۱۳۹۶ آبان ۲۱, یکشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(12) بخش اول نمودهای وابستگی و ملی

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(12)
بخش اول
نمودهای وابستگی و ملی

حکمت و چگونگی حل مسئله «وابستگی رابطه سرمایه به امپریالیسم»
 حکمت ضمن پیچ و تاب خوردنهایش در کنار«جوهر»چنین مینویسد:
« سرمايه از ديدگاه مارکس رابطه‌اى اجتماعى است که در آن ارزش اضافه توليد ميشود و پول، ابزار توليد و کالاى تمام شده هيچيک منشاء ارزش اضافه نيستند. بنابراين اگر بخواهيم از وابستگى سرمايه سخن بگوييم ميبايد اين وابستگى را مشخصاً بر اساس وابستگى رابطه سرمايه (يعنى تقابل کار مزدى و سرمايه (يعنى رابطه استثمار و توليد ارزش اضافه) به امپرياليسم توضيح دهيم.»( اسطوره بورژوازی ملی و مترقی، جزوه اول، مقدمه ،شماره 56)(1)
اول اینکه کسی نگفته که «پول، ابزار تولید و کالای تمام شده.. منشاء اضافه ارزش» است(تحریف نظرات خط سه)؛ دوما اینجا صحبت بر سر اینکه «منشاء ارزش اضافی» از کجاست، نیست، بلکه بر سر«وابستگی سرمایه»(یا در وابستگی ساخت اقتصادی یک کشور) است؛ زیرا حکمت میخواهد ثابت کند این «رابطه اجتماعی تولید اضافه ارزش» است که وابسته است! سوما اگر از «پول و  ابزار تولید و از کالای تولید شده» نمیتوان وابستگی را فهمید،  حکمت این «وابستگی» را از کجا می آورد و به این «رابطه اجتماعی»می چسباند؟ چهارما، او چگونه میخواهد «وابستگی سرمایه» را بوسیله «وابستگی» خود«رابطه سرمایه (یعنی تقابل کار مزدی و سرمایه، یعنی رابطه استثمار و سرمایه) به «امپریالیسم » توضیح دهد؛ اگر در «پول، ابزار تولید و کالای تولید شده» متجلی نشود و اینها هیچ نقشی در توضیح این وابستگی نداشته باشند؟ حکمت کوچکترین پاسخی نمیدهد و نمیتواند بدهد.
 نخست به خود این«رابطه سرمایه و کار مزدی» توجه میکنیم: سرمایه یک رابطه اجتماعی یعنی تولید ارزش اضافی و استثماراست. این مسئله ای عام است و در کشور امپریالیستی و در کشور زیر سلطه معنای واحدی دارد. از خود این رابطه، چیزی را که حکمت دنبال آن است یعنی «وابسته بودن» را  نمیتوان دریافت؛ همچنانکه از آن مستقل بودن رابطه را نیز نمیتوان دریافت. ما هر چقدر خود رابطه استثمار و تولید ارزش اضافه را و ازهر سو زیر ورو کنیم، نمیتوانیم به وابستگی این« رابطه سرمایه» به «امپریالیسم» برسیم. تنها نکته ای که این  رابطه بروی آن تاکید دارد این است که سرمایه  نه مثلا مقداری پول، وسایل تولید و غیره، بلکه رابطه ای اجتماعی است که در آن تولید ارزش اضافی صورت میگیرد و سرمایه دار یا طبقه ی سرمایه دار، کارگر یا طبقه کارگر را استثمار میکند و بر این مبنا مبارزه ای بین طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار بوجود میاید. همین و بس. تا زمانی که از این رابطه که رابطه ای عام است، حرکت نگردد و آن اشکالی خاصی که رابطه از طریق آنها موجودیت عینی و حرکت خود را اعلام میکند، تجزیه و تحلیل نشود، این رابطه در یک حالت ایستا، نه میتواند توضیحی در مورد سرمایه(مقدار و شکل آن) بدهد و نه در مورد طبقه کارگر، نه در مورد اشکال استثمار و نه اینکه مستقل و یا وابسته است.
اگر ما آن اشکال مشخص وابستگی (سرمایه، وسائل تولید، انتقال ارزش اضافی به کشورهای امپریالیستی و غیره ...) را مبدا رسیدن به این رابطه قرار میدادیم و آنگاه این نتیجه که این رابطه وابسته است را میگرفتیم آنگاه سیر حرکت ما درست میبود.
