۱۳۹۶ مهر ۵, چهارشنبه

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند! (21)

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند! (21)
بررسی مجموعه مقالات منتشره به وسیله ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها درباره کتاب یادداشت های فلسفی لنین

رابطه ی انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی
 در بخش های گذشته کمابیش به نظرات لنین در سال1917 پیش و پس از تزهای آوریل پرداختیم و فریب کاریها و تحریفات لووی را نشان دادیم. اکنون و در این بخش مروری میکنیم بر تکوین نظریه ی دیالکتیکی لنین در مورد رابطه دو انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی. نخست نظر لنین را در این مورد از کتاب دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک میآوریم:
«ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان هم مانند هر پديده‌اى در عالَم داراى يک گذشته و يک آينده است. گذشته آن - حکومت مطلقه، سرواژ، سلطنت و ممتازيت است، در مبارزه با اين گذشته، در مبارزه با ضد انقلاب «وحدت اراده» پرولتاريا و دهقانان ممکن است زيرا وحدت منافع وجود دارد. آينده آن - مبارزه با مالکيت خصوصى، مبارزه کارگر روزمزد با صاحبکار و مبارزه در راه سوسياليسم است. اينجا وحدت اراده غير ممکن است. در اينجا راهى که در برابر ما قرار دارد راهى نيست که از حکومت مطلقه به جمهورى ميرود بلکه راهى است که از جمهورى دمکراتيک خرده بورژوازى بسوى سوسياليسم ميرود.
البته در شرايط تاريخى مشخص عناصر گذشته و آينده در هم آميخته و دو راه با هم مخلوط ميشوند. کار روزمزدى و مبارزه آن عليه مالکيت خصوصى در زمان حکومت مطلقه نيز وجود دارد و حتى نطفه آن در رژيم سرواژ بسته ميشود، ولى اين موضوع به هيچ وجه مانع آن نيست که ما از نظر منطقی و از لحاظ تاريخى مراحل بزرگ تکامل را از يکديگر تفکيک نماييم. ما همه انقلاب بورژوايى و سوسياليستى را در نقطه مقابل هم قرار ميدهيم، ما همه بدون چون و چرا روى لزوم تفکيک کامل آنها از يکديگر اصرار ميورزيم، ولى آيا ميتوان منکر اين شد که عناصر خاص و جداگانه‌اى از اين دو انقلاب در در تاريخ با يکديگر در ميآميزند؟ مگر عصر انقلابهاى دمکراتيک اروپا شاهد يک سلسله نهضت‌هاى سوسياليستى و تلاشهاى سوسياليستى نبوده است؟ و مگر انقلاب سوسياليستى اروپا در آينده هنوز کارهاى بسيار فراوانى که بايد در رشته دمکراتيسم به انجام برساند در پيش ندارد؟...
وظايف سياسى مشخص را بايد در شرايط مشخص مطرح نمود. همه چيز نسبى است، همه چيز گذرنده است، همه چيز متغير است...» (منتخب آثار یک جلدی، ص 369-368، تمامی تاکیدات از ماست).
عبارات لنین روشن و گویا هستند. اساس بحث در مورد وحدت اضداد میان انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی است. این دو از یک سو دارای تشخص ویژه و  قابل تفکیک از یکدیگر هستند و استقلال منحصر به فرد، و نیاز به تکوین و اسلوب های حل خاص خود را دارند؛ و از سوی دیگر به یکدیگر وابسته و در یکدیگر نفوذ و تداخل میکنند. از یک طرف نباید آنها را با یکدیگر درهم کرد و چنان در هم آمیخت که هر گونه تشخص و تمایزی ممکن نگردد، گویی ما با یک پدیده ی تک و بی هر گونه تمایزی درونی سروکار داریم و انقلاب ما گویا یا صرفا دموکراتیک و یا صرفا سوسیالیستی است؛ و  از طرف دیگر نباید آنها را از چنان از یکدیگر جدا کرد که گویی دو پدیده مطلقا مستقل از یکدیگر بوده و کوچکترین ارتباط درونی با یکدیگر ندارند. این دیالکتیک رابطه بین انقلابات دموکراتیک و سوسیالیستی است که از زمانی که پرولتاریا به مثابه یک نیروی نوین تاریخی اعلام موجودیت کرد، در تمامی کشورهایی که شرایط و امکان این همگونی وجود داشت، شکل گرفت، و درعین حال نسبت به شرایط هر کشور معین تغییرات خاصی یافته و تکامل پذیرفته است.(1)
نکته ای که دارای اهمیت ویژه است این است که لنین در همان زمان نگارش دو تاکتیک ... با دیالکتیک مارکس بخوبی آشنایی داشته و یکی از مهمترین فرق های اساسی وی و جریانی که وی در سوسیال دمکراسی روس بنیان گذاشت با جریانهای دیگر بویژه اپورتونیستها و رویزیونیستها، نارودنیکها، منشویکها، سوسیال رولوسیونرها  و آنارشیستها، درست همین دیالکتیکی اندیشیدن لنین و نفوذ دادن این شیوه تفکر در بلشویکها و بلشویسم روسیه بود. لنین این دیالکتیک را از مارکس و انگلس و از کتابهای با اهمیتی مانند فقر فلسفه، مانیفست، مبارزه طبقاتی در فرانسه، هیجدهم برومر لوئی بوناپارت، جنگ داخلی در فرانسه، نقد برنامه گوتا، تزهای مارکس درباره فوئرباخ و بویژه از کتاب سرمایه دریافت کرد.
بنابراین زمانی که لووی تلاش میکند که ثابت کند لنین در زمان پیش از یادداشتهای فلسفی دیالکتیسین نبوده و پس از مطالعه هگل دیالکتیسین شده، تنها سالوسی و کراهت یک ترتسکیست فریبکار را به نمایش میگذارد.     
 فریبکاری وی زمانی به اوج میرسد که وی  تفاوت را در این دو دوره در این میداند که مثلا در زمان نگارش دو تاکتیک ... که لنین از دیالکتیک بهره چندانی نبرده بوده، انقلاب روس را دو مرحله ای و مرحله نخست را دموکراتیک و مرحله دوم را سوسیالیستی نامیده است و پس از اینکه هگل را مطالعه کرده، از دیدگاه گذشته خود انتقاد کرده و به انقلاب واحد سوسیالیستی باور آورده است.    
چهارمین سالگشت انقلاب اکتبر
لنین چهار سال پس از انقلاب اکتبر به یک ترازبندی از کارهای انجام شده در مورد انقلاب روسیه  میپردازد و بویژه نکات بسیار مهمی را در مورد انقلاب دموکراتیک در روسیه و نیز رابطه ی انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی  بیان میکند. مروری در بیانات لنین در این مقاله روشنگر بسیاری از نکاتی است که لووی تمامی تلاش خود را میکند که آنها را پنهان کند. بدلیل اهمیت این بخش از نظرات لنین در موضوع مورد بحث(و همچنین شرایط ویژه ایران) ما آنها را بطور کامل میآوریم :
«وظيفه مستقيم و نزديک انقلاب روسيه وظيفه بورژوا- دمکراتيک بود، يعنى برانداختن بقاياى نظامات قرون وسطايى و زدودن اين بقايا تا آخر و تصفيه روسيه از وجود اين بربريت، از اين ننگ و از اين بزرگترين ترمز هرگونه فرهنگ و هر گونه پيشرفتى در کشور ما.
و ما بحق ميباليم که اين تصفيه را بسى با عزم‌ تر و سريع‌ تر و جسورانه‌ تر و کاميابانه ‌تر و پردامنه ‌تر و از نقطه نظر نفوذ در توده‌هاى خلق در قشرهای گسترده  آن عميق‌تر از انقلاب کبير فرانسه، که متجاوز از ١٢٥ سال پيش واقع شد، انجام داده‌ايم.
هم آنارشيستها و هم دمکراتهاى خرده بورژوا (يعنى منشويکها و اس‌آرها، که نمايندگان روسى اين تيپ اجتماعى بين‌المللى هستند) بميزان فوق‌العاده زيادى مطالب در هم بر هم درباره رابطه بين انقلاب بورژوا- دمکراتيک و انقلاب سوسياليستى (يعنى پرولترى) ميگفتند و ميگويند. طى‌اين چهار سال درستی برداشت ما از مارکسيسم در اين باره و درستی حساب ما در مورد تجربه انقلابهاى گذشته کاملا تأييد گرديد. ما انقلاب بورژوا- دمکراتيک را بهتر از هر کس ديگر بپایان خود رسانديم. ما با آگاهى کامل، استوار و بلاانحراف بسوى انقلاب سوسياليستى پيش ميرويم و ميدانيم که اين انقلاب را ديوار چين از انقلاب بورژوا- دمکراتيک جدا نميکند، ميدانيم فقط مبارزه معين خواهد کرد که تا چه حد موفق خواهيم شد (آخرالامر) به پيش برويم و کدام بخش اين وظيفه فوق‌العاده عالى را اجرا خواهيم کرد و کدام بخش از پيروزى‌هايمان را براى خود تحکيم خواهيم نمود. آينده اين موضوع را نشان خواهد داد. ولى همين حالا می بينيم که در امر اصلاحات سوسياليستى جامعه - براى کشورى ويران، رنج ديده و عقب مانده - بميزان عظيمى کار انجام گرفته است.
ولى اول موضوع مضمون بورژوا- دمکراتيک انقلاب خودمان را بپايان رسانيم. معناى اين کلام بايد براى مارکسيستها روشن باشد. جهت توضيح مطلب، مثالهاى روشنى بياوريم.
مضمون بورژوا- دمکراتيک انقلاب، يعنى تصفيه مناسبات اجتماعى (نظامات و مؤسسات) کشور از آثار قرون وسطائى، از سرواژ و فئوداليسم.
آيا مقارن سال ١‌٩١٧ عمده‌ترين مظاهر و بقايا و بازمانده‌هاى سرواژ در روسيه چه بود؟ سلطنت، نظام زمره‌اى، ملکدارى و شيوه استفاده از زمين. وضع زنان، مذهب و ستمگرى نسبت به مليتها. هر يک از اين «اصطبلهاى اوژيانس» را که بگيريد ميبينيد که ما کاملا آنرا تمیز کرده‌ايم. در صورتى که بجاست گفته شود که همه کشورهاى پیشرفته هنگامى که خودشان انقلاب بورژوا- دمکراتيک را در ١٢٥ و ٢٥٠ سال پيش و از آن هم جلوتر (انگستان در ١٦٤٩) انجام ميدادند پاکیزه کردن اين اصطبلها را ناتمام باقى گذاردند. کارى که ما طى تقريبا ده هفته بين ٢٥ اکتبر (٧ نوامبر) ١٩١٧ و انحلال مجلس مؤسسان (٥ ژانويه ١٩١٨) در اين رشته انجام داديم هزار بار بيشتر از آنچيزى بود که دمکراتها و ليبرالهاى بورژوا (کادتها) و دمکراتهاى خرده بورژوا (منشويکها و اس‌آرها) در عرض هشت ماه حکومت خود انجام دادند.
اين ترسوها، پرگوها، خودپسندان و هاملتها، شمشير چوبى خود را حرکت ميدادند و حال آنکه حتى سلطنت را هم نابود نساختند! ما زباله سلطنت را چنان بدور ريختيم که کسى هرگز چنان نکرد. ما سنگى بر سنگ و خشتى بر خشت کاخ ديرين سال نظام رسته ای باقى نگذاشتيم (پیشرفته ترین کشورها از قبيل انگستان و فرانسه و آلمان هنوز از بقاياى نظام رسته ای خلاص نشده‌اند!). ما عميقترين ريشه‌هاى نظام رسته ای يعنى بقاياى فئوداليسم و سرواژ را در زراعت بکلى برانداختيم. «ميتوان مباحثه کرد» (در خارجه عده‌اى کافى از ادبا و کادتها و منشويکها و اس‌آرها هستند که به اين مباحثات مشغول باشند) که «سرانجام» از اصلاحات ارضى انقلاب کبير اکتبر چه چيزى حاصل ميشود. ما طالب آن نيستيم که اکنون وقت را بر سر اين مباحثات تلف کنيم زيرا ما اين مباحثه و تمامى مباحثات مربوط به آن را بوسيله مبارزه حل ميکنيم. ولى نميتوان اين واقعيت را نادیده گرفت که دمکراتهاى خرده بورژوا هشت ماه با ملاکين، که سنن سرواژ را حفظ مينمودند، «سازش کردند» ولى ما در عرض چند هفته، هم اين ملاکين و هم تمام سنن آنها را از روى سرزمين روس بکلى برانداختيم.
مذهب يا بى‌حقوقى زنان يا ستمگرى نسبت به مليتهاى غير روس و نابرابرى حقوقى آنها را بگيريد. همه اينها مسائل مربوط به انقلاب بورژوا- دمکراتيک است. فرومايگان دمکراسى خرده بورژوا هشت ماه درباره اين مطالب پرگويى ميکردند؛ حتى يک کشور پیشرفته جهان نيست که اين مسائل در آن در جهت بورژوا- دمکراتيک تا پایان حل شده باشد. در کشور ما اين مسائل بوسيله قانونگذارى انقلاب اکتبر تا آخر حل شده است. ما با مذهب چنانکه بايد شايد مبارزه کرده‌ايم و ميکنيم. ما به همه مليتهاى غير روس جمهورى خاص خودشان با مناطق خودمختار خاص خودشان را داده‌ايم. در کشور ما يک چنين دنائت و پليدى و رذالتى نظير بيحقوقى و يا ناقص‌الحقوقى زنان، اين بازمانده نفرت انگيز سرواژ و قرون وسطى، که بورژوازى مغرض و خرده بورژوازى کـُند ذهن و مرعوب در همه کشورهاى جهان بدون کوچکترين استثناء بدان رنگ نو ميزند، وجود ندارد.
همه اينها - مضمون انقلاب بورژوا- دمکراتيک است. صد و پنجاه تا دويست و پنجاه سال پيش از اين پيشوايان پيشگام اين انقلاب (اگر بخواهيم از يک يک صور ملى اين تراز کلى سخن گوييم بايد بگوييم اين انقلابها) به مردم وعده دادند بشريت را از قيد امتيازات قرون وسطائى، نابرابرى زنان، امتيازات دولتى فلان يا بهمان دين (يا«انديشه دينى» و «ديندارى» بطور اعم) و از قيد نابرابرى مليتها برهانند. وعده دادند و اجرا نکردند. نميتوانستند اجرا کنند زيرا «احترام به مالکيت خصوصى مقدس»مانع بود. در انقلاب پرولترى ما اين «احترام»ملعون به اين آثار سه بار ملعون قرون وسطائى و به اين «مالکيت خصوصى مقدس» وجود نداشت.
ولى براى آنکه پیروزیهای انقلاب بورژوا- دمکراتيک را براى خلقهاى روسيه تحکيم کنيم، ميبايست پیشتر برويم و پیشتر رفتيم. ما مسائل مربوط به انقلاب بورژوا- دمکراتيک را در اثنای راه، در جريان عمل و بمثابه «محصول فرعى» کار سوسياليستى عمده و واقعى و انقلابى- پرولتارى خودمان حل ميکرديم. ما هميشه ميگفتيم رفرم، محصول فرعى مبارزه انقلابى طبقاتى است. ما ميگفتيم و در عمل ثابت کرديم که اصلاحات بورژوا- دمکراتيک محصول فرعى انقلاب پرولترى يعنى سوسياليستى است. بجاست گفته شود که همه کائوتسکى‌ها، هيلفردينگ‌ها، مارتف‌ها، چرنف‌ها، هيلک‌ويت‌ها، لونکه‌ها، ماکدونالدها، توراتى‌ها و ديگر قهرمانان مارکسيسم «دو و نيم» نتوانستند اين رابطه را درک کنند. نخستين انقلاب ضمن رشد خود به انقلاب دوم تحول مييابد. انقلاب دوم مسائل انقلاب اول را در جريان عمل حل ميکند. انقلاب دوم کار انقلاب اول را تحکيم مينمايد. مبارزه و تنها مبارزه است که معين ميکند تا چه حدودى انقلاب اول موفق خواهد شد به انقلاب دوم تحول يابد.»
نظام شوروى همانا يکى از تأييدات يا مظاهر آشکار اين تحول يک انقلاب به انقلاب ديگرى‌ است. نظام شوروى حد اکثر دمکراتيسم براى کارگران و دهقانان است و در عين حال دال بر گسست با دمکراتيسم بورژوائى و پيدايش طراز نوين جهانى- تاريخى دمکراسى يعنى دمکراسى پرولترى يا ديکتاتورى پرولتارياست.(منتخب آثارچهار جلدی، جلد چهارم، ص 720- 716 )
اینجا نیز لنین نکاتی را تکرار میکند که در بخش هایی از دو تاکتیک ...  که ما در بالا آوردیم، بیان کرده بود. چندان تفاوت کیفی ای میان این دو بخش از نظرات لنین نیست که ما بخواهیم نظرات لنین را به دوره ی پیش از مطالعه ی هگل و پس از مطالعه هگل و بویژه در مورد مسئله مورد بحث یعنی دو مرحله ای بودن انقلاب در روسیه و نیز رابطه ی بین این دو انقلاب، تقسیم کنیم.
 آنچه ما در طی این سلسله مقالات بر آن تاکید کرده ایم این است که لنین دیالکتیک را از مارکس و انگلس آموخت و آن را همواره در تمامی امور انقلاب از تئوری  و تشکیلات و تاکتیک و غیره بکار برد. پس از مطالعه ی هگل، لنین درک خود از دیالکتیک را ژرفتر، باجوانبی بیشتر و دقیق تر از پیش کرد و باز در عمل بکار گرفت. تردیدی نیست که در این دوره، تکامل و تغییرات کیفی بیشتری را در نظرات لنین در برداشت، ولی نه به ان معنایی که حضرات ترتسکیستها ، چپ نویی ها و مارکسیستها غربی در بوق و کرنا میکنند، یعنی تکامل نظرات لنین را به دوره پیش از دیالکتیک و پس از دیالکتیک تقسیم کرده و لنین را دوره پیش از مطالعه هگل پیرو «ماتریالیسم عامیانه» جا میزنند بلکه به این معنا که  وقوع جنگ، تکامل اپورتونیسم در سوسیال دموکراسی به سوسیال امپریالیسم ، مبارزه و انقلاباتی گسترده تر در اروپا و آسیا، و نیز انباشت تجارب تئوریک، سیاسی، تاکتیکی، استراتژیکی و بویژه  پیاده کرده عملی آنها بوسیله لنین و بلشویکها میتوانست چنین تکوین و تکاملی را ایجاد کند. امری که برای هر رهبر و کادر و بطور کلی هر  انقلابی واقعی میتواند رخ دهد. 
پیش از اینکه به این بخش پایان دهیم بد نیست که اشاره ای هم به بهانه کردن عقب ماندگی روسیه بوسیله اپورتونیستها و تحریف لووی در این مورد نماییم.  
ما در بخش 17 همین مقالات، این عبارات را از لووی آوردیم:  
«تزهای آوریل لنین... تنها نشانگر تلویحی گسست ریشه ای با سنت «مارکسیسم راست کیش» بین الملل دوم(مقصود جریان حاکم بر آن است و نه جریان چپ رادیکال به نمایندگی روزا و غیره) یعنی سنتی که در آن ماتریالیسم(مکانیکی، جبر باورانه، تحولی) در قیاسی خشک و از لحاظ سیاسی فلج کننده تجلی میابد:
روسیه کشوری عقب مانده و نیمه فئودال است.
روسیه مستعد سوسیالیسم نیست.
انقلاب روسیه، انقلاب بورژوایی است(که میبایستی اثبات میشد.)»(همانجا،ص 35-34)
 لووی این نکته را که اپورتونیست ها (منشویک ها، انترناسیونال دومی ها و ...) عقب ماندگی و نیمه فئودالی بودن روسیه را دلیلی بر عدم امکان انقلاب سوسیالیستی در این کشور میگرفتند، بهانه میکند تا به خیال خود ثابت کند که اگر آن حضرات  میگفتند انقلاب روسیه بورژوایی است، لنین در مقابل آنها میگفت روسیه نه نیازمند انقلاب بورژوا- دموکراتیک بلکه نیازمند انقلابی صرفا سوسیالیستی است.
اما مطالبی که ما در بالا از مقاله در چهارمین سالگشت انقلاب اکتبر لنین آوردیم بخوبی روشنگر موضع تحریف گرایانه لووی است. روشن است که لنین موضع این حضرات اپورتونیستها و رویزیونیستها را رد میکند و بویژه در مقاله ای که بعدها مینگارد به نام درباره انقلاب ما توضیحات روشنگری درباره خشک مغزی این حضرات در مورد عدم امکان انقلاب سوسیالیستی در روسیه ارائه میدهد، اما نه با این دیدگاه که انقلاب بورژوا – دمکراتیک را در روسیه نفی کند و تنها انقلاب سوسیالیستی را تایید کند، بلکه با این دیدگاه  که در حالی که روسیه عقب مانده و نیمه فئودالی نیاز به انقلاب بورژوا- دمکراتیک دارد، اما بر خلاف نظر این حضرات رویزیونیست قرار نیست که تنها به این انقلاب بسنده شود. میتوان و باید انقلاب دموکراتیک را انجام داد، اما نه به تنهایی و نه با این دیدگاه که دیوار چین این انقلاب را از انقلاب سوسیالیستی جدا میکند و نه با این دیدگاه که نخست باید بطور کامل انقلاب دموکراتیک کرد و سپس به انقلاب سوسیالیستی دست زد. بلکه با این دیدگاه که آن زمان که شرایط و اوضاع و احوال، ضرورت دست زدن به انقلاب سوسیالیستی را ایجاب کند، باید آن را در درجه نخست اهمیت قرار داد و به آن دست زد و آنچه از وظایف دموکراتیک انقلاب باقی مانده است پس از آن، طی آن و همراه با آن انجام داد.
عبارات لنین بخوبی نشان میدهد که نه تنها وظایف دموکراتیک انقلاب که از نظر ماهیت خود بورژوایی هستند نفی نشده است، بلکه پس از انقلاب سوسیالیستی در تمامی زمینه های موجود یک به یک انجام شد. 
نتیجه گیرهای لووی
« شکی نیست که «تزهای آوریل» بیانگر «گسست» در نظریه و خط و مشی سنت بلشویسم قبل از جنگ است. با این حال، این موضوع هم حقیقت دارد که لنین از 1905 اتحاد انقلابی پرولتاریا و دهقانان (و تعمیق رادیکال انقلاب بدون بورژوازی لیبرال و حتی علیه آن) تبلیغ میکرده است. از این رو «بلشویسم جدید» که در آوریل 1917 زاده شد وارث و فرزند مشروع «بلشویسم قدیمی» است» (اهمیت گسست...، پیشین، ص49)
تا اینجا هر چه از لووی خواندیم، دال بر گسست لنین از «بلشویسم قدیمی» بود که پیوندی همه جانبه با اندیشه های فلسفی رهبران انترناسیونال دوم داشت. حتی شعار «دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان» بطور مطلق شعاری بورژوا- دمکراتیک ارزیابی شد؛  در مقابل لووی به نقل از برخی بلشویکها هیاهو راه انداخت که لنین ترتسکیست شده است. اکنون لووی نتیجه گیری میکند «بلشویسم جدید» فرزند مشروع «بلشویسم قدیمی» است. میتوان پرسید در این گیرودار داستان ترتسکیست شدن لنین کجا رفت. زیرا ترتسکی در بلشویسم قدیمی آن چنان جایی نداشت!
لووی ادامه میدهد:
« از طرف دیگر، اگر چه نمیتوان انکار کرد که یادداشتها،گسست فلسفی با لنینیسم آغازین میباشد، اما باید تصدیق کرد که شیوه های عملی که لنین در آثار سیاسی قبل از جنگ خود ارائه میدهد، بسیار دیالکتیکی تر از نظرات پلخانف و کائوتسکی است.»(همانجا)
 تا اینجای کار، نه پلخانف و نه کائوتسکی بهره ای از دیالکتیک و در هیچ سویی از آن نبرده بودند؛ تا اینجا، لنین پیرو «ماتریالیسم عامیانه» بود، اما یکدفعه نه تنها پلخانف و کائوتسکی دیالکتیکی فکر میکرده اند، بلکه لنین از آنها دیالکتیکی تر میاندیشیده است!؟ و
« دست آخر برای پرهیز از سوء تعبیر احتمالی، ما به هیچ وجه قصد نداشته ایم بگوییم که لنین «تزهای آوریل» را از منطق هگل استنتاج کرد. این تزها محصول تفکری انقلابی و واقع گرایانه در مواجهه با اوضاع جدید است: جنگ جهانی، وضعیت عینی انقلابی که این جنگ در اروپا خلق کرد، انقلاب فوریه، شکست سریع تزاریسم، ظهور چشم گیر شوراها. تزها نتیجه آن چیزی است که جوهر روش لنین را میسازد: تحلیل مشخص از شرایط مشخص. مطالعه انتقادی هگل به لنین کمک کرد تا خود را از نظریه ی انتزاعی و ساخته و پرداخته شده یعنی شبه راست کیشی پیش دیالکتیکی بین الملل دوم برهاند که برای تحلیل مشخص دست و پا گیر بود...(همانجا، ص 50- 49)
 باری، برای کسی که آثار لنین را از همان سالهای نخستین درگیری در مبارزه طبقاتی دنبال کرده باشد روشن است که اولا لنین همواره با پلخانف منشویک در مبارزه بود( علیرغم اتحادهایی که با وی داشت) بویژه بدلیل اینکه پلخانف در تحلیل مشخص از شرایط مشخص، آغشته به لیبرالیسم عمیق بود و همچنین با کائوتسکی بویژه از زمانی که وی در جدال با برنشتین و رویزیونیسم  ضعفهایی از خود نشان داد(و باز علیرغم وحدت هایی که وجود داشت) و این تضادها بین لنین و این رهبران، ریشه های معینی در نوع فهم و درک مارکس و انگلس و کلا مارکسیسم داشت. دوما « این تفکر انقلابی و واقع گرایانه  و این تحلیل مشخص از شرایط مشخص» از همان زمانها وجود داشته است و بویژه در  سالهای نگارش دو تاکتیک...  که در گیرودار انقلاب 1907-1905 نگاشته شد؛ گرچه مانند هر چیز دیگری در جهان این ویژگی در لنین، میتوانست تکوین و تکامل یابد و گستره ای همه جانبه تر و ژرفتر بگیرد.
ادامه دارد.
م- دامون
شهریور و مهر 96
یادداشتها
1-  یکی از فرازهای این تکامل، همگونی ویژه این دو انقلاب در کشورهای زیر سلطه و بویژه در انقلاب چین بوده است. در انقلاب چین دو مسئله دارای اهمیت شکل گرفت: یکی وحدت کارگران با دهقانان و دیگری وحدت مشروط و توام با مراقبت با بورژوازی ملی. نکته مهم این است که در این انقلاب، وحدت با دهقانان هرگز قطع نمیشود و همواره تداوم دارد، درحالیکه وحدت با بورژوازی ملی موقتی بوده و زمانی که بورژوازی به دشمن میپوندد، از صف خلق خارج میشود. نکته مهم دیگر در این انقلابات، برقراری حکومت جمهوری دمکراتیک خلق است که  شکل تکامل یافته «دیکتاتوری کارگران و دهقانان»میباشد. و بالاخره نکته آخر این است که در این کشورها دو انقلاب به هم پیوسته اند و گرچه تمایزات خاص و صف بندی های طبقاتی خاص خود را دارند، اما در یکی از آنها یعنی انقلاب دموکراتیک، طبقه کارگر از موضع زیر سلطه به موضع قدرت میرسد، اما در دیگری  یعنی در انقلاب سوسیالیستی، خود طبقه کارگر به عنوان قدرت مسلط، دست به این  انقلاب میزند. مائو در بخشی از یادداشتهای خود در نقد کتابی درباره اقتصاد شوروی با نام«از انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی – چند مسئله»  به رابطه ی دو انقلاب اشاره میکند:
«در پایان صفحه ٣٣۰، كتاب به بحث مسئله گذاراز انقلاب دمكراتیك به انقلاب سوسیالیستی می پردازد ولی نحوه عملی شدن این گذاررا به روشنی تبیین نمی كند. انقلاب اكتبر یك انقلاب سوسیالیستی بود كه درعین حال باقیمانده وظایف اتقلاب بورژوا- دمكراتیك را نیزانجام داد. بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اكتبر كلیه اراضی ملی اعلام شد. البته به فرجام رساندن انقلاب بورژوا- دمكراتیك در زمینه ارضی مدتی به طول انجامید.
در دوران جنگ آزادیبخش، چین وظایف انقلاب دمكراتیك را انجام داد. بنیانگزاری جمهوری خلق چین در سال ۱۹۴۹ نشانگر پایان انقلاب دمكراتیك و آغاز گذار به سوسیالیسم بود. سه سال طول كشید تا اصلاحات ارضی به مرحله ی اجرا در آمد، ولی درهمان زمان كه جمهوری خلق چین بنیان گرفت، ما مؤسسات سرمایه داری بوركراتیك را مصادره كردیم كه حدود هشتاد درصد سرمایه ی ثابت صنایع و حمل نقل ما را تشكیل می داد و آنرا درمالكیت تمام خلق قراردادیم.
در دوران جنگ آزادیبخش، ما هم شعارهای ضد سرمایه داری بوركراتیك و هم شعارهای ضد امپریالیستی و ضد فئودالی طرح كردیم. مبارزه علیه سرمایه داری بوركرات سرشتی دوگانه داشت: از آنجا كه این مبارزه در حكم مخالفت با سرمایه داری كمپرادور بود. سرشتی دمكراتیك -انقلابی داشت ،  ولی از آنجا كه در حكم مبارزه با بورژوازی بزرگ نیز بشمار می رفت ، ازسرشتی سوسیالیستی هم برخوردار بود.»


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر