۱۳۹۶ تیر ۹, جمعه

چرخش های تکراری و تغییرات در اوضاع سیاسی ایران(3)

چرخش های تکراری و تغییرات در اوضاع سیاسی ایران(3)

با تجدیدنظر در مرداد 96

 برنامه های احتمالی خامنه ای در تقابل با جناح روحانی
سرانجام پروژه «آتش به اختیار» خامنه ای «کلید» خورد و در یکی از مهمترین اقدامات آغازین خود در روز قدس پروژه «بنی صدری کردن» اوضاع را با روحانی و شعار «روحانی - بنی صدر پیوندتان مبارک» آغاز کرد.
پیداست که خامنه ای شکست در انتخابات را بر نمیتابد. وی پیش از انتخابات، تمامی کوشش خود را صرف دعوت از مردم برای شرکت در انتخابات کرد( و این نخستین برنامه وی بود) و با توجه به اینکه به احتمال نزدیک به یقین(شاید هم صدرصد) خود و جناحش را پیروز انتخابات میدانست (1) با انتخاب رفتار کجدار و مریز با روحانی، تا حدودی اجازه داد که باصطلاح وی«هر چه دل تنگش میخواهد بگوید». اما پس از شکست کاندید وی در انتخابات، برنامه های پس از انتخابات خود را با یک سلسله حملات پی درپی به دولت آغازکرد. اینک زمانی شده بود که هر چه خامنه ای میخواهد بگوید، بگوید.
 هدف استراتژیک خامنه ای، دفتر و دستک، کمیته ی امنیتی و جناح  کهنه پرست و مشروعه چی سرمایه داران انحصار طلب- بوروکرات گرد آمده پیرامون وی در این مرحله، زمینگیر کردن دولت روحانی و نشان دادن ناتوانی و ناکارایی وی در اجرای شعارها و برنامه های انتخاباتی اش، و در حدودی گسترده تر ناامید کردن مردم است که تا حدودی چشم امید(گرچه نه چندان زیاد) به روحانی دارند.
 سه نوع فرجام برای این نوع اقدامات میتوان پیش بینی کرد.1- شرایط دولت روحانی در چهار سال آینده به گونه ای در آید که مردم از انتخاب خود ناامید شوند و به انفعال سیاسی بیفتند و در نهایت کار را به خامنه ای و عمالش واگذار کنند.2- زیر فشارهای همه جانبه خامنه ای و عمالش دولت روحانی مجبور به استعفا شود.3- دولت روحانی با کودتا سرنگون شود.
هرکدام از این سیاستها بوسیله اقدامات معینی که روحانی را به جهت معینی سوق میدهد، اجرا خواهد شد؛ و پیروز نشدن خامنه ای در هر کدام از این برنامه ها، که میتواند هم به سبب مقاومت ومبارزه لایه های و طیف های گوناگون جناح روحانی وگسترش مراکز درگیری و تقابل(2) و هم به سبب رشد بیشتر جنبش مبارزاتی توده ها رخ دهد، خامنه ای و سپاه را جری تر خواهد کرد و آنان را به پروژه بعدی و اقدامات اجرایی آن سوق خواهد داد.
البته اقداماتی که در مورد برنامه نخست اجرا میشود، چندان با اقداماتی که در دو دوره ریاست جمهوری خاتمی و دوره پیشین ریاست جمهوری روحانی انجام شد، تفاوتی نخواهد داشت و احتمالا تغییرات عجیبی و غیر منتظره ای صورت نخواهد گرفت. اما برای تبدیل پروژه نخست به پروژه دوم و یا سوم نیاز به اقدامات شدیدتر و همه جانبه تری است.(یکی از مهمترین اقداماتی که ممکن است در دوره اجرای پروژه ی دوم اتفاق بیفتد، ترور برخی از موثرترین چهره های این جریانات است. این امری است که همواره  از جانب باند خامنه ای صورت گرفته و جدای از ترور افراد متعلق به جریانهای مترقی و انقلابی برخی از چهره های اساسی جناح مقابل را مجبور کرده اند به ذلت بیفتند  و یا  حذف فیزیکی کرده اند). در مورد اجرای پروژه سوم- اگر چنانچه کار به آنجا بکشد که اگر و اماهایش زیاد است- خامنه ای نمیتواند روی مجلس حساب کند. زیرا برخلاف دوره بنی صدر، مجلس در دست خامنه ای نیست که حکم «عدم کفایت ریاست جمهوری» را از آن درخواست کند. اما در مقابل خامنه ای نیروهای مسلح، بویژه سپاه را دارد و اگر که حتی بخشهایی از ارتش از برنامه ی کودتای وی پیروی نکنند، وی خواهد توانست بوسیله سپاه  امر خود را در کوتاهترین زمان ممکن صورت دهد.
بنی صدر یا بهشتی
واکنشهای فوری جریان روحانی به پروژه «بنی صدری کردن اوضاع» مانند کردن وی به بهشتی است. و باصطلاح پاتک آنها این است که خیر روحانی بنی صدر نیست، بلکه بهشتی است. اما همانگونه که مقایسه روحانی با بنی صدر درست نیست: نه در جایگاه طبقاتی و برنامه های سیاسی- فرهنگی و اقتصادی آنها (بنی صدربه بورژوازی ملی تعلق داشت، اما روحانی و اصلاح طلبان در مقابل ملی ها و ملی - مذهبی ها موضع دارند. گرچه آنرا برجسته و عمده نمیکنند) و نه در شرایط آن روزگار و اوضاع کنونی، خواه از نظر وضع حکومتگران و چگونگی تقسیم قدرت میان آنها، خواه از نظر وضع ذهنی و عینی توده های مردم، مقایسه روحانی با بهشتی از آن موضع و دیدگاههایی که این حضرات در پی آنند، نیز درست نیست.
 بهشتی در دوران خود رهبر حزب جمهوری اسلامی بود و این حزب رهبری همین جناحی را به عهده داشت که تمایل به حکومت مذهبی تمام عیار و انحصار طلبی سیاسی- اقتصادی داشت؛ جریانی که طالقانی بسوی جدا شدن از آنها و افشای فعالیتهای انحصار طلبانه، مشروعه گرانه و ارتجاعی آنها رفت و جانش را نیز بر سر اینکار گذاشت. البته از این حزب بسیاری جدا شدند و مواضعشان به مرور و از جنبه هایی معین و در حد و حدود معینی تغییرکرد(مانند خود موسوی که اکنون در زندان خانگی به سر میبرد. گرچه بیشتر اینها نه دموکرات شدند و نه حتی لیبرال) اما نام و عمل بهشتی، و در کنار وی باهنر، رفسنجانی و همین خامنه ای(که همگی از سران برقراری این نظام مذهبی ارتجاعی بودند) در راست و ریست کردن راههای پیش روی این جریان ارتجاعی مذهبی  و استوار کردن چارچوب های آن غیر قابل انکار است. اگر حضرات تئوریزه کنندگان این خط،  زیر بال و پر برخی از نزدیکان بهشتی پنهان میشوند که گویا وی در مورد آزدایهای دینی و فرهنگی خیلی خشک نبوده، این چندان کمکی به آنها نمیکند. زیرا در ایران و در آن زمان که زمانی بسیار مهم و تعیین کننده بود، بهشتی و حزب جمهوری اسلامیش در کنار خمینی بر علیه تمامی آزادیهای سیاسی و فرهنگی موضع گرفت و ستیز کرد. امری که ظاهرا روحانی و جناحش مایل به چیزی شبیه به آن نیست و در مقابل،  از حدودی از آزادیهای اجتماعی و فرهنگی (در حدی که در زمان شاه سابق مجاز بود و این حکومت آنرا نیز از مردم دریغ کرده است) دفاع میکند. در واقع، این توده های مردم بودند که از بهشتی نفرت پیدا کردند و بخش هایی از آنها در تقابل طالقانی و بهشتی، جانب طالقانی و در تقابل بنی صدر با بهشتی جانب بنی صدر را گرفتند.
احمدی نژاد و شکستن برخی خطوط قرمز    
همچنین در جدال با جناح خامنه ای،  گویا حضرات اصلاح طلبان و اعتدالیون در برخی موارد رفتارهایی مانند انچه  احمدی نژاد انجام داد، پیشه کرده اند. حکومت اسلامی تولید کننده ی انواع و اقسام اشخاص عجیب و غریب است. در اینجا و در این حکومت، گاه تضادهای درون افراد و در اعمالشان چنان به قطبیت میگراید که تعجب را بر میانگیزد. تردیدی نیست که احمدی نژاد  یک جانی، یک شیاد و کلاهبردار متقلب و دزد بزرگ بوده و هست. اما احمدی نژاد در دورانی که رئیس جمهوری بود و همچنین پس از دوران ریاست جمهوری تا همین انتخابات اخیر تقابلهایی با جناحی که نمک خورده اشان بود و هم آنان وی را بر سرکار آورده بودند(هم 84 و هم 88) انجام داد، که ظاهر مورد توجه همه ی جناح های درگیر در حکومت و نیز لایه هایی از مردم، که برخی از آنها نسبت به وی توهم دارند و ریاکاری ها و سالوسی های وی را تشخیص نمیدهند،  قرار گرفت. یکی اینکه پس از دخالت خامنه ای در کار  و بار وزیر اطلاعات، به عنوان اعتراض به خامنه ای خود را مدتی خانه نشین کرد و باصطلاح قبح ایستادن در مقابل وی را شکست. دوم، ناسپاسی را به اوج رساند و از برادارن پاسدارش که وی را رئیس جمهور کرده بودند با نام «برادران قاچاقچی» نام برد.(3) سوم، هر از چندگاهی «بگم بگم» راه انداخت و در این گیرودار برخی کارهای برادر لاریجانی را افشاء کرد و او را نزد یکی از برادرهایش( رئیس قوه قضاییه) فرستاد تا از وی دفاع کند. چهارم، هنگامی که خامنه ای با کاندید شدن وی برای ریاست جمهوری موافقت نکرد یکی دو سخنرانی کرد و وی را خطاب قرار داده و صراحتا گفت که« تو چکاره هستی» و بالاخره در یکی از آخرین دهن کجی های خود به خامنه ای و مورد ریشخند قرار دادن وی، به همراه یار غارش بقایی به سراغ صندوق رای رفت و  بقایی رای خود را که نام احمدی نژاد برآن نوشته بود در صندوق انداخت.
 البته خامنه ای هم بیکار ننشست و به گروه حزب الهی اش دستور داد تا وی را ادب کنند و چنان ادب کنند که بداند اگراز این خطاها تکرار کرد، ممکن است ترور شود.
 برگ های برنده احمدی نژاد برای رای آوردن در انتخابات نیز همین ها بود و خامنه ای هم درست بخاطر این نکات اورا از کاندید شدن منع کرد. اگر احمدی نژاد در انتخابات شرکت میکرد و لایه هایی از مردم هم به وی رای میدادند، عمده دلیل این رای ها میتوانست این باشد که این لایه ها فکر کنند احمدی نژاد میتواند مقابل خامنه ای بایستد.
 اما احمدی نژاد چه آسی در دست داشته و دارد که اینکارها را کرده و میکند و ظاهرا چندان ترسی هم از سرانجام کار ندارد. میتوان دلایل گوناگونی برای آن شمرد. یکی اینکه بهر حال هنوز در همان جناح است و باصطلاح از اعضای خانواده(شاید بچه های بد خانواده) شمرده میشود. دوم اینکه پایه هایی در بخش هایی  از جناح راست دارد. سوم اینکه خودش و جریانش(هم به آن دلایل که گفتیم و هم ژست های ضد امپریالیستی وی) هنوز میتوانند بخشهایی از مردم را بسیج کنند. و چهارم اینکه وی به اصطلاح به جناح خودش رودست زده و بسی از پرونده های طبقه بندی شده رابرای روز مبادا در اختیار خود گرفته است. و ظاهرا جناح خامنه ای را تهدید کرده که اگر وضعی ناگوار برای وی پیش آید، این پرونده ها را که پرونده تقلبهای 84 و 88  نیز درمیان آنهاست، رو میکند و...
اینک نیز روحانی  سخنرانی هایی همچون احمدی نژاد میکند و بطور غیر مستقیم  خامنه ای را خطاب قرار داده و میگوید که« تو کیستی که برای همه میخواهی تکلیف تعیین کنی»، و اگر نگوییم به اصطلاح به سیم آخر زده، اما اندکی زبان صریحتر و در قبال خامنه ای و ولی فقیه آینده اش در پیش گرفته است و نقش مردم را در انتخاب ولی فقیه برجسته کرده است.               
تضاد میان جناح ها و جنبش توده ها
بطور کلی، بیشتر مردمی  که در انتخابات شرکت کردند این تصور را داشتند که با رای خود به روحانی، در واقع جناحی را تقویت کرده اند که بودن وی در قدرت این امکان را ایجاد میکند که حداقل و تا حدودی برخی از خواستهای بسیار ابتدایی به گونه ای «خاموش»(تفریحات اجتماعی، «بدحجابی»، برخی امور فرهنگی، تداوم برخی روزنامه ها) جامه عمل پوشانده شود و یا حداقل فشار جناح خامنه ای در این زمینه ها به مردم، نتواند آن برد موثری را کسب کند که در زمان مثلا احمدی نژاد میتوانست کسب کند. جناح  روحانی هم تا حدودی به همین رای ها و بر آمدها و تحرک ها و پشتوانه کردن آنها در تقابل با جناح مقابل انحصار طلب و نیز گوشه چشمی به امپریالیستها برای اعتماد و اتکا  بخودشان، نیاز شدید داشته و دارد.
روشن است که از جهات معینی، تضاد و جدال میان جناح های حاکم، تداوم و شدت گرفتن آنها و نیز از پرده برون افتادن بسیاری از دزدیها، فسادها، جنایاتها و کلا «اسرار» این نظام به نفع جنبش توده ها است و تقدس دروغین مذهبی رژیم در نزد توده های بیشتری فرو میریزد و شرایط را برای تقابل رودروی طبقات مختلف مردم با آنها بیشتر آماده میکند.
از سوی دیگر خود این تضاد و جدال(که گریز ناپذیر است و ریشه های آن اقتصادی- سیاسی است) همه جانبه شدن آن، گسترش دامنه آن به تمامی جناح ها، و پاره پاره شدن حکومتگران و در نتیجه عدم تسلط کامل جناح خامنه ای بر تمامی شئون، نیز بخودی خود اجازه نمیدهد  که وضع کنونی به خاموشی کامل و گورستان شدن ایران تبدیل شود.
اما نکته ای که در نظر گرفته نمیشود این است که رای دادن مردم به این جناح، هرگاه طی چهار سال با سازشکاری های این جناح با جناح خامنه ای و زمینگیر شدن دولت و خلاصه محدود و در «حصر» شدن کامل دولت و برنامه هایش تداوم پیدا کند، تاثیرات مخربی بروی روحیه ی توده های رای دهنده  گذاشته و آنها را به مرور به وضع انفعال میاندازد و به بی تفاوتی سیاسی میکشاند. این وضعی است که در امتداد و بویژه در پایان دوره ریاست جمهوری خاتمی پیش آمد و در صورتی که جناح خامنه ای استراتژی محدود کردن و در «حصر» نگاه داشتن دولت روحانی را در چهار سال آینده دنبال کند و تمامی برنامه های اصلی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی وی را در عمل با شکست روبرو نماید، دوباره پیش خواهد آمد. مردم اعتماد نصف و نیمه خود را به روحانی را بطور اساسی از دست خواهند داد و در وضع انفعال قرار خواهندگرفت و اینکه در چنین زمانی دوباره اشخاصی مانند احمدی نژاد و رئیسی از کیسه ی جناح خامنه ای در آید،  و مردم هم خیلی واکنش غریبی نشان ندهند، چندان دور از انتظار نیست.(4)
اما در چنین مواردی، تحریم نقشی برعکس  داشته و دارد. یعنی بین توده ها و جناح اصلی حاکم انحصار طلب خط و مرز روشنی ترسیم میکند و همچنین خط مترقی و انقلابی را در مقابل خط سازشکارانه ی جناح اصلاح طلب و اعتدالی خواهد گذاشت و این جریان را به عقب  خواهد راند. تحریم نه  توده ها را به انفعال در جنبش های خود خواهد کشاند و نه به بی تفاوتی. آنچه در عمل نتیجه آن خواهد بود، خالی کردن زیر پای نظام، ایجاد شکاف بیشتر، گسترده تر و عمیق تر میان طبقات مترقی و انقلابی و نظام استبدادی و ایجاد زمینه برای  یک نوع تقابل و رویارویی جدی تر است که تحت شرایط معین میتواند با واسطه ی تکامل حرکت ها و جنبش های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی هر کدام از طبقات خلقی و تبدیل آنها به جنبش  تمام عیار متحد و سیاسی تمامی خلق پدید آید. در چنین اوضاع و احوالی، گشایش و گسستی نوین در اوضاع سیاسی رخ میدهد و راه برای فعالیتهای و اقدامات انقلابی رادیکالتر طبقه کارگر و دیگر طبقات انقلابی و مترقی و  پیشگامان آنها آماده می گردد.
با این همه، نگاهی به وضع فعلی مبارزه ی طبقات بویژه کارگران و طبقات زحمتکش تحت استثمار و ستم نشان از گسترده شدن کمی و تا حدودی کیفی این مبارزات  نسبت به سالهای نخستین دوره انتخاب خاتمی به عنوان رئیس جمهور دارد. گرچه در آن زمان، 8 سال جنگ و پس از آن تبعیت رفسنجانی از سیاستهای صندوق بین المللی و بانک جهانی و سیاستهای آزادی سازی های اقتصادی وی، وضع اقتصادی طبقه کارگر و زحمتکشان را خراب کرده بود، اما فشار حکومت استبدادی مذهبی در حوزه مسائل سیاسی و فرهنگی شدیدتر و عمده تر بود و این مسائل در اولویت بیشتری قرار داشت و یا حداقل  میتوانست کانال و مجرای ورود به طرح مسائل اقتصادی شود. اینک به این مسائل، با واسطه ی تداوم بحران عمیق اقتصادی، خواستهای صنفی در ابعادی بسیار گسترده افزوده شده است. در نتیجه وخامت اوضاع اقتصادی و در صورتی که راه برون رفتی از آن ایجاد نشود، این مبارزات گسترده تر، همه جانبه تر و عمیق تر خواهد شد.   
ادامه دارد.

هرمز دامان
تیرماه 96
یادداشتها
1-    برآورد کلی خامنه ای و جناحش که بر پایه گزارشهای غلو آمیز از توازن نیروها و وضع آرای رئیسی استوار بود، پیروزی رئیسی بود. امری که در نتیجه اشتباه در تحلیل وضع ذهنی مردم و نیز شرکت بیشتر مردم در انتخابات، کاملا غلط از کار در آمد. گویا اختلاف آرای روحانی و رئیسی که عجالتا برای اجرای برخی برنامه در آینده باید در آب نمک خوابانده شود، آن چنان زیاد بود که خامنه ای مجبور شد دست به دامان روحانی شود و تقاضای  خویش مبنی بر افزودن 5 میلیون رای در آرای رئیسی را بنمایند(امری که اخیرا حجاریان آنرا آشکارکرده است)یعنی تقلب محض . و روحانی دست و دلباز و سازشکار که گمان میکند با این گشاده دستی ها جریان مقابل به سر عقل میآید، نیز با آن موافقت کرد. این چنین سازشهایی از جانب روحانی و چه بسا بسیار بدتر از آن، همچون گذشته، در آینده نیز صورت خواهد گرفت. گویا وی نیز سیاست کجدار و مریزی را در قبال جریان انحصار طلب پیشه کرده و با پیشروی و عقب نشینی های ممتد، تلاش میکند آنها را «سر عقل بیاورد» و بخشی از آنها را منفرد کرده و مابقی را با سیاستهای خود همراه کند.
2-    ظاهرا یکی از مهمترین راهکارهای دولت روحانی و جناح اصلاح طلب و اعتدالی برای مبارزه با جناح مقابل، گسترش مراکز درگیری و افراد درگیر بوده است؛ یعنی برداشتن فشار از روی شخص واحد و تقسیم فشار بروی اشخاص مختلف  دارای موقعیت دولتی و مجلسی و یا نافذ در میان لایه های و طیف هایی از مردم. از نخستین حرکت روحانی در دوره انتخابات که معاون خود اسحاق جهانگیری را نیز با خود به انتخابات آورد، گرفته تا سخنرانی های دیگر افراد دارای موقعیتهای دولتی و نیز افرادی در مجلس مانند مطهری و... این تقسیم فشار در عین حال تقسیم مراکز واکنش و حمله، و در زمینه های مختلف  سیاسی، فرهنگی و اقتصادی به جناح خامنه ای میباشد. از دیدگاه اینان، هرچه این تقسیم فشارها و این مراکز واکنش و حمله بیشتر شود و در این حملات تا حدودی و بر برخی خواستهای مردم متمرکز و پیگیر شوند، این احتمال که برنامه های نیروی جناح خامنه ای نتواند روی فرد معینی (و احیانا ترور و حذف وی) و یا مراکز معینی متمرکز شود، بیشتر است؛ و نیز این امکان که در این جناح اشخاص با نفوذ بیشتری در میان مردم پدید آید، و لذا پروژه ی حذف فیزیکی افراد با نفوذ از جانب جناح خامنه ای را به شکست بکشانند، بیشتر میباشد.
3-    به نظر میرسد که هر کس رئیس جمهور میشود از چیزهایی سر در میآورد که تا در این موقعیت قرار نگیرد از آنها سر در نمیآورد. حقیقت آنست که رئیس جمهور و دولت در ایران یک مقام بی ارزش تشریفاتی است؛ برخلاف آنچه رفسنجانی در پی آن بود و میخواست ولایت فقیه را مقامی تشریفاتی کند. مقام اصلی و همه کاره ی مملکت، خامنه ای و دوربری هاش در دفتر رهبری و سپاه پاسداران و برخی از مهمترین انحصارات مانند بنیاد مستضعفان،بنیادشهید  و آستان قدس رضوی و غیره هستند. هر کس که در مقام رئیس جمهور قرار میگیرد، متوجه میشود که کاره ای نیست و باید از دولت پس پرده و پنهان (یا دولت دارای قدرت واقعی) که ولی فقیه و رئیس جمهور و رئیس مجلس و رئیس قوه قضاییه اش شخص واحدی است و البته باضافه ارگانهای مسلح وی، تبعیت مطلق کند. زیرا همه قدرت اقتصادی و نظامی در دست اینهاست. وقتی صدای ریاکاری همچون احمدی نژاد در میاید و او از فردی مطیع جناحی که نمکش را خورده بود، به یک یاغی تمام عیارعلیه  خامنه ای تبدیل میشود، باید پس پرده چیزهای زیادی نهفته باشد.
4-    البته اینها در صورتی است که شرایط خارجی و سیاستهای امپریالیستهای و سگ های زنجیریشان در منطقه(عربستان و کشورهایی در منطقه که دنباله رو سیاستهای این کشور هستند) نسبت به آنچه تا کنون بوده تغییر اساسی نکند. یعنی خواست کلی تغییر رژیم در ایران به وسیله جنگ را در دستور کار قرار ندهند و احیانا این عبارت حکام عربستان که میخواهند جنگ را به داخل ایران بکشانند شکل همه  جانبه ی عملی نیابد؛ و تنها به عقب راندن دایره نفوذ جناح خامنه ای و پاسدارانش و محدود کردن دایره تحرک آنها به داخل مرزهای ایران بسنده کنند. زیرا چنانچه این برنامه های امپریالیستی عملی گردد، وضع پیچیدگی زیادی کسب خواهد کرد که پیش بینی قطعی نتایج آن در حال حاضر شدنی نیست.
     

۱۳۹۶ تیر ۱, پنجشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(9) بخش اول- قسمت نهم

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(9)
بخش اول-  قسمت نهم
حکمت و اقشار خرده بورژوازی
حکمت در پیشگفتار خود بر «اسطوره ...» نوشته بود:
«بگمان ما بينش‌هاى انحرافى عموم خلقى رايج در جنبش کمونيستى کشور ما، که خود اساس خلع سلاح ايدئولوژيک و سياسى طبقه کارگر در مقابل بورژوازى ليبرال و خرده بورژوازى است، از نظر تئوريک از فقدان شناخت مارکسيستى و لنينيستى از قوانين حرکت جامعه ما و جايگزين کردن مکانيکى الگوهاى کليشه‌اى بجاى مارکسيسم و لنينيسم، تغذيه ميکند. اساس تئوريک اين انحرافات را بايد در رواج بينش‌هاى غير مارکسيستى و غير لنينيستى از سرمايه، نظام سرمايه‌دارى، امپرياليسم و نظام سرمايه‌دارى وابسته جستجو کرد.»(اسطوره، پیشگفتار، شماره 17)
 و ما در پی این عبارتها نوشتیم که:
«در متن بالا در کنار بورژوازی لیبرال ما با نام «خرده بورژازی» نیز برخورد میکنیم که گویا آن اشتباهاتی که در مورد  بورژوازی لیبرال وجود دارد، در مورد این طبقه نیز وجود دارد. اشاره به این طبقه به هیچوجه اتفاقی نیست، بلکه حکمت در پی مقاصدی است که در این مقاله هم بوضوح به چشم میخورد.»(مقاله حاضر، قسمت دوم)
البته اگر حکمت به وجود خرده بورژوازی  به عنوان یک طبقه با لایه های مختلف و خصایص متضاد، اما در مجموع  انقلابی و مترقی در انقلاب دموکراتیک اعتقادی داشت، میشد برای این که نام این طبقه را در کنار نام بورژوازی لیبرال آورده، دلایل دیگری غیر از آنچه ما در زیر آن نوشتیم، سر هم کرد. اما اعتقاد حکمت درست و دقیقا همان است که ما در زیر این گفته ی وی نوشتیم. مسئله اساسی حکمت این است که  در جنبش چپ، بینش های «غیر مارکسیستی» و «غیر لنینستی» از «سرمایه، نظام سرمایه داری ، امپریالیسم و نظام سرمایه داری وابسته» وجود دارد و اگر بخواهیم «مارکسیستی» و «لنینیستی»( بخوانید حکمتی – ترتسکیستی) بیندیشیم باید خرده بورژوازی را نیز در کنار بورژوازی لیبرال قرار داده «ارتجاعی» بدانیم. به یکی دیگر از نوشته های حکمت  در بحث با دارو دسته ی وحدت کمونیستی نگاه میکنیم:  نخست به عباراتی مینگریم که ظاهرا نظر حکمت را در مورد وجود اقشار خرده بورژوازی در انقلاب دموکراتیک، صحه میگذارند:
«حرکت جهانى سرمايه انحصارى قانونمندى عام خود را در بسط شرايط خاص متفاوت در کشورهاى مختلف آشکار ميکند. تقسيم ناگزير جهان به کشورهاى تحت سلطه و متروپل مهمترين و تعيين کننده ترين نتيجه مشخص کارکرد امپرياليسم است. رشد سرمايه دارى در کشورهاى متروپل و تحت سلطه، شرايط عينى و ذهنى متفاوتى ايجاد ميکند. شرايطى که لاجرم براى کمونيستها وظايف عملى متفاوت و مشخصى را براى حصول سوسياليسم در دستور روز قرار ميدهد.»(انقلاب ایران و نقش پرولتاریا، شماره 26، الف)(1)
پس حکمت اینجا نخست کشورهای جهان را بر مبنای تسلط «سرمایه انحصاری» یا همان امپریالیسم  به دو بخش «متروپل» و «تحت سلطه» تقسیم میکند، و این البته «مهمترین» و «تعیین کننده ترین» نتیجه مشخص کارکرد امپریالیسم است. با توجه به این کارکرد و این تقسیم،  شرایط «عینی» و «ذهنی» متفاوتی ایجاد میشود که این شرایط «متفاوت» به «وظایف عملی متفاوت و مشخصی »میانجامد. حال ببنیم این شرایط متفاوت و این وظایف عملی متفاوت کدامند؟
«از سوى ديگر همين رابطه امپرياليستى حاکم، شرايط عينى وجود طبقات انقلابى ديگرى را فراهم ساخته است (دهقانان، خرده بورژوازى در حال تجزيه شهرى...) که در سرنگونى امپرياليسم و امحاى استثمار شديد و ديکتاتورى خشن آن ذينفع هستند و بر عليه نظام موجود به شيوه هاى مبارزاتى انقلابى دست ميزنند. لذا طبقه کارگر تنها طبقه اى نيست که در انقلاب کنونى ايران خواستار تحولات انقلابى است.»(همانجا، شماره 23،ب)
« بر اساس آنچه تا کنون در باره وجه توليد حاکم بر کشورمان (سرمايه دارى وابسته) و ماهيت ضد امپرياليستى انقلاب دمکراتيک ايران گفته ايم اين نتيجه حاصل ميشود که در بين طبقات و اقشار انقلابى جامعه، طبقه کارگر يگانه طبقه تجزيه ناپذير و تا به آخر انقلابى و پيگيرترين و آشتى ناپذيرترين مبارز در اين انقلاب است.(همانجا، 35 ،الف، تاکیدها از ماست) (2)
 بنابراین یکی از دلایلی که انقلاب را در چارچوب انقلابی دموکراتیک محدود میسازد، وجود«طبقات( و اقشار) انقلابی دیگر» است. یعنی «دهقانان، خرده بورژوازی در حال تجزیه شهری و...»
و سپس  وی بطور مشخص تر سراغ روستاها میرود:
«نظام امپرياليستى حاکم در ايران استثمار دهقانان را به طرق مختلف تشديد ميکند. صرفنظر از رشد پرولتارياى ده (سرعت اين رشد در اينجا مورد بحث ما نيست) که با توسعه کار مزدى و سرمايه در روستا مستقيما توسط سرمايه استثمار ميشوند، بخش عمده اضافه توليد دهقانان "مستقل" نيز (که با اتکا بر نيروى کار خود و خانواده خويش کشت ميکنند) به انحاء مختلف (از طريق کارکرد سرمايه هاى ربائى دولتى و خصوصى، سرمايه تجارى، سياست واردات و قيمت گذارى کالاهاى کشاورزى، ماليات ها و باج هاى مستقيم و غيره) به مالکيت بورژوازى وابسته ايران در ميايد. اين استثمار با رشد نظام سرمايه دارى وابسته هر چه بيشتر تشديد ميشود. شرط لازم ابقاء اين نظام نيز سرکوب هر چه خشن تر مبارزات و اعتراضات دهقانان بوسيله حکومت سرمايه امپرياليستى در ايران است.»(همانجا، شماره 17، ب 3)
در اینجا روشن میشود که معنای استثمار طبقات دیگر(در اینجا دهقانان)چیست و چرا این لایه ها و اقشار علیه دیکتاتوری حاکم مبارزه میکنند. دهقانانی که با اتکا بر نیروی کار خود و خانواده خویش کشت میکنند(روشن نیست که چرا حکمت واژه مستقل را در گیومه میگذارد. لابد بدش نمیآمد که با توجه به رشد «پرولتاریای ده»، این لایه از خرده مالکین روستا را هم «پرولتاریای مستقل» معرفی کند) از سوی «(سرمایه های ربایی دولتی و خصوصی، سرمایه تجاری، سیاست واردات و قیمت گذاری کالاهای کشاورزی، مالیات ها و باج های مستقیم و غیره، استثمار میشوند و اضافه تولیدشان  به مالکیت بورژوازی وابسته در میاید)». دهقانان اعتراض میکنند و دولت نیز اعتراضات دهقانان را در هم میکوبد. اما روشن است که رفع استثمار خرده مالکین روستا که لایه های مرفه و نیمه مرفه دارند، نمیتواند بوسیله انقلاب سوسیالیستی حل و فصل شود.
حکمت البته خیلی طاقت نمیآورد که وجود این اقشار را در انقلاب دموکراتیکش تحمل کند:
«جايگزين کردن سياست سازش طبقاتى بجاى حرکت در جهت ايجاد جبهه انقلابى ضد امپرياليستى در عمل، کم‌کارى در افشاى بى‌امان بورژوازى ليبرال و بخش محافظه کارخرده بورژوازى و لاجرم رها کردن رهبرى سياسى مبارزات دموکراتيک بدست خرده بورژوازى و بورژوازى ليبرال.»(اسطوره، پیشگفتار، شماره 17)
البته نباید تصور کرد که منظور حکمت از«رها کردن رهبری سیاسی مبارازت دموکراتیک بدست خرده بورژوازی و  بورژوازی لیبرال» این است که این طبقات باید در انقلاب دموکراتیک حضور داشته باشند، اما رهبری انقلاب و این طبقات بدست طبقه کارگر باشد.  ضمنا توجه داشته باشیم اینجا حکمت از بخش «محافظه کار خرده بورژوازی» (که گویا باید بخش های مرفه خرده بورژوازی باشد، صحبت میکند. و این به ما اجازه میدهد که  بخش هایی از خره بورژوازی را از دید حکمت غیرمحافظه کار(رادیکال، مترقی، انقلابی و...) بدانیم. 
اما این نوع «بازی»ها با طبقه خرده بورژوازی که ناشی از شرایط حاک بر خط سه و کلا چپ انقلابی ایران است، چندان دیری نمیپاید. حکمت یکی دو سال بعد و در پاسخ به اتهامات وحدت کمونیستی و «پوپولیست» و ضد انقلاب سوسیالیستی خواندن حکمت  و گروه سهندشف نقاب از چهره بر میدارد و چنین مینویسد: 
«...و سازمانى را که دقيقاً با نظراتى عکس اين الگوبردارى‌ها در سطح جنبش معرفى شد، سازمانى که پرچم مبارزه عليه فئودالى دانستن ايران، عليه لزوم رشد بيش از اين سرمايه دارى در ايران(یعنی نیازی به رشد بیش از این سرمایه داری نبوده . همین درجه از رشد برای انقلاب سوسیالیستی کافی است)، عليه الگوبردارى از انقلابات بورژوا- دموکراتيک کلاسيک و يا حتى انقلاب ١٩٠٥ روسيه، عليه دموکرات دانستن بورژوازى در عصر ما و در کشور ما را بلند کرد و در اين مبارزه به موفقيت رسيد را چنين تصوير ميکنند»(در نقد وحدت کمونیستی،آناتومی لیبرالیسم چپ، منتخب آثار، ص 489) و
 «...البته با اين اشکال کوچک که کارگر پيشرو ايرانى متحير ميماند که چگونه سازمانى که "طرفدار" دوآتشه انقلاب سوسياليستى است(منظور وحدت کمونیستی است) در تمام پراتيک سياسى خود مداوماً جبهه ساز، مدافع ائتلاف با احزاب خرده بورژوايى، بى نياز از حزب کمونيست و مجيزگوى مجاهدين از آب درميآيد و آنکه بنا به روايت وحدت کمونيستى "طرفدار" انقلاب سوسياليستى نيست(منظور گروه سهند و خود حکمت است و حکمت اینجا میخواهد بگوید که او نه طرفدار انقلاب دموکراتیک، بلکه طرفدار انقلاب سوسیالیستی بوده است. و البته ما نیز همواره گفته ایم که این اتهامی ناروا به حکمت و دارودسته اش بوده است زیرا او طرفدار انقلاب سوسیالیستی- و البته درحرف- بوده است گرچه مجبور بوده این را یک جوری، نه رک و صریح، بلکه پنهانی بگوید.)، مدام بر ضرورت استقلال طبقه کارگر، تشکيل حزب طبقاتى، ارتجاعى بودن کليه اقشار خرده بورژوازى و نادرستى هرگونه ائتلاف با جرياناتى نظير مجاهدين و امثالهم پافشارى ميکند.»( همانجا، ص495، تاکیدها و عبارات داخل پرانتز از ماست)
 پس از نظر حکمت، نه تنها کل بورژوازی ارتجاعی است، بلکه «کلیه اقشار خرده بورژوازی» نیز «ارتجاعی» است (و دقیقتر و با توجه به شواهدی که ارائه کردیم از دید حکمت «بوده است»). میدانیم که زمانی که شخصی یا جریانی «کلیه» اقشار خرده بورژوازی را ارتجاعی بنامد، این نظر خود را شامل لایه های تحتانی این طبقه یعنی خرده بورژوازی فقیر نیز کرده است.  لذا تا اینجا در شهرها(عجالتا ما تصور میکنیم که منظور وی خرده بورژوازی شهری است) فقط طبقه ی کارگر مانده است که انقلابی است. توجه داشته باشیم اینها همان «تحلیل طبقاتی» لنینی و «تحلیل مشخص» لنینی است، که حکمت میخواست از قانونمندی ساخت اقتصادی بیرون بکشد، اما در آنجا هنوز بیرون نکشیده بود.
ایجا باید این نکته را اضافه کنیم که دعوای حکمت و وحدت کمونیستی بیشتر مانند آن جنگ های«زرگری» بین دو گروه کمابیش هم عقیده است که یکی با نقد دیگری، بیشتر از آنکه دعوای خود را با وی پیش برد، برای خودش میدان باز میکند تا علیه گروه سومی که عجالتا غایب است، تا میتواند حرف های اصلی و واقعی خود را که تا کنون پوشیده گفته، آشکارا بزند. در واقع این دو گروه  در دعوای زرگری خود بیشترمبارزه علیه گروه سومی را پیش میبردند تا دعوای خود را با یکدیگر. وحدت کمونیستی های کنونی از دارودسته ی پیش از این حکمتی نیز، حکمتی تراند. 
اقشار خرده بورژوازی-  روستایی
 حکمت پس از اینکه اصرار ورزید که تمامی این طبقات را ارتجاعی میداند به سراغ روستاها میرود تا موضع خود را در قبال دهقانان  نیز روشن کند. حکمت مواضع واقعی خویش را این چنین در تقابل با برداشت های (و مثلا تحریف های)  وحدت کمونیستی از آنها نشان میدهد: 
«...و به شيوهاى بورژوايى سعى در قبولاندن اين مساله، آنهم به دهقانى که سهميه زمينش را دقيقاً در پروسه تراکم مالکيت ارضى از دست داده است، دارند که سرمايه دارى با بهبود وضع دهقانان خرده پا سازگارى دارد، وجود پرولتاريا، نيمه پرولتاريا و تهيدستان روستا را را ناديده ميگيرند يا پرده پوشى ميکنند واین  با توسل به عذر هميشه در آستين "انقلاب دموکراتيک" است، همواره اين تعهد خود را "از ياد ميبرند" که "بايد تعارض منافع اين طبقه با منافع بورژوازى دهقانى را برايشان روشن سازد" وظيفه ترويج سوسياليسم و سازماندهى مستقل آنان "در هر دو مورد و در هر شرايطى" را براى خود قائل نميشوند. هيچ الزامى نمىبينند که در جهت ايجاد "عميق ترين وحدت ممکن در بين پرولتارياى شهر و روستا" تلاش کنند و... "پرولتارياى روستا را به اين درک برسانند که تنها مبارزه مشترک پرولتارياى شهر و روستا عليه کليت جامعه بورژوا ميتواند به انقلاب سوسياليستى، تنها انقلابى که قادر به رهانيدن توده فقير روستا از قيد فقر واستثمار است، بيانجامد »(همانجا،ص،492، تمامی تاکیدها از متن اصلی است)
و
«اما اصل مساله "تجزيه جمعيت روستايى" چيست و اتحادمبارزان کمونيست در چه چهارچوبى اين مفهوم را مطرح کرده است. کتاب "کمونيستها و جنبش دهقانى..." همزمان با اوج توهمات پوپوليستى جنبش چپ ايران نوشته شده است، در مقطعى که طيف وسيعى از تحليلهاى کليشهاى راست بر اين جنبش حاکم بود. حل مساله ارضى محتواى انقلاب ما قلمداد ميشد، اتوپى سرمايه دارى ملى و مستقل بر ايده پوچ فئودالى بودن روستاى ايران متکى بود. تجزيه طبقاتى و منافع متضاد طبقاتى در سطح روستا، به بهانه وجود خواست زمين در ميان دهقانان فقير و عدم رواج قطعى کار مزدى در کشاورزى ايران، انکار ميشد. تحت نام کمونيسم برخوردى راست روانه به جنبش دهقانى و بويژه گسترش حمايت کارگران به دهقانان مرفه تبليغ ميشد. اين کتاب در رد اين نظرات نوشته شده است. در اين کتاب ما بر حاکميت سرمايه دارى بر کشاورزى ايران، به وجود پرولتارياى روستا و به موقعيت ناگزير دهقانان فقير که على الظاهر کارگران مزدى نيستند، اما نهايتاً توسط سرمايه استثمار ميشوند. تأکيد کرديم. ما آلترناتيوهاى اتوپيک بورژوايى و خلقى پوپوليستها را در قبال جنبش دهقانى رد کرديم و بر کار سوسياليستى در روستا، تشکل مستقل پرولتارياى روستا و عدم حمايت از دهقانان مرفه تأکيد ورزيديم.»( همانجا، ص،،494 تاکید از ماست).
اینک اقشار مختلف دهقانان هستند که از سوی حکمت یکی بعد از دیگری از رده ی متحدین پرولتاریا بیرون میشوند: دهقانان مرفه:ارتجاعی. دهقان میانه حال: فعلا نداریم زیرا تجزیه طبقاتی صوت گرفته است. دهقانان فقیر: «موقعيت ناگزير دهقانان فقير که على الظاهر کارگران مزدى نيستند، اما(باید کارگر شوند)نهايتاً توسط سرمايه استثمار ميشوند.» حکمت البته توضیح میدهد که نوشته های خویش را در زمان «اوج توهمات پوپولیستی» در جنبش چپ نوشته بود و این «اوج توهمات» بوی اجازه نمیداد که نظرات واقعی خود را خیلی صریح و آشکارا طرح کند.
و حکمت چه تبلیغ و ترویجی را در روستا توصیه کرده بود:
« بر کار سوسياليستى در روستا، تشکل مستقل پرولتارياى روستا و عدم حمايت از دهقانان مرفه تأکيد ورزيديم( همانجا، 494)
«ما اين استدلال را در رد انتظار رشد سرمايه دارى در روستا، در رد انتظار تجزيه جمعيت و بوجود آمدن کشاورزى مدرن کاپيتاليستى و در رد به تعويق انداختن اتحاد پرولتارياى روستا و دهقانان بى چيز با پرولتارياى شهر به بهانه "دموکراتيک بودن انقلاب" طرح کرديم.»(همانجا، تاکید از متن اصلی است)
 و
«به اين اشاره کرديم که عدم تجزيه جمعيت روستايى مانع از آن است که دهقان بى چيز، که در عمل جزيى از ارتش ذخيره کار است، بطور عينى در موقعيت يک پرولتر قرار بگيرد، و لذا رفاه آتى خود را در کسب زمين جستجو ميکند. ما توضيح داديم که بنابراين تقسيم اراضى راه حل اقتصادى ما نيست (برخلاف روسيه!) بلکه سوسياليسم راه حل است؛ که جنبش دهقانى در پشت خواست زمين، يک جنبش غيرطبقاتى نيست، بلکه زمين خواستن دهقانان بى چيز با زمين خواستن دهقانان مرفه مقولاتى متفاوتند.»(همانجا، همان ص، تاکید از متن است)
بسیار عالی! ما شاهد آنیم که در انقلاب دموکراتیکی که رهبری آن باید در دست طبقه کارگر باشد، همه ی طبقات یکی پس از دیگری «اسطوره» میشوند و هیچ طبقه ای که طبقه کارگر قرار باشد آن را رهبری کند، وجود ندارد!خود طبقه کارگر است و بس. و لذا این طبقه کارگر باید تمامی طبقات را که همه طبقه کارگرند، رهبری کند!؟
 چنین است نتیجه ی مدرنی که میتوان از انقلاب دموکراتیک حکمت گرفت. وچنین است مانور حکمت میان مفاهیم و عبارات گوناگون که زیر لفاظی ها، و مقاله را به مشتی زبان بازیها تبدیل کردن وی بچشم میخورد.(3)
ادامه دارد.
هرمزدامان
 خرداد1396
یادداشتها
1-    حکمت این تفاوت ها را چنین شرح میدهد: «ب - در سطح اقتصادى امپرياليسم در کشور تحت سلطه شديدترين شرايط استثمار را بر طبقه کارگر و ديگر طبقات زحمتکش اعمال ميکند و در کشور متروپل، دقيقا بر مبناى همين پروسه توليد فوق سود، پايه هاى مادى ايجاد اشرافيت کارگرى - بخشى از طبقه کارگر که از اين فوق سود بهره مند ميشود- را ايجاد ميکند.
در سطح سياسى، در کشور تحت سلطه طبقات و اقشار ديگر زحمتکش در کنار طبقه کارگر به مبارزه انقلابى کشيده ميشوند و در کشور متروپل بخشى از خود طبقه کارگر - اشرافيت کارگرى - خصلت انقلابى خود را از دست ميدهد و به پايه مادى نفوذ ايدئولوژى بورژوازى در طبقه کارگر و سازمانهاى سياسى آن بدل ميگردد. امپرياليسم در کشور تحت سلطه عمدتا با تکيه بر ديکتاتورى عريان و در کشور متروپل عمدتا با تکيه بر رفرميستها، رويزيونيستها و اپورتونيستهاى سازشکار جنبش کارگرى حاکميت بورژوازى را تثبيت ميکند(انقلاب ایران و نقش پرولتاریا، شماره های 27 و 28).
 اما در بحثهای حکمت روشن نیست که آیا تفاوتهایی میان اقتصاد این دو نوع کشورها وجود دارد که چنین تمایزاتی را بوجود میآورد و یا خیر؟ آیا ساخت اقتصادی کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه یکی میباشند؛ یعنی همه سرمایه داری هستند و بس. و چون سرمایه داری و مانند هم هستند، بنابراین تفاوتی میانشان نیست؟ از سوی دیگر، روشن نیست که چنانچه همه سرمایه داری هستند، چرا چنین تفاوتهای فاحشی میان آنها بوجود میاید! واین تفاوتها را بر چه مبنایی باید توضیح داد.
و
«حال آنکه پوپوليسم راست (و در اوائل راست و چپ هر دو) يا رسماً نظام توليدى مسلط را فئودالى و نيمه فئودالى ميخواند يا حداکثر در بهترين حالت آن را سرمايهدارى "وابسته" اطلاق ميکرد، اما اين وابستگى را معادل "رشد ناکافى"، "ناموزونى" و "عدم خودکفائى" سرمايه دارى در ايران ميگرفت و لذا به طرق مختلف ايران را از دايره عملکرد قوانين حرکت جامعه سرمايهدارى بيرون ميکشيد.»(نقد وحدت کمونیستی، بخش دوم، شماره20)
 «بیرون کشیدن کشور تحت سلطه از دایره عملکرد قوانین سرمایه داری» تحریف نظرات خط سه است. زیرا این جریانات بدرستی دایره عملکرد قوانین سرمایه داری را با توجه به تکامل  سرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم مورد بررسی قرار میدادند. آنها به جلو می رفتند و تفاوت های مرحله ی امپریالیستی را با مرحله رقابت آزاد در میافتند. حکمت علیرغم عبارات پرانی هایش در باره امپریالیسم، به عقب بر میگردد و با حذف مرحله امپریالیسم (و بعدها با حذف امپریالیسم از ادبیات سیاسی خود و «اسطوره» کردن آن) به  قوانین  سرمایه داری رقابت آزاد بازگشت میکند (و یا به گونه ای دیگر با حذف امپریالیسم و تصور تحلیل رفتن کل جهان در یک ساخت سرمایه داری واحد و بدون تفاوت های اساسی، خیالات ترتسکیستی و تهی را واقعیت خود را واقعیت قلمداد میکند). به این ترتیب، جریانهای خط سه، وضع جدید ناشی از مرحله امپریالیسم، و تقسیم جهان به  کشورهای امپریالیستی و کشورهای زیر سلطه و نقش امپریالیسم را در این کشورها درمی یافتند، اما حکمت با حذف امپریالیسم و دوگانگی کشورهای امپریالیستی و زیر سلطه، به عصر رقابت آزاد و تبدیل همه ساخت اقتصادی جهان به یک ساخت واحد و یکدست برمیگردد و خواهان انقلاب سوسیالیستی میشود.   
2-    و باز«بنابراين انقلاب ايران دموکراتيک است چون نظام امپرياليستى حاکم در ايران تحت سلطه خود از نقطه نظر شرايط عينى( استثمار شديد اقتصادى و سرکوبى سبعانه سياسى طبقه کارگر و طبقات زحمتکش ديگر: دهقانان، خرده بورژوازى شهر...) و هم از نقطه نظر شرايط ذهنى (وجود طبقاتى در کنار طبقه کارگر - عمدتا دهقانان - که بنابر شرايط عينى زندگى اجتماعى خود آمادگى پذيرش شيوه هاى انقلابى مبارزه بر عليه نظام موجود را دارا هستند) به انقلاب ايران محتوايى دموکراتيک بخشيده است. بايد تاکيد شود که در ايران، بخاطر حاکميت نظام سرمايه دارى امپرياليستى، طبقه کارگر ايران بيش از هر انقلاب دموکراتيک پيشين در جهان، نيروى عمده اين انقلاب را تشکيل ميدهد»(همانجا، شماره 24) و«فقدان شرايط ذهنى يک انقلاب سوسياليستى بلاواسطه و وجود اقشار غيرپرولترى که به دلائلى که گفتيم قادرند به شيوه اى انقلابى با نظام موجود دست به مبارزه زنند، اين انقلاب را در چهارچوب انقلابى دمکراتيک محدود ميسازد.(همانجا)
3-      اینها درک های  صرفا حکمتی نیستند. هم اینک این درک های ترتسکیستی و شبه ترتسکیستی در بیشتر محافل شبه چپ وجود دارد.

۱۳۹۶ خرداد ۲۱, یکشنبه

چرخش های تکراری و تغییرات در اوضاع سیاسی ایران(2)

چرخش های تکراری و تغییرات در اوضاع سیاسی ایران(2)

تحلیل های نادرست
یکی از نکات مهم در تحلیل اوضاع سیاسی این است که تضادهای جناح های مختلف درون حکومت اسلامی و حتی درون یک جناح را واقعی بینگاریم. این نکته اغلب در تحلیلهای برخی  چپ ها(و ما اینجا از چپ های واقعی صحبت میکنیم) و تقریبا از زمانی که این تضادها فوران بیشتری کرد(یعنی دوران منتهی به خرداد 76) بدرستی درک نمیشود. برخی از گروه های چپ که در سلامت فکری و راستی شان تردیدی نیست، این گونه تحلیل میکنند که جناح خامنه ای برای اینکه مردم بیشتری در انتخابات شرکت کنند و در عین حال روحانی انتخاب شود، رئیسی را وارد میدان کرد تا مردم از ترس جلاد و لولو سرخرمنی هم چون رئیسی بیایند و شرکت کنند و به روحانی رای دهند. برخی دیگر میگویند که تمایل اصلی حکومت (که آنها آن را یکدست دیده و عموما در یک جریان به رهبری خامنه ای خلاصه میکنند) این است که مثلا رئیسی رای بیاورد، اما اگر او رای هم نیاورد، مهم نیست، بلکه این مهم است که مردم در انتخابات شرکت کنند.
شرکت مردم و استفاده های جناح ها
تردیدی نیست که برای کل حکومت جدای از هر جناح و گروهی و البته سوای انگیزه های جداگانه و متضاد آنها، شرکت کردن اکثریت کسانی که میتوانند رای دهند بسیار مهم است. زمانی که مردم بسیاری در انتخابات شرکت کنند، آنها میتوانند این شرکت اکثریت را در انتخابات، به مثابه قبول کلیت حکومت یا نظام  اسلامی از جانب مردم قلمداد کنند(سخنان اخیر خامنه ای در تقابل با نظرات درون جناحش که به وی انتقاد میکنند چرا مدام از مردم میخواهد در انتخابات شرکت کنند، گواه بارزی بر این امراست).
جناح خامنه ای  
 جناح خامنه ای دو استفاده خاص که یکی جنبه خارجی و دیگری جنبه داخلی دارد از این شرکت مردم میکند. جنبه خارجی آن برخ کشیدن این تعداد شرکت کننده به کشورهای غربی و اسرائیل و برخی دیگر از کشورهای منطقه است. این جناح به آنها میگوید حکومت و نظام اسلامی ما ثبات دارد و حتی اگر مردم بخواهند تغییری در اوضاع خود بوجود آورند این را با رای دادن انجام میدند. از این رو پایه های ما محکم و استوار بوده و کل حکومت توانایی تداوم خود را دارد و بنابراین دست از برنامه ریزی و توطئه برای سرنگونی ما بر دارید. یک جنبه دیگر استفاده بیرونی این است که اینها خود را مجاز میبیند که به برخی سیاست های ماجراجویانه خود در منطقه ادامه داده و شرکت مردم را به نفع سیاستهای خویش مصادره کنند.
  جنبه درونی این قضیه هم این است که آنها هم از آخور میخورند هم از توبره. یعنی از یکسو میگویند مردم به کل نظام اسلامی رای دادند. بنابراین خود را برای استفاده از رای مردم برای تداوم و پیشبرد  سیاستهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خویش در تمامی زمینه های باز میبینند. و از سوی دیگر همین رای مردم را به یک کل تبدیل کرده، خود را نماینده مردم دانسته و از رای خود مردم استفاده کرده و آن را بر سر هر کدام از جنبش های مستقل مردم یعنی جنبش کارگران و زحمتکشان، دانشجویان، زنان، کارکنان ادارات، جنبش های مذهبی و قومی و غیره میکوبند. با این کار از رای مردم استفاده میکنند تا انتقام رای ندادن مردم به کاندیدای مورد نظرشان و نیز برخی پیشروی ها و ارتقاء خواستهای آنها در دوره انتخابات را از مردم بستانند.(1)
البته باید این نکته را افزود که حتی همین جناح، علیرغم خواست کلی اش برای شرکت مردم، در زمانی که احساس کند که این شرکت، رای حریف را بیشتر میکند از آن جلوگیری میکند. نگاهی به برخوردهای شورای نگهبان در مورد ساعت پایان رای گیری آن هم در شرایطی که مردم بسیاری در بیرون محلهای رای گیری بودند و شکایت روحانی مبنی بر اینکه 4 میلیون رای دهنده دیگر نتوانستند رای دهند(در مورد اغراق آمیز بودن یا نبودن این رقم صحبتی نمیکنیم) نشان از آن دارد که حتی شرکت مردم برای اینها بدون حد و مرز نیست و از نظر آنها در شرایط معین، باید بزور هم که شده  به آن حدو ومرز داد.
این را هم اشاره کنیم که جدای از اینکه اکثریت نشریات و بلندگوهای خامنه ای پیشاپیش میگفتند که نتایج نظر سنجی ها نشان میدهد که درصد رای به روحانی پایین آمده و درصد رای به  رئیسی بالا رفته است، اما خامنه ای و جناحش چند روز پیش از انتخابات و بر مبنی گزارشهای سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی اش  تقریبا از برد روحانی مطلع میشوند و خامنه ای در صحبتهای خود( روز چهارشنبه 27 اریبشهت 96) هم در مورد اعدم اعتقاد خودش به «برنده و بازنده» انتخابات صحبت میکند و اینکه هرکسی انتخاب شود پیروز انتخابات نظام اسلامی است؛ وهم در مقابل نظریه تقلب که  احتمالا در جناح خود وی وجود داشت موضع گرفته و خواهان این میشود که انتخابات با«پایبندی به قانون وو رعایت انضباط» برگزار شود و در عین حال به دستگاههای  برگزار کننده انتخابات میگوید«آراء مردم امانت است و این امانت باید حفظ شود».(2)
جناح روحانی
جناح دیگر یعنی جناح روحانی (اصلاح طلبان و اعتدالیون) نیز منافع خاص درونی و بیرونی از شرکت مردم دارد که در مجموع در مقابل منافع جناح خامنه ای است. در مورد جنبه داخلی، هر چه تعداد شرکت کنندگان بیشتر باشد، رای به نماینده این جناح یعنی روحانی بیشتر خواهد بود و شخص اخیر میتواند در توازن قدرت بین جناح ها دست بالاتری بیابد و سیاستهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی خود را بیشتر پیش ببرد.
 البته این امر توازن قوای جناح های مختلف در حکومت، تنها به رای تعداد مردم شرکت کننده محدود نمیشود. این رای تا حدودی در توازن نیروهای درون حکومت موثر است. در واقع، سهم هر کدام از قوا از حکومت و توازن بین آنها، تا حدودی طبق قانون اساسی تعیین میشود و اینکه جایگاه هر قوه کجاست و حقوق و مسئولیت های آن کدامند، و تا حدود زیادی نیز با توجه به تکوین مبارزه طبقاتی و تمرکز واقعی این قوا (نظامی، سیاسی و اقتصادی) در دست هر کدام از جناح ها. درحال حاضر بیشترین قوا(خواه بر طبق قانون اساسی و خواه در پی مبارزات قدرتی که از پس از انقلاب میان باندهای حاکم آغاز شد) در دست جناح خامنه ای متمرکز شده است. بر این مبنا رای مردم (که عموما همان رای ای است که اصلاح طلبان بروی کم «هزینه بودن» آن تاکید میکنند. پس از آن به مردم گفته میشود که «هزینه» خود را دادید، اکنون به خانه برگردید، تا ما بقیه کارها را درست کنیم!؟) تا حدود کمی میتواند بر  توازن و تعادل این قوا تاثیر بگذارد. اما تردیدی نیست که بودن این رای در پشت مثلا روحانی، به وی در درون قوا قدرت بیشتری میدهد تا نبودن آن. به بیانی منفی و شاید واقعی تر، با بودن این رای هم کار آنچنانی از روحانی بر نمیآید، وای به آنروزی که چنین رایی پشتش نباشد!
جنبه دیگر داخلی این رای زمانی است که دولت روحانی در مقابل جنبشهای مردمی و رادیکال قرار میگیرد اینجا نیز همان رای کلی است که وی آن را بهانه میکند تا قوانین و برنامه هایی را علیه منافع این طبقات بویژه طبقه کارگر و زحمتکشان  پیش ببرد. اینجا و در این حوزه، هر دو جناح تا حدودی اتحاد منافع دارند. گرچه شیوه برخوردشان به این جنبش طبقه کارگر و زحمتکشان تا حدودی متفاوت است و جریان روحانی بیشتر از طریق«با پنبه سر بریدن» مقاصد خود را تعقیب میکند اما جناح خامنه ای با نیروهای پاسدار و بسیج و انتظامی اش و «شمشیر را از رو بستن». عجالتا اشاره کنیم که روحانی و جناحش در درجه اول پشتیبان سرمایه های بزرگ هستند و منافع آنها را مد نظر دارند، بنابراین روشن است که در مقابل کارگران و زحمتکشان و حتی سرمایه های خرد قرار گیرند.
از جنبه ی بیرونی، این رای برای جریان روحانی دو منفعت اساسی دارد: یکی نشان دادن پایگاه مردمی خود به امپریالیستها و دیگر کشورهای جهان، دعوت تمامی امپریالیستها به ایران برای سرمایه گذاری در اقتصاد ایران،اقناع آنها به اینکه در ایران ثبات سیاسی وجود دارد، امنیت برای سرمایه و سرمایه گذاری وجود دارد و غیره، و خلاصه اینکه آنها میتوانند روی جناح وی حساب کرده و سرمایه گذاری کنند؛ و باری  بدر بردن اقتصاد بیمار و بحران زده ایران از این وضعیت. جنبه ی دیگر این مسئله تقابل با استفاده جناح خامنه ای برای پیشبرد سیاستهای ماجراجویانه خود در منطقه و جهان است. روشن است که در خصوص سیاست خارجی (بویژه در مورد سوریه، عراق، عربستان، حزب اله و جهاد اسلامی و غیره) بین دو جناح تضاد وجود دارد و هرکدام جداگانه تلاش میکنند تا رای مردم را به عنوان پشتیبان خود در پیشبرد سیاستهای خارجی شان سازند. اینجا نیز بار دیگر در حالیکه جناح خامنه ای ماجراجویانه برخورد میکند، جناح روحانی سعی در آرام کردن فضا میان خود و دیگر کشورهای درگیر در جنگ ها و دعواهای منطقه ای دارد.
جناح خامنه ای و رئیسی
نکات بالا همه در مورد شرکت عمومی مردم در انتخابات است. اما روشن است که هر کدام در درجه نخست طرفدار این هستند که مردم به جناح آنها رای دهند و نه به جناح مقابل؛ و قدرت بیشتری را اگر در اختیار ندارند در اختیار بگیرند، و یا اگر دارند بیشتر از آن را و بطور کامل در دست خود متمرکز کنند.
اینها تماما  نشان دهنده این است که این تضادها واقعی است. جناح خامنه ای، رئیسی را وارد انتخابات نکرد برای اینکه مردم بیایند و به روحانی رای دهند، بلکه این جناح  رئیسی را وارد انتخابات کرد تا وی را برنده از انتخابات خارج کند. آنها هر کاری که میشد انجام دادند: از پشتیبانی تمام عیارتبلیغاتی (تلویزیون و مطبوعات و...) از وی گرفته تا پرداخت هزینه های گزاف، مانورهای فراوان و خلاصه استفاده از تمامی امکاناتی که میشد از آنها بهره گرفت. اینها همه ی این کارها را کردند تا رئیسی را برنده از انتخابات خارج کنند و تتمه ی حکومت را نیز به نفع خویش یکدست گردانند. در این نکته تردیدی نیست که جناح خامنه ای و پاسداران و بسیجیانش میخواستند رئیسی برنده این انتخابات باشد نه روحانی. آنها خواه در پیش از انتخابات، خواه پس در دوره انتخابات و خواه پس از انتخابات این را نشان دادند و از این پس نیز باز نشان خواهند داد.(پایین تر به نطق های خامنه ای در سالروز مرگ خمینی و نیز با دانشجویان خواهیم پرداخت).
البته پذیرش کاندید شدن اشخاص معین کاملا بستگی به نظر شورای نگهبان و خامنه ای دارد. اینجا مرزهای معینی برای کاندید شدن اشخاص حاکم است. این مرزهاست که اجازه میدهد که مثلا روحانی میتواند کاندید شود اما خاتمی و یا احمدی نژاد نمیتوانند. دو نکته بسیار مهم در این دایره و مرزها وجود دارد: یکی این است که بالاخره باید از جناح مقابل هم نماینده ای(هر چه کم تر «برا» و هرچه بیشتر«راست » و هر چه آماده پذیرش توپ و تشرها ی خامنه ای باشد و دم بر نیاورد بهتر است) وجود داشته باشد تا این جناح در انتخابات شرکت کند و مردم را نیز به شرکت در انتخابات دعوت کند. دوم اینکه در مورد روحانی، اینکه این شخص نتوانست در دوران چهار ساله ریاست جمهوری خویش اعتماد مردم را جلب کند(این گونه که گفته شده روحانی به واسطه همین جو و نیز به  این دلیل که مطمئن نبود که شورای نگهبان وی را تایید صلاحیت کند، نمیخواست وارد انتخابات شود) و مردم بسیاری از وی رویگردان شدند، دلیل دیگری است بر پذیرش کاندید شدن وی بوسیله جناح خامنه ای . به این ترتیب جناح خامنه ای میخواست با یک تیر دو نشان(فعلا میگوییم دو نشان گرچه نشان های دیگری نیز وجود دارند) بزند. از یکسو جریان مقابل خویش را در انتخابات شرکت داده و به این وسیله مانع تحریم گسترده انتخابات شده است. از سوی دیگر کسی را وارد انتخابات کرده که احتمال نزدیک به یقین میدهد که بتواند از نقطه ضعف های وی استفاده کرده و وی را شکست داده و  فرد مورد نظر خود یعنی رئیسی را به پیروزی برساند.
نقطه ضعف ها و شکستن خط قرمزها
اما جریانات بر وفق نشر خامنه ای و جناحش پیش نرفت. در واقع  این جناح کسی را وارد صحنه کرد که فکر میکرد میتواند وی را «از کار در بیاورد». یعنی فکر میکرد این شخص پرونده در مجموع قابل دفاعی دارد و اگر چنانچه نقطه ضعفی داشته باشد، جناح مقابل نمیتواند از آن استفاده کند. شخص رئیسی که صحبت از جانشین خامنه ای وی شدن نیز هست، کسی بود که بنا به شواهد و گفته ها، از مدتها پیش روی وی سرمایه گذاری شده بود. نقطه ضعف اساسی رئیسی(از نظر جریان روحانی و برای استفاده صرفا تبلیغاتی، زیرا خود اینها نیز نقطه ضعفی مشابه رئیسی کم ندارند. خلخالی، محتشمی، غفاری، موسوی تبریزی کمتر از رئیسی نبودند) همانا پستهای وی در دادگاهها  و فرمانهای اعدامی است که داده، و بدترین آنها شرکت وی در قصابی تابستان 67  زندانیان سیاسی ای است که دوران محکومت خود را طی میکردند.(3) اما حتی همین ها که علی الظاهر خط قرمز حکومت اسلامی بود وجریانهای پشتیبان رئیسی  فکر میکردند که روحانی نمیتواند از آنها استفاده کند، بوسیله روحانی وقعی گذارده نشد و وی حتی به همین ها نیز حمله کرد؛ یعنی به کسانی که «فقط اعدام و کشتار بلد بودند».
البته باید توجه داشت که این استفاده برای روحانی به هیچ وجه مجاز نبود زیرا خود وی به عنوان عضوی از شورای امنیت حکومت و رئیس این شورا در تمامی این جنایات نقش داشت و پیش از این نیز هرگز آنها را محکوم نکرده بود(بویژه در تقابل با جریان های 18 تیر 78) و حتی این امر از سوی برخی جریانها(جدای از جریان خامنه ای که سریعا گفتند که وی قواعد بازی را به هم زده و از خط قرمزها عبور کرده است) از درون جریان های نزدیک به خود وی نیز، به عنوان شیوه ای ناپسند و ضد اخلاقی مورد نقد قرار گرفت. اما روحانی نیز با یک تیر میخواست دو نشان بزند. یکی اینکه  درست به یکی از مرکزی ترین نقطه ضعف های رئیسی نماینده اصلی جریان مقابل حمله کند و باصطلاح تیر خلاص را شلیک کند و دیگر اینکه بنوعی از گذشته خویش «برائت» جوید. یعنی اگر من خود چنین کارهایی کردم، اکنون پشیمانم و این کارها را نقد و رد میکنم.(4)
اگر چنانچه ما به مجادله های کاندیدها توجه کنیم این امر بیشتر روشن خواهد شد که تضادها و تصادم ها واقعی است. در حقیقت این دو جناح به افشای تام و تمام یکدیگر دست زدند و هر دو خط قرمزها را شکستند. نمیتوان گفت که این درجه از افشا، کاملا برنامه ریزی شده و برای جلب توجه مردم برای شرکت در انتخابات است. دقیقتر آن است که گفته شود تضادهای جناح های حاکم عمیقتر شده و دایره خط قرمزها عقب تر رفته اند. یعنی مرزهای کنونی شکسته شده است و این نشان میدهد که دور تازه ای از درگیری جناح ها و پس و پیش رفتن ها که ممکن است کار را به کشاکش های درونی بیشتری(حتی تا مرز کشتار و یا کودتای جناح خامنه ای ) بکشاند، تکامل یافته است.(5) 
مواضع خامنه ای در مقابل روحانی
مشکل میشد تصور کرد که خامنه ای در مورد پیروزی روحانی ساکت بنشیند و دم بر نیاورد و یا از وی پشتیبانی کند. دو نطق پیاپی خامنه ای (بویژه نطق دوم برای دانشجویان) جز تکرار رفتارهای پیشین وی پس از شکستهای  وی در انتخابات، و البته در ابعادی نوین، بیش نیست.
در نطق نخست وی درباره انتخابات سه بخش مهم وجود دارد که  دوتای آنها در تقابل با جریان روحانی قرار میگیرد. این سه بخش عبارتند از خوشنودی وی از شرکت بیش از 40 میلیون  رای دهنده  که البته تاکید کرد که این شرکت مردم نشان تایید نظام اسلامی بوسیله آنها است و نباید استفاده جناحی شود. دوم اشاره به تایید انتخابات بوسیله شورای نگهبان و و به همراه آن تایید تقلب در انتخابات و این که گزارشهای آن به وی رسیده است. و سوم اینکه «از برخی بداخلاقی‌های انجام‌شده در تبلیغات انتخاباتی انتقاد و خاطرنشان کردند: در تبلیغات و مناظرات حرفهایی زده شد و بداخلاقی‌هایی انجام گرفت و دستگاههای گوناگون کشور مورد اتهام قرار گرفتند که کارهای خوبی نبود و.. گذشته، گذشته است و باید به آنچه در انتخابات انجام شد، به چشم اغماض نگاه شود و آن کارها تکرار نشود و ادامه پیدا نکند.» ( سخنرانی خامنه ای در سالروز مرگ خمینی، به نقل از ایسنا)
به این ترتیب بخش تایید «تقلب» کاملا در مقابل جریان روحانی است که مورد این اتهام است و بخش «بداخلاقی» در حالیکه علی الظاهرهمه کاندیداها را شامل میشود، اما لبه تیز آن متوجه روحانی است که بیشترین حمله را به دستگاه های زیر نظر خامنه ای داشت.
«آتش به اختیار» و اختیارداران آتش
سخنرانی دیگر خامنه ای که حتی از این سخنرانی نخستین وی بشکلی بدتر دولت روحانی را بباد انتقاد و حمله گرفت بلافاصله چند روز بعد انجام شد و نشان داد که از جانب وی «چشم اغماضی» وجود ندارد و قرار است صرفا تقابل و «اتهام»ها از جانب جناح روحانی ادامه پیدا نکند، اما خود وی خواهان ادامه برنامه هایش برای تقابل با جناح روحانی است. در این سخنرانی ضمن تحقیر روحانی و دولتیان(بویژه  در مورد قضیه ی ربنای شجریان) به  طرفداران خود اعلام کرد که آنها میتوانند که اگر حرکت نادرستی را در عرصه های سیاسی و فرهنگی دیدند، آنرا مورد ارزیابی قرار داده و آتش خود را بروی آن بگشایند. جمله خامنه ای در این مورد یعنی «آتش به اختیار» احتمالا(و اگر آنرا پس از مدتی با گفتن اینکه منظورش چنین و چنان چنان، تغییر ندهد و یا مسکوت نگذارد) یکی از کلیدها و باصطلاح اسم رمزهای تلاشهای جناح خامنه ای برای زمان در پیش رو خواهد بود.
این «آتش به اختیار» صرفا در نام چنین است. آنچه ماهیت واقعی این شعار را تشکیل میدهد عبارتند از نخست ایجاد رعب و وحشت  ذهنی در جناح مقابل و نیز در میان مردم، اجرای نقشه هایی که مدتها پیش و در اتاق فکر امنیتی خامنه ای تدوین شده است و بالاخره سلب هر گونه مسئولیتی از جانب خامنه ای.
نکته اساسی در این خصوص این است که این تنها نام این پروژه سیاسی و فرهنگی برای محدود کردن جریان مقابل (و البته مردم نیز)، گرفتن ابتکار عمل و نهایتا قدرت از آن است؛ و گرنه،  «آتش به اختیار» هر کسی و هرگروهی نبوده، بلکه در اختیار خامنه ای و دفترش خواهد بود. در حقیقت، هیچ فرمان آتشی در جناح خامنه ای بدون اجازه وی و دفتر و گروه امنیتی وی داده نشده (و این در عین حال اعتراف خامنه ای است که در گذشته گروه های «خودسری» وجود نداشته اند و هر چه در این خصوص گفته اند دروغ محض بوده است) و داده نمیشود و همه ی سرنخ ها دست خودشان است. زیرا اگر چنانچه اجازه دهند که هر گروهی و در هر سازمانی هر کاری دلش خواست بکند، نتایج آن پیش بینی ناپذیر بوده و کار را از دستشان خارج میکند و چه بسا به عکس خود تبدیل شود. باصطلاح باید گفت وقتی همه برنامه ها دست خودشان بود و با تقلب در انتخابات 88 چنان وضعی را بوجود آوردند که پیش بینی عواقب آن برای آنها آسان نبود( واکنون نیز مدام میخواهند آن را توجیح کنند و این آخری ها صحبت های این جناح و خامنه ای این بود که ما مثل اصلاح طلبان نیستیم که ادعای تقلب درانتخابات  88 را داشتند) حال اگر بخواهند حکم به «آتش به اختیار« بدهند چه خواهدشد؟! خامنه ای تنها میخواهد برای آنچه روی خواهد داد و در ظاهر و در لباس رهبری و ولی فقیه، از خود سلب مسئولیت کند. پس از آن خامنه ای بیرون از انظار و در پس این ظاهر، به اتاق دیگر خواهد رفت و رهبری نقشه ها و برنامه ها خود را به عهده خواهد گرفت و آنها را پیش خواهد برد.
همان گونه که اشاره کردیم وجه عمده ی ایجاد این ارعاب و وحشت، ذهنی است. و گرنه درعمل، اولا کاری نبوده که نکرده باشند، و تقریبا تمامی  و بویژه بدترین این اقدامات عملی به ضد خودش تبدیل شده است و از نقطه نظر گشودن راه و پیشروی برای این جناح برای گرفتن تمامی قدرت، نتیجه ی معکوس داده است. از کشتار روشنفکران مترقی(مشهور به قتلهای زنجیره ای) و غیر خودی ها گرفته و تا ترور خودیها و  جریان 88 و اسید پاشی ها و حتی اقداماتی نظیر حمله به سفارت عربستان و ... و این جریان مجبور بوده است در پی چنین نتایجی، عقب نشینی های بدتری انجام دهد و شکست های بیشتری را متحمل شود؛
دوما نهایت کاری که اینان میتوانند بکنند، کودتا است که  برای آن باید کل جناح خود را متحد کنند. و البته هم ایجاد این اتحاد در دوره کنونی مشکل است، و هم در این به هم ریزی جناحها و ریزشهای مداوم و عدم یکدستی جناح خودشان، مشکل بتوان عواقب چنین کاری را (خواه از نظر درونی و خواه از نظر بیرونی ) پیش بینی کرد.
البته اصلاح طلبان و جناح روحانی سعی میکند مانع از بهم ریزی آرایش خود شود و با تفاسیر خاص خود این مسئله را درون مجراهای قانونی معینی بیندازد. از اینکه منظور خامنه ای حرکت های خودجوش فرهنگی است گرفته و تا اینکه دستگاه قضایی ما اجازه هیچ عمل غیر قانونی را نمیدهد و هر کسی را که خلاف قانون رفتار کرد مجازات میکند. اما ما هم حرکتهای «خودجوش فرهنگی و سیاسی»(از نخستین آنها یعنی «انقلاب فرهنگی» در دانشگاهها گرفته تا یکی از این آخری ها که اسید پاشی به چهره ی زنان بود) را از حکومت اسلامی دیده ایم و مجازات های قوه ی قضائیه ای را برای جریانهای جناح خامنه ای شاهد بوده ایم!؟    
به این ترتیب، روز ازنو و روزی از نو:  یک بار دیگر خامنه ای پس از انتخابات برای ایجاد تعادل  و توازن میان جناح خودش و جناحی که اکنون روحانی نماینده آن است، وارد صحنه شد و به سخنرانی هایی که خود و جریانش را در مقابل جریان روحانی تقویت کند، دست زد. تردیدی نیست که تحرکات جناح خامنه ای برای محدود کردن جریان روحانی ادامه خواهد یافت و آتش این تقابل در آینده شعله ورتر خواهد شد.
چوپان دروغگو و حمله ی داعش
در کشور ما تقریبا اکثریت باتفاق مردم نسبت به حکومت بدبین هستند و در پس هر کار و پیش آمد و حادثه ای دست حکومت را در کار میبینند . وضع به جایی رسیده که اگر روز باشد و حکومت بگوید روز است مردم باور نمیکنند و می گویند احتمالا شب است. وضع  حکومت اسلامی، شبیه داستان چوپان دروغگوی خودمان شده است. و این گرچه از یکسو به همان تئوری کذایی «توطئه» میرسد، اما به هر حال حقیقتی در آن نهفته است.
 در حکومت اسلامی، جدای از شورای امنیت رسمی حاکمیت ، یک شورا یا کمیته امنیت سری وجود دارد که مرکز آن در دفتر خامنه ای است. تمامی برنامه ها و توطئه ها از جانب این  کمیته امنیت سری برنامه ریزی میشود، و سر نخ تمامی ارگانها نظامی و سیاسی و فرهنگی جناح راست در دستان این کمیته امنیتی است. تمامی برنامه های سیاسی و فرهنگی، سرکوب های خونین، حمله ها به مراکز تجمع جریانهای مقابل درون و بیرون حکومت، ترور افراد خواه بیرون حکومت و خواه درون حکومت، حمله به سفارت خانه ها، اسید پاشی ها و غیره از جانب این کمیته امنیتی و برای حراست از حکومت اسلامی و جناح خامنه ای بکار میرود.
اینها ده ها برنامه در کشوهای میز خود دارند. برنامه هایی که یا پیش یا پس از حوادث و اتفاقات مهم باید انجام شود. این حوادث یا به طور معمول و بر طبق قانون باید انجام شود؛ مانند انتخاباتهای رئیس جمهوری یا مجلس و شوراها و غیره؛ و یا این حوادث اساسا بوسیله خود اینها بوجود می آید. برای نمونه پیش از انتخاباتها و عموما برای پیروزی کاندیدای خود، برنامه های وسیعی را تدارک میبینند، و نیز به این فکر میکنند که اگر موفق نشوند و جناح مقابل موفق شد، چه برنامه هایی را باید پیاده کنند. بیشتر این نقشه ها برنامه ریزی شده است و با پیروزی یا شکست جناحشان باصطلاح «کلید»میخورند و به انجام میرسند. مضمون اساسی نطق های خامنه ای، جدای از برخی نکات که در کوران حوادث پیش میایند و از قبل برنامه ریزی نشده اند(زیرا به کنش های پیش بینی نشده جناح مقابل بستگی دارند) نیز عموما برنامه ریزی شده و از قبل تعیین شده اند. برای نمونه،  داستان رو آوردن سند 2030  که مسئله ای مربوط به گذشته است(طبق اسنادی که جناح روحانی رو کرده است) در بزنگاه انتخابات، یکی از ورق های «بازی» است.
حوادث دیگر نیز آنهایی است که بوسیله خود آنها انجام میشود. برای نمونه مرگ رفسنجانی و بازخورد آن در جامعه یکی از حوادث سال گذشته بود. گر چه به احتمال قوی خود اینها عاملین مرگ مشکوک رفسنجانی بوده اند، اما به محض اینکه در جامعه مباحث پیرامون این مرگ جریان یافت و جهتی ضد جریان خامنه ای گرفت، حادثه مشکوک پلاسکو پیش آمد که باز به احتمال فراوان دست خودشان در کار است. و یا چند روز پس از روز اول ماه جریان معدن زمستان یورت اتفاق افتاد و جریان مبارزه جویانه کارگری را به سوی سوگواری سوق داد.(6)
منظور کلا این است که این اتاق امنیتی، برنامه هایی هم برای اجرا (خواه در مورد کنشهای رسمی و هم کنشهایی که خود به آن دست می زنند )و خواه برای پس از آن و به اصطلاح یا در مجرای دلخواه انداختن و یا منحرف کردن آنها دارد.
وهمین اتفاقات است که مردم را نسبت به این حکومت آنچنان بدبین و بی اعتماد کرده که هیچ کدام از ادعاهای آنرا باور ندارندو در مورد حمله داعش نیز می گویند«کار خودشان است». این درست حکایت «چوپان درغگو» میباشد.
جریان حمله ی داعش آن هم به فاصله کمی پس از انتخابات  و پیروزی روحانی، به این سبب عجیب مینماید که اولا روحانی (و در ادامه راه رفسنجانی) بر خلاف جریان خامنه ای، خط قرمزش سوریه نیست و در مورد سوریه سیاستی کامل مجزا نسبت به خامنه ای و پاسدارانش دارد؛(7) تصور وی این است که با روابط گسترده با امپریالیستهای غربی و اجرای برخی اصلاحات  سیاسی و فرهنگی در حکومت اسلامی و گسترش آن در حد و در چارچوبهایی که رژیم شاه ایجاد کرده بود(یعنی بنا نهادن نظامی مانند نظام  شاه سابق و نه نظام هایی هم چون نظام مصدق) نیازی نیست که به دخالت در سوریه و برخی ماجراجویی های دیگر برای گسترش شیعه و«انقلاب» ادامه دهد. دوما، برخورد جریان روحانی و اصلاح طلبان با اهل سنت با جریان خامنه ای فرق میکند.
بهرحال و با پذیرش مسئولیت این حمله از جانب داعش،  و گرچه پرسش های زیادی در مورد عوامل نفوذی داعش در دستگاههای نظامی و امنیتی وجود دارد، اما عجالتا جای این نیست که گفته شود که دست خود حکومت در کار است. نتایج حمله داعش اما، عمدتا به جیب سپاه و جریان راستها می رود.
این نتایج چنین هستند:
 ایجاد فضای امنیتی شدید در ایران و تسلط سپاه و بسیج و نیرو های انتظامی و لباس شخصی ها بر جان و مال مردم. آب پاک ریختن روی سپاه که چهره ای بس مشمئز کننده در نزد مردم یافته است. تبدیل سپاه از نیرویی که سرکوب کننده جنبشهای مردم است، به نیرویی که گویا اکنون امنیت مردم در دستان وی است و مردم باید به وی اقتدا و اعتماد کنند و از وی بخواهند که امنیت آنها را تامین کند. بستن سیاست خارجی روحانی در مورد سوریه و ایجاد این تفکر که بهتر است در سوریه تا نابودی داعش دخالت شود.
و بدنبال این قضایا هم سپاه بیانیه داده که «انتقام» جانباختگان این حمله را میستاند!
اما آنچه مردم ایران میخواهند نه این گونه هارت و پورت ها بلکه بیرون آمدن فوری نیروهای ایران از سوریه و عدم مداخله در امور کشورهای دیگر است.  
داعش پدیده ای دست پخت امپریالیست هایی که میخواستند انقلاب بزرگ خلق سوریه را خفه کرده و به کجراه مبارزات  داخلی اندازند. حکومت اسد دیری نمیپایید اگر امپریالیستها دخالت نمیکردند. مسئله سوریه یک مسئله داخلی است و شعار مردم ایران باید این باشد که هیچ قدرتی حق مداخله در کشورهای دیگر ندارد.

ادامه دارد.
هرمز دامان
خرداد 96
      
یادداشتها
1-    نکته ای که باید توضیح داد این است که مردم در حالی که در رای دادن با یکدیگر متحد و به مثابه یک کلند(در رای دادن به یک کاندیدای واحد مثلا در اینجا روحانی)، در جنبش های خویش تقسیم شده و به اجزاء جداگانه ای تبدیل میگردند که عموما و در حال حاضر کمترین درجه پشتیبانی از یکدیگر و اتحاد را دارند. و اینجا و در حالیکه در رای دادن و در مجموع، حکومت میل وافر در شرکت مردم در انتخابات دارد، در عمل و جنبش واحد هر گروه در مقابل مردم میایستد و هرگونه تقاضا و خواست آنها را سرکوب میکند.
2-    البته میتوان این هشدار را به جریان روحانی و مقدمه چینی برای پروژه ی پس از انتخاباتشان برای اتهام تقلب به جناح روحانی نیز دانست و افزون بر این نوعی شستشوی تبلیغاتی و پاک کردن تقلب خودشان در انتخابات سال 1388 . اما میدانیم بیشترین و بزرگترین تقلبات در انتخاباتها را خود جریان خامنه ای انجام داده است. 
3-    البته به نظر میرسد که جریان اصلاح طلبان این قضیه را فهمیده بود یا باصطلاح «رصد» کرده بود و «پاتک» وی به انتخاب رئیسی، نخست انتشار فایل صوتی منتظری بود. ضمنا به نظر میرسد که آنها عوقب امر را نیز تا حدودی پیش بینی کرده بودند؛ اینکه با توجه به اینکه فرزند منتظری پشتیبانانی در میان روحانیون مرجع دارد، نظام نمیتواند به وی آسیب وارد کند و یا وی را به مجازات محکوم نماید. ظاهرا تمامی نقشه های آنها به پیروزی رسید.
4-     در اینکه این نوعی ریا کاری مخصوص آخوندهاست، مشکل بتوان تردید کرد. روشن است که اگر دوباره جنبش های اجتماعی اوج بگیرند، روحانی در دادگاههایش به جلادانی امثال رئیسی احتیاج وافر  دارد.
5-    ترور وکشتار درون این حکومت  به هیچوجه عجیب نیست  در تکامل مبارزه طبقاتی در ایران،  دو حرکت همواره به موازات یکیدیگر پیش رفته است: یکی سرکوب خونین جنبشهای دموکراتیک مردم در تضاد میان تمامی طبقات خلق و حکومت اسلامی و دیگری تصفیه های خونین درونی بر مبنای تضادهای درون حکومت. این اواخر، مرگ رفسنجانی آن هم درست پیش از انتخابات، مشکوک بود؛ پس از این نیز، از این مرگ های مشکوک باز رخ خواهد داد.
6-    راستش نگارنده به این جریان نیز مشکوک است و از این رو آن را قید میکند. اولا مالکیت این معدن در دست بسیجی ها بوده است و دوما گرچه گفته شده است که این اتفاق بوسیله خود کارگران بوجود آمده اما میزان گاز جمع شده در معدن و مسائل بسیاری که حادثه را مشکوک میکند، وجود دارد.

7-    روحانی و جریان وی مایل به «تعامل » با غرب است یا دقیقتر پذیرش موقعیت و وظایفی که کشورهای امپریالیستی غربی در اقتصاد، سیاست و فرهنگ به وی دیکته میکنند؛ و آنجایی میایستد که امپریالیستهای غربی میخواهند بایستاد.به این ترتیب، دیگر خط قرمز وی سوریه بحساب نیامده و اینگونه فکر نمیکند که اگر بشار اسد و حکومت سوریه از دست رفت، ایران منزوی تر شده و شرایط برای رفتن حکومت اسلامی بیشتر آماده خواهد شد(برخلاف جناح خامنه ای که این گونه فکر میکنند).