۱۳۹۵ مرداد ۲۹, جمعه

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند!؟(3) بررسی مجموعه مقالات منتشره بوسیله ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها درباره کتاب یادداشت های فلسفی لنین

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند!؟(3)
بررسی مجموعه مقالات منتشره بوسیله ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها درباره کتاب یادداشت های فلسفی لنین

 درباره کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم
نکاتی که در باره کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم از جانب ترتسکیستها، مارکسیستهای غربی و چپ نویی ها گفته میشود کمابیش همانند هستند. آنها مضمون این کتاب را ماتریالیسم عامیانه، ماتریالیسم  خام، مکانیکی و غیره  میدانند. مهمترین نکات مورد نقد این حضرات عبارت است  از ترسیم خطوط دقیق، روشن و ساده  میان ماتریالیسم و ایده آلیسم بوسیله لنین و جانبداری لنین از ماتریالیسم، امری که این حضرات را خوش نمیآید؛ و دوم طرح عام نظریه ی بازتاب، که این حضرات با  قرار دادن تمرکز روی مفاهیمی نظیر «رونوشت» و «نسخه» (و بازی روی آنها) عامیت آنرا یا در سایه قرار داده و یا نفی میکنند.  در زیر به برخی خطوط این نقادی ها میپردازیم.   

1-    کوین آندرسون
کوین آندرسون مینویسد:
«برای فهم لنین درباره یادداشتهای درباره هگل مهم است که آنها را در برابر اثر خام تر او یعنی ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم قرار دهیم...»( اهمیت گسست لنین از ماتریالیسم عامیانه، مراجعه لنین به هگل بعد از 80 سال، نوشته کوین آندرسون، ترجمه حسن مرتضوی،  ص 10)
منظور از «اثر خام تر» چیست؟ اگر منظور این است که یادداشتهای فلسفی لنین نمایانگر شناخت تکامل یافته ی فلسفی در مسائل دیالکتیک است آنگاه در مقابل آن کتاب ماتریالیسم وامپریو کریتیسیسم نشان از دوره ای پایین تر در تکامل فلسفی لنین از این لحاظ معین دارد.
اما اگر «خام تر» و یا «مکانیکی»(1) به این معناست که نطرات اساسی ماتریالیستی  مندرج در این کتاب (زیرا این کتابی است در درجه اول درباره ماتریالیسم) خام و یا نادرستند،(ما در ادامه این مقالات خواهیم دید که منظور آندرسون و کسانی همچون او  از «خام تر» و یا «مکانیکی» چیست؟) آنگاه باید گفت این به هیچوجه درست نیست. زیرا همچنانکه در بخش دوم این نوشته اشاره کردیم، تزهای اساسی ماتریالیستی مندرج در این کتاب، تماما اصول تئوریک فلسفی ماتریالیسم و همچنیبن مارکسیسم و نیز  پایه های اساسی درک فلسفی تکامل یافته لنین هستند و لنین در تمامی مباحث خویش درباره دیالکتیک هگل به آنها وفادار است. مسائلی همچون وجود جهان عینی مستقل از انسان، تئوری ماتریالیستی بازتاب، نقش پراتیک در فرایند شناخت و بسیاری مسائل دیگر. اگر صرفا از لحاظ مسئله دیالکتیک به قضیه نگاه کنیم آنگاه میتوانیم بگوییم که لنین بسیاری ازخطوط تفکر فلسفه ی دیالکتیکی را که در این کتاب مطرح شده، به سطح گسترده تر و ژرفتری ارتقاء داده است.   
باید توجه داشت که مبارزه طبقاتی عینی همواره مسائلی را مطرح میکند که باید در عرصه ذهنی به آنها پاسخ داده شود. مبارزه طبقاتی مسیری یکنواخت  ندارد. در نتیجه مباحث فکری ومبارزات ایدئولوژیک و تکامل شناختها نیز مسیر یک نواخت ندارند. هر چرخش و پیچش در مبارزه طبقاتی مسائل و جنبه هایی را در مسائل ذهنی عمده میکند. دیروز این مسئله عمده بود، امروز مسئله ای دیگر عمده است و فردا مسئله ای دیگر عمده خواهد بود. و این عمده شدنها همانطور که لنین تذکر میدهد نمیتواند هر باره، مسائلی خاص از مارکسیسم را رو نیاورد و عمده نکند.(2) دیروز فلان مبحث سیاسی عمده بود، امروز بهمان مبحث اقتصادی عمده است و فردا مسئله ای دیگر عمده خواهد شد. در مسائل فلسفی نیز گاه مبارزه  بر سر ماتریالیسم یا ایده آلیسم (و این نکته و یا آن نکته آن)عمده میشود و گاه مجادله بر سر دیالکتیک یا متافیزیک.  روشن است  هرگاه مسائلی عمده شود، تمرکز عمده روی آنها خواهد بود و به مسائلی که عمده نیست، کمتر پرداخته خواهد شد و ممکن است ذهن آن گونه  که باید و شاید در مورد آنها دقت و روشنی لازم را نیابد. و نیز روشن است که  در هر فراز از مبارزه و هر مارپیچ آن، ضعف ها و کمبودها پیشین در مسائل غیر عمده بر طرف گردیده و پیشرفت های پیشین در پیشرفت امروز تاثیر گذاشته و نافذ میشود.
 در کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم مبارزه  بر سر ماتریالیسم یا ایده آلیسم است و در کتاب یادداشتهای فلسفی   بر سر روش متافیزیکی و یا دیالکتیکی است. درست و منطقی نبود اگر لنین با کسانی که  ایده آلیست ذهنی بودند وجهان مادی را کلا انکار میکردند و موجودیت آنرا صرفا در «تجربه» انسانها میدانستند، به بحث پیرامون شناخت  بی واسطه و با واسطه و نقش مقولات و مجردات در شناخت انسان و تعیین جایگاه ویژه ذهن و اندیشه ی انسان در فرایند شناخت میپرداخت(مثلا لنین به مقولاتی همچون علیت و یا ضرورت میپردازد اما نه از جهت وجه انتزاعی بودن آنها، بلکه از این جهت که آنها بیان قواعد و قوانین جهان خارجی عینی  هستند)؛ و یا مثلا برای ترسیم خط میان خود و کسانی که ماتریالیستهای متافیزیکی بودند یعنی انترناسیونال دومی ها، به بحث بر سر وجود جهان مادی در خارج از ذهن انسان دست میزد. طبیعی است که با گذراندن تجارب فراوان در عرصه ی مبارزه طبقاتی، مطالعات و تحقیقات فراوان، لنین در کتاب یادداشتهای فلسفی، بسی  ژرفتر از گذشته نمایان میشود. اما این به معنای نادرستی بنیادی تزهای اساسی  مندرج در کتاب پیشین نیست، بلکه به معنای رفع کمی ها و کاستی های کتاب که بهر حال معلول زمان خود و مسائل طرح شده در آن زمان خاص  است، پرداختن به جنبه هایی که در آنزمان مسئله عمده در مبارزه ی فلسفی نبوده اند،  تدقیق بیشتر فرمولبندی ها، افزودن فرمولبندی های نوین به آنها و در یک کلام توسعه و تکامل دیالکتیکی شناخت پیشین و گسترش آن به عرصه های نوین است.   
وی ادامه میدهد:
«در اثر 1908 لنین، بخش عمده ی نقد را درک پوزیتویستی ارنست ماخ تشکیل میدهد.»(همانجا)
البته در این کتاب بخش مهمی به نقد نظرات پوزیتیویستی ماخ (و هچنین آوناریوس و تمامی فیلسوفانی که به نوعی این دو فرد اصلی از آنها تعلیم گرفته اند)  اختصاص دارد. اما این بخش عمده کتاب را تشکیل نمیدهد. در کتاب به تمامی کسانی که در روسیه تحت تاثیر آموزش های  این دو فرد و آموزگاران آنها بودند، یعنی ماخیست های روسی پرداخته میشود و این اساس و انگیزه اصلی نگارش کتاب است. کتاب در حقیقت مبارزه ای است در عرصه فلسفه با ماخیستهای روسی (که بخشی از بلشویکها نیز با آنها بودند) یعنی کسانی که پس از شکست انقلاب 1905 در نفی اصول فلسفی ماتریالیستی (و دیالکتیکی) مارکسیسم مقاله  ها و کتابها نوشتند و بحشی از آنها حتی بسوی عرفان و خداپرستی رفتند. این  مسئله مرکزی و عمده  کتاب است و مبارزه ای است بین دو طبقه در عرصه ایدئولوژیک: طبقه کارگر از یک سو و بورژوازی و خرده بورژوازی نافذ در طبقه کارگر از سوی دیگر. در عین حال در این کتاب دو بخش دیگر وجود دارد که در یک بخش به پیشرفتهای علم فیزیک و تراز بندی آنها از دیدگاه ماتریالیستی پرداخته میشود و در بخش دیگر به ماتریالیسم تاریخی، و در آن برخی نظرات ماخیستهای روسی را در مورد این مسئله مورد نقد قرار میدهد. کتاب در عین حال، از لحاظ فاکتها وغنای مطالب یکی از بهترین کتابها در زمینه  خطوط تئوریک و بنیان های فلسفه ماتریالیستی از آغاز فلسفه تا زمان لنین است که تمامی سنتهای ارزشمند ماتریالیستی را حفظ کرده، توسعه و تکامل داده است. خواندن کتاب هر جستجوگری را در فلسفه با انبوهی از مسائل فلسفی آشنا میسازد.  
او در بیش از 300 صفحه در مورد وجود مادی جهان عینی مستقل از آگاهی انسان استدلال میکند؛»(همانجا)
کتاب صرفا درباره وجود مادی جهان عینی مستقل از آگاهی انسان نیست. و بویژه اینکه در 300 صفحه کتاب !؟(بهتر بود جناب آندرسون اغراق نمیکرد) این که جهان عینی بیرون و مستقل از ذهن انسان وجود دارد، اساس درک ماتریالیستی است. و طبعا در مقابل فیلسوفانی که هدف اساسی یا شکل ایده آلیسم آنها نفی مطلق وجود جهان خارجی و مستقل از ذهن انسان بوده، یعنی ایده آلیستهای ذهنی، میباید بروی این اصل مارکسیستی تامل و تاکید ویژه ای صورت میگرفت. ضمن آنکه تمامی مسائل شناخت شناسانه که از این اصل کلیدی ناشی میشوند، در این کتاب بحث شده است. این مسئله و مسائل مربوط به آن ارتباط ناگسستنی با مبارزه طبقاتی در روسیه در آن سالها داشت، و بویژه کم ترین بی اهمیتی نسبت به آن به از کف رفتن رهبری انقلاب بوسیله پرولتاریا میانجامید و این طبقه را زائده ی بورژوازی میساخت. توجه کنیم که نفی یا اثبات  جهان عینی  گرچه پایه و اساس مسئله است اما صرفا و بخودی خود همه ی مسئله نیست، بلکه از این مسئله یک سلسله مسائل فلسفی(و اجتماعی- سیاسی) دیگر ناشی میگردد، مانند علیت و ضرورت، حقیقت عینی، شناخت نسبی و مطلق، نقش پراتیک در تئوری شناخت مارکسیستی و غیره که داشتن نظریه نادرست در مورد آنها به نفی حقایق عینی انقلاب روس، به نفی قوانین و ضرورتهای عینی انقلاب و وظایف انقلابیون طبقه کارگر میانجامید. نبرد، نبردی فلسفی و ظاهر انتزاعی است، اما نتایج چنین نبردی، با عینیات ملموس و مشخص در مبارزه طبقاتی و پراتیک طبقه کارگر و انقلابیون این طبقه گره خورده است.
 طبعا جناب آندرسون انتظار ندارند که زمانی که عده ای میگویند که جهان خارجی همه احساس است و وجود عینی  ندارد، و ماده  مساوی هیچ است ویا  دود و نابود شده است، و مثلا زمین پیش از بوجود آمدن در «تجربه یک کرم» بوده است!؟ لنین  این مسئله اساسی و کلیدی را رها کرده و به جای اثبات اینکه چرا چنین جهان خارجی وجود واقعی  دارد و مستقل از ذهن ماست و ذهن ما بازتاب آن است، به بحث درباره اینکه  فرایند پیچیده بازتاب چگونه صورت میگیرد و بازتاب های مستقیم یا بازتاب های غیر مستقیم چه چیز هایی هستند، توجه میکرد.
 این نیز بسیار جالب است که اگر هزاران  هزار صفحه (و لنین تنها جزء کوچکی از آن مجموعه غریب و دهشت آور را نشان میدهد) سیاه شود که بگویند جهان بیرونی مستقل از انسان وجود ندارد، کسی ککش هم نمیگزد، اما اگر یک ماتریالیست در 300 صفحه به رد استدلات این دها و صدها فیلسوفان حرفه ای  پرداخت که چپ و راست ایده آلیسم را تبلیغ میکنند، لابد «زیاد به این مسئله بها داده است»!؟ و یا میگویند  «اینرا که میشد در چند صفحه تمام کرد»!؟ و به این ترتیب کتاب را از شرایط ویژه ای که در آن نگاشته شده جدا میکنند. 
کوین آندرسون ادامه میدهد:
«او صرفا از این که مخالفان خود را به  ایده آلیسم یا سولیپسیسم متهم کند راضی نبود و احساس میکرد که لازم است خصلت ارتجاعی آنها را با نسبت دادن یک پیوند ضروری با عرفان و دیدگاه مذهب ارتجاعی و محافظه کارانه فیلسوف انگلیسی جورج برکلی با استفاده از نقل قول فراوان پی در پی نشان دهد.»(همانجا)
یکم: در این تردیدی نیست که آنهایی که لنین به ایده آلیسم (ذهنی) و یا سولیپسیسم(من گرایی یا خود  گرایی) فیخته ای متهم میکند، واقعا ایده آلیست و خود گرا بودند، و این حقیقتی بود که  با نشان  دادن انبوهی از فاکتها از آثار آنها و فیلسوفان پیشین پیرو این نظریه، توام گشته بود. اگر این اتهامات نسبت به کسانی که خود را مارکسیست میخوانند، درستند، آیا  بهتر نبود کوین آندرسون در مورد آنها صحبتی نمیکرد؛ و اگر نادرستند  باید نشان میداد چرا این اتهامات درست نیستند. (3)
دوم: نسبتی که بین این حضرات امپریوکریتسیستها وعرفان و ذات گرایان ارتجاعی  وجود داشت، نیز نسبتی واقعی و حقیقی بود؛ و لنین  در هیچ موردی اغراق نکرده بود، بلکه با انبوهی از فاکتها از فیلسوفانی که به نوعی ذات گرا بوده و به عرفان گرایش داشتند، و  پیوند خود با فلسفه ایده آلیسم ذهنی ماخ و آوناریوس را تایید میکردند، دنبال کرده بود. اگر نقل قول های فراوان و پی در پی وجود دارد و اگر چنانچه این نقل قول ها درست هستند، آنگاه چرا باید جناب کوین آندرسون از آوردن آنها در کتاب لنین دچار بغض و ناراحتی گردد!
 سوم: برای لنین این مسئله حائز اهمیت بود که نشان دهد این نظرات  بر خلاف آنچه ماخیستهای روسی وانمود میکردند، به هیچوجه تازه و نو نیست، بلکه در حقیقت شکلی از نظراتی است که اسقف برکلی( و هیوم نیز) در قرن هفدهم و در مقابل ماتریالیستهای فرانسوی ارائه داده است. تاریخ تکرار میشود و در سطحی بالاتر. نبرد فلسفی اسقف برکلی  با ماتریالیستهای فرانسوی این بار ازجانب  ایدآلیستهای برکلی زده یعنی ماخیست ها روسی بر علیه ماتریالیسم مارکسیستی صورت میگیرد و ماتریالیستهای دیالکتیکی یعنی لنینستها( و البته در سطحی بسیار بالاتر و از نظر کیفی متفاوت) یاد ماتریالیستهای فرانسوی یعنی  دیدرو و دالامبر را زنده میکنند که علیه ایده آلیستها مبارزه میکردند. طبعا جناب آندرسون متوقع نیستند که لنین تاریخچه نظرات مخالف نظر خود را رها میکرد و به آنها اشاره ای نمیکرد. همچنانکه وی به تاریخچه نظرات خود نیز با دقت هرچه تمامتر میپردازد و حتی در بخش هایی از کتاب تا دموکریت پیش میرود. چنانچه لنین  روشی غیر از این انتخاب میکرد، آنگاه او به هیچوجه برخورد تاریخی و دیالکتیکی به مسئله نکرده بود. یعنی دو خط متضاد در فلسفه ، یعنی خط ایده آلیستی و گرایشهای گوناگون آن و خط ماتریالیستی و گرایشهای گوناگون آن،  آرایش یک نبرد واقعی را در مقابل یکدیگر نمیافتند. لنین به این مسئله مهم یعنی بررسی نظریات در فرایند تاریخ آن نظریات در بخش های پایانی کتاب خود اشاره میکند.
 چهارم:  برخورد لنین به دو خط فلسفی  یک برخورد دیالکتیکی است. او این دو خط را در مقابل یکدیگر بدقت و با همچنانکه بواقع هستند و با جزئیات فراوان  آرایش داده (ایده آلیست ها چه میگویند و ماتریالیستها چه میگویند)  و سایه روشنهای هر دو خط را با دقت هر چه تمامتر ترسیم میکند. او در بررسی ایده آلیستها همه ی آنها را با یک چوب نمیراند و تقریبا به تمامی فرقها و خطوط ظریفی که بین آنها وجود دارد، اشاره میکند. ذات گرایان را ارتجاعی ترین خط فلسفی در میان ایده آلیستها، و ایدآلیستهای ذهنی یا فیخته ای را نزدیک ترین خط ایده آلیستی به آنها میخواند(ترجمه فارسی ص33). این دو را از ایده آلیستهای عینی (هگل) متمایز میکند. و در عین حال التقاط گرایانی نظیر ماخ و آوناریوس را از ایده آلیستهای استوار(و حتی ایده آلیستهای ذهنی که از دید لنین این دو فرد، این مکتب را به مزخرفات میکشانند(ص58)) تفکیک میکند. لنین به آوردن  مفهوم ایده آلیسم مطلق بجای ایده آلیسم ذهنی ایراد میگیرد و نکاتی در تفاوت ایده آلیسم مطلق هگل با ایده آلیسم ذهنی میآورد. ( صفحه 54). در بخشهایی، آنجا که ایده آلیستها همراه ماتریالیستها در یک خط قرار میگیرند، با صداقت و دقت هر چه تمامتر به آن اشاره میکند. لنین نظرات انگلس را در  نقد نظریه شناخت  هیوم و کانت و نیز شیوه برخورد وی با ایده آلیسم عینی هگل  را شرح داده و از جانب وی،  به این اشاره میکند که آنچه در رد نظریه هیوم و کانت از جانب ایده آلیسم ممکن بود، گفته شود، گفته شده است. (ص 78-77)از سوی دیگر،آنجا که ماتریالیستها مغشوش و درهم میشوند و یا عبارات نادرستی بکار میبرند( نگاه کنید به نقد فوئرباخ و دیتزگن - و همچنین پلخانف - با واسطه مارکس و انگلس و افزوده های لنین) از ذکر آن و بررسی خطاهای آنها که یا برخورد درستی نیست و یا به ایده آلیسم پا میدهد، کوتاهی نمیکند. (برای نمونه نگاه کنید به صفحات 92 و 100)
«به مارکس به ندرت اشاره میشود، اما نقل قول های فراوانی در در مورد ماتریالیسم فوئرباخ، پلخانف و انگلس وجود دارد.»(همانجا)
البته نقل قول هایی در موارد متعدد از انگلس و بسیار کمتر و به گونه ای مثبت از فوئرباخ  و دیتزگن وجود دارد . طبعا لنین میباید به تمامی فیلسوفانی که بوجود جهان خارجی مستقل از ذهن بشرباور داشتند و به مبارزه ی آنها با ایده آلیستها توجه میکرد. و پس از دیدرو و دالامبر فرانسوی بویژه  این فوئرباخ  بود که ماتریالیسم را در مبارزه با فلسفه ایده آلیستی رشد داد. اما لنین بسیار بندرت از پلخانف، گفته ای مثبت میآورد. برخی جاهای دیگر به پلخانف اشاره میشود، اما این اشارات در نقد وی و یا ترمینولوژی های نادرست وی است و نه لزوما در تایید وی و یا تایید کامل وی.
اما مارکس:  گر چه بندرت به سخنان وی اشاره میشود، اما تمامی بخش پراتیک که بخش بسیار مهمی در کتاب است، بر اساس نظریات مارکس درتزهای وی درباره فوئرباخ استوار است. لنین  نظرات ماتریالیستی و دیالکتیکی مارکس در تزهایی در باره فوئرباخ را فرا راه خود در بررسی یکی از مهمترین مسائل تئوری شناخت یعنی چگونگی ثابت کردن حقیقت اندیشه ها قرار داده، و  آنها را به گونه ای دیالکتیکی تنظیم میکند.
همین جا لازم است اشاره کنیم که مباحث بخش پراتیک این کتاب،  تقریبا بطور کامل و بدون تغییرات محسوسی در کتاب یادداشتهای فلسفی لنین تکرار میشود. همینطور در بخش سوم کتاب که در مورد ماتریالیسم تاریخی است و نیز در بخشی که به نتیجه گیری  میپردازد به مهمترین نظرات فلسفی مارکس که در مقدمه ی کتاب نقد اقتصاد سیاسی  و نیز پیشگفتار سرمایه آمده اشاره میکند. 
 «لنین بارها مخالفان خود و ایده آلیسم را به طور عام به عرفان و مذهب وصل میکند» (همانجا)
 در مورد خطوط عامی  که «فلسفه ایده آلیستی را بطور عام به مذهب» و «عرفان» نیز وصل میکند، تردیدی نیست و همچنانکه نشان خواهیم داد این خط یعنی پیوند ایده آلیسم با مذهب(جدای از ریشه های شناختی آن ) در یادداشتهای فلسفی نیز ادامه یافته است.  بطور کلی  و گرچه  اینجا و آنجا ممکن است گرایش های ایده آلیستی که با مذهب مخالفند، وجود داشته باشند، اما این خط  در میان ایده آلیستها تقریبا استثناست.
حداکثر رشد نیافتگی ماتریالیسم لنین در این پیشفرض او دیده میشودکه نظریه چیزی جز بازتاب مستقیم واقعیت عینی نیست:« بازشناسی نظریه به عنوان رونویسی، کپی، یک بدل تقریبی از واقعیت عینی همان ماتریالیسم است»(لنین 1962[ 1908]ص265) او در ادامه مینویسد: «ماتریالیسم، حس، ادراک، ایده و ذهن انسان را عموما  تصویری از دنیای عینی میداند»(همانجا ص 267)  این همان چیزی است که غالبا نظریه فتوکپی یا انعکاس معرفت لنین نامیده میشود. لنین ادامه میدهد هر نظری جز این به ورطه ی عرفان و اصالت روح در میغلطد.»( همانجا)
مبارزه فلسفی لنین با ماخیستهای روسی و با ایده آلیستها بر سر فرایند بازتاب جهان مادی و چگونگی پیچیدگیهای آن نیست. عده ای میگویند تمامی جهان، احساس های ماست. و در جواب آنها گفته میشود که همه جهان احساس های ما نیست،  بلکه جهان واقعی مستقل از احساس های ما وجود دارد و احساس های ما، ایده های ما و کلا شناخت ما  بازتاب آن است.  این دو مسئله، مسائل اساسی مورد مجادله هستند. خود این حضرات ماخیستها، نه به سراغ کانت میرفتند و نه به سراغ هگل، و آنجا هم که به سراغ کانت میرفتند در پی نفی وجود «شیء در خود»  در پس نمود بودند و کاری به کار تفاوتهایی که کانت از لحاظ شناختی میان احساس، فهم و تعقل میگذارد، نداشتند. در میان این ایده آلیستها خط فلسفی ایده آلیستی برکلی  و  اگنوستیسیسم هیوم عمده بود. روشن است که در نقد خط فلسفی برکلی، تمرکز نه بر سر تکامل فرایند شناخت از حسی به تعقلی و نقش مقولات و مجردات در رسوخ  و فهم ماهیت اشیاء و پدیده ها، بلکه اساسا بر سر دو مقدمه اصلی شناخت یعنی  وجود جهان مادی مستقل از ذهن ما و نیز بازتاب جهان مادی در احساسات و ایده های ما است.
 بر مبنای رویکردهایی این چنین به موضوع و عمده نبودن آن در مبارزه جاری با  ماخیستهای روسی، این مسئله در مرکز تحقیق و بررسی لنین  قرار نداشته است و وی  بروی دیالکتیک  نظریه بازتاب و چگونگی فرایند آن (بیواسطه  و با واسطه بودن آن و بویژه نقش مفاهیم ، مقولات و کلا شناخت تعقلی در رسوخ از نمود به ماهیت ) تمرکز نکرده و آن را  تحلیل نکرده است؛ در نتیجه این مسئله در کتاب سر بسته مانده است؛ و اگر کمبود و یا نارسائی های معینی در کتاب احساس میشود، عمدتا بخاطر همین نکته است. امری که با واسطه هگل و نقد وی از کانت در کتاب یادداشتهای فلسفی در مورد علم منطق هگل صورت میگیرد و برخی مطالب کتاب پیشین در این زمینه مشخص  تصحیح شده، تکامل یافته، غنای نوینی میابند.
اما به نکته ای دیگر نیز اشاره کنیم. کوین آندرسون هرگز مدافع دیدگاه دیالکتیکی رابطه ی بین پروسه های شناخت حسی و تعقلی نیست. مشکل او اصلا و ابدا  نیست که شناختها و نظریات ، بازتاب غیر مستقیم جهان مادی هستند. مشکل او این نیست گه چرا لنین در این کتاب به این مسئله نپرداخته است، بلکه مشکل او این است که چرا لنین این چنین از ماتریالیسم دفاع کرده و همه ی درها را بروی  ایده آلیسم بسته است.                                                                                                 ادامه دارد.     

م- دامون
مرداد95

یادداشتها
1-     در مقاله ی دیگری  کوین آندرسون این کتاب را کتابی «مکانیکی» میداند: « تا سال 1914، لنین بیشتر از لحاظ فلسفی از پلخانف پیروی میکرد و نه ازلحاظ سیاسی. زیرا پلخانف اغلب در جناح راست سوسیال دمکراسی روسیه قرار داشت. این موضوع در کتاب مکانیکی ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم (1908) مشهود است. این کتاب دو محدودیت بنیادی از دیدگاه دیالکتیکی دارد. یکم : نظریه خام بازتاب را مطرح میکند که در آن ماتریالیسم مارکسیستی را «نسخه ای، تقریبا نسخه ای از واقعیت عینی » میداند. دوم لنین تمامی شکلهای ایده آلیسم را به عنوان «داستان های شاخ و برگ داده شده ارواح » رد میکرد.( بازیابی و پایداری دیالکتیک در فلسفه و سیاست های جهانی، کوین آندرسون، ترجمه حسن مرتضوی، از دفترهای فلسفی لنین( دفترهای هگل) ص 24) به برخی نکات این مقاله در ادامه همین مقالات میپردازیم.
2-     لنین در مقاله خود درباره برخی خصوصیات تکامل تاریخی مارکسیسم( 23 دسامبر1910) مینویسد:« ولی وظایف مربوط به عمل فوری و بلاواسطه در طی این مدت به موازات تغییر وضعیت مشخص اجتماعی- سیاسی، بطور بسیار شدیدی تغییر کرده است- و بنابراین جنبه های مختلفی از مارکسیسم هم، که آئین زنده ایست نمیتوانستند اهمیت درجه اول کسب ننمایند.» سپس دوره 1905 تا 1910 را به دو دوره سه ساله از آغاز 1905 تا پایان 1907 و از آغاز 1908 تا پایان 1910(زمان نگارش مقاله) تقسیم میکند. در مورد خصوصیات دوره ی دوم چنین مینویسد:« برعکس، صفت مشخصه سه ساله ی دوم ... آنچنان تکامل بطئی ایست که تقریبا با سکون برابر است. در رژیم دولتی هیچگونه برآمد آشکار و جامعی از طبقات در اکثر آن « عرصه هایی» که در دوره پیشین این برآمد در آنها انجام میگرفت،مشاهد نمیگردد.» سپس پس از بررسی وجوه تشابه و تمایز هر دو دو دوره  درباره دوره  سه ساله دوم چنین مینویسد:« در سه ساله دوم  تصادم تمایلات مختلف تکامل بورژوازی روسیه جزء مسائل روز نبود، زیرا هر دو تمایل بوسیله «کله خرها» عقب زدن شده بدرون رانده شده و برای مدتی چند خاموش شده بودند... نتیجه حاصله تصادم بین دو شیوه ی اصلاح وضع کهن نبود بلکه روح «تسلیم و رضا » و «ندامت و مستغرق شدن در آموزش های ضد اجتماعی و نیز رواج عرفان  و غیره بود.» ... نظر به اینکه مارکسیسم یک شریعت بیجان و یک آموزش پایان یافته، حاضر و آماده و لایتغیر نبوده، بلکه رهنمون زنده عمل است، لذا نمیتوانست تغییر ناگهانی حیرت آور شرایط زندگی را در خود منعکس ننماید. انعکاس این تغییر هم انحطاط عمیق، پراکندگی فکری، انواع و اقسام تزلزلات و خلاصه کلام جدی ترین بحران داخلی مارکسیسم بود. دفع جدی این انحطاط و مبارزه قطعی و سرسخت در راه اصول مارکسیسم مجددا در دستور روز قرار گرفت. قشرهای فوقا لعاده وسیع طبقاتی که در موقع تنظیم وظایف خود نمیتوانستند مارکسیسم را نادیده انگارند مارکسیسم را در دوره پیشین بطور فوق العاده یکجانبه و ناهنجاری آموختند، « شعارهای»مختلف و جوابهای مختلف مسائل تاکتیکی را از بر کردند بدون اینکه  به مصداق مارکسیستی این جوابها پی برده باشند. «تجدید نظر در کلیه ارزشها» در شئون مختلف زندگی اجتماعی منجر به «تجدید نظر» در مجردترین و کلیترین مبانی فلسفی مارکسیسم گردید. نفوذ فلسفه بورژوازی با سایه روشنهای مختلف ایده آلیستی خود بصورت بیماری همه گیر ماخیسم در بین مارکسیستها انعکاس پیدا کرد... نمیتوان نسبت به مسائلی که در اثر این بحران بروز نمود بی اعتنا بود... برای دفاع از اصول مارکسیسم و قواعد اساسی آن که در نتیجه توسعه نفوذ بورژوازی در «رفیقان نیمه راه» مارکسیسم، از هر طرف تحریف میشود، هیچ چیز مهمتر از متحد نمودن کلیه مارکسیستهایی که به عمق بحران و لزوم مبارزه با آن آگاهند- نیست... انحطاط در درون مارکسیسم در چنین شرایط بخصوص خطرناک است. بدینجهت پی بردن به دلایل ناگزیر بودن این انحطاطا در دوره فعلی و متحد شدن برای یک مبارزه پیگیر بر ضد آن، به معنای مستقیم و دقیق کلمه، وظیفه ایست که زمان در مقابل مارکسیستها قرار داده است.»( منتخب آثار لنین، متن یک جلدی، ترجمه محمد پور هرمزان، ص 309- 308، تمامی تاکیدها از لنین است)

3-     درست مانند همین اتهامات از جانب  ماکس پلانک فیزیکدان به پوزیتیویستهای نوع ماخی وارد شده است. نگاه کنید به کتاب علم به کجا میرود (ترجمه احمد آرام، 1354 ص 117- 90 ) ماکس پلانک در بخشی که به نقد  نظرات پوزیتویستی( بخش  دوم با عنوان «آیا جهان خارجی واقعیت دارد» ص117- 90) دست میزند، کمابیش متد و استدلالاتی شبیه لنین را دنبال میکند.جالب خواهد بود اگر عبارات ماکس پلانک درباره تصاویر و بازتاب اشیاء و پدیده ها در این کتاب با دیدگاههای لنین  مقایسه شود. تردیدی نیست که کتاب لنین تاثیر درخوری بر دانشمندانی که جستجوگر حقیقت بودند، گذاشت.