حزب کمونیست تا زمان پایان حیات وی بیش از نیم قرن را در بر گرفت. با رهبری مائو، طبقه کارگر چین که نسبت به طبقات دهقان و خرده بورژوازی، درصد ناچیز را تشکیل می داد، رهبر تمامی خلق گردید. این طبقه توانست مبارزات عظیمی را  برای برقراری جمهوری دموکراتیک خلق، سوسیالیسم و کمونیسم  پیش برد و یکی از کم نظیرترین تجارب در مبارزه طبقاتی و ملی در تاریخ چین و جهان را پدید آورد.
 در این زمان یعنی عمدتا پس از جنگ جهانی اول است که مرکز ثقل انقلابات از غرب به شرق  انتقال یافت و کشورهای تحت سلطه، مرکز ثقل انقلاب جهانی گردیدند. در میان کشورهای تحت سلطه نیز این کشور چین بود که تجلی گاه این مرکز ثقل و گره خوردن تضادهای بین المللی گردید. تاریخ  قرعه را به نام طبقه کارگر چین زد تا رهبر طبقه کارگر بین المللی گردد و رهبر آن مائو تسه تونگ پیشوای پرولتاریای بین المللی.
رفیق مائو به طور مداوم به تراز بندی تجربیات انقلابی پرولتاریای چین و جنگ این طبقه برای برقراری کمونیسم  دست زد و بیش از پنجاه سال مبارزات متداوم و بی دریغ را به سطح تئوری ارتقا داد. بدین سان پا به پای پیشرفت و تکامل اشکال بسیار گوناگون مبارزه طبقاتی، از پایین ترین تا عالی ترین سطوح، پیشرفت و تکامل تئوری مارکسیستی- لنینیستی صورت می گرفت.
خدمات مائو دارای سویه های گوناگون است. او  در زمینه های ماتریالیسم و دیالکتیک، ماتریالیسم تاریخی، مباحث اقتصادی در مورد ساخت کشورهای زیر سلطه، پیوند انقلاب دموکراتیک نوین با انقلاب سوسیالیستی، چگونگی انجام انقلاب و کسب قدرت در این کشورها، تئوری، راه ها و روش های مبارزه نظامی و جنگ خلق، نظریات مارکسیسم- لنینسم را بسط داده و توسعه  و تکامل بخشید. بررسی منظم  تضادهای درون جامعه سوسیالیستی، چگونگی تداوم مبارزه طبقاتی بین طبقه کارگر و بورژوازی، تجلی آن در حزب کمونیست و اشکال گوناگون آن در دوران سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا، ادامه انقلاب تحت این دیکتاتوری تا رسیدن به کمونیسم، نیاز به انقلابات گوناگون و به ویژه فرهنگی در سوسیالیسم و برای تداوم دیکتاتوری پرولتاریا، از خدمات ممتاز مائو  به تئوری مارکسیسم- لنینسم و غنا بخشیدن به آن می باشد.
پس از گرویدن حزب کمونیست شوروی، حزبی که لنین و استالین بنیان نهاده بودند، به رویزیونیسم و تبدیل جمهوری سوسیالیستی کارگران به کشوری سوسیال امپریالیستی با رهبری کسانی همچون خروشچف و برژنف، انگ های بی مقداری به مائو و حزب کمونیست چین زده شد، که نشان از جبن و ترس از مائوئیسم داشت. انگ هایی که نخست حزب توده رویزیونیست و سپس ترتسکیست ها مدام در گوش چپ ایران  تکرار کردند. از جمله این که مائو روستایی و حزب کمونیست چین دهقانی و عقب مانده بود و رهبری انقلاب در این کشورها بورژوایی بوده و از مرزهای  بورژوایی فراتر نرفت. بحث های مائو سطحی است و  چیزهایی از این قبیل...
ای! که چه  ذلت و حقارتی داشتند و دارند کسانی که چنین چرندیات سر هم کردند و می کنند! 
متاسفانه بخشی از جریانات چپ که خود را مارکسیست- لنینست می دانستند، نیز نه تنها با این انگ ها مبارزه نکردند، بلکه در بهترین حالت به اتخاذ یک موضع سنتریستی و منفعل دست زدند. این گروه ها که بیشتر جریانات خط سه پیشین یعنی به ویژه جریانات پیکار و رزمندگان(1) و بخشی از جریان چریک های فدایی خلق را در بر می گرفت، با بیان اینکه ما مائو را قبول داریم به عنوان رهبر یک مبارزه  انقلابی در کشور چین، همتراز مثلا کیم ایل سونگ و.. همین و بس،  به مسئله فیصله داده و قضیه را تمام شده دانستند. بسیاری از این دسته ها به هوشی مین که در جای خود رهبر انقلابی بزرگی بود، و یا مبارزین چریک آمریکای لاتین بیشتر احساس نزدیکی می کردند تا به مائو.
 آیا چنین مواضعی به دلیل مسخ شدن به وسیله حزب توده و دارودسته های ترتسکیست  و ترس از اتهام «عقب مانده» بودن، نبود؟! آیا بیشتر، از تمایل به غرب نسبت به شرق، بر نمی خاست؟ آیا از لنگیدن خود اینها در قبال تئوری های مارکسیسم - لنینسم سرچشمه نمی گرفت و بالاخره آیا به معنای نوسان میان خط مارکسیستی- لنینستی و ترتسکیستی، یعنی گرایش به شبه ترتسکیسم نبود؟(2)
 در مقالاتی که از این پس خواهد آمد، ما تلاش خواهیم کرد به برخی از رایج ترین این انگ ها و چرندیات و همچنین  پرسش هایی که در مورد نقش مائو در تکامل تئوری مارکسیسم- لنینیسم وجود دارد، توجه کنیم. بخش نخست این مقالات در باره نظرات مائو درباره نقش رهبری کننده طبقه کارگر، خواه از لحاظ تئوری و خواه از لحاظ تشکیلاتی و عملی است. این متن در یکی از مقالات گذشته نگارنده با نام جنبش کمونیستی  ومبارزات طبقاتی کارگران منتشر شد. متن کنونی بر مبنای همان مقاله است با تجدید نظر و اضافات.

مائوتسه تونگ: درباره رهبری طبقه کارگر
 جنبش کمونیستی چین پس از جنبش اول ماه مه در سال 1919 با مبارزات کارگران پیوند برقرار کرد و با تشکیل حزب  در سال 1921 در جهت هر چه گسترش و عمق بخشیدن به این پیوند گام نهاد. حزب کمونیست چین به مرور رهبر بلا منازع تمام اشکال جنبش کارگری چین از پایین ترین تا بالا ترین سطح گشت و بهترین و پیشروترین عناصر طبقه کارگر در موقعیت های رهبری حزب و تشکلات حزبی قرار گرفتند. جنگ خلق و جنبش دهقانی، عالی ترین سطح مبارزه سیاسی- انقلابی کارگران و دهقانان بود و واقعا و در عمل از جانب این کارگران و این طبقه، رهبری می شد. پس از این دیدگاه  و از زبان مائو، این تجربه را  کندو کاو کنیم:

نقش پرولتاریای صنعتی چین
« پرولتاریا. تعداد پرولتاریای صنعتی مدرن چین تقریبا به دو میلیون نفر میرسد. علت قلت پرولترایای صنعتی مدرن را باید در عقب ماندگی اقتصادی کشور جست. اکثریت قاطع دو میلیون کارگر در پنج شاخه صنعتی زیرین یعنی راه آهن و معدن، حمل و نقل دریایی، صنایع نساجی و کشتی سازی کار می کنند و قسمت اعظم آنها در انقیاد کارفرمیان خارجی اند. پرولتاریای صنعتی با وجود این که قلیل العده است، نماینده نیروهای مولده جدید چین بوده و پیشروترین طبقه چین مدرن را تشکیل می دهد و به نیروی رهبری کننده جنبش انقلابی چین بدل گشته است. هر گاه ما به قدرتی که این طبق در اعتصابات چهار سال اخیر( 192-1922) نشان داد- ماننداعتصاب ملوانان،اعتصاب کارگران راه آهن، اعتصاب کارگران معادن ذغال در کای لوان و جیائوزوه، اعتصاب در شامیان، و اعتصاب های پس از «جنبش 30 مه» در شانگهای و هنگ کنگ، نظر بیافکنیم ، بلافاصله به اهمیت نقش پرولتاریای صنعتی در انقلاب چین پی خواهیم برد.»(مائو، تحلیل طبقات جامعه چین، منتخب آثار، جلد 1 ص22 و 23 تمامی تاکیدات از ماست. در صورتی که از متن باشد ذکر خواهیم کرد).
 در یاداشت هایی که افزوده بر این مقاله است، 5 یادداشت در باره این اعتصابات آمده است:

نمونه هایی از مبارزات  طبقه کارگر در چین و نقش حزب کمونیست
 1- ملوانان: منظور اعتصاب ملوانان هنگ کنگ و اعتصاب جاشویان رودخانه یان تسه در اوایل سال 1922 است... هشت هفته ادامه داشت... خواست های اعتصاب کنندگان...افزایش دستمزد ،احیاء اتحادیه های کارگری و پرداخت کمک هزینه به خانواده های کارگران جان باخته ...بود. پس از آن جاشویان یان تسه نیز به اعتصابی دست زدند که دو هفته بطول انجامید و سرانجام نیز پیروز شد.
 2- راه آهن: حزب کمونیست پس از تاسیس در سال 1921، بلافاصله به سازماندهی کارگران راه آهن مبادرت ورزید. در سال های 1922-1921اعتصاباتی تحت رهبری حزب کمونیست در کلیه خطوط اصلی راه آهن انجام گرفتند معروف ترین آنها اعتصاب عمومی کارگران خط پکن- حان کو بود. که برای آزادی تشکیل اتحادیه عمومی در 4 فوریه 1923 صورت گرفت...
3- معدن ذغال کای لوان نام عمومی دو ناحیه معدن ذغال بزرگ بهم پیوسته ...که تقریبا دارای پنجاه  هزار کارگر است...منظور ... اعتصاب اکتبر سال 1922 است. و .. اعتصاب کارگران معدن جیائو زوه ... از اول ژوئیه تا نهم اوت 1925 به طول انجامید.( بنظر می رسد علت اعتصابات مسئله مالکیت امپریالیسم انگلستان بر این معادن بوده است).
4-  کارگران شامیان در 15 ژوئیه بعنوان اعتراض به این تدابیر(مقررات پلیسی انگلیسی ها که طبق آن چینی ها در وقت ورود و خروج از منطقه تحت امتیاز انها باید کارت شناسایی عکس دار نشان دهند) غیر عادلانه اعلام اعتصاب نمودندو در نتیجه امپریالیست های انگلستان ناچار گشتند این مقررات پلیسی را لغو نمایند.
5-  شانگهای: اعتصاب عمومی شانگهای با شرکت بیش از دویست هزار کارگر در یکم ژوئن و اعتصاب عمومی هنگ کنگ با شرکت دویست و پنجاه هزار کارگر در 19 ژوئن  1925آغاز گردید...  از پشتیبانی مردم سراسر کشور بر خوردار گردید و یکسال و چهار ماه ادامه یافت ... و طولانی ترین اعتصاب در تاریخ جنبش کارگری جهان است.
میبینم که حزب کمونیست چین پایگاه طبقاتی خود را نه دهقانان، بلکه کارگران  صنعتی می داند.

چرا کارگران صنعتی دارای نقش بااهمیت در انقلاب چین هستند؟
«اولین دلیل اینکه چرا کارگران صنعتی نقش مهمی برعهده دارند، تمرکز آنهاست. هیچ گروه دیگری از مردم یافت نمی شود که چنین متمرکز باشد. دومین دلیل، وضع بد اقتصادی آنهاست. آنها از تملک هر گونه وسایل تولید محرومند و هیچ چیز جز دو دست خود ندارند، آنها به هیچ وجه امیدی به ثروتمند شدن ندارند، و به علاوه امپریالیست ها، دیکتاتورهای نظامی و بورژوازی به بی رحمانه ترین وجهی با آنها رفتار می کنند. بدین سبب است که آنها به ویژه مستعد پیکار هستند.»( مائو،همان مقاله)

و دیگر کارگران و زحمتکشان
« نیروی عملجات شهری نیز شایان توجه است. اکثریت آنها باراندازان کشتی و ریکشاکشان می باشند؛ کناسها و روفتگران و غیره نیز جزو این گروه اند. آنها جز دو دست خود چیز دیگری ندارند و از نظر وضع اقتصادی به کارگران صنعتی نزدیک اند، ولی مانند آنها متمرکز نیستند و در تولید نقش چندان مهمی بازی نمی کنند. کشاورزی سرمایه داری مدرن در چین هنوز بسیار ناچیز است. منظور از پرولتاریای ده همان کارگران کشاورزی است که سالانه، ماهانه و یا روزانه اجیر می شوند. این کارگران کشاورزی نه صاحب زمین اند و نه صاحب وسایل کشاورزی و به علاوه پولی هم در بساط ندارند، لذا ناگزیرند برای ادامه زندگی نیروی کار خود را بفروشند. آنها در مقایسه با سایر کارگران دارای طولانی ترین ساعات کار، ناچیزترین مزد، بدترین شرایط و کمترین اطمینان به کار می باشند. این اشخاص در روستا از همه محروم ترند و در جنبش دهقانی نیز مانند دهقانان فقیر موضع مهمی اتخاذ می کنند.»( همانجا، ص23 و 24)
ما عمدا برخی روی برخی از بدیهیات تاکید می کنیم تا  نشان دهیم چقدر این رویزیونیست ها و ترتسکیست ها خوار و ذلیل هستند!

و سال ها بعد هنگام تسخیر شهرهای اصلی
 مائو چنین مینویسد:« ما در مبارزات خود در شهرها به چه کسانی باید تکیه کنیم؟ بعضی از رفقائی که دچار آشفتگی فکراند و می پندارند که ما نه به طبقه کارگر بلکه باید به توده تهیدستان تکیه کنیم. رفقای دیگر که دچار آشفتگی فکری بیشتری هستند تصور میکنند که ما باید به بورژوازی تکیه کنیم. ... ما باید این نظرات آشفته را مورد انتقاد قرار دهیم. ما باید با تمام وجود به طبقه کارگر تکیه کنیم. سایر توده های زحمتکش را با خود متحد سازیم ...»( گزارش به دومین پلنوم هفتمین دوره کمیته مرکزی، سال 1949، منتخب آثار، جلد چهارم ص 524)

در باره مبارزات کارگران
«کارگران در مناطق تحت حکومت گومیندان از هم اکنون(1934) مبارزه خود را از داخل کارخانه ها به خارج کشانده و از مبارزه اقتصادی به مبارزه سیاسی روی می آورند. مبارزه دلیرانه طبقه کارگر علیه امپریالیسم ژاپن و میهن فروشان در بحبوحه تکوین است و آن طور که از قراین بر می آید روزیکه این مبارزه منفجر شود ، دور نیست.» (درباره تاکتیک های مبارزه علیه امپریالیسم ژاپن، منتخب آثار، جلد 1، ص243و 244)
همچنین گفتنی است که با یاری حزب، در مناطق آزاد شده اتحادیه های کارگری در شهرستان ها و بخش ها تشکیل شده بود و این اتحایه ها در قدرت های شهرستان(شورای متحده) نیز نماینده داشتند. نگاه کنید به بررسی جنبش دهقانی در هونان(  منتخب آثار، جلد 1، ص63 )
«معهذا در چند ماه اخیر هم در شمال و هم در جنوب تحت رهبری حزب کمونیست اعتصاب های متشکل کارگری در شهرها و قیام های متشکل دهقانی دردهات توسعه یافته است.»  (چرا حکومت سرخ می تواند پا بر جا بماند؟ منتخب آثار، جلد1،  ص92و93 ).
 «در بسیاری از نقاط این استان ها شبکه وسیعی از اتحادیه های کارگری و انجمن های دهقانی ایجاد شده بود و طبقات کارگر و دهقان علیه طبقه مالکان ارضی و بورژوازی به یک سلسله مبارزات اقتصادی و سیاسی دست زده بودند.» (همان مقاله ص 95 )
با توجه به این  فعالیت ها و این اعتصابات، نمی توان تصور کرد که حزب کمونیست چین، خواه در سال های قبل از جنگ در روستا و خواه در زمانی که در روستا می جنگید، از کار جدی و پیگیر میان کارگران ودست زدن به افشاگری های اقتصادی  و تلاش در جهت ایجاد تشکل های صنفی - سیاسی کارگری خود داری  کرده است و یا به آن بهای لازم را نداده است.
 و اینها را مقایسه کنید با هارت و پورت های رویزیونیست ها و ترتسکیست های ایرانی.
 به قول خودشان 50 میلیون کارگر در ایران، 30 سال بی فعالیتی این سازمان ها، مشتی رویزیونیست و ترتسکیست حراف واخورده ی عاجز و ...!
 
درباره ترکیب طبقاتی ارتش و حزب
توجه کنیم :
« در باره ترکیب طبقاتی ارتش سرخ می توان گفت که این ارتش قسمتی از کارگران ودهقانان و قسمتی از عناصر لمپن  پرولتاریا تشکیل می شود. »( مائو، مبارزه در کوهستان جین گان، پیشین، ص119) و
بخشی از «ارتش سرخ منطقع مرزی» «کارگران شوی کوشان» بودند. (همانجا، همان ص)
و در یادداشتی در شرح این کارگران می خوانیم :
« معدن شوی کوشان ... در سال 1922 تحت رهبری حزب کمونیست به تشکیل سندیکای خود پرداختند. آنها سال ها بود که علیه ضد انقلاب مبارزه می کردند. و بعد از قیام درو پاییزه در سال 1927 بسیاری از کارگران آنجا وارد ارتش سرخ شدند.»(  منتخب آثار، جلد اول، ص154)
و« ما امید زیاد داریم که کیته ایالتی حونان بنا به وعده ای که داده است، عده ای از کارگران آن یوان را نزد ما بفرستد و...» (مائو، همانجا، ص119
 و در شرح معادن ذغال ان یوان میخوانیم :
 «...12000 معدنچی داشت... از سال 1921 در آنجا سازمان های حزبی و سندیکایی از طرف کادرهایی که کمیته ایالتی حزب کمونیست چین در هونان به آنجا اعزام داشت ،ایجاد گردیدند.» و
و در کتاب یک درک پایه ای از حزب کمونیست چین در بخش « وظایف سازمان های پایه ای حزب» میخوانیم: «صدر مائو شخصا .. شاخه های حزبی را درمیان کارگران معدن ان یوان بر قرار ساخت »
«مناطقی که حکومت سرخ چین ابتدا درآنجا پدیدآمده و برای مدت طولانی قادر به دوام است ،... مناطقی هستند چون استان های حونان، حوبه و جیان سی که در آنجا توده های کارگران، دهقانان و سربازان (که عموما فرزندان کارگران یا دهقانان هستند) در جریان انقلاب بورژوا - دموکراتیک 1926 به تعداد زیادی به پا خاسته اند. در بسیاری از نقاط این استان ها شبکه وسیعی از اتحادیه های کارگری و انجمن های دهقانی ایجاد شده و طبقات کارگر و دهقان علیه طبقه مالکان ارضی و بورژوازی به یک سلسله مبارزات اقتصادی و سیاسی دست زده بودند. بدین جهت بود که توده های مردم توانستند قدرت سیاسی خود را برای مدت سه روز در شهر گوان جو مستقر سازند.» (مائو، چرا حکومت سرخ می تواند پابرجا بماند؟ جلد اول، ص 95، جمله داخل پرانتز از ماست).
و «ارتش سرخ کنونی ارتشی است ... که در پرتو روح دموکراتیک تعلیم سیاسی یافته و تحت نفوذ کارگران و دهقانان است.» (همانجا، همان ص) و
«یگانه کلید پیروزی انقلاب رهبری پرولتاریاست. در حال حاضرایجاد پایه پرولتاریایی برای حزب و تشکیل حوزه های حزبی در موسسات صنعتی نواحی مرکزی از وظایف مهم تشکیلاتی حزب به شمار می روند...اما ترسیدن از توسعه نیروی دهقانان و تصور اینکه اگر نیروی دهقانان از کارگران تجاوز کند، انقلاب زیان میبیند، چنانچه در میان اعضای حزب چنین نظراتی پیدا شود، به عقیده ما نیز خطاست. زیرا در انقلاب چین نیمه مستعمره، مبارزه دهقانان اگر تحت رهبری طبقه کارگر نباشد، قطعا با شکست مواجه خواهد شد، و چنانچه مبارزه دهقانان از قدرت کارگران سبقت بجوید، هرگز ضرری متوجه انقلاب نخواهد شد.» از ( یک جرقه حریق بر می خیزد، جلد اول، ص 183 و184)
به نکته پایانی دقت کنیم: گفتگو در باره گذشتن حد نیروی دهقانان از کارگران است. به بیان دیگر نیرو و قدرت کارگران در حزب، در اندازه هایی بوده که برخی اعضای حزب آن را با نیروی دهقانان قیاس می کردند و می ترسیدند که نیروی دهقانان از کارگران بیشتر شود و خصلت طبقاتی ارتش سرخ را تغییر دهد.

رهبری عملی  پرولتاریایی
و اما در باره رهبری پرولتاریایی : این رهبری تنها به معنای تسلط اندیشه مارکسیسم - لنینیسم و خط سیاسی - ایدئولوژیک درست بر حزب نیست، بلکه به این معناست که حزب کمونیست حزب طبقه کارگر است. کارگران در حزب ( و ارتش سرخ) صاحب پست های رهبری و کلیدی هستند. همچنین به معنای رهبری شدن توده های دهقانی به وسیله ی کارگران مارکسیست- لنینیست نیز هست.
توجه کنیم که مائو درباره ترکیب کمیته ناحیه ویژه جنوب حونان که رهبری حزبی در حونان بود چه می گوید:
«کنفرانس...19 نفر را به عنوان اعضای دومین کمیته ناحیه ویژه انتخاب نمود... پنج نفر به عضویت کمیته دائمی به دبیری تن جن لین(کارگر) و معاونت چن جن ژن( روشنفکر) انتخاب شدند. .. کمیته جبهه که در 6 نوامبر تجدید سازمان یافت، دارای 5 عضو است که از طرف کمیته مرکزی انتخاب شده اند: مائو تسه دون، جوده، دبیر سازمان محلی حزب ( تن جن لین) [ کارگر بالا]، یک رفیق کارگر(سون چیائو شن) و یک رفیق دهقان(مائو که وین).»( مبارزه در کوهستان جین گان ص143 و 144 )
می بینیم که درترکیب این رهبری  دو نفر کارگر و یک دهقان کمونیست و دو روشنفکر  حضور داشتند.
واینها عموما مربوط به اوائل دهی سی است . دراوائل دهه ی چهل مائو در پیامی به مناسبت انتشار مجله کارگران چین که  ماهیانه و زیر نظر کمیسیون جنبش سندیکایی کمیته مرکزی حزب انتشار یافت، چنین گفت :
« انتشار مجله «کارگران چین» ضروری است. طبقه کارگر چین تحت رهبری حزب سیاسی خود- حزب کمونیست چین- طی بیست سال گذشته به مبارزات قهرمانانه ای دست زده و به آگاه ترین بخش تمام خلق و رهبر انقلاب چین تبدیل گردیده است. طبقه کارگر چین که دهقانان و همه خلق انقلابی را علیه امپریالیسم و فئودالیسم متحد ساخت... سهم وی در این مبارزات سهم فوق العاده عظیمی است...  هنوز کوشش های فراوانی لازم است برای اینکه خود طبقه کارگر وحدت یابد...مسئولیت انجام آن به عهده حزب کمونیست و عناصر پیشرو طبقه کارگر و همه طبقه است...مجله« کارگران چین» مکتبی خواهد بود برای آموزش کارگران و تربیت کادر از میان آنها ...لازم است کادرهای بسیاری از میان کارگران پرورش یابند، کادرهایی مطلع و شایسته که آماده کار باشند و نه در جستجوی شهرت تو خالی. بدون تعداد زیادی از این کادرها، طبقه کارگر نمی تواند به آزادی نایل آید.» (به مناسبت انتشار مجله کارگران چین، جلد دوم، ص605 )

درباره مبارزه سیاسی- انقلابی کارگران و دهقانان
«کارگران در مناطق تحت حکومت گومیندان از هم اکنون(1934) مبارزه خود را از داخل کارخانه ها به خارج کشانده و از مبارزه اقتصادی به مبارزه سیاسی روی می آورند. مبارزه دلیرانه طبقه کارگر علیه امپریالیسم ژاپن و میهن فروشان در بحبوحه تکوین است و آن طور که از قراین بر می آید روزیکه این مبارزه منفجر شود، دور نیست.»( در باره تاکتیک های مبارزه علیه امپریالیسم ژاپن، منتخب آثار، جلد اول، ص243و 244)
« معهذا در چند ماه اخیر هم در شمال و هم در جنوب، تحت رهبری حزب کمونیست اعتصاب های متشکل کارگری در شهرها و قیام های متشکل دهقانی در دهات توسعه یافته است.» ( چرا حکومت سرخ می تواند در چین پابرجا بماند؟، منتخب آثار، جلداول، ص92 و93 )
«اهمیت حکومت مستقل مسلح کارگری- دهقانی در منطقه مرزی حونان...محدود نمی شود. این حکومت مستقل در پروسه کسب قدرت سیاسی در استان های حونان، حوبه و جیان سی از طریق قیام های کارگری و دهقانی در این سه استان نقش فوقالعاده بزرگی ایفا خواهد کرد. وظایف بسیار مهمی که در ارتباط با توسعه قیام های دهقانی حونان ... در برابر سازمان های حزبی منطقه مرزی قرار دارند عبارتند از: گسترش تاثیر انقلاب ارضی و قدرت سیاسی توده ه ای... تقویت دائمی ارتش سرخ هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی در جریان مبارزه تا آنکه بتواند رسالت خود را در قیام عمومی آینده سه استان مزبور انجام دهد...»( مائو، چرا حکومت سرخ...ص 99 و 100)

...سال ها بعد
مائو: «چین هم اکنون دارای صنایع مدرنی است که تقریبا 10 درصد اقتصاد آن را تشکیل می دهند. این  یک عامل ترقی است، این با عهود قدیم فرق دارد. و درست به همین دلیل است که در چین طبقات جدید و احزاب سیاسی پدید آمدند: پرولتاریا و بورژوازی، حزب پرولتاریایی و حزب بورژوایی . پرولتاریا و حزب آن به علت رنج و ستمی که از دشمنان رنگارنگ دیده است، آبدیده شده و برای رهبری انقلاب چین شایستگی یافته است. کسیکه این واقعیت را از دیده فرو گذارد و یا کوچک بشمارد، مرتکب اشتباهات اپورتونیستی راست خواهد شد.»(  گزارش به دومین پلنوم هفتمین دوره کمیته مرکزی، سال 1949، جلد چهارم، ص 532)
جملات اخیر مائو که ما روی آن تاکید کرده ایم، اشاره به نظر مارکس است که طبقه کارگر با از سر گذراندن یک جنگ داخلی طولانی و پاک کردن خود از آلودگی های نظام سرمایه داری در ضمن این نبرد است که می تواند شایستگی  رهبری زحمتکشان و برقراری یک نظام سوسیالیستی و کمونیستی را کسب کند.
چنین اند تجارب کشور چین یعنی مرکز ثقل اصلی مبارزه کشورهای تحت سلطه طی نزدیک به 50 سال! در این کشور، در واقع، این طبقه کارگر( طبقه کارگر به مفهوم وجود عینی و فیزیکی، نه طبقه کارگر به مفهوم «ایدئولوژی مارکسیستی» صرف یا طبقه کارگر به عنوان یک حزب «روشنفکری» که مارکسیسم را راهنمای خود قرار داده است) این كشور بود که واقعا، وظیفه ضروری و عینی پیشبرد انقلاب دموکراتیک نوین و جنگ خلق را به عنوان عالی ترین شكل مبارزه ملی و طبقاتی به عهده گرفت و آن را انجام داد. بین حزب و طبقه هم نه تنها شکافی نبود، بلکه پیوند عمیق و رشد یابنده ای بود که  به مرور زمان  تکامل می یافت. بسیاری از کارگران، خانه و کاشانه و کار خویش را رها کرده به گردان های ارتش خلق می پیوستند و در راه منافع طبقاتی خود به نبردی بی امان دست می زدند. مدام از میان کارگران برای جلوگیری از تغییر بافت طبقاتی حزب عضو گیری می شد و رهبری و مسئولیت های سنگین تشکیلاتی در حزب و ارتش سرخ  به عهده این کارگران قرار می گرفت. عمده ارتش، دهقانان و عمده رهبران این ارتش سرخ، کارگران بودند.

نظر مائو درباره تضاد اصلی در سوسیالیسم
« پس از پیروزی انقلاب چین در سراسر کشور و حل مسئله ارضی، باز دو تضاد اساسی در چین همچنان برجای خواهند ماند. اولی تضادی داخلی است یعنی تضاد بین طبقه کارگر و بورژوازی است و دومی تضادی خارجی است یعنی تضاد بین چین و کشورهای امپریالیستی. از این رو پس از پیروزی انقلاب دموکراتیک توده ای، قدرت جمهوری توده ای که تحت رهبری طبقه کارگر قرار دارد نباید تضعیف شود، بلکه باید تقویت گردد. »( همانجا، ص 532)

تضاد عمده میان طبقه کارگر و بورژوازی
 و در 6 ژوئن سال 1952 مائو نظرش را درباره تضاد عمده در چین این گونه نوشت:
«با سرنگونی طبقه مالکین ارضی و طبقه سرمایه داران بوروکرات، تضاد میان طبقه کارگر و بورژوازی ملی به صورت تضاد عمده در چین در آمده است. از این رو بورژوازی ملی دیگر نباید به مثابه یک طبقه میانی تعریف شود.»( تضاد میان طبقه کارگر و بورژوازی عمده است،  جلد پنجم منتخب آثار)
در یادداشتی در مورد این نظر مائو چنین می خوانیم:
«نظرکتبی نوشته شده بر یک سند تدوین شده از طرف اداره کار جبهه واحدی کمیته مرکزی حزب کمونیست چین. رفیق مائو تسه دون رئیس این اداره را به خاطر اشتباهش در ارزیابی بورژوازی ملی به عنوان یک طبقه میانی مورد انتقاد قرار داد.»
 و این تضادی بود که به مرور و همه جبهه های نبرد را در بر گرفت: بورژوازی ملی دیگر و صرفا تعدادی افراد و یا یک طبقه مطلقا بیرونی نبود. اکنون اپورتونیست ها و رویزیونیست های درون حزبی نیز در چارچوب و یا همسو با حرکت این طبقه، که به اجبار در اقتصاد چین وجود داشت، منتهی با نام کمونیسم نظرات خود را ابراز می کردند و یا به اشکال گوناگون آن را نمایندگی می کردند.
                                                                      
                                                                               م- دامون
                                                                              دی ماه 91
یادداشت ها
1-      مثلا گردانندگان سایت اندیشه و پیکار فراموش نمی کنند که حتما سخنرانی ای ترجمه کنند و در سایت خود بگذارند که در کنفرانسیدر تحلیل مائوئیسم و مائوئیست های کنونی چین ایراد شده و شامل وارد کردن اتهاماتی از قبیل رمانتیسم یا آنارشیسم  به آنها می باشد. اما آنها هرگز خود را متعهد ندیدند و نمی بینند که حتی یکبار هم که شده به نقد یکی از این چرندیات رویزیونیستی و ترتسکیستی بپردازند!
2-      این گروه ها تغییرات در اقتصاد ایران را که آنها به ندرت توانستند ارزیابی درستی از آن ارائه دهند، بهانه کرده و با پذیرش تضاد کار و سرمایه و سوسیالیستی دانستن مرحله انقلاب، به  مرور تئوری های مارکسیستی - لنینستی را نیز کم سو کردند تا جایئ که اکنون برای پیدا کردن یک مارکسیست- لنینست واقعی در این گروه ها باید با «چراغ گرد شهر» راه افتاد! مارکسیسم - لنینسم در ایران دو راه بیشتر در پیش ندارد یا راه مائوئیسم ( و منظور نه مائوئیسم دروغین احزابی از قبیل رنجبران و یا باقی مانده آواکیانیست هاست که لیبرال هایی هستند که اسم مائو را برای خود برچسب کرده اند) و یا راه اشکال مختلف ترتسکیسم و رویزیونیسم!