 اما حکمت که پیش از این، تمامی اشکال مشخص وابستگی را با ذکر این که تمامی اینها در فرمول یک و ظواهر وابستگی است(و اینجا با مغلطه کردنهایی مانند اینکه اینها منشاء ارزش اضافی نیستند و یا از این اینها نمیتوان رابطه وابستگی را درک کرد)، حذف کرده بود(همین نوشته، بخش های 4 و 11) و میگفت نمیتوان در آنها «جوهر»را دید، اکنون چگونه فهمیده است که این رابطه «وابسته » است؟ بنابراین وی واژه «وابستگی» را کاملا خودسرانه و بدون دلیل و تحلیل به «رابطه سرمایه» یا به «تقابل کار مزدی و سرمایه» میچسباند.
با این وجود، حتی چسباندن واژه ی«وابستگی» به رابطه و  تولید ارزش اضافی و استثمار که باید از درون آن اشکال مشخص و با تحلیل دقیق آنها، نتیجه گیری شده باشد(کاری که حکمت نمیکند) باز هم نمیتواند به کمک حکمت بیاید، مگر آنکه پس از نتیجه گیری، و دوباره، به آن اشکال مشخص که وابستگی از طریق آنها موجودیت واقعی و عملی میافت، برگشته و تمامی آن اشکال مشخص تحلیل و بررسی میشد (کاری که حکمت باز حاضر نیست انجام دهد) و بر این مبنا و برای نابودی آنها برنامه و شیوه های عمل تدوین میگشت.
این مسئله که چرا حکمت از طرح و بررسی درست مسئله فرار میکند، کاملا قابل درک است. هدف او از بکار بردن این مفهوم کاملا روشن است. او نمیخواهد از این رابطه و بر مبنای آن فراتر رود و مسائل مختلف موجود را توضیح دهد. منظور او این نیست که جستجویی در چگونگی و شرایطی که در آن وابسته بودن این رابطه به امپریالیسم، جامه بر تن میکند، و شکل مشخص خودرا میبابد، انجام دهد. برعکس او میخواهد به همین رابطه موجودی که به آن رسیده است محدود شود. نظر او این است که تقابل کار مزدی و سرمایه اساس است و اگر کسی میخواهد امپریالیسم را حذف کند(البته حذف به شیوه حکمتی!؟) باید این تقابل و این رابطه را بدون دست زدن به آن اشکالی که این رابطه درون آنها جریان دارد، حذف کند. یعنی انتزاع را بوسیله اقداماتی انتزاعی حذف کند.
«عرصه های اقتصادی» و «شرایط عام امپریالیستی تولید»!
حکمت مینویسد:
«ونابودى قطعى حاکميت امپرياليسم در عرصه‌هاى اقتصادى و سياسى، يعنى سرنگونى نظام استثمار امپرياليستى کارگران (یا «شرایط عام تولید امپریالیستی»- همانجا) و زحمتکشان ...شرط انکارناپذير تحقق پيروزى انقلاب از ديدگاه منافع آنى و آتى طبقه کارگر است»(جزوه اول- پیشگفتار، تاکید از ماست)
 اینجا حکمت کمی بند را آب میدهد. وی میگوید  «نابودی قطعی حاکمیت امپریالیسم در عرصه های اقتصادی و سیاسی». اما این عرصه های اقتصادی(فعلا عرصه های سیاسی پیشکش حکمت!) کدام عرصه ها هستند؟ آیا بجز آنهایی هستند که حکمت مدعی است که صرفا شکل هستند؛ یعنی مالکیت سرمایه ها، وسایل تولید، تقسیم کار امپریالیستی، وابسته نبودن به فروش مواد خام به بازارهای امپریالیستی و ...  
 در عین حال، اینجا ما با مفهوم «نظام» در عبارت(«نظام استثمارامپریالیستی کارگران»(عبارات قلمبه سلنبه ، پرسروصدا و توخالی حکمتی) روبروییم . باز پرسش این است که سرنگونی این «نظام» (گرچه مضحک و مسخره است نسبت دادن خواست حتی سرنگونی در عرصه های اقتصادی- چه برسد به سیاسی-  را به حکمت) به وسیله کدام برنامه ها و اقدامات عملی صورت میگیرد؟ و این «نظام» آیا جز در اشکال مشخص، وجودی بیرونی و عینی دارد؟ زیرا مفاهیمی کلی همچون «نظام استثمار امپریالیستی تولید» به  کارگران نشان نمیدهد که باید کدام چیز مشخص را سرنگون و نابود کنند.
  و یا به این«شرایط عام تولید امپریالیستی»(عبارت قلمبه دیگر!)  که حکمت از آن نام میبرد، بنگریم: «شرایط عام تولید»(امپریالیستی) شرایطی است که امکان تحقق روند کار و روند ارزش افزایی را فراهم میکنند، و اینها چیزهایی جز سرمایه، وسایل تولید،(ابزارتولید، موادخام، ساختمانها، راهها و غیره) و نیز خود کارگران چیزی دیگری نیستند، و یا اینکه (اگر فرض کنیم که منظور حکمت این باشد) خود چگونگی شکل استثمار است، یعنی دستمزد کارگر چه میزان است و وسایل معیشت به چه میزان به وی پرداخت میگردد؛ و آیا استثمار به شکل ارزش اضافی مطلق صورت میگیرد و یا به شکل ارزش اضافی نسبی. اگر اینها را در محدوده ی خودشان و بشکل عام در نظر بگیریم، بخودی خود هیچ توضیحی در این که اینها امپریالیستی هستند و یا غیر امپریالیستی، نمیدهند. زیرا این «شرایط عام تولید» در تمامی کشورهای سرمایه داری (خواه در کشوری با سرمایه داری عقب مانده و وابسته و خواه در کشورامپریالیستی) یکسان هستند. اما اگر بخواهیم بفهمیم که این شرایط امپریالیستی است و یا غیر امپریالیستی، بناچار باید به چگونگی مالکیت سرمایه پولی، منشاء وسایل تولید، اشکال درآمد و چگونگی توزیع آن و سرمایه گذاری دوباره ارزش اضافی یا انباشت سرمایه توجه کنیم. و اینها درست همان چیزهایی است که حکمت  کوچکترین جایگاهی برای آنها در تبیین وابستگی قائل نیست و برای رسیدن به جوهرش آنها را حذف کرده بود؟
در حقیقت، چنانچه ما بخواهیم دست امپریالیسم را از اقتصاد ایران و استثمار طبقه کارگر ایران کوتاه کنیم باید در آن عرصه های اقتصادی( و سیاسی نیز) این کار را انجام دهیم که امپریالیسم و بورژوازی بوروکرات - کمپرادوراستثمار خود را از طریق آنها به پیش میبرد. یعنی  به همان اشکال مشخصی بازگردیم که حکمت همواره از تحلیل و بررسی آنها سر بازمیزند.
سفسطه های حکمت در نفی و اسطوره پنداشتن بورژوازی ملی
اکنون حکمت به بورژوازی ملی میپردازد:
«براى ما پاسخ اين سؤال روشن است. بورژوازى ملى و مستقل تنها ميتواند بازتاب طبقاتى وجود وعملکرد سرمايه ملّى و مستقل تعريف گردد. استقلال سرمايه ابداً به معنى استقلال در مالکيت اشکال مختلف سرمايه (پول، ابزار، کالا) نيست. » (همانجا ، شماره 24)
میبینم که حکمت میگوید«استقلال سرمایه ابدا به معنی استقلال در مالکیت اشکال مختلف سرمایه (پول، ابزار، کالا) نیست» . به همین سیاق، میتوان نتیجه گرفت که وابستگی در مالکیت اشکال مختلف سرمایه (پول، ابزار ،کالا ) نیز نشانگر وابسته بودن سرمایه نیست. به این ترتیب، حکمت چگونگی مالکیت سرمایه  یعنی آن محتویی را که میتواند به ما نشان دهد سرمایه ملی و مستقل  و یا وابسته است، حذف میکند. پرسش ساده این است که پس از کجا میتوان استقلال یا وابستگی «رابطه سرمایه» را فهمید؟
حکمت جواب میدهد :
« استقلال سرمايه صرفاً ميتواند "استقلال شرايط سودآورى سرمايه يعنى استقلال رابطه استثمار" تعريف گردد .»(همانجا، شماره 24)
بنابراین از نظر حکمت باید در«استقلال شرایط سود آوری سرمایه یعنی استقلال رابطه استثمار» دقت شود. اما این «شرایط سود آوری سرمایه» کدامند؟  اگر آنهایی باشد که ما در بالا و در شرح«شرایط امپریالیستی تولید» بر شمردیم که از آنها نمیتوان نتیجه گرفت که سرمایه ای استقلال دارد و یا وابسته است. و اما  «استقلال رابطه ی استثمار»(یک عبارت اجق وجق دیگر حکمتی) : از کجا میشود فهمید که یک رابطه اقتصادی استثماری، استقلال دارد و یا وابسته است؟ بالاتر گفتیم که خود رابطه چنین چیزی را نشان نمیدهد. و نه تنها نشان نمیدهد که رابطه ای مستقل است بلکه بخودی خود نشان نمیدهد که رابطه ای وابسته به امپریالیسم است. همچنین نشان نمیدهد که بورژوازی ما ملی و مستقل است، و یا یک بورژوازی وابسته به امپریالیسم. این نکته که سرمایه میتواند «استقلال شرایط سودآوری سرمایه یعنی استقلال رابطه استثمار» تعریف گردد،اساسا بوسیله خود رابطه توضیح پذیر نیست. اینک به شاه بیت «استدلال» های حکمت توجه کنیم.
«و سرمايه مستقل از امپرياليسم (سرمايه ملى) تنها ميتواند سرمايه‌اى باشد که شرايط سودآورى خود را (يعنى شرايط استثمار کار مزدى را) مستقل از امپرياليسم، براى خود تأمين و ابقاء نمايد.»(همانجا، شماره 24)
و این بورژوای ملی اگر بخواهد مستقل باشد باید چگونه این کار را انجام دهد: از نظر حکمت باید برود و یک رابطه تولیدی مستقل از روابط تولیدی موجود در کشور بسازد، روابطی که یا بطور مطلق از امپریالیسم مستقل باشد و یا حداقل امپریالیسم در آن دیگر نقش عمده و تعیین کننده  نداشته باشد. یعنی روابطی که به طور اساسی بر مبنای روابط تولیدی خودروی آن کشور قرار داشته باشد. اما چون بورژوازی ملی بناچار نمیتواند از روابط تولیدی موجود بیرون برود و بناچارباید درون همین رابطه تولیدی که وابسته به امپریالیسم است، به استثمار کارگران بپردازد، بنابراین از نظر حکمت نمیتواند مستقل و ملی باشد. حکمت پیشاپیش حکم داده است که این روابط تولیدی« وابسته اند» و هر بورژوایی در آن فعالیت کند، «وابسته» است. وی نمیتواند و دقیقتر نمیخواهد این نکته ساده را درک کند که در روابط تولیدی موجود امپریالیسم و بورژوازی بوروکرات- کمپرادور نقش عمده و تعیین کننده دارد و بورژوازی ملی نقش غیر عمده و تعیین شده.
 اما نکته این است که حتی این «وابستگی رابطه» مورد ادعای حکمت - که بدون هیچ گونه دلیلی آنرا استنتاج کرد - نیز امری عام است و تنها روشن میکند که مثلا رابطه سرمایه  یا دقیقتر روابط یا مناسبات تولیدی موجود- برخلاف روابط تولیدی در کشورهای امپریالیستی که استقلال نسبی دارند- استقلال ندارد، بلکه کشورهای دیگری یعنی امپریالیستها بر آن روابط تولیدی مسلط هستند و نقش عمده و تعیین کننده (و نه مطلق) را در جهت دادن به آن روابط به عهده دارند. اما پرسش بعدی این است که این  تسلط و عمده بودن و تعیین کنندگی امپریالیستها  در رابطه مزبور در کدامین اشکال مشخص خود را نشان میدهد. چنانچه بخواهیم این نکات را بفهمیم،باید به رابطه موجود تشخص بدهیم و به این مسائل که صاحب این سرمایه پولی کیست، وسایل تولیدش از کجا تامین میشود و یا ارزش اضافی تولید شده موجود را به کجا میبرد، و بسیاری مسائل دیگربپردازیم.
به طور کلی، این نتیجه گیری که  جهت عمده روابط تولیدی موجود، وابستگی به امپریالیسم است، میباید نخست بر مبنای تحلیل همان شکلهای واقعی، استنتاج شود. و دوم به آنها برگردد. این شکلها نیز گوناگون و متضادند. یعنی ما در آنها هم با اشکال وابستگی روبروییم و هم با اشکالی مستقل و ملی. اینکه روابط تولیدی ما(یعنی رابطه ای که در آن ارزش اضافی تولید میشود و استثمار صورت میگیرد) وابسته به امپریالیسم است، جهت عمده این روابط تولیدی را تشکیل میدهد. جهت غیر عمده این روابط از لحاظ موضوع مورد بحث وجود روابط تولیدی است که در عین ارتباط با امپریالیسم، نسبت به آن استقلال دارد.
«با اين تعريف، فرض موجوديت سرمايه ملى و بورژوازى ملى در نظام سرمايه‌دارى وابسته ايران از بيخ و بن پوچ و بدون معناست.»(شماره 24)
به این ترتیب حکمت اول آنچه را که موجد و مشخص کننده نمودهای ورود به تحلیل وابستگی یا استقلال است، حذف میکند و میگوید ابدا بوسیله چنین چیزهایی نمیشود ثابت کرد که رابطه ای مستقل یا وابسته است. آنگاه پس از اینکه دلخواهانه با چسباندن واژه وابستگی به سرمایه، از نظر خودش «ثابت کرد» که رابطه تولیدی «وابسته» است، این وابستگی را مطلق میکند. و سپس میگوید چون رابطه تولیدی بطور مطلق وابسته است، پس بورژوازی ملی در چنین رابطه ای نمیتواند وجود داشته باشد. آیا این نظریات مضحک و مسخره  نیستند؟
وی ادامه میدهد:
«به عبارت ديگر در وهله اول اين نکته بايد توضيح داده شود که چگونه توليد ارزش اضافه در ايران به امپرياليسم وابسته است»( جزوه دوم، مقولات و مفاهیم پایه ای: سرمایه داری، قسمت اول، شماره 45 ) و «پس لازم است که تاکيد کنيم که اگر از اين آخرى سخن نگفته باشيم اصولا از وابستگى سرمايه‌دارى در ايران سخن نگفته‌ايم.»(همانجا)
اما حکمت چگونه ثابت کرد که تولید ارزش اضافی در ایران وابسته به امپریالیسم است؟ با آوردن فاکتهایی از کتاب «سرمایه» مارکس در مورد سرمایه ثابت و متغیر و این که «ارزش اضافی از سرمایه متغیر است»!  از نظر حکمت این مسئله که  ارزش اضافی از سرمایه متغیر است ثابت میکند که رابطه سرمایه  در ایران«وابسته» به امپریالیسم است!؟ آیا اینها مشتی چرندیات، سفسطه ها و سالوس گری ها را به عنوان تحلیل اقتصادی به خورد چپ ها دادن نبوده است؟ و آیا آن چپ هایی که این آت و آشغال ها را به عنوان «تحلیل اقتصادی» پذیرفتند، زود باورانی سطحی نگر نبوده اند؟
« و پس از درک جوهر اين وابستگى - و فقط پس از درک آن - از خود بپرسيم که چگونه اين وابستگى ماهيت سرمايه اشکال کنکرت اقتصادى پيرامون ما راتوضيح ميدهد.»(همانجا)
و البته این کاری است که حکمت انجام نمیدهد.
مثال ارزش و قیمت
«دو ايراد اساسى ممکن است از همين ابتدا به شيوه برخورد ما به مساله گرفته شود:اولاً ممکن است گفته شود که جوهر و اساس وابستگى نميتواند مستقل از شکل کنکرت تبلور خود موجوديت يابد و لذا تحليل جامعى از اشکال کنکرت وابستگى سرمايه‌دارى ايران بخودى خود دربرگيرنده توضيح جوهر و اساس آن نيز خواهد بود. به عبارت ديگر وابستگى رابطه توليد ارزش اضافه، ناگزير خود را در اشکال کنکرتى چون وابستگى پولى، تکنيکى و بازارى، و شکل مشخص تقسيم کار اجتماعى در بازار داخلى متجلى ميکند و لاجرم شناخت اين اشکال شناخت جوهر رابطه را نيز تامين خواهد کرد. استنتاجى امپريستى از حکمى ديالکتيکى.»(جزوه دوم، شماره 46)
حکم دیالکتیکی در مورد جوهر و شکل کدام است؟ خیلی خلاصه اینکه جوهر از یکسو پایه و اساس اشکال خاص است و از سوی دیگر جز درون این اشکال خاص و از طریق آنها نمیتواند بروز یابد، و اشکال خاص  نیز اشکالی تهی و پا در هوا نبوده بلکه در عین حال در بردارنده جوهر، حامل جوهر یا اشکال تجلی آن هستند و بدون آنها نیز جوهری در کار نخواهد بود و ...زیرا بسادگی این پرسش طرح خواهد شد که جوهر چه چیزهایی؟
اما چرا باید این برداشت «امپریستی » باشد؟ اگر از تمامی اشکال تحلیل «جامعی»صورت گرفته باشد، دیگر چه جای امپریسم؟! زیرا  وقتی میگوییم تحلیل جامع، این جامع صرفا نمیتواند صوری باشد، بلکه باید محتوی را نیز در بر بگیرد وگر نه «جامع» نیست. حکمت ادامه میدهد:
«اين درست است که جوهر درونى يک رابطه اجتماعى (مثلا توليد ارزش اضافه) ناگزير خود را در اشکال و روابط کنکرت معينى متبلور ميکند و جز از طريق اين اشکال کنکرت موجوديت خود را به ظهور و ثبوت نميرساند. ليکن اين ابدا بدين معنى نيست که جوهر درونى يک رابطه اجتماعى را ميتوان صرفا بر مبناى جمعبندى اشکال کنکرت تبلور آن شناخت و تعريف کرد»(جزوه دوم ، شماره 46)
مانور دادن و بازی سفسطه گرانه و سالوسانه حکمت با واژه ها و عبارات! معنای «جمعبندی» که بیان دیگری از «تحلیل جامع» است، چیست؟ معنای جمعبندی این است که وجه مشترک تمامی امور مورد بررسی آشکار شود. یعنی تمامی اشکال مورد مطالعه به آنچه بین آنها مشترک است و آنها را وحدت میبخشد و کلی یکپارچه میکند، تحویل گردد یا ارتقاء یابد. این وجه مشترک، ماهیت یا جوهر امر مورد بررسی خواهد بود.
و سپس برای مثال :
« تئورى ارزش مارکس خود ردّيه‌اى بارز بر چنين شيوه برخوردى است. ارزش درونمايه قيمت است و قيمت شکل کنکرت و ناگزير تجلى ارزش. ليکن توضيح چگونگى وجود و تغييرات ارزش يک کالا از مطالعه قيمت و يا سير حرکت قيمت ها بدست نميآيد، بلکه ارزش ميبايد خود بر اساس مقوله کار مجرد اجتماعاً لازم توضيح داده شود.»
اینجا نیز حکمت سفسطه میکند واحکامی نادرست صادر میکند. اینکه «ارزش میباید بر اساس مقوله کار مجرد اجتماعا لازم توضیح داده شود» دلیل آن نمیتو اند باشد که ماهیت قیمت، ارزش نباشد و از طریق نوسان قیمتها به ارزش نرسیم و نتوانیم ارزش واقعی را برای توضیح نوسان قیمتها بکار بندیم .
اگر ارزش درونمایه قیمت است، جز از طریق قیمت نمیتواند بروز یابد. اما اینکه خود ماهیت ارزش، چیست، مسئله دیگری است. اینجا سه سطح وجود دارد و نه دو سطح. یکم، ژرفترین سطح، کار مجرد که موجد ارزش است. دوم، ارزش که موجد قیمت است و سوم قیمت. ارزش بنا به مارکس «شکل تجلی» کار مجرد است. و قیمت باز بنا به مارکس «شکل پولی» ارزش است. بطور کلی هر پدیده ای هم ماهیت(ذات، جوهر) است و هم نمود. هم محتوی است و هم شکل. بنابراین ارزش، ماهیت قیمت است و کار مجرد، ماهیت ارزش. بدون کار مجرد، ارزشی( نه صرفا ارزش مصرف، زیرا ارزش مصرف بدون کارمجرد وجود دارد) درکار نیست. بدون ارزش، قیمتی در کار نیست. نوسان قیمت ها که شکل مشخصی است که ارزش درون آن حرکت میکند، در عین حال علامت یا ظاهری است که از طریق آنها میتوان به ارزش واقعی پی برد. نوسان قیمت یک کالا در طول یک دوره یک ساله در شرایط عرضه زیاد و تقاضای کم 1000، و بین عرضه کم و تقاضای زیاد 2000  و در مابقی اوقات بین این دو رقم حرکت میکند. میانگین این دو قیمت یعنی مثلا 1500 ریال معادل یا قیمت واقعی ارزش آن کالاست. و این یک به نوبه خود نشان میدهد که چه مقدار زمان کار اجتماعا لازم برای آن نیاز بوده است. هیچ راهی برای فهم ارزش وجود ندارد مگر قیمت. و هیچ راهی برای فهم کار مجرد اجتماعا لازم وجود ندارد، مگرتبدیل شی ء مصرفی صرف به کالا و بروز ارزش در شکل ارزش مبادله ای، یا رابطه ای که در آن یک کالا با کالای دیگری مبادله میشود.
بنابراین وقتی حکمت ارزش را منوط به کار مجرداجتماعا لازم میکند از جوهری که خودش مبنای قیمت است به جوهر دیگری که مبنای ارزش است، میپرد و آنگاه میگوید که از قیمت نمیتوان به ارزش پی برد.
نکته دیگر آنکه این شق سوم در بحث حکمت  که از آن میفهمد که رابطه سرمایه در ایران «وابسته» است  و یا وابستگی رابطه را بوسیله آن توضیح میدهد، کدام است؟
«در غياب شناخت جوهر و اساس يک واقعيت، توضيح اشکال تبلور و تظاهر آن و از آن مهمتر شناخت ضرورت و چگونگى تحول آن از شکلى به شکل ديگر ممکن نيست.»(همانجاشماره 46)
بنابراین  زمانی که شناخت ماهیت و اساس یک واقعیت حاضر باشد، آنگاه باید توضیح اشکال تبلور و تظاهر آن ممکن باشد. اما آیا حکمت پس از این «حضور» به توضیح مثلا اینکه «مالکیت  سرمایه پولی» چه کسانی هستند و یا منشاء « وسایل تولید» کجاست و نشان دادن اینکه این جوهر کذایی وابستگی چگونه از طریق آنها  متبلور میشود، میپردازد؟ خیر! او هرگز به سراغ چنین توضیحاتی نمیرود. حکمت نه حاضر است  توضیحی در مورد اینکه مالک سرمایه پولی کیست، بدهد، و نه  شرحی درمورد وابستگی وسایل تولید؟ و نیز امور دیگری که خود ماهیت وابستگی در روابط تولیدی، از وجود آنها و به مثابه حلقه ای که آنها را با یکدیگر وحدت میدهد، استنتاج شده است. حکمت (و اعوان و انصارش نیز) تنها آماده این است که بگوید بورژوازی ملی، ملی نیست. اما به هیچوجه آماده اثبات این که بورژوازی وابسته به امپریالیسم(بورژوازی کمپرادور) کیست و چگونه عمل میکند، نیست.  
ادامه دارد.
هرمز دامان
آبان 96

یادداشتها
1-    « ميبينيم که آنچه کلاً غايب است همانا وابستگى رابطه توليد ارزش اضافه (رابطه متقابل کار مزدى و سرمايه) به عملکرد سرمايه انحصارى است. همه توليد ارزش اضافه را به مثابه جوهر نظام سرمايه‌دارى پذيرفته‌ايم( لابد حکمت یادش رفته بود که با های و هوی میخواست ثابت کند که ارزش اضافی از کجاست)، ليکن در تحليل وابستگى سرمايه‌دارى ايران فراموشش ميکنيم و وابستگى سرمايه‌دارى ايران را جدا از اين جوهر و به گونه‌اى توضيح ميدهيم که گوئى عامدانه از سرمايه‌دارى بودن ايران انتزاع کرده ايم.»(جزوه دوم شماره 45) اینجا حکمت  میگوید که خود این رابطه است که «وابستگی» به «عملکرد سرمایه  انحصاری» دارد. بازی با مفاهیم و عبارات برای جا خالی دادن از اصل قضیه!

:   


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر