۱۳۹۶ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(7) بخش اول - قسمت هفتم

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(7)
بخش اول -  قسمت هفتم

انقلاب دموکراتیک نوین ایران
مسئله ماهیت انقلاب کنونی ایران یکی از دیرپاترین و مهمترین مسائل انقلاب ایران و از این رو یکی از موارد اساسی اختلاف میان مائوئیستها و جریانهای راست رویزیونیستی توده ای- اکثریتی و شبه چپ های ترتسکیست (و البته تمامی جریانهایی که نام مارکسیسم - لنینیسم را برخود نهاده اند، اما در تحلیل مسائل اقتصادی- سیاسی این انقلاب از تفکری شبه ترتسکیستی تبعیت کرده میان نظرات متضاد نوسان میکنند) میباشد.حکمت در مقاله نخست«انقلاب ایران و نقش پرولتاریا در آن» به همراه تقوایی، و در این جزوه «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی»، این انقلاب را ظاهرا دموکراتیک ارزیابی میکند و خواهان رهبری طبقه کارگر بر آن است. اما جدای از اینکه بیان این مطلب در این جزوه ها به هیچوجه روشن و صریح نیست و آغشته به درهم آمیزی ها، باورهای متضاد، بیان نظرات  کجدار و مریز بی انتها، نوسان میان نظرات مختلف و بازی با مفاهیم و عبارات است، اما در عین حال اینها فریب هایی بزرگ بوده و به هیچوجه باورهای واقعی وی و تقوایی را بازتاب نمیدهد. این دو، صرفا به واسطه جو آن زمان جنبش چپ، بناچار در آغاز میخواستند  خود را همرنگ نشان دهند، اما پس از مدتی کوتاه، نقاب از چهره برداشته و ماهیت واقعی نظرات ترتسکیستی خود را روشن کردند. در این بخش ما مروری داریم بر این بظاهر باورها و نقاب از چهره برداشتن های بعدی.(1) 
ماهیت انقلاب ایران  در دستگاه فکری حکمت و شرکاء
 «21- 3- انقلاب کنونى ايران، با وجود حاکميت سرمايه، دقيقا به اعتبار خصلت ضد امپرياليستى خود، انقلابى دموکراتيک است...باين جهت، با وجود عمده بودن مبارزه طبقه کارگر و بورژوازى ايران، انقلاب ايران بلاواسطه انقلابى سوسياليستى نيست بلکه انقلابى دموکراتيک است.»(انقلاب ایران و نقش پرولتاریا، تمامی بازگفت های این بخش از همین مقاله است).
یکم:«با وجود حاکمیت سرمایه» و «با وجود عمده بودن مبارزه طبقه کارگر و بورژوازی... بلاواسطه انقلابی سوسیالیستی نیست». اگر «سرمایه» (بازی با مفهومی عام که برای توضیح مشخص مناسبات تولیدی در ایران کافی نیست) در ایران حاکم باشد و اگر مبارزه طبقه کارگر با بورژوازی «عمده» باشد، این انقلاب نمیتواند دموکراتیک باشد، بلکه سوسیالیستی خواهد بود.
دوم:«به اعتبار خصلت ضد امپریالیستی انقلاب» که اینجا گویا چیزی جدا از «حاکمیت سرمایه»(به معنای  حاکمیت سرمایه امپریالیستی که با سرمایه های بوروکرات – کمپرادورها در هم آمیخته است) است و رابطه ارگانیک با آن ندارد(2)، انقلاب نمیتواند  دموکراتیک باشد. میتوان انقلابی ضد امپریالیستی داشت، در عین اینکه سوسیالیستی باشد. دموکراتیک بودن انقلاب به آن تضاد اساسی ساخت اقتصادی بستگی دارد، که انقلاب خواهان حل آنست. برای مثال در کشورهای درجه دوم(غرب و شرق اروپا) تضاد  کار و سرمایه، و انقلاب سوسیالیستی خواهد بود، اما روشن است که طی  این انقلاب آنها بناچار باید علیه کشورهای امپریالیستی درجه اول نیز بایستند و بنابراین خصلت انقلاب در عین حال، نه تنها علیه سرمایه داری و امپریالیسم به مثابه امری درونی، بلکه در عین حال ضد امپریالیست به مثابه امری بیرونی نیز خواهد بود. و یا کمی دورتر، انقلاب سوسیالیستی اکتبر، در عین حال انقلابی علیه امپریالیستها بود. زیرا بسیاری امپریالیستهای اروپایی در روسیه نفوذ و منافع اقتصادی کلان داشتند، و از سوی دیگر چهارده امپریالیست به این کشور حمله کردند و جنگ داخلی ضد ارتجاع- ضد امپریالیستی را موجب گشتند.  لذا انقلاب سوسیالیستی اکتبر، با  دفاع از کشور در مقابل امپریالیسم به عنوان امری بیرونی توام گشت.
از سوی دیگر دیدگاه بالا این معنای ضمنی را در خود دارد که چنانچه انقلاب خصلت ضد امپریالیستی نداشته باشد، دموکراتیک نیست. حضرات پس از مدتی خصلت ضد امپر یالیستی انقلاب را حذف کردند و روشن است که با این حذف، خصلت انقلاب تغییر یافته و سوسیالیستی اعلام شد.   
   درست است که امپریالیسم نیروی تاثیر گذار بر، و شکل دهنده اقتصادهای عموما تک محصولی (کشاورزی و معدنی) و مونتاژی کشورهای تحت سلطه در چارچوب تقسیم کار جهانی و نافذ در اقتصاد، سیاست و فرهنگ این کشورها، و همچنین نیروی اساسی پشتیبان ساخت های عقب مانده و عناصر حاکم بر آن است، اما آنچه خصلت اساسی انقلاب(دموکراتیک یا سوسیالیستی ) را تعیین میکند، ماهیت تضاد اساسی در ساخت اقتصادی است. آیا ماهیت این تضاد بورژوایی است یا پرولتاریایی.
از سوی دیگر آنچه به انقلاب خصلت ضد امپریالیستی میدهد، حضور و تداخل امپریالیسم در این تضاد و ساخت اقتصادی است.  پرسش این است که آیا این شکل حضور به گونه ای است که به درهم آمیزی و تداوم ساختهای ترکیبی و عقب مانده پا میدهد و مانع تکامل سرمایه داری کشور تحت سلطه بطور همه جانبه است و یا اینکه  صرفا یک ساخت سرمایه داری تمام عیار را زیر تسلط منافع اساسی خویش قرار داده است؟ اگر ساخت ترکیبی و عقب مانده حاکم باشد، و تضادهایی که انقلاب باید حل کند، ماهیت بورژوایی داشته باشند، انقلاب دموکراتیک نوین همراه با خصلتی ضد امپریالیستی است، یا با آن میآمیزد. اما اگر ساخت سرمایه داری(با تفاوتهایی  نه چندان محسوس و غیر کیفی  با کشورهای امپریالیستی، یا به بیان دیگری در ساخت اقتصادی با این کشورها یگانه باشد اما در اشکال بروز این ساخت با کشورها متفاوت) باشد، انقلاب سوسیالیستی و دارای وجوهی ضد امپریالیستی است(در حال حاضر در هیچ یک از کشورهای تحت سلطه- حتی پیشرفته ترین آنها، وضع اخیر وجود ندارد).
از این رو، خصلت ضد امپریالیستی انقلاب نیست، که انقلاب را دموکراتیک میکند، بلکه تضادهایی که انقلاب در صدد حل آنهاست، یعنی آن موانعی که نظام اقتصادی- سیاسی در کشورهای تحت سلطه برای تکامل اقتصاد، سیاست و فرهنگ با آنها روبرو است و ماهیت این مسائل است که انقلاب را دموکراتیک میکند. همچنین، حضور امپریالیسم در این ساخت های اقتصادی، تسلط برآنها، تحمیل اشکال معینی از سوخت و ساز  و رشد به آنها، شکل دهی آنها در خدمت منافع امپریالیسم و بالاخره پشتیبانی از نوکران بومی خود است که به انقلاب دموکراتیک در این کشورها وجهی ضد امپریالیستی میبخشد. به همین دلیل است که ما مثلا نمیگوییم انقلاب «ضد امپریالیستی دموکراتیک»، بلکه میگوییم انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی ایران.
همچنین باید توجه داشت که این دو خصوصیت یعنی دموکراتیک بودن انقلاب و خصلت ضد امپریالیستی آن در وحدت و تضاد با یکدیگر بسر میبرند. یعنی ممکن است زمانی که مبارزه ضد امپریالیستی عمده شود از گستره، عمق و شدت تضادهای داخلی که عمدتا در جهت حل مسائل دموکراتیک انقلاب است کاسته شود و یا برعکس. هنگامی که حل مسائل دموکراتیک انقلاب عمده شود از حدت تضاد با امپریالیستها کاسته شود. اما تعیین دقیق این عمده و غیر عمده شدنها به تحلیل مشخص از شرایط مشخص بستگی دارد.  
ضمنا، این روشن است که با وجود «حاکمیت سرمایه»، و وجود امپریالیسم بعنوان جهتی درونی(ادغام شده در، و درعین جدا از سرمایه داری بوروکرات و کمپرادور) و «عمده شدن تضاد کار و سرمایه»، دیگر جایی برای انقلاب دموکراتیک نمی ماند(3) 
«21- 3- استبداد عريان و استثمار شديد زحمتکشان ايران، بويژه طبقه کارگر، خصلت ذاتى اين نظام سرمايه دارى امپرياليستى است. باين جهت، با وجود عمده بودن مبارزه طبقه کارگر و بورژوازى ايران، انقلاب ايران بلاواسطه انقلابى سوسياليستى نيست بلکه انقلابى دموکراتيک است. چرا که...)
اینجا «استبداد عریان» یا دیکتاتوری عریان(پایین تر حکمت از «دیکتاتوری عریان» نام میبرد، بنابراین یا او فرق «استبداد» با «دیکتاتوری» را نمیداند و یا برای او این فرق وجود ندارد) به خصلت ضد امپریالیستی افزوده شد(ضمنا توجه داشته باشیم که تا اینجا حکمت تنها وجوهی سیاسی برای انقلاب دموکراتیکش ذکر میکند. عبارت«استثمار زحمتکشان» هنوز چیز خاصی را از خود بروز نمیدهد، زیرا بالاتر حکمت گفته بود که تضاد کار و سرمایه عمده است). همچون خصلت ضد امپریالیستی، این  «دیکتاتوری عریان» نیز  بخودی خود، انقلاب را دموکراتیک نمیکند. زیرا میتوان کشوری سرمایه داری را بر شمرد که« دیکتاتوری عریان»(در مقابل دیکتاتوری پوشیده یا پنهان در کشورهایی که دموکراسی بورژوایی دارند) داشته باشد، اما مرحله ی انقلاب در آن سوسیالیستی باشد. در این خصوص میتوان کشورهای اسپانیا ی زمان فرانکو، یونان سرهنگان و یا پرتغال  پیش از اصلاحات سیاسی(1974)را  نام برد. زمانی «استبدادعریان» یا «دیکتاتوری عریان» میتواند موجب یک انقلاب دموکراتیک گردد، که این استبداد حامی مناسباتی تولیدی باشد که برای تغییر آنها به مناسباتی تکامل یافته تر، انقلاب دموکراتیک، ضروری گردد. بعبارت دیگر تغییرات انقلابی که باید در ساخت اقتصادی- اجتماعی و روساخت سیاسی – فرهنگی صورت گیرد در مجموع ماهیت بورژوایی داشته باشد.
 «22-الف- گفتيم که حل مساله دموکراسى خود پيش شرط بسيج مستقل و وسيع طبقه کارگر براى سوسياليسم است. کمونيستها نميتوانند بدون در هم شکستن ديکتاتورى امپرياليستى حاکم، طبقه کارگر را، با وجود رشد کمى آن، از شرايط ذهنى لازم (ايدئولوژيک سياسى تشکيلاتى) براى حرکت بسوى سوسياليسم برخوردار سازند.»
 بنابراین از نظر حکمت،«بسیج مستقل و وسیع طبقه کارگر» بدون«حل مسئله دموکراسی »نمیتواند صورت گیرد، و حل این مسئله  یک «پیش شرط» برای انقلاب سوسیالیستی به شمار میآید. جدای از درستی یا نادرستی این شکل طرح مسئله در کشورهای تحت سلطه و ضرورت انقلاب دموکراتیک طراز نوین در این کشورها، این صرفا صورت مسئله است . اساس مسئله این است که«حل» آن چگونه باید صورت گیرد. اینجا در ضمن ماشاهدیم که حکمت هیچ اشاره ای به حل مسئله دموکراسی از جهات اقتصادی و اجتماعی نمیکند. بنابراین ما میتوانیم تصور کنیم که حکمت حل این مسئله را صرفا سیاسی میبنید.
اما حکمت حل آنرا چگونه میبیند: باید «دیکتاتوری امپریالیستی حاکم درهم شکسته شود». اما چگونه و با چه شرایطی؟ جنبشی که باید صورت گیرد از کدام طبقات تشکیل میشود؟ رهبری این جنبش در دست کدام طبقه باید باشد؟ خصلت حکومتی که باید سرکار آید از لحاظ سیاسی چگونه است؟ رابطه طبقات درون جنبش و پس برپایی حکومت نوین چگونه خواهد بود و چگونه دموکراسی لازم برای بسیج طبقه کارگر ایجاد خواهد شد؟ آیا وظایف این انقلاب و حکومت، صرفا به درهم شکستن دیکتاتوری امپریالیستی حاکم محدود میشود؟ در صورتی که محدود نشود و قرار باشد تحولاتی در ساخت اقتصادی- اجتماعی صورت گیرد این  تحولات کدامند و بطور کلی چگونه ساخت اقتصادی – اجتماعی باید در کشور برقرار گردد تا دموکراسی مورد نظر حکمت تامین گردد؟ (4)
جدای از اینها، منظور از «دیکتاتوری امپریالیستی حاکم» چیست؟ در ایران حکومت دیکتاتوری وجود دارد. این دیکتاتوری سرمایه داران بوروکرات و کمپرادور ایران به همراه لایه های از ارتجاع گذشته است که با آن در امتزاج قرار گرفته است. این دیکتاتوری از سوی امپریالیسم بطور کامل مورد پشتیبانی قرار میگیرد.(5)
یکی از مسائل اساسی انقلاب دموکراتیک در عرصه روساخت، حل همین مسئله دیکتاتوری (در ایران دیکتاتوری عموما به شکل استبداد فردی یا باندی وجود دارد. ولی فقیه یک دیکتاتور نیست، بلکه یک مستبد است. زیرا حتی درون طبقه یا طبقات حاکم دموکراسی ابتدایی وجود ندارد) و تبدیل آن به دموکراسی است. اما دموکراسی که طبقه کارگر خواهان آنست، نه صرفا تغییراتی در زمینه  روساخت، بلکه تحولاتی در عرصه  ساخت اقتصادی را در بر میگیرد. تحولاتی که  نابودی تمام و کمال روابط عقب مانده اقتصادی داخلی( در روستاها و شهرها) و نابودی آن روابط اقتصادی داخلی است که در وابستگی به امپریالیسم بوجود آمده است. تغییرات  در این روابط،  که ماهیتا بورژوایی هستند، اساس انقلاب دموکراتیک نوین ایران را شکل میدهد.
 از سوی دیگر طبقه کارگر باید رهبر انقلاب دموکراتیک و نیز قدرت عمده حاکم در جمهوری دموکراتیک خلق باشد. لذا تحول دیکتاتوری به دموکراسی با رهبری این طبقه صورت میگیرد. (6)
«23- ب - از سوى ديگر همين رابطه امپرياليستى حاکم، شرايط عينى وجود طبقات انقلابى ديگرى را فراهم ساخته است (دهقانان، خرده بورژوازى در حال تجزيه شهرى...) که در سرنگونى امپرياليسم و امحاى استثمار شديد و ديکتاتورى خشن آن ذينفع هستند و بر عليه نظام موجود به شيوه هاى مبارزاتى انقلابى دست ميزنند. لذا طبقه کارگر تنها طبقه اى نيست که در انقلاب کنونى ايران خواستار تحولات انقلابى است.»
این صرفا «رابطه امپریالیستی حاکم» نیست که «شرایط عینی» طبقات دیگررا فراهم میکند. طبقات زاده ساخت و مناسبات تولیدی هر کشور معین هستند و از درون همین مناسبات تولیدی شرایط وجودشان شکل میگیرد. پیش از اینکه مناسبات تولیدی کنونی که امپریالیستها بر آن حاکمند، بوجود آید، طبقاتی که حکمت از آنها نام میبرد، در ساخت اقتصادی نیمه فئودال - نیمه مستعمره ای  ایران وجود داشتند.
آنچه تاثیر امپریالیسم بر این جوامع و نفوذ آن درآنها است، تغییر دادن( و همچنین ثابت نگاه داشتن) و منحرف کردن این ساخت ها و مناسبات اقتصادی در جهت منافع امپریالیستها و شکل دادن به آنها در چارچوب ساخت واحد امپریالیستی حاکم بر جهان است. روشن است این تاثیر گذاری اشکال معینی به اقتصاد و سیاست در کشورهای تحت سلطه میدهد. برخی طبقات را به نفع برخی طبقات دیگر تضعیف یا تقویت میکند و طبقات و لایه های جدیدی به آنچه موجود است، اضافه یا از آن کم میکند. اما اساس تحول و دگردیسی های اقتصاد این کشورها بر مبنای ویژگیهای خاص خود آنها تعیین میشود.جغرافیا، منابع و استعدادهای خاص اقتصادی، اشکال معین مناسبات تولیدی موجود، شرایط و تاریخ سیاسی و فرهنگی و غیره. و درست به همین دلیل است که ما در هر کدام از کشورهای تحت سلطه شاهد ویژگیهای معینی هستیم که آنها را از یکدیگر متمایز میکند.
 در کشور ما، بنیاد مناسبات اقتصادی حاکم عبارت است از یک نوع سرمایه داری ترکیبی(یعنی ترکیب یافته با ساخت های اقتصادی- اجتماعی و  سیاسی- فرهنگی عقب مانده فئودالی و عشیره ای) عقب مانده( یعنی غیر صنعتی و غیر مدرن، تک محصولی و یا عمدتا متکی به صدور مواد خام و غیر صنعتی، مونتاژگر کالاهای صنعتی امپریالیستها، وارد کننده کالاهای صنعتی، وام گیرنده و بدهکار به موسسات مالی بین المللی و... ). چنین ویژگی های خاصی  را سرمایه داری موجود در کشورهای امپریالیستی ندارد. اساس این ویژگیها عدم رشد و توسعه سرمایه داری صنعتی بر مبنای شرایط ویژه اقتصادی ایران و وجود ساختارهای عقب مانده مناسبات تولید و آغشتگی سرمایه داری ایران به هزار و یک عقب ماندگی است. از این ساخت تولیدی، طبقات معینی (سرمایه داران کمپرادور شبه صنعتی مونتاژگر، سرمایه داران تجاری و ربایی که در عین حال زمین خوارند و تمامی منافع خویش را از همین ساختار ها میگیرند، طبقاتی که  نماینده آمیزش بین دو ساختار سرمایه داری و فئودالی هستند و زندگی خویش را از راه بوروکراتیسم سنتی و سلسه مراتب مذهبی و سازمان های مذهبی و شبه مذهبی همچون اوقاف، قدس رضوی، بنیادهایی که یکی دوتا نیستند، میگذرانند) سر بر میآورند. در این کشور ده ها سازمان و موسسه قرون وسطایی وجود داشته و دارد و هنوزپنجاه و اندی سال پس از باصطلاح انقلاب ارضی، کشاوزی بزرگ و صنعتی در آن بوجود نیامده است، و در هیچ زمینه ای (خواه صنعتی و خواه کشاورزی) به حداقل خودکفایی نرسیده است.
امپریالیستها پشتیبان این عقب ماندگی ها، نگهدارنده آنها و نافذ و  درهم شده در آنها هستند. امپریالیسم یکی از دو دشمن خلق است. دشمن دیگر خلق را همین سرمایه داران بوروکرات و وابسته و بورژوا– زمینداران تشکیل میدهند.
همچنین در اینجا میبینیم که حکمت جدای از وجود طبقه کارگر، وجود طبقات دیگری یعنی «دهقانان» و «خرده بورژوازی شهری»(حکمت یادش نمیرود که بنویسد «درحال تجزیه»! که انقلاب سوسیالیستی اش بتاخیر نیفتد!) را میپذیرد و آنها را در مبارزه برای «سرنگونى امپرياليسم و امحاى استثمار شديد و ديکتاتورى خشن آن ذينفع »میبیند. در نکات حکمت بویژه مسئله «استثمار» این طبقات مهم است. زیرا این مسئله ای اقتصادی است. لذا انقلاب دموکراتیک کذایی حکمت باید بتواند مسائل«استثماری»این طبقات را حل و فصل کند، در حالیکه حکمت همانگونه که در ادامه خواهیم دید، انقلاب دموکراتیک را صرفا سیاسی میداند.  ضمنا توجه داشته باشیم که اگر این طبقات  به «شیوه های مبارزاتی انقلابی» دست میزنند، باید دید طبقه کارگر حکمت چه نوع رابطه ای با این مبارزات بر قرار می سازد.   
«24- بنابراين انقلاب ايران دموکراتيک است چون نظام امپرياليستى حاکم در ايران تحت سلطه خود از نقطه نظر شرايط عينى( استثمار شديد اقتصادى و سرکوبى سبعانه سياسى طبقه کارگر و طبقات زحمتکش ديگر: دهقانان، خرده بورژوازى شهری و...) و هم از نقطه نظر شرايط ذهنى (وجود طبقاتى در کنار طبقه کارگر - عمدتا دهقانان - که بنابر شرايط عينى زندگى اجتماعى خود آمادگى پذيرش شيوه هاى انقلابى مبارزه بر عليه نظام موجود را دارا هستند) به انقلاب ايران محتوايى دموکراتيک بخشيده است. بايد تاکيد شود که در ايران، بخاطر حاکميت نظام سرمايه دارى امپرياليستى، طبقه کارگر ايران بيش از هر انقلاب دموکراتيک پيشين در جهان، نيروى عمده اين انقلاب را تشکيل ميدهد.»
 اگر «ازنظر شرایط عینی» طبقات زحمتکش دیگری همچون خرده بورژوازی و بویژه  دهقانان (در اشکال گوناگون  بی زمین، خرده مالک و مرفه)  در ایران وجود دارند،  و آنها نیز بشکلهایی معین از نظر اقتصادی زیر ظلم و ستم هستند و استثمار میشوند، و درست به این دلیل که امکان اعتراض و مبارزه انقلابی آنها در مقابل این ستم  و استثمار اقتصادی میرود، نیاز به «سرکوبی سبعانه سیاسی» دارند، آنگاه این روشن است که وجود وسیع چنین اقشار و طبقاتی در یک ساخت اقتصادی نشانگر وجود ساخت های پیشین در این ساخت و درهم آمیزی سرمایه داری با ساخت های پیشین و عدم خلوص کافی آن است. بنابراین تاکید بروی سرمایه داری بودن ساخت و توضیح ندادن اینکه مشخصات و ویژگیهای این سرمایه داری چیست و فرق آن با سرمایه داری امپریالیستی در چه میباشد، و چرا امپریالیسم بر این نظام ها حاکم است و نه این نظام ها بر امپریالیسم، بخودی خود جز در شیپور کردن مفهوم و عباراتی انتزاعی معنای دیگری ندارد.
درضمن، این جا روشن میشود که  انقلاب ایران صرفا از این نظر که مخالف دیکتاتوری است، دموکراتیک نمی باشد، بلکه از این نظر  دموکراتیک است که باید آن مسائل اقتصادی ای را حل کند، که تنها طبقه کارگر در آن ذینفع نبوده بلکه دیگر طبقات خلقی نیز در آن دارای منافع هستند. و رسیدگی به این منافع و حل چنین مسائلی به انقلاب ماهیت اجتماعی- اقتصادی دموکراتیک - بورژوایی میبخشد و و نه سوسیالیستی- پرولتری .
به این ترتیب، یکی از دلایل دموکراتیک بودن انقلاب این است که طبقه کارگر تنها طبقه ی مخالف نظام کنونی را تشکیل نداده بلکه طبقات دیگری (دهقانان، خرده بورژوازی شهری ...) که زیر استثمار و ستم بوده خواهان انقلاب بر علیه طبقات حاکم و امپریالیست هستند. این امر نشان میدهد که یکم طبقه کارگر جمعیت اصلی ایران را تشکیل نمیدهد؛ و دوم  تضادهایی در ساخت اقتصادی و سیاسی وجود داردکه  طبقات دیگر نیز ازآن در زحمت و رنج هستند.   
«25- 4- انقلاب ايران در عين اينکه مستقيما و بلاواسطه انقلابى سوسياليستى نيست، مستقيما و بلاواسطه جزء لايتجزاى انقلاب سوسياليستى جهانى است.»( تاکیدها از حکمت است)
 این امر نشان میدهد که انقلاب دموکراتیک ایران به انقلابات دموکراتیک نوین، تعلق دارد. و این انقلابات دموکراتیک نوین جزیی از انقلابات سوسیالیستی جهانی به شمار میآیند و نه  جزیی از انقلابات دموکراتیک بورژوایی کهن. رهبری این انقلابات باید در دست طبقه کارگر و حزب کمونیست او باشد و نخست باید به جمهوری دموکراتیک خلق منجر گردد که طبقه حاکم اصلی و عمده در آن طبقه کارگر است.ضمنا این امور نشان میدهند که این انقلاب نمیتواند صرفا سیاسی باشد، بلکه باید تمامی جوانب زندگی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی  و فرهنگی را در بر بگیرد.این مسئله را مائو تسه تونگ بشکل  تئوریک، منظم، دقیق، کامل و با دلایل مکفی در کتاب« دمکراسی نوین» ارائه داده است.
و باز
«26- الف - حل مساله دموکراسى در جامعه بشيوه انقلابى خود محتواى عملى ضرورى حرکت بسوى سوسياليسم را در ايران (کشور سرمايه دارى و تحت سلطه امپرياليسم) تشکيل ميدهد. با وجود آنکه مبارزات انقلابى کنونى بر عليه سرمايه انحصارى (امپرياليستى) و در تحليل نهايى در ماهيت خويش بر عليه نظام سرمايه داريست، با وجود آنکه طبقه کارگر نيروى عمده مبارزه بر عليه ارتجاع بورژوايى را تشکيل ميدهد، انقلاب ايران در محتواى عملى خويش نميتواند "مستقيما" و بلاواسطه انقلابى سوسياليستى باشد. خصلت مميزه انقلاب ايران، عقب افتادگى نيروهاى ذهنى انقلاب سوسياليستى از شرايط عينى توسعه سرمايه دارى و رشد کمى طبقه کارگر است. اين عقب افتادگى ابدا تصادفى نيست و دقيقا از کارکرد اقتصادى و سياسى سرمايه دارى در عصر امپرياليسم ناشى شده است.»
پس «محتوی عملی ضروری»انقلاب «حل مسئله دموکراسی» و البته «به شیوه ای انقلابی» است. و این محتوی نمیتواند «بلاواسطه انقلابی سوسیالیستی» باشد. و اینها علیرغم آن است که این انقلاب علیه «سرمایه انحصاری» و در «تحلیل نهایی علیه سرمایه داری» است. اما علت اساسی این مسئله چیست؟ حکمت میگوید به دلیل«کارکرد اقتصادی و سیاسی سرمایه داری در عصر امپریالیسم». در اینجا محتوای انقلاب، هم اقتصادی و سیاسی- گرچه نه سرراست و روشن-  دانسته شده است. 
نکته اساسی این است که مسئله دموکراسی صرفا سیاسی نیست، بلکه در اساس اقتصادی است. اگر نیاز به دموکراسی در عرصه سیاسی وجود دارد، به این دلیل است که در عرصه اقتصادی وجود ندارد.
این  یک کپی برداری  از کتاب  لنین «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک» است همراه با درهم کردن آن با مباحث لنین در رساله مشهور«تزهای آوریل» و البته با تحریف اساسی مضامین هر دو نوشته.
اگر «نیروهای ذهنی انقلاب سوسیالیستی» نسبت به « شرایط عینی توسعه سرمایه داری و رشد کمی طبقه کارگر» عقب افتاده اند، این به هیچوجه وضعیتی مانند انقلاب روسیه و نظرات لنین در «دو تاکتیک ...»ایجاد نمیکند. زیرا علت عقب ماندگی نیروهای ذهنی انقلاب از شرایط عینی در روسیه، این نبود که شرایط عینی توسعه سرمایه داری و رشد کمی طبقه کارگر به کمال رسیده باشد، اما نیروهای ذهنی از این وضعیت عینی عقب افتاده باشند. بلکه به این علت بود که رشد سرمایه داری به اندازه کافی نبود. رشد کمی طبقه کارگر به اندازه کافی نبود. در کنار ساخت سرمایه داری، ساختهای عقب مانده فئودالی وجود داشت. در کنار طبقه کارگر، انبوهی عظیم از دهقانان و خرده بورژوازی وجود داشت. تزاریسم آن شکل سیاسی بود که این ساخت های عقب مانده را تحکیم میبخشید و از آنها دفاع میکرد. لذا بر پایی دمکراسی سیاسی درست بخاطر رشد دادن و تکامل دمکراسی اقتصادی وحل مسائل اقتصادی بود. (7)
 اما زمانی که حکمت «شرایط عینی توسعه سرمایه داری و رشد کمی طبقه کارگر» را به اندازه کافی و یا لازم  میبیند (درست در مقابل شرایط 1905 روسیه)، آنگاه این تضاد(البته تضادی تصنعی و نه واقعی) در نظرات وی محسوب میشود که از یک سو معتقد است شرایط عینی سرمایه داری به کمال رسیده، اما از سوی دیگر میگوید که شرایط ذهنی همپایه آن ایجاد نشده است. از دیدگاه ترتسکیستی حکمت، سرمایه داری رشد کرده و به اندازه کافی هم رشد کرده و دیگر جایی نمانده که بگوییم سرمایه داری از عدم پیشرفت ناکافی رنج میبرد(لذا انقلاب سوسیالیستی است)؛ اما  از دیدگاه حکمتی که میخواهد بگوید ترتسکیست نیست،( و انقلاب را سوسیالیستی نمیداند) شرایط ذهنی یعنی آن اوضاع  عام و کلی که با این وضعیت تطبیق میکند،ایجاد نشده است. برای اینکه حکمت متهم به این نگردد که شرایط عینی را از شرایط ذهنی جدا کرده است، وی  تضاد را رفع میکند و از سیاست دوباره به اقتصاد میپرد. وی میگوید:
«26- الف - اين عقب افتادگى ابدا تصادفى نيست و دقيقا از کارکرد اقتصادى و سياسى سرمايه دارى در عصر امپرياليسم ناشى شده است»
اما اگر این «تصادفی» نیست، آنگاه  پرسش این است که این چگونه «کارکرد اقتصادی و سیاسی سرمایه داری در عصر امپریالیسم است» که چنین وضعیتی را بوجود میآورد؟  به عبارت دیگر چگونه و چه ویژگیهای خاصی را به اقتصاد کشورهای تحت سلطه میبخشد که آنها  باید انقلاب دموکراتیک کنند. از سوی دیگر، چرا در کشورهای امپریالیستی که آنها نیز « سرمایه داری عصر امپریالیسم»هستند، ما شاهد این وضع نیستیم. عبارت «سرمایه داری عصر امپریالیسم» یک  اصطلاح غلط انداز درهم گرایانه و تحریف گرانه  است،  زیرا روشن نمیکند که منظور از سرمایه داری عصر امپریالیسم، سرمایه داری در کدام کشورهاست.در  اینجا صحبت بر سر اقتصاد کشورهای تحت سلطه امپریالیسم است و نه خود کشورهای امپریالیستی. بنابراین باید توضیحات کافی در مورد ماهیت و خصوصیات این اقتصادهای باصطلاح سرمایه داری داده شود.  
«29- ج - بنابر اين در عين اينکه محتواى عملى مبارزات کمونيستها در کشور تحت سلطه و متروپل الزاما متفاوت است، اين تفاوت خود چيزى بجز بروز متفاوت مبارزه يگانه طبقه کارگر جهان بر عليه سرمايه دارى در عصر امپرياليسم نيست. باين معنا انقلاب دمکراتيک ايران مستقيما و بلاواسطه جزء لايتجزاى انقلاب سوسياليستى جهان است( تاکیدها از نویسندگان است).
یک درهم آمیزی دیگر : «محتوی متفاوت» و «بروز متفاوت» معانی معین و مشخصی را با خود حمل میکنند. « محتوی عملی مبارزات کمونیستها در کشورهای تحت سلطه  و متروپل الزاما متفاوت است»  را میتوان به این معنا  گرفت که  در کشور تحت سلطه انقلاب محتوی بورژوا - دموکراتیک و در کشور امپریالیستی محتوی پرولتری - سوسیالیستی دارد. از سوی دیگر مبارزه طبقه کارگر جهان علیه امپریالیسم و سرمایه داری یگانه است، اما «بروز متفاوت» دارد، به این معناست که محتوی واحدی دارد، به بیان دیگر همه انقلابها سوسیالیستی هستند، اما بروز این محتوی یگانه، در کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه  به اشکال متفاوت است، یعنی صرفا در شکل متفاوت است؛ و این نقض عبارات پیشین بوده و معنای دیگری از آن افاده میشود.
 ارائه درست دلایل این تئوری که انقلاب دموکراتیک نوین در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم  جزیی از انقلابات سوسیالیستی طبقه کارگر جهانی است، به این ترتیب است که: 
اولا، این انقلابات باید به رهبری طبقه کارگر صورت گیرد، و طبقه کارگر این انقلابات را در تداوم آنها به انقلابات سوسیالیستی تبدیل میکند؛
 دوما، این انقلابات  بر علیه امپریالیسم (یعنی عالی ترین مرحله سرمایه داری ) است، از این رو امپریالیسم را به نفع طبقه کارگر کشورهای امپریالیستی تضعیف کرده و به انقلابات سوسیالیستی خدمت مینماید؛
سوما، حکومتی که باید تشکیل شود جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه کارگر است.
چهارما در اقتصاد و فرهنگ، در حالیکه جهات عمده تحول برای مرحله ای تحولاتی بورژوا دموکراتیک است اما این تحولات در عین حال به واسطه وجود عناصر، روندها و جهت گیری های سوسیالیستی در سیاست، اقتصاد و فرهنگ ، در خدمت رشد و پویایی سوسیالیسم صورت میگیرند و نه در خدمت رشد و پویایی سرمایه داری کلاسیک.   
بطور کلی در این کشورها، انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی یک وحدت اضداد را تشکیل داده و در حالیکه از یک سو مجزا از یک دیگر و دارای مشخصات و مراحل گوناگونند ، اما از سوی دیگر به یکدیگر وابستگی و در یکدیگر تداخل داشته و به یکدیگر تبدیل میشوند.
معنای نفوذ و تداخل این است که یکم، دیوار چین دو مرحله را- در حالی که مرحله هستند و از یکدیگر قابل تمایزند- از یکدیگر جدا نمیکند؛ و دوم، در هر یک از مراحل در حالیکه هر دو انقلاب حضور دارند، اما یکی عمده و دیگری غیر عمده است. به عبارت دیگر در حالیکه در مرحله انقلاب دموکراتیک بطور عمده وظایف انقلاب دموکراتیک حل و فصل میشود اما برخی از وظایف انقلاب سوسیالیستی نیز خواه پیوسته و درون وظایف دموکراتیک و خواه بطور مستقل حل و فصل میشوند و برعکس. 
«بروز متفاوت» حکمت یک سایه کامل بروی تضادهای این دو نوع انقلاب میکشد.  زیرا در حالیکه در کشورهای امپریالیستی، انقلاب سوسیالیستی وعلیه سرمایه داری است، اما در کشورهای تحت سلطه، در مراحلی معینی بطور مطلق علیه سرمایه داری نبوده، بلکه به سازش هایی بااشکال خرد و ملی سرمایه داری  دست میزند.  به این ترتیب این انقلابات در حالیکه  در کل علیه سرمایه داری امپریالیستی و در جهت گیری استراتژیک به سوی سوسیالیسم است، اما در جزء  و در جهت گیری های تاکتیکی علیه هر گونه سرمایه داری نیست. به عبارت دیگر با سرمایه داری خرد و سرمایه داری ملی تا مدتی همزیستی میکند.   
«41- بايد تاکيد کنيم که شعار برقرارى جمهورى دموکراتيک خلق که با قاطعترين و جامعترين شکل شرايط لازم براى حفظ و دفاع از دستاوردهاى انقلاب را در بر ميگيرد، شعار مبارزاتى در مرحله کنونى است.»
میبینیم که حکمت «غیر خلقی» تا مرز پذیرش  شعار«جمهوری دموکراتیک خلق» (و البته «حکومت موقت انقلابى، جمهورى دموکراتيک خلق، ارتش آزاديبخش، شوراهاى مسلح کارگرى - دهقانى و...» (همانجا شماره 40) رفته است) رفته است، اما  سالوسانه و صرفا در حد «شعار» و آن هم چند بار و تا زمان معینی یعنی کمتر از یک سال.  او هرگز حاضر نیست که محتوی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی این جمهوری دموکراتیک خلق را تشریح کند. پس این امر هرگز به معنای پذیرش واقعی  این شعار از جانب وی نبوده، بلکه صرفا تحت تاثیر جو آن زمان و نیز همان «همرنگ جماعت » شدنی است، که در بالا صحبتش کردیم.
ادامه دارد.
هرمز دامان
اسفند 95
یادداشتها
1-    اینکه تصور کنیم این افراد صداقت داشته و مثلا  دچار اشتباهات تئوریک - سیاسی بوده اند، امری است بغایت نادرست. دارودسته ی ترتسکیستی وحدت کمونیستی نیز که همچون حضرات سرش در آخورامپریالیستها بوده، بواسطه این حرکت میان دوخط (خط انقلاب دموکراتیک و خط انقلاب سوسیالیستی)، با این حضرات وارد بحث میشود و با آنان به گونه ای برخورد میکند که گویا آنها دچار اشتباهات تئوریک هستند؛ و بنابراین سعی میکند آنها را قانع کند که نظرات معجونی خویش را همچون این دارودسته به نفع انقلاب سوسیالیستی  پاک و منزه گردانند. نگاه کنید به جزوه حضرات با نام «نقد نظرات اتحاد مبارزان کمونیست، پیرامون انقلاب ایران» چاپ نخست 1361.
2-    ضمنا توجه داشته باشیم حکمت زمانی که میخواهد ثابت کند انقلاب دموکراتیک است، به گونه ای صحبت میکند که انگار امپریالیسم از ساخت اقتصادی کشور تحت سلطه جدا است (در همین مقاله). و به این ترتیب انقلاب را اجتماعی نمیبیند و گویا سیاسی میبیند. اما زمانی که میخواهد ثابت کند تضاد کار و سرمایه است امپریالیسم را رابطه ای داخلی و مضمر در سرمایه داری و در رابطه استثماری ارزیابی میکند. او در مقالات و جزوات نخستین خود مدام بین این دو نظر نوسان میکند. گرچه همانطور که همواره تاکید کرده ایم این نوسانات نه نوسانی یک خرده بورژوا، بلکه نوساناتی است ناشی از کسی که میخواهد افکار ترتسکیستی خود را طرح کند اما به واسطه اجازه ندادن شرایط بیرونی به وی، دیدگاههای خود را با دیگردیدگاهها درهم کرده و بین افکار واقعی خود و اندیشه های دیگر تا فراهم شدن فرصت مناسب نوسان(یا بهتر است بگوییم «بازی») میکند.    
3-    بطور کلی، امپریالیسم نسبت به کشورهای تحت سلطه، هم نیرویی بیرونی و هم نیرویی داخلی است. حضور وی در اقتصاد و سیاست این کشورها، هم مستقل و دارای هویت ویژه، و هم وابسته و از طریق نیروهای بورژوازی بوروکرات و لایه های مختلف بورژوازی کمپرادور شبه صنعتی، تجاری، ربایی و غیره و نیز از طریق نفوذ در مناسبات موجود اقتصادی- اجتماعی است. اما از سوی دیگر امپریالیسم یک نیرویی بیرونی است زیرا کشور تحت سلطه همچون استانی از استانهای کشورهای امپریالیستی نیست، بلکه یک کشور نیمه مستعمره است. بسته به شرایط مختلف، یکی از این دو وجه امپریالیسم عمده میشود. در شرایط تکامل عادی و مسالمت آمیز مناسبات و مبارزه طبقاتی جاری، وجه  درونی و مستتر در درون کشور تحت سلطه، عمده است و این کشورها بسان کشورهایی مستقل وانموده میشوند. اما در شرایط حاد شدن مبارزه طبقاتی و تکامل آن به مبارزات قهرآمیز، جنگ های انقلابی خلقی و انقلابات مسلحانه و در شرایطی که امپریالیسم مجبور به تجاوز نظامی گردد، وجه بیرونی امپریالیسم عمده میشود. باید توجه داشت تا زمانی که دستهای امپریالیسم از کشور تحت سلطه بطور کامل قطع نشده و کشور استقلال تام خود را بدست نیاورده، این دوگانگی در روابط امپریالیسم با کشور تحت سلطه وجود دارد. جریانهایی هستند که  وجه بیرونی آن را مطلق میکنند و وجه درونی شده امپریالیسم را نمیبنند، و جریانهایی دیگری وجه درونی آنرا مطلق کرده، وجه بیرونی آنرا نمیبینند. در صورتی که فرصتی دست دهد در مورد این مسئله و بصورتی مستقل بیشتر صحبت خواهیم کرد.
4-    از دوحال بیرون نیست یا حکمت میخواهد انقلابی دموکراتیک که وی، همانگونه که میگوید صرفا سیاسی خواهد بود، به  «رهبری طبقه کارگر» صورت دهد  و «جمهوری دموکراتیک خلق» بر پا کند. و در این جمهوری که نقشی صرفا سیاسی خواهد داشت مسئله دموکراسی را حل کرده و به بسیج مستقل و وسیع طبقه کارگر دست زده و این طبقه را آماده انقلاب سوسیالیستی کند و  و یا فکر میکند که باید انقلاب دموکراتیک به رهبری بورژوازی و یا دیگر طبقات به انجام برسد و وی از دموکراسی و آزادیهای سیاسی بوجود آمده استفاده کند تا بتواند  طبقه کارگرش را بسیج کند و به انقلاب سوسیالیستی اش دست زند. 
5-     در جمهوری اسلامی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور، حاکمیت و تسلط خود را از طریق اشکال مذهبی نهادهای حکومتی و دولت پیش میبرند. به عبارت دیگر در اقتصاد، سیاست و فرهنگ گونه ای امتزاج میان اشکال شبه مدرن و سنتی - مذهبی بوجود آمده که وجه سنتی- مذهبی آن غالب بر وجه شبه مدرن است. در دوران کنونی بین این حکومت وامپریالیسم وحدت و تضاد وجود دارد. تردیدی نیست که حکومت در مجموع ارتجاعی است و هیچ بخشی از طبقات خلقی، حتی بورژوازی ملی نیز در آن حضور ندارد. دو بخش اساسی حال حاضر عبارتند از سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور با تفکر باصطلاح غیر سنتی(گر چه نه چندان مدرن. زیرا این حضرات در برزخ میان سنت و مدرنیته بسر میبرند) که دولت را در دست دارند؛ و روحانی- سرمایه داران سنتی که بر نهادهای فئودالی و قرون وسطایی فرمان میرانند؛ نهادهایی که قوانین و شیوه ی کارشان آمیزشی از قوانین فئودالی و سرمایه داری است. این لایه های ارتجاعی بورژوا- فئودال و فئودال - بورژوا، در بخشهای صنعت مونتاژ(بورژوازی شبه صنعتی)، تجارت(بورژوازی تجاری) و بانکها(بورژوازی ربایی) فعالند. لایه های روحانی سنتی، بورژوا- زمینداران و نیز  تمامی لایه های فوقانی روحانی درون سازمانها و نهادهای فقهی- مذهبی حضور و تسلط دارند.  در مجموع علیرغم اختلافات میان اینها، تماما جریانهای بوروکرات و رانت خوار درآمدهای نفتی هستند و ریشه های آنها در ارتباط و وابستگی به خارج و امپریالیستهاست.
6-    و این بکلی با انقلاب فوریه روسیه فرق میکند که در آن بورژوازی به قدرت رسید و لذا حل نسبی مسئله دموکراسی سیاسی به رهبری وی صورت گرفت. بطور کلی، حکمت  رونوشتی از بخشهایی از کتاب لنین به نام « دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک» کرده است و آنها را با مقاله «وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر» مشهور به «تزهای آوریل»  درهم کرده است، بدون آنکه به مبانی آنچه لنین در آن کتاب و تزها گفته باوری داشته باشد؛ و ما این را پایین تر خواهیم شکافت.
7-     و این هم نکات لنین در مورد علل ضرورت انقلاب دموکراتیک در روسیه 1905 در کتاب «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک»:« و در پایان یادآور ميشويم که وقتى قطعنامه، حکومت انقلابى موقت را موظف به عملى ساختن برنامه حداقل مينمايد، بدين طريق افکار بيمعنى نيمه آنارشيستى را درباره اجراى بيدرنگ برنامه حداکثر و بدست آوردن قدرت براى انجام انقلاب سوسياليستى بدور مياندازد. سطح فعلى تکامل اقتصادى روسيه (شرط ابژکتيف) و سطح فعلى آگاهى و تشکل توده‌هاى وسيع پرولتاريا (شرط سوبژکتيف که ارتباط لاينفکى با شرط ابژکتيف دارد) آزادى تامّ و فورى طبقه کارگر را غير ممکن ميسازد. فقط اشخاص کاملا جاهل ممکن است جنبه بورژوايى تحول دمکراتيک را که در حال عملى شدن است از نظر دور دارند؛ - فقط خوش‌بينان کاملا ساده‌لوح ممکن است اين موضوع را فراموش کنند که درجه اطلاع توده کارگر از هدفهاى سوسياليسم و شيوه‌هاى اجراى آن هنوز تا چه اندازه کم است. ولى ما همه يقين داريم که آزادى کارگران فقط بدست خود کارگران ميتواند انجام گيرد؛ بدون آگاهى و تشکل توده‌ها، بدون آماده نمودن و پرورش آنها از راه مبارزه طبقاتى آشکار بر ضد تمام بورژوازى، کوچکترين سخنى درباره انقلاب سوسياليستى نميتواند در ميان باشد. و در پاسخ اعتراضات آنارشيستى مبنى بر اينکه گويا ما انقلاب سوسياليستى را بتعويق مياندازيم خواهيم گفت: ما آن را به تعويق نمياندازيم بلکه با يگانه وسيله ممکن و از يگانه راه صحيح، يعنى از همان راه جمهورى دمکراتيک، نخستين گام را بسوى آن برميداريم. کسى که بخواهد از راه ديگرى سواى دمکراتيسم سياسى بسوى سوسياليسم برود، مسلما چه از لحاظ اقتصادى و چه از لحاظ سياسى به نتايج بيمعنى و مرتجعانه‌اى خواهد رسيد. اگر کارگرانى در موقع خود از ما بپرسند: چرا ما نبايد برنامه حداکثر را اجرا نماييم ما در پاسخ، متذکر خواهيم شد توده‌هاى مردم، که داراى تمايلات دمکراتيک هستند، هنوز از سوسياليسم خيلى دورند، هنوز تضادهاى طبقاتى نضج نگرفته است و هنوز پرولتاريا متشکل نشده است. صدها هزار کارگر را در تمام روسيه متشکل کنيد ببينيم، حُسن نظر نسبت به برنامه خود را در بين ميليونها کارگر تعميم دهيد ببينيم! سعى کنيد اين کار را انجام دهيد و تنها به جملات پُر سرو صدا ولى توخالى آنارشيستى اکتفا نورزيد، آنوقت فورا خواهيد ديد که عملى کردن اين تشکل و بسط اين فرهنگ سوسياليستى منوط است به اجراى هر چه کاملتر اصلاحات دمکراتيک.(منتخب آثار تک جلدی، ترجمه فارسی، ص246، تاکید از ماست) و منظور لنین از اصلاحات دمکراتیک  صرفا اصلاحاتی سیاسی نبوده بلکه اصلاحاتی اقتصادی نیز میباشد.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر