۱۳۹۶ تیر ۱, پنجشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(9) بخش اول- قسمت نهم

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(9)
بخش اول-  قسمت نهم
حکمت و اقشار خرده بورژوازی
حکمت در پیشگفتار خود بر «اسطوره ...» نوشته بود:
«بگمان ما بينش‌هاى انحرافى عموم خلقى رايج در جنبش کمونيستى کشور ما، که خود اساس خلع سلاح ايدئولوژيک و سياسى طبقه کارگر در مقابل بورژوازى ليبرال و خرده بورژوازى است، از نظر تئوريک از فقدان شناخت مارکسيستى و لنينيستى از قوانين حرکت جامعه ما و جايگزين کردن مکانيکى الگوهاى کليشه‌اى بجاى مارکسيسم و لنينيسم، تغذيه ميکند. اساس تئوريک اين انحرافات را بايد در رواج بينش‌هاى غير مارکسيستى و غير لنينيستى از سرمايه، نظام سرمايه‌دارى، امپرياليسم و نظام سرمايه‌دارى وابسته جستجو کرد.»(اسطوره، پیشگفتار، شماره 17)
 و ما در پی این عبارتها نوشتیم که:
«در متن بالا در کنار بورژوازی لیبرال ما با نام «خرده بورژازی» نیز برخورد میکنیم که گویا آن اشتباهاتی که در مورد  بورژوازی لیبرال وجود دارد، در مورد این طبقه نیز وجود دارد. اشاره به این طبقه به هیچوجه اتفاقی نیست، بلکه حکمت در پی مقاصدی است که در این مقاله هم بوضوح به چشم میخورد.»(مقاله حاضر، قسمت دوم)
البته اگر حکمت به وجود خرده بورژوازی  به عنوان یک طبقه با لایه های مختلف و خصایص متضاد، اما در مجموع  انقلابی و مترقی در انقلاب دموکراتیک اعتقادی داشت، میشد برای این که نام این طبقه را در کنار نام بورژوازی لیبرال آورده، دلایل دیگری غیر از آنچه ما در زیر آن نوشتیم، سر هم کرد. اما اعتقاد حکمت درست و دقیقا همان است که ما در زیر این گفته ی وی نوشتیم. مسئله اساسی حکمت این است که  در جنبش چپ، بینش های «غیر مارکسیستی» و «غیر لنینستی» از «سرمایه، نظام سرمایه داری ، امپریالیسم و نظام سرمایه داری وابسته» وجود دارد و اگر بخواهیم «مارکسیستی» و «لنینیستی»( بخوانید حکمتی – ترتسکیستی) بیندیشیم باید خرده بورژوازی را نیز در کنار بورژوازی لیبرال قرار داده «ارتجاعی» بدانیم. به یکی دیگر از نوشته های حکمت  در بحث با دارو دسته ی وحدت کمونیستی نگاه میکنیم:  نخست به عباراتی مینگریم که ظاهرا نظر حکمت را در مورد وجود اقشار خرده بورژوازی در انقلاب دموکراتیک، صحه میگذارند:
«حرکت جهانى سرمايه انحصارى قانونمندى عام خود را در بسط شرايط خاص متفاوت در کشورهاى مختلف آشکار ميکند. تقسيم ناگزير جهان به کشورهاى تحت سلطه و متروپل مهمترين و تعيين کننده ترين نتيجه مشخص کارکرد امپرياليسم است. رشد سرمايه دارى در کشورهاى متروپل و تحت سلطه، شرايط عينى و ذهنى متفاوتى ايجاد ميکند. شرايطى که لاجرم براى کمونيستها وظايف عملى متفاوت و مشخصى را براى حصول سوسياليسم در دستور روز قرار ميدهد.»(انقلاب ایران و نقش پرولتاریا، شماره 26، الف)(1)
پس حکمت اینجا نخست کشورهای جهان را بر مبنای تسلط «سرمایه انحصاری» یا همان امپریالیسم  به دو بخش «متروپل» و «تحت سلطه» تقسیم میکند، و این البته «مهمترین» و «تعیین کننده ترین» نتیجه مشخص کارکرد امپریالیسم است. با توجه به این کارکرد و این تقسیم،  شرایط «عینی» و «ذهنی» متفاوتی ایجاد میشود که این شرایط «متفاوت» به «وظایف عملی متفاوت و مشخصی »میانجامد. حال ببنیم این شرایط متفاوت و این وظایف عملی متفاوت کدامند؟
«از سوى ديگر همين رابطه امپرياليستى حاکم، شرايط عينى وجود طبقات انقلابى ديگرى را فراهم ساخته است (دهقانان، خرده بورژوازى در حال تجزيه شهرى...) که در سرنگونى امپرياليسم و امحاى استثمار شديد و ديکتاتورى خشن آن ذينفع هستند و بر عليه نظام موجود به شيوه هاى مبارزاتى انقلابى دست ميزنند. لذا طبقه کارگر تنها طبقه اى نيست که در انقلاب کنونى ايران خواستار تحولات انقلابى است.»(همانجا، شماره 23،ب)
« بر اساس آنچه تا کنون در باره وجه توليد حاکم بر کشورمان (سرمايه دارى وابسته) و ماهيت ضد امپرياليستى انقلاب دمکراتيک ايران گفته ايم اين نتيجه حاصل ميشود که در بين طبقات و اقشار انقلابى جامعه، طبقه کارگر يگانه طبقه تجزيه ناپذير و تا به آخر انقلابى و پيگيرترين و آشتى ناپذيرترين مبارز در اين انقلاب است.(همانجا، 35 ،الف، تاکیدها از ماست) (2)
 بنابراین یکی از دلایلی که انقلاب را در چارچوب انقلابی دموکراتیک محدود میسازد، وجود«طبقات( و اقشار) انقلابی دیگر» است. یعنی «دهقانان، خرده بورژوازی در حال تجزیه شهری و...»
و سپس  وی بطور مشخص تر سراغ روستاها میرود:
«نظام امپرياليستى حاکم در ايران استثمار دهقانان را به طرق مختلف تشديد ميکند. صرفنظر از رشد پرولتارياى ده (سرعت اين رشد در اينجا مورد بحث ما نيست) که با توسعه کار مزدى و سرمايه در روستا مستقيما توسط سرمايه استثمار ميشوند، بخش عمده اضافه توليد دهقانان "مستقل" نيز (که با اتکا بر نيروى کار خود و خانواده خويش کشت ميکنند) به انحاء مختلف (از طريق کارکرد سرمايه هاى ربائى دولتى و خصوصى، سرمايه تجارى، سياست واردات و قيمت گذارى کالاهاى کشاورزى، ماليات ها و باج هاى مستقيم و غيره) به مالکيت بورژوازى وابسته ايران در ميايد. اين استثمار با رشد نظام سرمايه دارى وابسته هر چه بيشتر تشديد ميشود. شرط لازم ابقاء اين نظام نيز سرکوب هر چه خشن تر مبارزات و اعتراضات دهقانان بوسيله حکومت سرمايه امپرياليستى در ايران است.»(همانجا، شماره 17، ب 3)
در اینجا روشن میشود که معنای استثمار طبقات دیگر(در اینجا دهقانان)چیست و چرا این لایه ها و اقشار علیه دیکتاتوری حاکم مبارزه میکنند. دهقانانی که با اتکا بر نیروی کار خود و خانواده خویش کشت میکنند(روشن نیست که چرا حکمت واژه مستقل را در گیومه میگذارد. لابد بدش نمیآمد که با توجه به رشد «پرولتاریای ده»، این لایه از خرده مالکین روستا را هم «پرولتاریای مستقل» معرفی کند) از سوی «(سرمایه های ربایی دولتی و خصوصی، سرمایه تجاری، سیاست واردات و قیمت گذاری کالاهای کشاورزی، مالیات ها و باج های مستقیم و غیره، استثمار میشوند و اضافه تولیدشان  به مالکیت بورژوازی وابسته در میاید)». دهقانان اعتراض میکنند و دولت نیز اعتراضات دهقانان را در هم میکوبد. اما روشن است که رفع استثمار خرده مالکین روستا که لایه های مرفه و نیمه مرفه دارند، نمیتواند بوسیله انقلاب سوسیالیستی حل و فصل شود.
حکمت البته خیلی طاقت نمیآورد که وجود این اقشار را در انقلاب دموکراتیکش تحمل کند:
«جايگزين کردن سياست سازش طبقاتى بجاى حرکت در جهت ايجاد جبهه انقلابى ضد امپرياليستى در عمل، کم‌کارى در افشاى بى‌امان بورژوازى ليبرال و بخش محافظه کارخرده بورژوازى و لاجرم رها کردن رهبرى سياسى مبارزات دموکراتيک بدست خرده بورژوازى و بورژوازى ليبرال.»(اسطوره، پیشگفتار، شماره 17)
البته نباید تصور کرد که منظور حکمت از«رها کردن رهبری سیاسی مبارازت دموکراتیک بدست خرده بورژوازی و  بورژوازی لیبرال» این است که این طبقات باید در انقلاب دموکراتیک حضور داشته باشند، اما رهبری انقلاب و این طبقات بدست طبقه کارگر باشد.  ضمنا توجه داشته باشیم اینجا حکمت از بخش «محافظه کار خرده بورژوازی» (که گویا باید بخش های مرفه خرده بورژوازی باشد، صحبت میکند. و این به ما اجازه میدهد که  بخش هایی از خره بورژوازی را از دید حکمت غیرمحافظه کار(رادیکال، مترقی، انقلابی و...) بدانیم. 
اما این نوع «بازی»ها با طبقه خرده بورژوازی که ناشی از شرایط حاک بر خط سه و کلا چپ انقلابی ایران است، چندان دیری نمیپاید. حکمت یکی دو سال بعد و در پاسخ به اتهامات وحدت کمونیستی و «پوپولیست» و ضد انقلاب سوسیالیستی خواندن حکمت  و گروه سهندشف نقاب از چهره بر میدارد و چنین مینویسد: 
«...و سازمانى را که دقيقاً با نظراتى عکس اين الگوبردارى‌ها در سطح جنبش معرفى شد، سازمانى که پرچم مبارزه عليه فئودالى دانستن ايران، عليه لزوم رشد بيش از اين سرمايه دارى در ايران(یعنی نیازی به رشد بیش از این سرمایه داری نبوده . همین درجه از رشد برای انقلاب سوسیالیستی کافی است)، عليه الگوبردارى از انقلابات بورژوا- دموکراتيک کلاسيک و يا حتى انقلاب ١٩٠٥ روسيه، عليه دموکرات دانستن بورژوازى در عصر ما و در کشور ما را بلند کرد و در اين مبارزه به موفقيت رسيد را چنين تصوير ميکنند»(در نقد وحدت کمونیستی،آناتومی لیبرالیسم چپ، منتخب آثار، ص 489) و
 «...البته با اين اشکال کوچک که کارگر پيشرو ايرانى متحير ميماند که چگونه سازمانى که "طرفدار" دوآتشه انقلاب سوسياليستى است(منظور وحدت کمونیستی است) در تمام پراتيک سياسى خود مداوماً جبهه ساز، مدافع ائتلاف با احزاب خرده بورژوايى، بى نياز از حزب کمونيست و مجيزگوى مجاهدين از آب درميآيد و آنکه بنا به روايت وحدت کمونيستى "طرفدار" انقلاب سوسياليستى نيست(منظور گروه سهند و خود حکمت است و حکمت اینجا میخواهد بگوید که او نه طرفدار انقلاب دموکراتیک، بلکه طرفدار انقلاب سوسیالیستی بوده است. و البته ما نیز همواره گفته ایم که این اتهامی ناروا به حکمت و دارودسته اش بوده است زیرا او طرفدار انقلاب سوسیالیستی- و البته درحرف- بوده است گرچه مجبور بوده این را یک جوری، نه رک و صریح، بلکه پنهانی بگوید.)، مدام بر ضرورت استقلال طبقه کارگر، تشکيل حزب طبقاتى، ارتجاعى بودن کليه اقشار خرده بورژوازى و نادرستى هرگونه ائتلاف با جرياناتى نظير مجاهدين و امثالهم پافشارى ميکند.»( همانجا، ص495، تاکیدها و عبارات داخل پرانتز از ماست)
 پس از نظر حکمت، نه تنها کل بورژوازی ارتجاعی است، بلکه «کلیه اقشار خرده بورژوازی» نیز «ارتجاعی» است (و دقیقتر و با توجه به شواهدی که ارائه کردیم از دید حکمت «بوده است»). میدانیم که زمانی که شخصی یا جریانی «کلیه» اقشار خرده بورژوازی را ارتجاعی بنامد، این نظر خود را شامل لایه های تحتانی این طبقه یعنی خرده بورژوازی فقیر نیز کرده است.  لذا تا اینجا در شهرها(عجالتا ما تصور میکنیم که منظور وی خرده بورژوازی شهری است) فقط طبقه ی کارگر مانده است که انقلابی است. توجه داشته باشیم اینها همان «تحلیل طبقاتی» لنینی و «تحلیل مشخص» لنینی است، که حکمت میخواست از قانونمندی ساخت اقتصادی بیرون بکشد، اما در آنجا هنوز بیرون نکشیده بود.
ایجا باید این نکته را اضافه کنیم که دعوای حکمت و وحدت کمونیستی بیشتر مانند آن جنگ های«زرگری» بین دو گروه کمابیش هم عقیده است که یکی با نقد دیگری، بیشتر از آنکه دعوای خود را با وی پیش برد، برای خودش میدان باز میکند تا علیه گروه سومی که عجالتا غایب است، تا میتواند حرف های اصلی و واقعی خود را که تا کنون پوشیده گفته، آشکارا بزند. در واقع این دو گروه  در دعوای زرگری خود بیشترمبارزه علیه گروه سومی را پیش میبردند تا دعوای خود را با یکدیگر. وحدت کمونیستی های کنونی از دارودسته ی پیش از این حکمتی نیز، حکمتی تراند. 
اقشار خرده بورژوازی-  روستایی
 حکمت پس از اینکه اصرار ورزید که تمامی این طبقات را ارتجاعی میداند به سراغ روستاها میرود تا موضع خود را در قبال دهقانان  نیز روشن کند. حکمت مواضع واقعی خویش را این چنین در تقابل با برداشت های (و مثلا تحریف های)  وحدت کمونیستی از آنها نشان میدهد: 
«...و به شيوهاى بورژوايى سعى در قبولاندن اين مساله، آنهم به دهقانى که سهميه زمينش را دقيقاً در پروسه تراکم مالکيت ارضى از دست داده است، دارند که سرمايه دارى با بهبود وضع دهقانان خرده پا سازگارى دارد، وجود پرولتاريا، نيمه پرولتاريا و تهيدستان روستا را را ناديده ميگيرند يا پرده پوشى ميکنند واین  با توسل به عذر هميشه در آستين "انقلاب دموکراتيک" است، همواره اين تعهد خود را "از ياد ميبرند" که "بايد تعارض منافع اين طبقه با منافع بورژوازى دهقانى را برايشان روشن سازد" وظيفه ترويج سوسياليسم و سازماندهى مستقل آنان "در هر دو مورد و در هر شرايطى" را براى خود قائل نميشوند. هيچ الزامى نمىبينند که در جهت ايجاد "عميق ترين وحدت ممکن در بين پرولتارياى شهر و روستا" تلاش کنند و... "پرولتارياى روستا را به اين درک برسانند که تنها مبارزه مشترک پرولتارياى شهر و روستا عليه کليت جامعه بورژوا ميتواند به انقلاب سوسياليستى، تنها انقلابى که قادر به رهانيدن توده فقير روستا از قيد فقر واستثمار است، بيانجامد »(همانجا،ص،492، تمامی تاکیدها از متن اصلی است)
و
«اما اصل مساله "تجزيه جمعيت روستايى" چيست و اتحادمبارزان کمونيست در چه چهارچوبى اين مفهوم را مطرح کرده است. کتاب "کمونيستها و جنبش دهقانى..." همزمان با اوج توهمات پوپوليستى جنبش چپ ايران نوشته شده است، در مقطعى که طيف وسيعى از تحليلهاى کليشهاى راست بر اين جنبش حاکم بود. حل مساله ارضى محتواى انقلاب ما قلمداد ميشد، اتوپى سرمايه دارى ملى و مستقل بر ايده پوچ فئودالى بودن روستاى ايران متکى بود. تجزيه طبقاتى و منافع متضاد طبقاتى در سطح روستا، به بهانه وجود خواست زمين در ميان دهقانان فقير و عدم رواج قطعى کار مزدى در کشاورزى ايران، انکار ميشد. تحت نام کمونيسم برخوردى راست روانه به جنبش دهقانى و بويژه گسترش حمايت کارگران به دهقانان مرفه تبليغ ميشد. اين کتاب در رد اين نظرات نوشته شده است. در اين کتاب ما بر حاکميت سرمايه دارى بر کشاورزى ايران، به وجود پرولتارياى روستا و به موقعيت ناگزير دهقانان فقير که على الظاهر کارگران مزدى نيستند، اما نهايتاً توسط سرمايه استثمار ميشوند. تأکيد کرديم. ما آلترناتيوهاى اتوپيک بورژوايى و خلقى پوپوليستها را در قبال جنبش دهقانى رد کرديم و بر کار سوسياليستى در روستا، تشکل مستقل پرولتارياى روستا و عدم حمايت از دهقانان مرفه تأکيد ورزيديم.»( همانجا، ص،،494 تاکید از ماست).
اینک اقشار مختلف دهقانان هستند که از سوی حکمت یکی بعد از دیگری از رده ی متحدین پرولتاریا بیرون میشوند: دهقانان مرفه:ارتجاعی. دهقان میانه حال: فعلا نداریم زیرا تجزیه طبقاتی صوت گرفته است. دهقانان فقیر: «موقعيت ناگزير دهقانان فقير که على الظاهر کارگران مزدى نيستند، اما(باید کارگر شوند)نهايتاً توسط سرمايه استثمار ميشوند.» حکمت البته توضیح میدهد که نوشته های خویش را در زمان «اوج توهمات پوپولیستی» در جنبش چپ نوشته بود و این «اوج توهمات» بوی اجازه نمیداد که نظرات واقعی خود را خیلی صریح و آشکارا طرح کند.
و حکمت چه تبلیغ و ترویجی را در روستا توصیه کرده بود:
« بر کار سوسياليستى در روستا، تشکل مستقل پرولتارياى روستا و عدم حمايت از دهقانان مرفه تأکيد ورزيديم( همانجا، 494)
«ما اين استدلال را در رد انتظار رشد سرمايه دارى در روستا، در رد انتظار تجزيه جمعيت و بوجود آمدن کشاورزى مدرن کاپيتاليستى و در رد به تعويق انداختن اتحاد پرولتارياى روستا و دهقانان بى چيز با پرولتارياى شهر به بهانه "دموکراتيک بودن انقلاب" طرح کرديم.»(همانجا، تاکید از متن اصلی است)
 و
«به اين اشاره کرديم که عدم تجزيه جمعيت روستايى مانع از آن است که دهقان بى چيز، که در عمل جزيى از ارتش ذخيره کار است، بطور عينى در موقعيت يک پرولتر قرار بگيرد، و لذا رفاه آتى خود را در کسب زمين جستجو ميکند. ما توضيح داديم که بنابراين تقسيم اراضى راه حل اقتصادى ما نيست (برخلاف روسيه!) بلکه سوسياليسم راه حل است؛ که جنبش دهقانى در پشت خواست زمين، يک جنبش غيرطبقاتى نيست، بلکه زمين خواستن دهقانان بى چيز با زمين خواستن دهقانان مرفه مقولاتى متفاوتند.»(همانجا، همان ص، تاکید از متن است)
بسیار عالی! ما شاهد آنیم که در انقلاب دموکراتیکی که رهبری آن باید در دست طبقه کارگر باشد، همه ی طبقات یکی پس از دیگری «اسطوره» میشوند و هیچ طبقه ای که طبقه کارگر قرار باشد آن را رهبری کند، وجود ندارد!خود طبقه کارگر است و بس. و لذا این طبقه کارگر باید تمامی طبقات را که همه طبقه کارگرند، رهبری کند!؟
 چنین است نتیجه ی مدرنی که میتوان از انقلاب دموکراتیک حکمت گرفت. وچنین است مانور حکمت میان مفاهیم و عبارات گوناگون که زیر لفاظی ها، و مقاله را به مشتی زبان بازیها تبدیل کردن وی بچشم میخورد.(3)
ادامه دارد.
هرمزدامان
 خرداد1396
یادداشتها
1-    حکمت این تفاوت ها را چنین شرح میدهد: «ب - در سطح اقتصادى امپرياليسم در کشور تحت سلطه شديدترين شرايط استثمار را بر طبقه کارگر و ديگر طبقات زحمتکش اعمال ميکند و در کشور متروپل، دقيقا بر مبناى همين پروسه توليد فوق سود، پايه هاى مادى ايجاد اشرافيت کارگرى - بخشى از طبقه کارگر که از اين فوق سود بهره مند ميشود- را ايجاد ميکند.
در سطح سياسى، در کشور تحت سلطه طبقات و اقشار ديگر زحمتکش در کنار طبقه کارگر به مبارزه انقلابى کشيده ميشوند و در کشور متروپل بخشى از خود طبقه کارگر - اشرافيت کارگرى - خصلت انقلابى خود را از دست ميدهد و به پايه مادى نفوذ ايدئولوژى بورژوازى در طبقه کارگر و سازمانهاى سياسى آن بدل ميگردد. امپرياليسم در کشور تحت سلطه عمدتا با تکيه بر ديکتاتورى عريان و در کشور متروپل عمدتا با تکيه بر رفرميستها، رويزيونيستها و اپورتونيستهاى سازشکار جنبش کارگرى حاکميت بورژوازى را تثبيت ميکند(انقلاب ایران و نقش پرولتاریا، شماره های 27 و 28).
 اما در بحثهای حکمت روشن نیست که آیا تفاوتهایی میان اقتصاد این دو نوع کشورها وجود دارد که چنین تمایزاتی را بوجود میآورد و یا خیر؟ آیا ساخت اقتصادی کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه یکی میباشند؛ یعنی همه سرمایه داری هستند و بس. و چون سرمایه داری و مانند هم هستند، بنابراین تفاوتی میانشان نیست؟ از سوی دیگر، روشن نیست که چنانچه همه سرمایه داری هستند، چرا چنین تفاوتهای فاحشی میان آنها بوجود میاید! واین تفاوتها را بر چه مبنایی باید توضیح داد.
و
«حال آنکه پوپوليسم راست (و در اوائل راست و چپ هر دو) يا رسماً نظام توليدى مسلط را فئودالى و نيمه فئودالى ميخواند يا حداکثر در بهترين حالت آن را سرمايهدارى "وابسته" اطلاق ميکرد، اما اين وابستگى را معادل "رشد ناکافى"، "ناموزونى" و "عدم خودکفائى" سرمايه دارى در ايران ميگرفت و لذا به طرق مختلف ايران را از دايره عملکرد قوانين حرکت جامعه سرمايهدارى بيرون ميکشيد.»(نقد وحدت کمونیستی، بخش دوم، شماره20)
 «بیرون کشیدن کشور تحت سلطه از دایره عملکرد قوانین سرمایه داری» تحریف نظرات خط سه است. زیرا این جریانات بدرستی دایره عملکرد قوانین سرمایه داری را با توجه به تکامل  سرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم مورد بررسی قرار میدادند. آنها به جلو می رفتند و تفاوت های مرحله ی امپریالیستی را با مرحله رقابت آزاد در میافتند. حکمت علیرغم عبارات پرانی هایش در باره امپریالیسم، به عقب بر میگردد و با حذف مرحله امپریالیسم (و بعدها با حذف امپریالیسم از ادبیات سیاسی خود و «اسطوره» کردن آن) به  قوانین  سرمایه داری رقابت آزاد بازگشت میکند (و یا به گونه ای دیگر با حذف امپریالیسم و تصور تحلیل رفتن کل جهان در یک ساخت سرمایه داری واحد و بدون تفاوت های اساسی، خیالات ترتسکیستی و تهی را واقعیت خود را واقعیت قلمداد میکند). به این ترتیب، جریانهای خط سه، وضع جدید ناشی از مرحله امپریالیسم، و تقسیم جهان به  کشورهای امپریالیستی و کشورهای زیر سلطه و نقش امپریالیسم را در این کشورها درمی یافتند، اما حکمت با حذف امپریالیسم و دوگانگی کشورهای امپریالیستی و زیر سلطه، به عصر رقابت آزاد و تبدیل همه ساخت اقتصادی جهان به یک ساخت واحد و یکدست برمیگردد و خواهان انقلاب سوسیالیستی میشود.   
2-    و باز«بنابراين انقلاب ايران دموکراتيک است چون نظام امپرياليستى حاکم در ايران تحت سلطه خود از نقطه نظر شرايط عينى( استثمار شديد اقتصادى و سرکوبى سبعانه سياسى طبقه کارگر و طبقات زحمتکش ديگر: دهقانان، خرده بورژوازى شهر...) و هم از نقطه نظر شرايط ذهنى (وجود طبقاتى در کنار طبقه کارگر - عمدتا دهقانان - که بنابر شرايط عينى زندگى اجتماعى خود آمادگى پذيرش شيوه هاى انقلابى مبارزه بر عليه نظام موجود را دارا هستند) به انقلاب ايران محتوايى دموکراتيک بخشيده است. بايد تاکيد شود که در ايران، بخاطر حاکميت نظام سرمايه دارى امپرياليستى، طبقه کارگر ايران بيش از هر انقلاب دموکراتيک پيشين در جهان، نيروى عمده اين انقلاب را تشکيل ميدهد»(همانجا، شماره 24) و«فقدان شرايط ذهنى يک انقلاب سوسياليستى بلاواسطه و وجود اقشار غيرپرولترى که به دلائلى که گفتيم قادرند به شيوه اى انقلابى با نظام موجود دست به مبارزه زنند، اين انقلاب را در چهارچوب انقلابى دمکراتيک محدود ميسازد.(همانجا)
3-      اینها درک های  صرفا حکمتی نیستند. هم اینک این درک های ترتسکیستی و شبه ترتسکیستی در بیشتر محافل شبه چپ وجود دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر