۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی تحلیلی از اوضاع سیاسی ایران(1)


تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی

تحلیلی از اوضاع سیاسی ایران(1)


 

در آستانه دوره جدید انتخابات ریاست جمهوری، ایران اوضاع سیاسی ویژه ای را میگذراند که طی 30 سال اخیر تقریبا بی سابقه است. تضادهای درون حاکمیت جمهوری اسلامی یکی از شدیدترین دوران های خود را میگذراند. تضاد ارتجاعی حاکمیت با امپریالیستها دچار حدت فوق العاده ای شده است و نیز شکاف و تضاد بین کل حاکمیت اسلامی با مردمی که به هیچوجه خواهان ادامه زندگی در زیر سیطره ی آن نیستند و تنها از روی اجبار و ناتوانی در سرنگونی آن، تسلط آن را بر زندگی خود پذیرفته اند، قطبیت کم نظیری را میگذراند. آنچه که این وضعیت را غریب و اسف انگیز میکند وضعیت ناهنجار نیروهای سیاسی ای است که ادعای رهبری طبقات مختلف مردم یعنی طبقه کارگر، خرده بورژوازی(شهری و روستایی و همچنین لایه های مختلف زارعین و کشاورزان) و بورژوازی ملی( در شرایط کنونی این بورژوازی جزو خلق محسوب میشود) را دارند، اما تقریبا کوچکترین توانی برای تاثیر بر توده های مردم و طبقات اصلی خلق ندارند.

بی تردید موضع درست در مورد انتخابات جاری ریاست جمهوری(1) که علیرغم هر گونه شرکت مردم در انتخابات و رای شان به فردی خاص، نام مشخص و از قبل تعیین شده ای از درون صندوق های آن بیرون خواهد آمد، تحریم این چیزی است که نام بی مسمی «انتخابات» بر آن گذاشته شده است و این امر البته از سوی تقریبا تمامی اپوزیسیون صورت گرفته است. اما بین موضع اپوزیسیون در حال حاضر مجموعا بی تحرک و بی خاصیت ایران وهوارهای همیشگی اش در تحریم «فعال» انتخابات، و موضع احتمالی مردم در کشور، امکان اختلاف کم نیست. مردمی که به سبب فقدان احزاب، سازمانها و تشکل های  رهبری کننده جدی، در استیصال کامل بسر میبرند و ناامیدانه در هر انتخاباتی که حتی ذره ای  و کور سویی امید از انتخابی که میکنند، بر آنها بتابد، شرکت میکنند. میگوییم احتمالی! زیرا  این امر با توجه به وجود دو کاندیدای ظاهرا اصلاح طلب یعنی آقایان عارف و روحانی در جمع هشت کاندیدا و امکان ترغیب مردم  برای رای دادن به آنها از سوی برخی از راست ترین جریانهای اصلاح طلب که برای احترام به قواعد«دمکراسی» و «انتخابات» و پرهیز از تمایلات «سرنگونی طلبانه خشونت آمیز» عموما خود را ملزم به شرکت در هر انتخابی میبینند، میتواند متصور شود.

 با توجه به واقعیات جاری، نگاهی میاندازیم به مهمترین نکات در مورد هر یک از این تضادها.

 

 متحجرین بورکرات - کمپرادور و نمایش مضحکی به بنام «انتخابات» ریاست جمهوری

 ولی فقیه خامنه ای و دارودسته و منصوبین آدمکش و جنایتکار وی اکنون و با انتخابات ریاست جمهوری قرار است پس از سی و اندی سال که از حکومت جمهوری اسلامی میگذرد و برای، بار چندم بگوییم: دهمین، بیستمین و... بار یکدستی«پابرجای» جدیدی را در خود بوجود آورد. از قرار با تهدید خاتمی یعنی کاندیدای اصلی اصلاح طلبان، برای جلوگیری از ثبت نام وی برای انتخابات ریاست جمهوری، که در نتیجه ی هشدارهای مداوم نیروهای امنیتی، که اگر خاتمی بیاید تامین امنیت وضع کنونی باند خامنه ای تقریبا غیر ممکن است،(2) صورت گرفت و حذف دو کاندید ای اصلی دیگر یعنی آقایان رفسنجانی(3) و مشائی که هر کدام باندهای دیگری از بورکرات- کمپرادورها پیشین و جدید را نمایندگی میکنند، شرایط برای چنین یکدستی و تثبیت آن آماده میشود.

 

 هیئت حاکمه و  مسئله ی یکدستی

این البته آرزویی است  که بر آوردن آن برای خامنه ای و دارودسته آدمکشان بیت رهبری، اگر نگوییم غیر ممکن لاقل باید بگوئیم بسیار مشکل است و بسختی  و تنها با گرد آمدن شرایطی ویژه میتواند صورت گیرد. شرایطی که جمع شدنشان، حداقل در حال حاضر دور از انتظار جلوه میکند. این امر به این دلیل است که ایجاد یکدستی نسبی و تعادل  در حاکمیت های بورکرات- کمپرادور عمدتا بدون دخالت امپریالیستها و پشتیبانی مستمر آنها امکان پذیر نیست. نگاهی به دوران استبداد رضا شاهی و ایضا استبداد محمدرضا شاهی( و نیز تقریبا بیشتر کشورهای تحت سلطه) نشان میدهد که سرکوب و خفه کردن هر گونه صدای مخالف  از درون هیئت حاکمه علیه باند مورد تایید امپریالیستها، تنها به مدد تسلط خود امپریالیستها بر ارکان امنیتی و نظامی یعنی سازمانهای امنیت و ارتش و حمایت آنها از باند حاکم و رهبر آن، شدنی است. بدون حمایت امپریالیستها از باند و شخص برگزیده شان، سرکوب کردن تضادهای داخلی حاکمیت به سادگی مقدور نیست و تنها تحت شرایط  ویژه و جایگاه کشور مزبور در تقسیم کار جهانی ممکن است، مقدور شود. از این رو هر چند که خامنه ای مشتی سرسپرده و مزدور و نیز جوجه حزب الهی نو کیسه و مطیعی به نام سعید جلیلی از کیسه باند حاکم بیرون آورده است،(4) اما این ابدا برای او و باندش حاشیه ی امنی برای فرار از تضادهای درونی حاکمیت و یا حذف آنها و رابطه با امپریالیستها ایجاد نمیکند.

علت اصلی این تضادها، نه تضادهای میان اشخاص(5) که تنها نمایندگی باندها را به عهده دارند، بلکه جناح ها و دسته بندی های عینی درونی طبقه حاکم بورکرات- کمپرادور است. این جناح ها و دسته ها حتی در شرایط ثبات نسبی اقتصادی نیز دائما بوجود میآیند و تجدید تولید میشوند. چنانچه به بخش های مختلف اقتصاد ایران که کشوری است از نظر اقتصادی  (و نه سیاسی) بطور کامل تحت سلطه امپریالیستها، نگاه کنیم، شاخه های اصلی آن را چنین در مییابیم.

 

جناح های مختلف بورکرات - کمپرادورها در جمهوری اسلامی

بورژوازی شبه صنعتی

بورژوازی مونتاژگر یا کمپرادورهایی که باصطلاح جناح«صنعتی» حاکم را تشکیل میدهند. این بخش از دو بخش دولتی و خصوصی تشکیل شده است و تقریبا تمامی کارخانه های بزرگ و متوسط و شبکه های اصلی تولید شبه صنعتی را در دست خود دارند. گذار از بخش دولتی به بخش خصوصی صفت ممیزه دوران نوین وابستگی تولیدی به امپریالیسم و برنامه های صندوق بین المللی و بانک جهانی  در ایران را تشکیل میدهد. فروش کارخانجات دولتی به بخش خصوصی که عمدتا از میان دارو دسته های همان مدیران دولتی و باندهای حاکم بوده اند، جنگ حریصانه ای را برای بلعیدن آنها بوسیله ریاکاران مذهب پناه، یعنی اشخاص یا باندهایی که یا در سیاست  و یا د راقتصاد موقعیت های دولتی، داشتند، بوجود آورده است. بواسطه تحریم امپریالیستی، بی ارزشی پول ایران در مقابل ارزهای خارجی و تورم تولید برخی اقلام کاهش پیدا کرده و برخی شرکت تابعه که نقش مکمل تولید اصلی را بازی میکنند دچار ورشکستگی شده و یا دچار تعطیلی گشته اند. نقش نماینده اصلی بورژوازی مونتاژگر  تا کنون  بیشتر ازهر کسی به عهده رفسنجانی بوده است.  

بورژوازی تجاری

بورژوازی تجاری کمپرادور نقش اصلی را در واردات مواد خام برای صنایع شهری و روستایی و نیز اقلام مصرفی مردم (و البته برخی اقلام مهم صادراتی که خصلت صدور مواد خام مورد نیاز امپریالیستها را دارند) به عهده دارد. این شاخه نیز خود به دو دسته ی اصلی خصوصی و دولتی تقسیم میشود و هر کدام از اینها نیز دستجات و باندهای فراوانی درون خود دارند. سوای جناح و لایه هایی که در اتاق بازرگانی که عموما ملک طلق هیئت موتلفه و دارودسته های عسگر اولادی- بادمچیان بوده است، متمرکز هستند، باندهای جدیدی طی دهسال اخیر، از درون  سپاه و ارتش نیز به عنوان ارگانهای دولتی، نقش بورژوازی بورکرات کمپرادور تجاری دولتی(البته شاخه هایی از دولت که در عین حال ضد دولت کنونی هستند) را در رابطه با امپریالیستها، گرفتن رشوه های کلان برای زد و بندها و قرار دادهای اقتصادی جدید برای خرید سلاح، تجهیزات کارخانجات نظامی و غیر نظامی ارتش و سپاه و نیز تجهیزات مخابراتی به عهده داشته اند. این امر، جنگ گرگهای درون این مراکز را برای بدست آوردن مقرهای جدیدی درون قدرت سپاه یا ارتش، نیروهای انتظامی و اطلاعات و دیگر مراکز امنیتی و نظامی، دامن زده است. هر کدام از این دستجات از سویی راه را برای خود باز میکنند و از سوی دیگر راه را بر جناح های مقابل میبنند. عزل و نصب های مداوم و تصفیه های درون این مراکز نشان از جابجایی باندها و یا تسلط بیشتر یک باند بر مجموعه های رهبری کننده دارد. موضع عسگراولادی که بالاخره در اواخر عمر خود عافیت جو وعاقبت اندیش شد و به تغییرموضع خود در مورد مسئله موسوی و کروبی روی آورد، نشانی از به تنگ آمدن حداقل بخشی از هیئت موتلفه ازشکل گیری این گروه های نظامی- اقتصادی، وضعیت های ناهنجارو بلبشوی اقتصادی پیش رو است که در شکل یک موضع سیاسی  یعنی فاصله گرفتن از نظرگاه باند خامنه ای بیان میشود.

بورژوازی ربایی

بورژوازی ربایی کمپرادو  اعتبارات دولتی و خصوصی و رابطه های مالی و پولی با صندوق بیین المللی و بانک جهانی را در دست دارد. با ایجاد بانک های خصوصی بر دامنه و عمق دامنه تضادهای این بخش، که از پیش با وجود قرض الحسنه ها دچار آنها بود، افزوده شد. پرداخت اعتبارات و وام ها به فک و فامیل و شرکا یا دوستان خود، گرفتن رشوه های کلان در پرداخت وامها، دزدی های سرگیجه آور بانکی از طریق بازی با حساب ها، عدم پرداخت دیون بانکی بوسیله مقروضین میلیاردر حزب الهی که عموما یا به تنهایی و بوسیله برخی باندها، و یا دست در دست بخشهایی از بورژوازی کمپرادور«شبه صنعتی» و تجاری صورت میگیرد، وضعیت ناهنجاری را بر سازمان مالی و پولی ایران حاکم کرده است. روزی نیست که خبری از دزدی های کلان بانکی و «غارت بیت المال» بوسیله دارودسته های حزب االهی که لبهاشان چرب و چیلی شده و خودشان چاق و چله، در مطبوعات داخلی درج نشود. عموما یا کسانی از میان اینان لو میروند که میخواهند خوردن و بالاکشیدنشان به محافل کوچکی محدود شود و یا بوسیله باند دیگری صورت میگیرد که میخواهد دیگر باند حاکم را از موقعیتی که دارد پایین بیاورد و خود جایگزین آن شده، بر این خوان یغما نشیند. سوای اینها، برخی دزدی های کلان بانکی بوسیله باندهایی که دارای موقعیت های ممتازی دارند صورت میگیرد و اگر کسی یا اشخاصی از این مجموعه  لو روند، تا گند کار در نیامده، در قبال سکوت آنها، دست بکار فراری دادنشان به کشورهای دیگر میشوند و مشتی آه و ناله تحویل مردم فلک زده ما میدهند. یکی ازنمونه بارز این دسته ی آخر، جناب حزب الهی دزد چاق و چله شده، آقای خاوری بود که اکنون با پولهای کلانی که از مردم ایران دزدید، با حاشیه امنیت بالا در کشور کانادا راحت و سرخوش زندگی میکند.

 بورکرات های کمپرادور

 سوای همه ی اینها بورژوازی بورکرات و شبه تکنوکرات است که دولت یعنی وزارت خانه ها، مدیران دولتی، معاونین، فرمانداری ها و شهرداری ها و کل سیستم بورکراتیک حاکم را در کنترل خود دارد. هر کدام از وزرات خانه ها و  بخش های  دولت، بودجه های کلانی از در آمد نفتی کشور که صدور آن، شاخص اصلی وابستگی اقتصاد ایران و خصلت تحت سلطگی آن را تشکیل میدهد، در خود فرو میکشند. البته«دولت» یعنی وزرا و مدیرکل ها و اعوان و انصارشان تنها میتوانند بخشی از درآمد نفتی را در خود فروکشند و میان خود تقسیم کنند. دعوا بر سر بودجه که عمدتا به در آمدهای نفتی متکی است بخشهای دیگر مجموعه ارکان حکومتی را در نیز در بر میگیرد. بخشهایی همچون خود دفتر ولی فقیه، قوه قضاییه ، دفتر و دستکی بنام شورای نگبهان و شورای خبرگان که مومیایی های خشکیده ی از قرون واعصار بازمانده در آنها مشغول چرتکه انداختن هستند، شورای تشخیص مصلحت و مجلس شورا، ارگان های امنیتی و نظامی و نیز هزاران دفتر و دستک دیگر ...یعنی  خلاصه کل بخشهایی که عموما با نام «دولت» خوانده میشوند(6) و در جمهوری اسلامی بدلیل شکل ویژه حکومتی آن، از یکدیگر مجزا و گاه صد و هشتاد درجه با هم اختلاف داشته و دارند و عموما نقطه مقابل یکدیگرند.

یک تصویر عمومی

اگر ما این مجموعه ی طبقه ی حاکم را با تمامی خرده ریزه های درونی آن(زیرین و جانبی) به هم فشرده کنیم، تصویری که از تضادهای درونی هیئت حاکمه بدست میآوریم، تصویری است بس وحشتناک. تقریبا تمامی اجزای این نظام، از درشت و ریز، از رهبری تا زیر مجموعه، در حال جنگ و جدال بر سر ثروت و قدرت ویا قدرت و ثروت هستند. و بسیاری از آنها از ترس فروریزی حکومت در تلاشند تا هرچه سریعتر از گرده مردم زحمتکش ما چیزی بیرون کشند و بخارج منتقل کنند و تا زمان بسر نیامده، عاقبتی برای خود بیندوزند.  بدینسان، چنانچه محل و محملی برای ثروت اندوزی بیابی، میتوانی برای جاه طلبی های سیاسی خویش راه بازکنی، و چنانچه پیش از آن جاه طلبی کوچک یا بزرگ خویش را فرونشانده باشی و در ارکان سیاسی جایی برای خود دست و پا کرده باشی اکنون میتوانی بهره ببری و محلهایی برای ثروت اندوزی خود دست و پا کنی. از اقتصاد به قدرت و یا از قدرت به اقتصاد این است  معنای واقعی تمامی تلاش های باندهای و زیر باندهای هیئت حاکمه که خصلت عمیقا بورکرات - کمپرادوری آنها را باز نمایی میکند.

جدالهای اخلاقی و فرهنگی برای طرد نظرات مخالف

برای راه باز کردن برای چنین حرکات اقتصادی- سیاسی ای، اسلام ظاهرا دین و مذهبی  است که باندازه کفایت و گاه بیرون از حد کفایت، محملهای ایدئولوژیک - فرهنگی، و حقوقی - اخلاقی فراهم میکند. هر فقیه و هر آیت اله و حجه الاسلامی و هر آخوند و روحانی و طلبه ای برای اینکه دیگری را نامطلوب و مضر و مخالف خدا و پیغمبر خدا و نامطلوب و مضر به حال دین نشان دهد، به اندازه کافی آیه و حدیث از پیغمبر و امامان شیعه و انصار آنها دارد. این است که هر کس کمابیش از پس دیگری بر میآید و ملوک الطوایفی دوران فئودالی خود را در شکل ملوک الطوائفی ایدئولوژیک و تفاسیر مجزا، خود بسنده  و مخالف نشان میدهد.

جمع کردن این مجموعه متضاد که هر کس هر گوشه آن سازی مینوازد و بر آمد گوش خراش آهنگ آن ، و تبدیل آن به کلی یکدست که با رهبری واحد، آهنگ موزونی از آن بیرون کشیده شود، کار هر کسی نیست و باندهای حاکم خامنه ای  که بیش از بقیه مقرهای اصلی قدرت بویژه بخش های اطلاعاتی - امنیتی ، انتظامی و نظامی(سپاه و ارتش) را در اختیار دارند، کمتر از هر نیرویی توانسته اند که آنچه میخواهند بر فضای مملکت حاکم کنند.

«وحدت کلمه» یا «تضاد کلمه»؟

«وحدت کلمه ای» که خمینی میخواست بر هیئت حاکمه و علی الظاهر بر کل مردم ایران حاکم گرداند، نه تنها پیش از مرگ وی ممکن و شدنی نگردید و او خود شاهد و همچنین مسبب تضاد ها و گسیختگی های فراوان در هیئت حاکمه، جامعه و «امت اسلامی» گردید بلکه عملا به «تضاد کلمه» پس از او در میان شاگردان و یاران وفادار او و باصطلاح  تمسخر آمیزی که در زمان خود وی  وبویژه پس از دوم خرداد رایج شد«ذوب شدگان در ولایت» گردید. تضادهایی که به آنتاگونیسم تمام عیار تکامل یافت و کار به کشت و کشتارها، اعدام ها، شکنجه ها، محاکمات، شوهای مضحک اعتراف گیری و نمایش آنها در تلویزیون دولتی و بیرون کردن  بسیاری از آنها از مملکت انجامید.      

آخرین باری که  دارودسته خامنه ای  با هاری هر چه تمامتر به جان مردم ایران افتادند، انتخابات سال هشتاد و هشت بود. خامنه ای ( و نیز رهبران نیروهای سپاه و انتظامی وفادار به او)  در پی «وحدت کلمه» و یکدست کردن حاکمیت در آن انتخابات مجعول، بر باند نو کیسه هایی همچون احمدی نژاد که خود از دل همین جریان در آمده بود و نقش مهمی در بسیاری از جنایتهای رژیم در داخل و خارج داشت، صحه گذاشته و او را با تقلب به قدرت نشاند.  وی نظرات  احمدی نژاد را به خود«نزدیکتر» از نظرات رفسنجانی یعنی یار غار خود دانست و از او بطور همه جانبه حمایت کرد. اما احمدی نژاد که بلاهایی را که بر سر باندهای دیگر آمده بود، به چشم خود دیده بود و در واقع خود نیز یکی از مجریان این اوضاع بود، از همان آغاز باتفاق جمعی از نزدیکان خود( از جمله شاخص ترین آنها در این اواخر مرتضوی جنایتکار)(7) که نمیخواستد پس از مدتی بی بهره از قدرت شوند و«نقش مهره ای که باید فدا شود» را بازی کنند، به جمع کردن اسناد و مدارک بر علیه مرکز اصلی توطئه ها و دسیسه چینی ها یعنی دفتر بیت رهبری و سران قدرت در مجلس و شورای عالی قضایی پرداختند. و زمانی که موقع حذف اینان بوسیله رقیبان رسید شروع کردند به داستان «افشاگری» از حزب الهی های دیگر، که در جمهوری اسلامی اکنون عمری همپایه خود این حکومت دارد.

به این ترتیب، سخت است  و تا حدود زیادی ناممکن که بتوان گفت خامنه ای و ولیعهدش جناب مجتبی میتوانند به مدد مزورانی همچون برادران لاریجانی، یزدی،  جنتی و... جانیانی همچون حجازی، نورمحمدی، فلاحیان، محسنی اژه ای ، نقدی، احمدی مقدم و سران سپاه و ارتش بتوانند یکدستی مورد نیاز خود را در هیئت حاکمه ایجاد کنند.  جاه طلبی و قدرت طلبی سیاسی، طماع بودن در ثروت اندوزی، توطئه و دسیسه چینی، باند بازی و حلقه درست کردن، جنایت و حذف خصائلی است که تقریبا با بیشتر کسانی که سری در این هیئت حاکمه دارند، دمخور است. سرکوب این خصائل در این گروه ها همچنان که سی سال اخیر (و البته کل تاریخ مذهب شیعه در کشور ما) نشان داده امری ناممکن است. دیر نیست که از میان این مریدان دسته های دیگری برخیزند و برای ولی فقیه و مجتبی خان «شاخ» شوند.

                         

                                                                               هرمز دامان

                                                                              اردیبهشت 92

 

یادداشتها

1-    البته در صورتی که بوسیله دولت احمدی نژاد بر گزار شود. زیرا شایع است که احمدی نژاد تهدید کرده که در صورتی که صلاحیت مشائی تایید نگردد وزارت کشور انتخابات را برگزار نخواهد کرد. از سوی دیگر جناح خامنه ای نیز تهدید کرده که در صورت عدم برگزاری انتخابات از سوی وزارت کشور، مجلس شورای اسلامی رای به عدم کفایت رئیس جمهور خواهد داد و وی را برکنار خواهد کرد. در پی رد صلاحیت مشائی، احمدی نژاد و خود او با ژست کسانی که اعتماد به نفسی کامل دارند، نقشه راه پیش رو را بدقت میدانند و عاقبت کار را بروشنی پیش بینی کرده، در دست خود دارند، به طرفداران خود وعده داده اند که نگران نباشند و همه چیز درست خواهد شد و«بهار» آنان  را هیچ نیرویی نخواهد توانست از بین ببرد. ظواهر امر حکایت از برنامه های دو جانب این جدال ارتجاعی میکند. یکی از سوی باند خامنه ای که تصمیم گرفته که به هر صورت اوضاع را بطور کامل به کنترل خود در آورد، هیچ مانعی را بر نتابد و کار را برای بار آخر« یکسره» کند؛ و از جانب دیگر از سوی احمدی نژاد و مشائی که گویا اسناد و مدارک فراوان انباشت کرده و آماده اند که همانطور که با «بد اخلاقی» باصطلاح به مافیای لاریجانی ها ضربه زد (گرچه ضربه ای  که ظاهر چندان موثرنبوده است و به مدد خامنه ای، آنها مانند سابق کار خود را پیش میبرند) « بداخلاقی»ها و تهدیدات تازه ای  بکند و ضربات دیگری به جناح خامنه ای وارد نماید. پیش بینی دقیق سرانجام کار جدال باند خامنه ای و باند احمدی نژاد در حال حاضر اندکی مشکل است. ظواهر امر حکایت از آن دارد که بیت خامنه ای بر اوضاع مسلط است و حرکات احمدی نژاد را پیش بینی کرده و در مورد هر بخش از آن بقدر کفایت اندیشیده است. رد صلاحیت مشائی برای این صورت میگیرد تا واکنش احتمالی احمدی نژاد مورد ارزیابی قرار گیرد. در صورتی که احمدی نژاد بتواند برگ برنده ای را رو کند، ممکن است صلاحیت وی با حکم رهبری مورد تایید قرار گیرد. در غیر این صورت کار تقابل این دو جریان به برگزار کردن یا برگزار نکردن انتخابات خواهد کشید. و در صورتی که انتخابات بوسیله احمدی نژاد برگزار گردد، کار به پس ازانتخابات و تا زمانی که دولت هنوز سر کار است، کشیده خواهد شد. البته باید پذیرفت که احمدی نژاد و مشائی وارد یک ریسک خطرناک شده اند. در صورتی که آنان بازنده شوند، مشکل که بیت خامنه ای و دارودسته های مجتبی و آدمکشانی که خون چشمانشان را گرفته، و مدتها ست سکوت پیشه کرده و منتظر فرصتی برای وارد کردن تمامی «دق دلی ها» بر سر احمدی نژاد و مشائی اند، بسادگی از خیر«بداخلاقی» ها و «تقصیرات» آنها بگذرد و «عقوبتی» برای آن در نظر نگیرند و این امکان وجود دارد که این دو و برخی از نزدیکترین  افراد به آنها،  سرنوشتی بدتر از سرنوشت اصلاح طلبان داشته باشند. در صورت تایید صلاحیت مشایی، یا عدم تایید وی و نیزعدم برگزاری انتخابات و حکم مجلس به عدم کفایت ریاست جمهوری، امکان  برخی چرخش در اوضاع سیاسی وجود دارد و نیز این امکان که اوضاع از کنترل دارو دسته خامنه ای بیرون بیاید. در واقع در صورت بسته دیدن همه ی راه ها، احمدی نژاد و مشایی باید به «سیم آخر» بزنند تا بتوانند از«عقوبتی» سهمگین که برای آنها در نظر گرفته شده است، بگریزند.

2-    در مورد خاتمی و اصلاح طلبان که جدالهایشان با حاکمیت میتوانست برخی جنبه های دموکراتیک داشته باشد، باید گفت تاکتیک های آنان در قبال خامنه ای  بطور مداوم و هر چه بیشتر بسوی راست سیرکرده است. از مواضع موسوی و کروبی در جریان جنبش دموکراتیک پس از انتخابات ریاست جمهوری خرداد 88 گرفته تا نگهداشتن خاضعانه و مایوسانه خاتمی در نزدیکی بیت و بارگاه خامنه ای برای باصطلاح «خراب نکردن همه پلها پشت سر» و نگهداشتن «راه باریکی» برای  مذاکره، چانه زنی و معامله. البته حسابهای اصلاح طلبان تا کنون درست از آب در نیامده و حضرات خامنه ای و شرکا به نحو احسن از راست روی های بی پایان اصلاح طلبان و در راسشان خاتمی به نحو احسن استفاده کرده اند و ضمن تحقیر و خوار و ذلیل کردن مداوم آنها، در نهایت  دستشان را در پوست گردو گذاشته اند. اگر وزارات اطلاعات و نیروهای امنیتی در مورد ورود خاتمی به انتخابات هشدار میدهند و میگویند در صورت ورود وی بقای شکل کنونی حکومت و مراتب قدرت به خطر خواهد افتاد، به دلیل مواضع رادیکال و منطبق بر منافع نیمه دموکراتیک لایه هایی از بورژوازی ملی( زیرا جبهه های اصلی بورژوازی ملی انتخابات را تحریم کرده است) این اصلاح طلبان نیست. بلکه به سبب استیصال توده ها و چنگ زدن آنها بر هر راه گریزی است که امکانی هر چند کوچک برای نجات بگشاید. چنانچه خاتمی کاندیدا میشد، ستادهای پیرامون وی شکل میگرفت و با توجه به پایگاهی که میان لایه هایی از نخبگان فرهنگی(دانشگاهی، حوزوی، هنری ) داشت با توجه به تاثیرات آنها بر توده ها، بسرعت میتوانست پیرامون خود جنبشی ناخواسته برانگیزد. این جنبش مردمی است که دارودسته حاکم از ان احساس خطر میکنند و نه خود خاتمی یا موسوی و کروبی و اصلاح طلبان زبون و ترسو. زیرا میدانند این جنبش تحت شرایط معین میتواند بسرعت از این رهبران عبور کند و رهبران رادیکال نوینی از خود بیرون دهد.

3-    در مورد رفسنجانی که اکنون که خود در وسط معرکه گیر افتاده و جمهوری نکبت دامن او و فرزندانش را گرفته، گردنگشی برای خلق را فراموش کرده و عابد و زاهد شده و «متواضعانه» روی به جوانان  آورده است، حرف و حدیث بسیار است. آنچه بیشتر میتواند مورد گمان قرار گیرد این است که او تا آخرین لحظه منتظر شد و سرانجام وقتی تایید رهبر را برای ورود به انتخابات کسب نکرد(زیرا این احتمال وجود دارد که در صورت کسب تایید رهبر برای ورود به انتخابات با شیوه هایی که استاد آن است، آن را به زبان میآورد و یا بطور غیر مستقیم پخش میکرد) بدون تایید رهبر ثبت نام کرد تا در صورت رد صلاحیت، هزینه آن را برای باند خامنه ای بالاتر ببرد. او که تایید برخی مراجع مذهبی، روحانیون و آخوندهایی که ترس و وحشت از واکنشهای مردم، سرانجام این حکومت و نیز وضعیت رابطه با امپریالیستها تمای وجودشان را گرفته و باندهای بورکرات - کمپرادور شبه صنعتی- تجاری را که دنبال ایجاد یک حکومت با ثبات داخلی و یک رابطه با ثبات سیاسی با امپریالیستها هستنند، را با خود دارد، با رد صلاحیت خود، حکم در اپوزیسیون قرار گرفتن را پیدا کرده، رهبر یک قطب که گراداگرد وی فشرده تر میگردد، گشته است. مدل این قطب در مجموع و در حال حاضر ترکیه است. دیکتاتوری مستبدانه با آزادی های اجتماعی باضافه آزادی حجاب و یک رابطه مستقیم و تمام عیار با امپریالیستها و پذیرش نوکر سیاسی آنها شدن. جدال رفسنجانی با خامنه ای مضمونی ارتجاعی دارد. در صورتی که خامنه ای بر اوضاع تسلط یابد و خود بتواند وارد بند و بست با امپریالیستها شود، فرزندان رفسنجانی را که به تلافی نقش او و آنها در انتخابات 88 و نیز برای چنین روزهایی گرو کشی کرده بود آزاد کرده و خود وی را به فرد سیاسی مهجور و گوشه ی خانه نشین تبدیل خواهد کرد. روحانیون و باندهای اقتصادی مدافع وی نیز به مرور در نظام خامنه ای تحلیل خواهند رفت. در مورد رفسنجانی همچنین نگاه کنید به نوشته اینجانب با نام طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک. بخش

4-     شخص مزبور رئیس هیئت مذاکره کننده در مورد مسئله اتمی است و شاید یکی از گزینه های خامنه ای برای  پذیراندن آن به امپریالیستها. اگر امپریالیستها با وی توافق کرده باشند( در این باره در بخش های بعدی بیشتر صحبت خواهیم کرد اما اکنون اشاره کنیم که با توجه به عدم اعتماد عمومی آنها به باند خامنه ای این امر بعید به نظر میرسد) بازی دودوزه بازانه ای را آغاز کرده اند. یعنی از یک طرف نقد انتخابات که چرا آزاد نیست و مثلا رفسنجانی (که تقریبا در حال حاضر ایده آل آنها بود) رد صلاحیت شده است و از سوی دیگر مشوق باند خامنه ای برای حل و فصل مسائل اتمی و عدم دخالت در مسائل خاورمیانه. بطور کلی چهار کاندیدای اصلی خامنه ای حداد غلامعلی حداد عادل، علی اکبر ولایتی، سعید جلیلی و محمد باقر قالیباف هستند. چنانچه شرایط همین گونه پیش رود و انتخابات برگزار شود، مشکل بتوان گفت که از میان چهار کاندیدایی که ظاهر امکان و شانس بیشتری برای انتخاب شدن دارند، کدامیک از صندوق رای بیرون خواهد آمد. به نظر میرسد سوای تمایل برای تعداد افراد انتخاب شده و باصطلاح وجود رقابت تصنعی  در میان کاندیداها، بررسی آمار واقعی این افراد در میان پایگاه اجتماعی باند خامنه ای و بر مبنای آن تنظیم برخی مناسبات قدرت و ثروت در آینده بی تاثیر نبوده باشد. از سوی دیگر به نظرمیرسد اینکه کدامیک از این افراد آمار بیشتری در استانهای مذهبی و بویژه قم و مشهد کسب میکنند و بدست آوردن مشروعیت در میان مراجع مذهبی پشتیبان خامنه ای،عامل دیگری برای انتخاب افراد مذکور باشد. سعید جلیلی که نوچه خامنه ای و پسرش مجتبی است و امکان کنترل بیشتری از جانب خامنه ای بر او وجود دارد، نیز این اواخر راه قم در پیش گرفت و بدیدار مراجع و طلاب شتافت تا در نزد آنان مطلوب جلوه کرده ، مشروعیت کسب کند.  

5-     گرچه جاه طلبی های سیاسی اشخاصی که رهبری این باندها را به عهده میگیرند، و یا به واسطه جاه طلبی هایشان و بر مبنای گشاده دستی در تقسیم غنایم باد آورده، باندهایی گراداگرد خود بوجود میآورند، نیز نقش خود را بازی میکند.

6-     دولت، نامی است که بر مجموعه دستگاهها و ارگانهای سیاسی حاکم، اعم از بورکراتیک یا نظامی اطلاق میشود. اما در ایران دولت بیشتر خود دستگاه بورکراتیکی است که زیر رهبری ریاست جمهوری قرار دارد. گرچه حتی در این مورد نیز برخی از وزارت خانه ها همچون وزارت دفاع از حوزه رهبری رئیس جمهور بیرون است و  زیرا نظر مستقیم ولی فقیه قرار دارد. بهم ریختگی اقتصادی و فعال مایشائی در اقتصاد جمهوری اسلامی با بهم رختگی و فعال مایشائی در ارگانهای حاکم تقریبا نسبتی موزون دارد. از این رو در ایران، بر مبنای تعریف تئوریکی، میتوان دولت را کل مجموعه سیاسی حاکم تصور کرد که زیر رهبری ولی فقیه (غیر پاسخ گو و همیشه طلبکار) قرار دارد و بخشی از آن را که خود بخشی از دستگاه بورکراتیک حاکم است(زیرا این بخش بوروکراتیک شامل شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی نیز میشود) زیر مجموعه دولت دانست.

7-    مرتضوی یکی از جنایتکارانی است که خیلی زود از سرنوشت دارودسته های جانیان اطلاعاتی ای همچون سعید امامی(البته اگر وی را کشته باشند!) درس گرفت. او نیز پس از جنایات کهریزک و جابجا شدنش در پست های مختلف، بوی حذف گردیدن و قربانی شدن به مشامش رسید. به باند احمدی نژاد پیوست و مدارک و اسناد برای روز مبادا جمع کرد و سر بزنگاه آنها را بیاری احمدی نژاد بیرون داد. او محترمانه بازداشت شد و پس از 24 ساعت آزاد. اینکه در ملاقات رئیس قوه قضاییه و محسنی اژه ای با او و پس از آن دیدار رئیس قوه قضاییه و جناب خامنه ای چه گذشت که وی را بسرعت آزاد کردند، خیلی نیازی به حدس و گمان ندارد. مدارکی که او  از باند خامنه ای و پسرش و دارودسته های فرماندهان نیروهای انتظامی و سپاه و اطلاعات در دست دارد و تهدید به افشای آنها که گویا به خارج فرستاده شده اند، ضامن زنده ماندن و بقای اوست. در جمهوری اسلامی هیچ خدمتگزاری در امان نیست. بنابراین هر کس باید علیه دیگران سند و مدرک کافی داشته باشد و در صورت دریافت بوی حذف و مرگ  دست به تهدید برای افشای آنها زند. 

پیوست

بخش هایی از مقاله طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک

« انتخاب خامنه ای به ولایت فقیه را باید بزرگترین اشتباه رفسنجانی دردوران زندگی سیاسیش دانست. رفسنجانی در حالیکه به توانایی های سیاسی و اجرایی خود بهای بسیار میداد به وجود چنین خصالی در خامنه ای بسیار کمتر از حد واقعی اش بها میداد.او گمان میکرد با دادن پست ولایت فقیه به خامنه ای هم او را راضی میکند و هم خود با در دست گرفتن پست اجرایی ریاست جمهوری، نقش اصلی را در دولت، و بند و بست با امپریالیستها بدست میگیرد. او تصور میکرد که به مرورزمان میتواند پست ولایت فقیه را به یک پست تقریبا تشریفاتی تبدیل کند و خودهمه کاره نظام شود. غافل از آنکه نه خامنه ای بیکار می نشست و نه کسانی که پیرامونش گرد آمدند و از رفسنجانی تواناتر هم در میانشان بود، اجازه میدادند که رفسنجانی پروژه خود را پیش برد. اینها همه تا قبل از دوم خرداد تقریبا روشن شده بود. همین ها موجب شد که رفسنجانی بخود آید، حزب کارگزاران سازندگی را درست کند و در پیش از دوم خرداد با سخنان مهم خود درجمهوری تاجیکستان در برحذر داشتن دست اندرکاران دولت از تقلب در انتخابات، نقش موثری در پیشگیری از تقلب درانتخابات دوم خرداد داشته باشد.»

«اغلب گفته میشود تضاد کنونی، تضاد مافیای اقتصادی با مافیای سیاسی است. این  چندان درست نیست. این تحلیل  در مورد کسانی که معروف به مافیای اقتصادی هستند کمتر درست درمیآید بویژه جریان رفسنجانی که در سیاست نیز حداقل تا پیش از حوادث ریاست جمهوری نفوذ داشتند. مثلا شخص رفسنجانی هم ریاست تشخیص مصلحت نظام را داشت و هم ریاست مجلس خبرگان. ضمن آنکه بخشی از اینان نیز در شورای تشخیص مصلحت و یا مجلس شورا و خبرگان حضور دارند. اکنون نیز گرچه نفوذ پیش از این را ندارند اما بطور صوری در موقعیت های خود بازمانده اند. اما  این تحلیل از آن هم بسیار کمتر در مورد جریانی که باصطلاح به مافیای سیاسی معروف است درست است. زیرا به این معنی است که مثلا مافیای سیاسی یعنی خامنه ای در اقتصاد نقش مافیایی ندارد و میخواهد اقتصاد را از چنگ رفسنجانی در آورد که درست نیست. جریان خامنه ای نه تنها مافیای سیاسی مسلط است بلکه مافیای اقتصادی مسلط نیز هست. مباحثی که اخیرا پیرامون تسلط سپاه بر رشته های کلان اقتصادی براه افتاده نشان از تسلط تقریبا بلامنازع این جریان بر شاخه های اقتصادی دارد. بنابراین بحث بر سر دو جریان است که در حالیکه هر دو در اقتصاد نقش مهمی دارند اما یکی از این دو یعنی رفسنجانی قدرت سیاسی لازم هم پایه نقش خود در اقتصاد را ندارد و روز بروز نیز قدرتش محدودتر شده و در حال بیرون انداخته شدن از قدرت است و دیگری این قدرت سیاسی را دارد و میخواهد آنرا تا سر حد نهایی آن یعنی حذف مخالفین عمده خود در عرصه سیاست و اقتصاد گسترش دهد و بدینسان مر کز ثقل اساسی قدرت گشته، یکه وتنها از طرف امپریالیستها به رسمیت شناخته شود

« بتازگی رفسنجانی به سازش با خامنه ای دست زده است. این سازش حل نهایی تمامی تضادهای میان جناح رفسنجانی و یا کارگزاران سازندگی با جریان خامنه ای نیست. سازش نهایی میان این دو بسیار مشکل است. زیرا جریان خامنه ای برای تثبیت حکومت خود و به رسمیت شناخته شدن از جانب امپریالیستها باید از یک سو به تصفیه درونی نهایی خود دست زند و یک قدرت واحد، متمرکز و یکدست  پدیدآورد و از سوی دیگر مردم را به تمکین از خود وادارد و استبداد را بی کم و کاست در تمام کشور حاکم کند. بدون این دو شرط جلب حمایت مداوم و دراز مدت امپریالیستها بسیار مشکل است. در کشورهای تحت سلطه ای که حکومت استبدادی دارند عموما وجود شخصیت هایی با قدرت های نزدیک به هم نمیتواند تحمل شود و اغلب تنها یک شخصیت  که از بقیه فاصله زیاد داشته باشد میتواند نقش حکومت گراصلی را داشته باشد. یک رفسنجانی در کنار خامنه ای یک علم است در کنار شاه. بنابراین تا جایی که تضاد میان این دو جریان مطرح است یا خامنه ای باید رفسنجانی را حذف یا کوچک و خانه نشین کند و یا  رفسنجانی خامنه ای را !»

تمامی قطعات بالا از مقاله طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک، بخش دوم و سوم است.

 
 
 

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

مسئله تشکل در جنبش كارگری ایران(5) نقد نظرات محسن حکیمی (بخش دوم)


مسئله تشکل در جنبش كارگری ایران(5)
نقد نظرات محسن حکیمی (بخش دوم)

پس از نگارش این نوشته، مقاله ای  دیگر از آقای حكیمی منتشر گردید به نام« تشكل كارگری به مثابه جنبش اجتماعی طبقه كارگرعلیه سرمایه داری»( آوای كار شماره 6 و7 صفحات 94 - 81)  كه برداشت های ما را از نظرات حکیمی در نوشته ی بالا بیشتر ثابت میكند. یاداشتهایی را كه درباره این مقاله نگاشته ام، بخش دوم نوشته ی پیشین به شمار می آید. شماره گذاری بخش ها، ادامه ی مقاله پیشین است، اما شکل مقاله تا حدودی متفاوت است. امید دارم که خواننده خسته نشود، از اینکه مجبورم گفته هایی بلند از مقاله ی حکیمی بیاورم.    
9
امپریالیسم، تحت سلطه و اشرافیت کارگری
حکیمی: « بحث من به منابست اول ماه بر دو پیش فرض زیر مبتنی است. نخست آن كه اول ماه مه روزی است علیه كل نظام سرمایه داری و نه فقط روز مبارزه كارگران برای كاهش ساعت كار و افزایش دستمزد و نظایر این خواست ها. دوم آن كه بر خلاف معمول سالگردهای اول ماه مه در ایران كه در آن ها عمدتا به مسایل خاص طبقه كارگر ایران پرداخته میشود، به نظر من در این روز و دیگر مناسبت های مشابه باید به طرح مسایل جنبش جهانی طبقه كارگر اولویت داد. هم از آن رو كه روز اول ماه مه بطور كلی روز همبستگی انترناسیولیستی طبقه كارگر است وهم به دلیل وضعیت خاص ایران و كشورهای نظیر آن كه در آنها طبقه كارگر رها نخواهد شد مگر در پیوند فشرده و نزدیك با مبارزه رهایی بخش سایر كارگران جهان به ویژه طبقه كارگر كشورهای پیشرفته سرمایه داری .»
1-  حکیمی میخواهد یک دیدگاه عام و از دیدگاه منافع جنبش جهان كارگری اتخاذ کند، ولی نمیتواند از حدود یگانگی كلی جنبش کارگری جهان بگذرد و این جنبش را بر مبنای شرایط واقعی عصر حاضر، یعنی عصر امپریالیسم و تقسیم جهان به  دو بخــش كشورهای امپریالیستی و كشورهای تحت سلطه، مورد بررسی قراردهد و تفاوت اساسی بین شرایط جنبش کارگری این دو بخش و وظایف متفاوت طبقه کارگر را در کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه  ببیند.
حکیمی: « این وضع نامطلوب جنبش جهانی طبقه كارگر البته چیز جدیدی نیست. دهها سال است كه اتحادیه های كارگری خود زیر نفوذ اندیشه ها و احزاب بورژوائی قرار دارند و در واقع رهبری اتحادیه های كارگری خود بخشی از طبقه سرمایه دار است كه وظیفه اصلی آن جلوگیری از نفوذ افكار ضد سرمایه داری و به ویژه سوسیالیستی در جنبش كارگری، مهار این جنبش و نگه داشتن آن در چارچوب منافع بورژوازی برای تضمین تداوم استثمار كارگران است. بنابراین، بحث ایجاد تشكل های واقعی كارگری در مقابل اتحادیه های زرد همیشه برای جنبش كارگری راستین مطرح بوده است .»
2- درست به همین دلیل، زمانی که نویسنده در مورد انحرافات اتحادیه های کارگری سخن میگوید، قادر به درک این نكته نمی گردد كه این  انحرافات بطور عمده در كشورهای امپریالیستی می باشد و در كشورهای تحت سلطه، شرایط سندیکاها واتحادیه ها( تازه اگر وجود داشته باشند) تا حدود زیادی متفاوت است. مثالهای وی ازكشورهای انگلستان، آلمان و فرانسه میباشد.
براین مبنا، بررسی های تاریخی و احكام حکیمی در مورد كشورهای امپریالیستی، آن هم نه بطور دقیق، درست است، اما در مورد كشورهای تحت سلطه درست نیست. مثلا سابقه ی اتحادیه ها در كشورهای تحت سلطه، بندرت به اوائل قرن بیستم بر میگردد. در بسیاری از كشورهای تحت سلطه، کارگران هنوزكه هنوز است اصلا سندیكا و اتحادیه هم ندارند. رنگش پیشکش! اما حکیمی احکام خود را پیشاپیش صادر کرده است.
حکیمی: « دست كم از اوائل قرن بیستم و به ویژه با انقلاب كارگری اكتبر 1917 در روسیه، استراتژی برای جلوگیری از نفوذ افكار و راه و رسم های ضد سرمایه داری به ویژه سوسیالیستی به درون طبقه كارگر بر این پایه استوار شد كه از یك سو توده كارگران متشكل در تریدیونیون ها را به بند كشد و این تشكل و این تشكل ها را به سد هایی برای جلوگیری از رسوخ این افكار و راه و رسم ها تبدیل كند واز سوی دیگر- وبه تبع آن - فعالان چپ و در راس آنان سوسیالیست ها در قالب احزاب و سازمانها ی سیاسی بی پایه و بریده از توده كارگران به حاشیه براند وآن ها را به فرقه هایی فاقد هویت اجتماعی تبدیل كند که نقشی در هدایت و رهبری مبارزه روزمره كارگران وارتقای این مبارزه به سطح مبارزه علیه سرمایه داری ندارند.»
3-  در مورد سیاست بورژازی غرب باید گفت که آنچه حکیمی آن را «استراتژی» سیاسی یا،  دقیقتربگوییم- آن گونه که  وی شرح میدهد- استراتژی «تشکیلاتی»!؟ می نمایاند، در ماهیت امر و در ابتدا خارج از تفكر استراتژیست های بورژوا و امری صرفا اقتصادی بوده است. یعنی تكوین ضروری و قانونمند تضاد های معین اقتصاد سرمایه داری در مرحله معینی از رشد آن، موجب تكامل كشورهای سرمایه داری رقابت آزاد غرب به سرمایه داری امپریالیستی گردید  و شرایط اقتصادی نوین امپریالیستی، امكان این استراژی«تشکیلاتی» (که درمورد درستی آن هنوز بحث نکرده ایم) را فراهم كرد. به سخن دیگر، این استراتژی سیاسی بورژوازی  برای جلوگیری از « نفوذ افكار و راه و رسم های ضد سرمایه داری به ویژه سوسیالیستی به درون طبقه كارگر» نبود که شرایط تمرکز تولید و بوجود آمدن انحصارها و مرحله ی امپریالیسم را فراهم كرد، بلكه تکامل اقتصادی رقابت آزاد به انحصار بود که امکان رشد اقتصادی هر چه بیشتر كشور های غرب را مهیا كرد، و بر همین پایه نیز، تعرض نوین کشورهای امپریالیستی غرب به کشورهای از نظر اقتصادی عقب مانده اما در حال پیشرفت، تبدیل آنها به مستعمره و نیمه مستعمره، امكان غارت آنها، ایجاد مافوق سود و دادن بخشی از مافوق سود به اقلیتی از جمعیت كارگری متشکل در اتحادیه های کارگری، ممكن گردید. اینها بود که موجب تشكیل اشرافیت كارگری در كشورهای امپریالیستی و تبدیل لایه هایی از طبقه کارگر از پایه اجتماعی کمونیسم به پایه اجتماعی بورژوازی و سرمایه داری شد. این پایه اجتماعی تاثیری دو جانبه گذاشت. از یک سو سندیکاها و اتحادیه های غربی به زیر رهبری لایه هایی از کارگران مرفه در آمد که از نظر طرز فکر و سبک زندگی بورژوا زده بودند و جز بهبود بیشتر وضع خویش در نظام سرمایه داری مایل به تحرک بیشتری نبودند و از سوی دیگر احزاب سوسیال دمکرات، سوسیالیست و بعدها کمونیست را که متکی به این لایه ها در رهبری اتحادیه ها بوده و بازتاب منافع آنها گردیده بودند،دچار اپورتونیسم و رویزیونیسم نمود. اینها مسائلی است که حکیمی عامدانه با عدم  تبیین مرحله امپریالیستی سرمایه داری ازآن طفره میرود.
پس بورژوازی غرب، بر مبنای یک استراتژی از پیش تدوین شده به ایجاد سندیکاها و اتحادیه ها  برای جلوگیری از نفوذ افکار سوسیالیستی اقدام نکرد- از این بدتر نمیتوان تاریخ سندیکاها و اتحادیه ها را حتی در قرن بیستم تحریف کرد- بلکه از امكان استثمار امپریالیستی كشورهای تحت سلطه، كه شرایط تكامل سرمایه داری به امپریالیسم برای او فراهم كرده بود، استفاده كرده و بخشی ناچیز از آن را به اقلیتی از طبقه كارگر در كشور های امپریالیستی،یعنی بخش فوقانی اتحادیه های کارگری داد و توانست این بخش را خریده و به ذخیره اجتماعی خود تبدیل  نماید.
ذکر این نکته از جانب حکیمی که « دست كم از اوائل قرن بیستم و به ویژه با انقلاب كارگری اكتبر 1917 در روسیه» این استراتژی در دستور کار بورژوازی قرار گرفت چیزی از نادرستی نظر حکیمی نمیکاهد. زیرا بدون كشورهای تحت سلطه، امكان ایجاد اشرافیت كارگری وجود نداشته و ندارد. خواه پیش از انقلاب اکتبر را در نظر گیریم و خواه پس از آن را. حتی انگلستان نیز كه قبل از وارد شدن به مرحله امپریالیسم، قشر اشرافیت كارگری در آنجا تشكیل شده بود، بزرگترین قدرت قرن نوزدهم و استعمارگر اصلی جهان بود. طبیعی بود كه بورژوازی  این کشور می توانست بخشی از در آمد خود از كشورهای مستعمره را در اختیار اقلیتی از طبقه كارگر قرار داده و آنها را فاسد نماید.(1) و  این اشرافیت كارگری به اضافه دلایل دیگرسیاسی، پایه اساسی انحرافات سندیكاها و اتحادیه ها به طرف رفرمیست بودند.
همچنین، احزاب به اصطلاح كمونیست اروپایی یا درحقیقت رویزیونیستی- بورژوایی به یک معنی «جدا از توده»(2) نبوده و با آنها روا بط کمابیش نزدیك داشته واز طریق همین روابط، تسلط خود را بر طبقه كارگر اعمال میکردند. چنانچه به آمار اعضاء و هواداران و سقف رای  سه حزب بزرگ رویزیونیست اروپایی یعنی حزب رویزیونیست فرانسه، ایتالیا و اسپانیا ( و مثلا حزب کارگر در انگستان) در دهه هفتاد و تا پیش از فروپاشی شوروی نظر بیفکنیم، این امر بر ما مشهود خواهد شد. از این روی پنداشت حکیمی در مورد قصد بورژوازی که« فعالان چپ و در راس آنان سوسیالیست ها را در قالب احزاب و سازمانها ی سیاسی بی پایه و بریده از توده كارگران به حاشیه براند و آن ها را به فرقه هایی فاقد هویت اجتماعی تبدیل كند» نیز نادرست و تحریف تاریخ است. گر چه این احزاب در دوره های اخیر، باز هم نه به دلیل استراتژی بورژوازی در جهت فاسد نمودن اتحادیه های كارگری و یا ایجاد احزاب دروغین کمونیستی، بلكه به دلیل سیاست رویزیونیسستی خود و نیز فروپاشی قطب شوروی و اقمار آن، نفوذ خود را در توده ها از دست داده اند. علت رویزیونیستی شدن احزاب کمونیست اروپای غربی این نیست که آنها از آغاز قرن بیستم و پس از انقلاب اکتبر، در چارچوب استراتژی  بورژوازی  و برای فریب طبقه کارگر ساخته شدند- طرح چنین چرندیاتی که مقاصدی ضد مارکسیستی و ضد حزبیت انقلابی دنبال میکند تنها در جامعه روشنفکری ما ممکن است-  زیرا این امر با تکامل واقعی این احزاب که پس از احزاب سوسیال دمکرات بوجود آمدند و برخی از آنها حتی در جنگ جهانی دوم درگیر نبردی تا پای جان با نیروهای فاشیسم بودند،از احزابی مبارز به احزابی رویزیونیستی جور در نمیآید، بلکه علت اساسی آن همانا پدید آمدن قشر اشرافیت کارگری در کشورهای امپریالیستی بود که پایه اجتماعی احزاب رویزیونیستی  بوده و هستند.
و نکته مهمتر اینکه بطور کلی و با واسطه امپریالیسم، مرکز ثقل انقلابات از کشورهای سرمایه داری امپریالیستی عمدتا به کشورهای تحت سلطه منتقل شد. بنابراین عدم وجود شرایط انقلابی در کشورهای امپریالیستی مزید بر علت های پیش گفته است. روشن است که قشر اشرافیت کارگری خریداری شده و احزاب رویزیونیست بورژوایی، پشتوانه های خوبی برای تداوم حکومت بورژوازی هستند و طبعا بورژوازی امپریالیستی از آنچه امکان اقتصادی برای او فراهم کرده است، آماده بهره برداری است و آنها را در سیاستهای خود در فاسد کردن اتحادیه ها و احزاب کمونیست بکار می بندد. فرایند پدید آمدن احزاب انقلابی و تبدیل آنها به احزاب رویزیونیستی در غرب و دوباره پدید آمدن جریانهای انقلابی در مقابل آنها، تا زمانیکه غرب مرکز ثقل بحران انقلابی و انقلابات سوسیالیستی نشده است، ادامه دارد. 
 آنچه در مورد کشورهای امپریالیستی غرب بر شمردیم، در بیشتر كشورهای تحت سلطه كه كارگران و زحمتكشان آنها مورد استثمار وحشیانه قرار میگیرند، بندرت شدنی است و ما عموما شاهد یك قشر بنام اشرافیت كارگری در این كشورها نمی باشیم؛  گرچه ممکن است اینجا و آنجا معدودی از کارگران متخصص و فنی کمیاب درآمدهای بالایی داشته باشند. پایه اجتماعی احزاب رویزیونیستی وابسته به شوروی نیز در این کشورها بیشترلایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی و بورژوازی کوچک بوده است تا طبقه کارگر. اما حتی سیاست ایجاد چنین احزابی نیز در دستور کار هیچ بورژوازی بورکرات - کمپرادور کشور تحت سلطه و هیچ امپریالیست غربی ای نبوده و نیست؛ هرچند که زمانی که این احزاب وجود داشته باشند امپریالیست ها و نظام های وابسته به آنها متمایل به بهره مند بودن از امکان منحرف کردن مبارزات توده ها از جانب آن ها بوده و هستند. حزب توده وابسته به شوروی در ایران از یکسو حزبی بورژوازی ساخته به معنی مورد نظر حکیمی نبود- و این را تاریخ حزب نشان میدهد- و از سوی دیگر در زمان شاه سابق، یعنی سالهای 32 تا 57 نه تنها ممنوع بود، بلکه بسیاری از رهبران رویزیونیست آن در زندان یا در تبعید بودند. از سوی سوم امپریالیستها و رژیم شاه و پس از آن رژیم جمهوری اسلامی تلاش کردند تا آن جا که امکان دارد از نقش مخرب آن برای منحرف کردن مبارزات کارگران و فاسد کردن دیگر سازمانهای چپ بهره ببرند.
 در این کشورها همواره  پایه اجتماعی احزاب  کمونیست انقلابی وجود دارد و این گونه نیست که هر حزبی پدید آید، بورژوازی آن را پدید آورده است. چنین احزابی نیز چنانچه جهان بینی عام مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی راهنمایشان باشد و آن را با پراتیک خاص کشورخود یعنی  پراتیک مبارزه طبقاتی و ملی طبقه کارگر و توده ها پیوند زنند، قادرند مبارزه آنها را تا برقراری جمهوری دمکراتیک خلق و جمهوری سوسیالیستی و کمونیسم پیش برند. حکیمی مائوئیسم و لنینیسم را کنار میگذارد و از مارکس نیز آنچه باب طبع خودش است، بر میگزیند.
بطور کلی موارد ذكر شده از جانب حکیمی در مورد کشورهای امپریالیستی نیز صدق نمیکند چه برسد به کشورهای تحت سلطه. در حالیكه وی تعمیم میدهد و این نشاندهنده عدم بررسی فاکت ها و واقعیات مشخص، و تمایلات و گرایشات ذهنی گرایانه نویسنده در تعمیم دادن بی پشتوانه است. حکیمی ابایی ندارد که برای پیشبرد مقاصد ضد مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی خود، تاریخ سندیکاها و اتحادیه ها و نیز احزاب کمونیست را در غرب و شرق  تحریف کند. او میخواهد نقش گنده یک «سنتز» کننده مبارزات طبقه کارگر جهانی را بعهده بگیرد و به پاک کردن آن از تضادهایی را که خود به آن بطور مجعول نسبت میدهد، اقدام کند، حال آنکه ناتوان از « سنتز» کردن مبارزات کارگری در کشور خود و حل عملی تضادهای این جنبش میباشد.
حکیمی: «جنبش كمونیستی ( وبه طورمشخص بین المل سوم ) نیز به جای تدوین یك استراتژی توده ای برای استراتژی بورژوازی و ارائه یك بدیل تشكیلاتی در بر گیرنده وسیع ترین توده های كارگر از تمام گرایش های ضد سرمایه داری با هر مرام و مسلكی، برنامه عمل « انقلابی » را ارائه كرد كه در واقع شكل دیگری از حزب كمونیست بود و به تصریح خود این برنامه هدف آن سوسیالیسم بود. با تبدیل اتحاد شوروی به یك نظام سرمایه داری دولتی و بوروكراتیك و در نهایت فروپاشی آن به علت ناتوانی اش در رقابت با سرمایه داری غرب، توازن قوای بین بورژوازی و پرولتاریا یكسره بسود بورژوازی تمام شد. پرولتاریا به زیر یوغ استثمار وحشیانه سرمایه داری نئو لیبرال كشیده شد و فعالان چپ نیز یا خود را با این جریان مسلط سرمایه داری همسو كردند و یا بیش از بیش منزوی شدند و در خود فرو رفتند.»
 4- اشتباه كمینترن ( بین المل سوم ) این نبود كه یك استراتژی توده ای(  روشن نیست منظور حکیمی از آن چیست!؟  احتمالا باید کمینترن خود را منحل میکرد و ایجاد تشکل مورد نظر حکیمی که لابد منظور از استراتژی توده ای آن است ، را مد نظر قرار میداد!) برای خنثی كردن استراتژی بورژوازی تدوین نكرد. مشكل كمینترن این نبود كه بدیل تشكیلاتی «در برگیرنده وسیع ترین توده های كارگراز تمام گرایش ضد سرمایه داری با هر مرام و مسلكی» عرضه نكرد (زیرا چنین تشکلاتی کمابیش به انواع و اقسام نام ها وجود داشت) و ضمنا اشتباه كمینترن این نبود كه برنامه عمل انقلابی(بازهم روشن نیست منظور حکیمی از آن چیست! لابد میباید برنامه عمل غیر انقلابی عرضه میکرد و سوسیالیسم را به عنوان هدف خود قرار نمیداد) را عرضه  كرد. اگر کمینترن تمام مسائل مورد نظر حكیمی را عملی می كرد،(که در این صورت براستی باید فاتحه هر انقلابی خوانده میشد) شرایط برای تبدیل كشورهای امپریالیستی غرب به حلقه های ضعیف امپریالیسم موجود نبود و رشد اشرافیت كارگری در سندیكاها و اتحادیه ها، در هر « تشكل كارگری به مثابه جنبش اجتماعی طبقه كارگری علیه سرمایه داری» وهمچنین در احزاب كمونیست نمود خود را می داشت، و این اساساّ به واسطه قدرت این امپریالیستها و ثبات نسبی قدرت آنها در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود.
 حكیمی نمیخواهد این حقیقت ساده را بپذیرد كه در دوران  امپریالیسم، به واسطه رشد ناموزون سرمایه داری، در مقابل نقاط و حلقه های باثبات و قوی، نقاطی شکل میگیرند که با ثبات نبوده و حلقه های  ضعیف سیستم امپریالیستی را تشکیل میدهند. بنابراین شرایط انقلاب، بطور عمده در بخشهای عقب مانده تر نظام امپریالیستی یعنی کشورهای تحت سلطه ایجاد می گردد و نه در کشورهای پیشرفته سیستم امپریالیستی که مرکز تراکم و تمرکز سرمایه و تولید است و بخش ثروتمند جهان را تشکیل میدهند؛ و به همین دلیل اتفافاّ كمینترن بخش مهمی از توجه خود را معطوف به كشور های عقب مانده تر یعنی کشورهای تحت سلطه نمود. بطور کلی درا ین دوران به دلا یل  اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مركز ثقل انقلاب عمدتاّ به كشورهای تحت سلطه انتقال یافته بود( و هست) و در مواردی چند شامل برخی از كشورهای امپریالیستی گردید. مانند فرانسه سال 1968
هر چند كه بین المل سوم مرتكب اشتباهات و خطاهایی شد، و نقدهای معینی به آن وارد است، اماّ خطاها و اشتباهات آن، آنهایی نیست که حکیمی آن هم از یک دیدگاه اکونومیستی صرف برمی شمارد. ضمن آنکه قرار نیست كه هر كجا كه جنبش كارگری شكست خورد و یا عقب نشینی كرد، آنرا  به گردن اشتباهات انقلابیون انداخت. مشكل كشورهای امپریالیستی غرب طی یك صد سال اخیر، فقدان تشكل كارگری توده گیر كه تمامی گرایشات را در برگیرد نبوده، بلكه ثبات نسبتاّ پایداراقتصادی علیرغم بحرانهای اقتصادی بوده است. تازه در همین كشورهای امپریالیستی غرب طی دوره بحرانی 44- 1938، تعدادی از كشور های اروپای شرقی به نظامهایی سوسیالیستی پیوسته و اشكال احزاب کمونیست این کشورها نیز این نبود كه مثلا «تشكلات توده ای که تمامی گرایشات کارگری را در بر بگیرند» نداشتند.
در واقع علت اساسی بی پایه بودن و بریده از توده بودن سازمانهای سیاسی در كشورهای تحت سلطه، نه آن استراتژی  که حکیمی به بورژوازی نسبت میدهد، بلكه اشتبا هات تئوریك ـ سیاسی و به طور كلی ایدئولوژیك یعنی دور شدن از مارکسیسم- لنینسم- مائوئیسم، برنامه های نادرست عملی وهمچنین استبداد سیاسی وامكان نداشتن سندیكا و اتحادیه های كارگری در بسیاری از كشور های تحت سلطه بوده و هست.
اینک به شرح نویسنده از دو قطبی بودن كنونی جنبش كارگری و پاسخ  وی برای فائق آمدن بر این دو قطبی که متضمن نكاتی است، میپر دازیم .
10
 حکیمی در نقش سازش دهنده دو قطب مارکسیسم  واکونومیسم

حکیمی: « پاسخ به این دو قطبی یك بعد نظری و یك بعد عملی دارد. در بعد نظری ما باید با دو گرایش مرز بندی كنیم. گرایش ولونتاریستی- نخبه گرایانه و گرایش دترمینیستی-  انحلال طلبانه» و« در بعد نظری ما باید با گرایش ولونتاریستی- نخبه گرایانه كه برای آگاهی تقدمی یكسویه و مطلق قائل است، مرز بندی كنیم» و« این گرایش میكوشد تحت عنوان  مبارزه با اكونومیسم و دنباله روی از كارگران و نظایر آنها، جنبش كارگری را منحصر به جنبش كمونیستی كند و گرایش ها و احزاب كارگری دیگر را نادیده میگیرد.»
5-  مقدمتا باید این نکته را مورد نظر قرار داد که آیا جنبش كمونیستی تنها زیر نام «اكونومیسم و دنباله روی و...گرایش ها و احزاب دیگر را نادیده میگیرد» و یا اینكه این احزاب و گرایشات کارگری دیگر در مضمون برنامه سیاسی خود و در عمل واقعا اكونومیست و دنباله رو هستند؟  حکیمی خود هنگامی که گرایش مقابل گرایش  باصطلاح ولونتاریستی - نخبه گرایانه را ترسیم میکند بر اکونومیسم بودن گرایش مقابل صحه میگذارد . بنابراین عمده هدف ما این خواهد بود که این مسئله را نه در مورد اکونومیستی بودن این احزاب ، بلکه بویژه در مورد خود حكیمی امتحان خواهیم كرد.
اكنون توجه خود را معطوف نكات دیگری بكنیم:
اول اینکه خوب بود حکیمی  نشان میداد که خود او، بر خلاف جنبش کمونیستی که برای آگاهی «تقدمی یک سویه و مطلق قائل است»، رابطه میان آگاهی و جنبش کارگری را چگونه میبیند.(3)
دوم اینکه ظاهرا علت اساسی مخالفت حکیمی با جنبش كمونیستی این نیست كه این جنبش، طبقه كارگر و جنبش خود به خودی آن را  نادیده میگیرد و یا اراده خود را به جنبش عینی طبقه كارگر تحمیل میكند، بلكه اینست كه گرایشها و احزاب كارگری دیگر را «نادیده» میگیرد. حکیمی این « نادیده گرفتن گرایشها و احزاب کارگری دیگر را» به معنی «منحصر کردن جنبش کارگری به جنبش کمونیستی» میانگارد. اما این معنی و مفهوم «نخبه گرایی و اراده گرایی» نمی دهد. حتی در صورتی که فرض کنیم یک حزب کمونیست چنین رفتاری را بر میگزیند، این در بدترین  حالت سكتاریسم و گروه گرایی است. یعنی حزب كمونیست درون طبقه كارگر بطور دموكراتیك عمل نكرده و گرایش  ها و احزاب كارگری دیگر را «نادیده» گرفته است. اما نویسنده باید توضیح میداد كه اولا منظور او از این «نادیده» گرفتن چیست؟ و دوما، مثلا در غرب، احزاب انقلابی کمونیست، هر کجا که بوجود آمده اند، چگونه احزاب و گرایشهای كارگری دیگر درون خود جنبش کارگری را «نادیده» گرفته اند؟ (4) از سوی دیگر و اما در بیشتر كشورهای تحت سلطه واز جمله ایران، عجالتا سندیكا و اتحادیه ای وجود ندارد كه ما در مورد گروه گرایی جنبش كمونیستی و «نادیده» گرفتن گرایشات  کارگری دیگر صحبتی بكنیم.
اما بعد، این احزاب كارگری دیگر كه از طرف كمونیست ها «نادیده» گرفته میشوند، كدام احزاب هستند؟ خوب است به سخنان حکیمی گوش دهیم:
 « هسته اصلی و موسس تشكل كارگری مورد نظر ما را توده كارگران چپ از تمام گرایشها (از كمونیست و سوسیالیست و سندیكالیست و سوسیال دموكرات و چپ لیبرال و چپ مذهبی و...)  را تشكیل میدهند.»
6- اینها(از کمونیستها که بگذریم)همان احزاب كارگری هستند كه قرار است  با «استراتژی بورژوازی برای جلوگیری از نفوذ افكار و راه و رسم های ضد سرمایه داری به ویژه سوسیالیستی به درون طبقه كارگر» در« تشکل ضد سرمایه داری» حکیمی مبارزه کنند!؟   و چه مبارزه ضد سرمایه داری خواهند کرد این سوسیالیست ها و سندیکالیست ها و سوسیال دمکراتها و ...!؟ اتفاقا اینها بیشترشان(حداقل در کشورهای امپریالیستی) عاملین آگاه یا نا آگاه همان استراتژی بورژوازی مورد نظر حکیمی میباشند. و غریب است که حکیمی بخواهد با استراتژی کذایی بورژوازی مبارزه کند و این جریانها صف «مبارزین» تشکل او را تشکیل دهند!؟
اما در مورد « نادیده گرفتن» ما میتوانیم حدس بزنیم که منظور حکیمی میتواند چند نکته باشد. اول اینکه، کمونیستها آنان را نادیده نگیرند به این معنی که آنها را طرد نکنند و با آنها وارد اتحاد شوند. دوم اینکه برای بدیده گرفتن آنها، خود را منحل کنند و یکی از گرایشات درون طبقه کارگر به شمار آورند. ما تصور میکنیم که منظور حکیمی با توجه به مجموع نظرات وی، مورد دومی باشد؛ زیرا او اساسا متوجه نیست كه اینها چه گرایشات كارگری باشند و چه احزاب سیاسی، خواه آگاهانه در خدمت بورژوازی باشند، خواه ناآگاهانه به آن خدمت کنند، تا جایی که درون طبقه کارگر نافذ باشند و توده های کارگر را بگرد برنامه خویش متشکل کرده باشند، جنبش كمونیستی نمیتواند و نباید آنها را نادیده بگیرد. زیرا این جریانها، بویژه اگر فرض را بر این بگذاریم که حتی نه آگاهانه و برای فریب از سوی بورژوازی، بلکه از دل جنبش کارگری بیرون آمده باشند، ضروری است که هدف مبارزه  و مورد نقد حزب طبقه کارگر قرا بگیرند. بعبارت دیگر نادیده نگرفتن و درجاتی از اتحاد با برخی از آنها در مبارزه طبقاتی و ملی،  به معنی  ناگزیر نبودن از مبارزه ای جدی درون طبقه كارگر با آنها برای کشاندن توده ها ی طبقه کارگر از زیر نفوذ آنها بزیر بال و پرحزب کمونیست طبقه کارگر نمیباشد. بدینسان معنی واقعی نادیده نگرفتن به معنی اتحاد و مبارزه و تلاش برای گرفتن رهبری است، نه خود را منحل کردن و یا یکی در سطح این جریانات  و به موازات آنها در آوردن.
اما نیت اصلی نویسنده ازگفتن اینكه «كمونیستها می خواهند جنبش كارگری را منحصر به جنبش كمونیستی كنند»، این نیست كه احزاب كمونیست بیایند واز این به بعد در جنبش كارگری دموكراتیك تر عمل كرده و بقیه گرایشهای كارگری را به دیده گیرند، بلكه در حقیقت به این عنوان که دارد« منحصر كردن جنبش كارگری به جنبش كمونیستی» را نقد میکند، سازش آنها با جریانهایی که عاملین آگاه یا نا آگاه بورژوازی هستند، یعنی در واقع مساوی کردن آنها با گرایشات خرده بورژوایی و بورژوایی، یا الغای احزاب كمونیست انقلابی و تبدیل آنها به مشتی اکونومیست از قماش همان اکونومیستها و دنباله روان سوسیال دمکرات و چپ لیبرال و... را  مد نظر دارد. نقد«گرایش ولونتاریستی و نخبه گرایانه» در احزاب کمونیست از سوی حکیمی، نقد انقلابی برخی اشتباهات از جانب این احزاب، که گاه پیش میآید، یعنی نقدی از موضع انقلابی نیست، بلکه نقد اکونومیستی این احزاب و تقاضا برای سازش آنها با جریانات اپورتونیستی و رویزیونیستی ، یعنی انحلال احزاب كمونیست انقلابی است.
حكیمی اساسا مخالف تشكیل و تداوم احزاب كمونیست انقلابی در كنار جنبش كارگری میباشد( زیرا سندیكا و اتحادیه به خودی خود عموما تمامی گرایشات كارگری از راست ترین تا چپ ترین آنها را در بر میگیرد) و تمامی هم وغمش در دادن طرح تشكیلاتی برای جنبش كارگری كه‌ همه گرایشها را دربرگیرد، همین الغای احزاب كمونیست مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی میباشد.
حكیمی مبارزه با یك انحراف سیاسی- ایدئوژیك ( اكونومیسم و دنباله روی ) را با مثلا داشتن یک انحراف ایدئولوژیك- تشكیلاتی ( گروه گرائی و روشهای غیر دموكراتیك سکتاریستی) درهم میكند، تا از یکسو هر گونه مبارزه با اکونومیسم و دنباله روی را تخطئه کند و از سوی دیگر هر گونه اعتقاد به مارکسیسم - لنینسم - مائوئیسم و حزبیت انقلابی را . زیرا اگر نادیده گرفتن و یا به عبارت دقیقتر و در واقع مبارزه جنبش کمونیستی با جریانهای دیگر درون طبقه كارگر تحت عنوان اكونومیسم و دنباله روی صورت گیرد، بخودی خود، نه به «تقدم یك سویه و مطلق عنصر آگاهی» معتقد بوده است، نه لزوما «عینیتی بنام جنبش طبقه كارگر» را نادیده گرفته و نه دچار «ولونتاریسم و اراده گرائی» گشته است. خیلی ساده و روشن  با اكونومیسم و دنباله روی از جنبش خودبخودی كارگران خط و مرز داشته  وبا هر جریانی كه درون طبقه كارگر و تحت عنوان احزاب به اصطلاح كارگری به این نوع گرایشات دامن زده، مبارزه كرده است. اما در مورد منحصر جنبش كمونیستی جنبش طبقه كارگر به خود، روشن است که در صورتی که« سوسیالیسم.(کمونیسم).. تنها گرایش سیاسی» باشد« كه با روند عینی جنبش اجتماعی طبقه كارگر همخوانی» داشته باشد (از جملات حکیمی کمی پایین تر، کلمه داخل پرانتز از ماست) آنگاه این جهان بینی و برنامه میتواند هم مقبولیت عام تری میان کارگران بیابد و هم حمایت آنها را جلب کرده و رهبری مبارزات کارگری را بدست آورد.
حزب بلشویک که لنین بنیان گذار آن بود، این چنین حزبی بود. حزب لنین با ولونتاریسم و ذهنی گرایی(دراقع ولونتاریسم یکی از اشکال ذهنی گرایی است) مداوما جنگیده و به هیچ عنوان هم نخبه گرا نبود. حزب لنین به جنبش عینی طبقه كارگر، به مبارزه خود بخودی طبقه كارگر، به مبارزه  طبقاتی خود كارگران، بهای لازم را میداد و قواعد و قوانین عینی تكامل آن را مداوما بررسی میكرد، ضمن آنكه میخواست  آن را با آگاهی كمونیستی ممزوج كند یا به بیان دیگر همواره نقش پیشرو حزب کمونیست را بر مبنای وضعیت واقعی آن تنظیم کرده و جنبش طبقه کارگر را به زیر رهبری حزب کمونیست که خود از پیشروترین عناصر طبقه کارگر تشکیل شده بود، بکشاند. او این جنبش را در خدمت نخبه ها نمى خواست، بلكه برعکس نجبه ها(5) را در خدمت جنبش عینی و مبارزه طبقاتی طبقه كارگرمیخواست.                                                       
                                                                               ادامه دارد. 
                                                                          م - دامون 
                                                            نوشته شده در دی ماه هشتاد و دو
                                                           تجدید نظر و افزوده ها فروردین 92                                                                                     یادداشت ها
1-     حکیمی میل دارد که از نظرات مارکس و انگلس در مورد تجربه انگلستان استفاده کند و  تا نفس سندیکا و اتحادیه و نیز حزبیت را نفی کند و تشکل مجعول خود را جانشین نماید- نگاه کنید به سایت کمیته هماهنگی...)
2-     به معنی مورد نظر ما، البته آنها جدا از توده اند زیرا به آنچه واقعا مطلوب  و آرمان و آرزوی توده هاست، پاسخ سیاسی - عملی نمیدهند.
3-     مگر نه این است که زیر نام «پراکسیس»  فاتحه تمامی آگاهی انقلابی گذشته را خوانده و تئوری را نعل به نعل تابع مطلق پراتیک کرده است. همانطور که اکونومیستهای روس بجای تبعیت تاکتیک از نقشه ای گسترده و بر مبنای یک هدف ، از تبعیت آن از پروسه های خودبخودی صحبت میکردند! نگاه کنید به نوشته من به نام تزهای فوئرباخ مارکس ، مسئله پراکسیس و حکایت ساخته شدن مارکسیسم بوسیله انگلس، سایت جمعی از مائوئیست های ایران و نیز سایت شعله جاوید.  
4-     در کشورهای غربی، احزاب به اصطلاح رویزیونیست كه جزو احزاب بورژوایی هستند نیز گرایشات راست درون جنبش کارگری – که همانطور که پایین تر خواهیم دید  منظور حکیمی آنهاست- را نادیده نمیگیرند.
5-      کافی است که مجادلات فراوان لنین با جریانهای روشنفکری یا باصطلاح نخبه های روس و تعهد او به قانونمندی های عینی مبارزه طبقاتی  و ایمان واتکا او را به نقش و خلاقیت توده های کارگران و دهقانان در تاریخ بخاطر بیاوریم.  در مورد نخبه ها نیز باید بگوییم که تعدادشان متاسفانه زیاد نیست،  زیرا بسیاری از روشنفکران رفیق نیمه راهند و نیامده بارو بندیل خود راجمع میکنند و راه خود را میگیرند و میروند. این قبیل کسان تا آنجا که میتوانند تلاش میکنند که جنبش را در چارچوب افکار بسته خود در آوردند و در صورتی که نتوانند، به جنبش بدهکار نبوده و ترجیح میدهند بدنبال زندگی خود بروند. برخی دیگر از روی ناتوانی و صداقت و از ایکه راه توان ادامه راه سخت و جانکاه انقلابی پرولتری شدن را ندارند، کناره میگیرند و عده ای نیز تنها در نقش مزدور این بورژوازی و آن امپریالیست ادامه میدهند.