۱۳۹۶ بهمن ۹, دوشنبه

ترتسکیسم آواکیانیست ها درمورد مرحله انقلاب و درهم نگری در مورد طبقه کارگر




   ترتسکیسم آواکیانیست ها درمورد مرحله انقلاب
و درهم نگری در مورد طبقه کارگر

آواکیانیست ها در گذشته
زمانی بود که آواکیانیست های سنتز نوینی، ذره ای از این اینکه ساخت نظام اقتصادی ایران نیمه فئودالی- نیمه مستعمره است، عقب نشینی نمیکردند و گوششان حتی اندکی به این حرفها بدهکار نبود که نظام اقتصادی ایران تغییراتی کرده و دیگر نمیتوان بسادگی آنرا نیمه فئودال - نیمه مستعمره خواند.
مهمتر از آن، این حضرات که کوچکترین اعتقادی به طبقه کارگر نداشتند، همواره  دنبال یک نیرویی میگشتند که آنرا پیشرو مبارزات خلق معرفی کنند. یکبار هفت هشت تا روشنفکر که اسم خود را «حزب کمونیست» گذاشته بودند و نه چیزی از مارکسیسم میفهمیدند و نه هیچ پایه ای میان توده ها نداشتند، نیروی پیشرو میشدند، یک بار نیروی پیشرو«جنبش کمونیستی»میشد که آنها آنرا جدا از حزب و طبقه کارگر  میدیدند، یک بار قرار میشد جوانان نیروی پیشرو باشند و بالاخره یک بار هم زنان نیروی پیشرو شدند و قرار شد که انقلاب آینده ایران انقلاب «زنانه» باشد؛ خلاصه آسمان و ریسمان به هم  بافتند تا طبقه کارگر را در مبارزه طبقاتی بی اهمیت جلوه دهند. چرا که از نظر آواکیانیست ها جریانهای در ایران بودند که «کارگریستی»(در واقع بیشتر آنها ترتسکیستی بودند و نه واقعا طرفدار کارگران) فکر میکردند و این عالی جنابان نمیخواستند مانند آنها «کارگریستی» باشند.
البته در آن زمان گروه مزبورانقلاب ایران را دموکراتیک و ضد امپریالیستی میخواند که حتی با توجه به تغییراتی که در ساختار اقتصادی پدید آمده بود، میتوانستیم با آنها موافق باشیم. زیرا این تغییرات گرچه برخی وجوه را در ساخت اقتصادی تغییر داده بود، اما نتوانسته بود وضع را بگونه ای تغییر دهد که مرحله انقلاب بگونه ای کیفی تغییر کند.
آواکیان با «سنتز نوین» خود وارد میشود!؟
پس از آن این راه گم کرده ها، به فیض و برکت مغز جناب آواکیان و سنتز نوین وی (منظور رویزیونیسم نوین آواکیانیستی است) هدایت شدند و راه را یافته، تغییرات اساسی در تئوری خود به وجود آوردند، وضع بکلی تغییر کرد.
ساخت نظام اقتصادی ایران به یکباره سرمایه داری شد.
 تضاد کار و سرمایه در دستور حل و فصل قرار گرفت و انقلاب سوسیالیستی شد و برپایی «جمهوری سوسیالیستی» در دستور کار قرار گرفت.
اما عجبا که این حضرات مواضعشان در مورد طبقه کارگر تغییری نکرد که نکرد.      
 بد نیست اشاره کنیم که برخی از سخنرانی هایی که حواریون باب، مانند اقتصاد دان عظیم الشأن ایشان جناب ریموند لوتا و یا خود باب اینجا و آنجا میگذاشتند و بخش مهمی از  شنوندگانشان در این مجالس  دارودسته های حکمتی - ترتسکیست کمونیستهای کارگری و نیمه کارگری بودند و این حضرات حکمتی از  تئوری های اینان استقبال کرده و ضمن ترک این مجالس با خشنودی زمزمه میکردند که «ما که این چیزها را سالها پیش گفته بودیم»، باری این امر که این دارودسته های ترتسکیست آنها را تایید میکردند، حسابی خوشحالشان میکرد و از اینکه بالاخره بوسیله تزهای باب «مشکل گشا»، توانسته اند خود را مقبول چپ های «کارگریستی» بکنند و لبخند ترتسکیستهای ایرانی را بر انگیزند، در پوست خود نمیگنجیدند.(1)
آنها خوشحال از اینکه از انزوا در آمده و مقبول  ترتسکیست های ایرانی بویژه حکمتی ها شده بودند، بلند پروازانه قصد این داشتند که حال که ترتسکیست ها آنها را پذیرفته بودند، این بار آنها و البته با واسطه جناب آواکیان، پیشگام ترتسکیست ها شده و «شجاعانه» و «جسورانه» به تئوریزه کردن مواضع ترتسکیستی و دادن رهنمود به ترتسکیستهای حکمتی بپردازند.
لازم است به این نکته اشاره کنیم که این حضرات امید داشتند که باب آواکیان را با عقب نشینی هایی که از تئوریهای مارکسیسم- لنینیسم و مائوئیسم کرده، به عنوان رهبر فعلی انترناسیونال ترتسکیستی به جریانهای حکمتی ایران قالب کنند. غافل از این که ترتسکیستها ی پیرو حکمت، وی را به آواکیان نمیفروشند و زمانی برای باب آواکیان ارزش قائلند که شخص اخیر پیرو پیامبر آنها جناب حکمت شود و از مقلدان وی گردد، و نه اینکه حضرات حکمتی ها به جای حکمت، به باب آواکیان ایمان بیاورند؛ و این البته برای حضرات آواکیانیستها که یکی از پرمدعاترین و پرهای و هوی ترین جریانهای  چپ بوده و هستند و 36 سال است که ادعا دارند که حزب آنها «مسئولیت انقلاب ایران را به عهده گرفته»، البته کمی سنگین بود.
آواکیانیست ها و مرحله انقلاب
اوج گیری جنبش انقلابی در دی ماه 96، فرصت مساعدی برای این جریان فراهم کرد تا دوباره ضمن تکرار هوارهای ترتسکیست های ایرانی در مورد تضاد کار و سرمایه، نقش «پیشرویی» در میان ترتسکیستهای دور از وطن به عهده گیرد و به تئوریزه کردن انقلاب سوسیالیستی بپردازد.
نگاهی میکنیم به مقاله ای از مقالات اخیر آنها:
«وجه برجسته و مهم دیگر این است که خواست ها و مطالبات خاصی که این خیزش علیه گرانی و فقر جلو نهاده عملاً با سرنگونی این نظام گره خورده است. هیچ دار و دسته ای از حاکمیت مانند اصولگرا، اصلاح طلب و باند احمدی نژاد برای حل مشکلات واقعی جامعه راه حلی در چنته ندارند. اینرا آنان که خود مسبب این وضعیت هستند بهتر از هر کسی می دانند. این امر شامل اپوزیسیونهای ارتجاعی مانند سلطنت طلبان و مجاهدین نیز می گردد. وضعیت، نیروی کمونیستی را طلب می کند که بتواند برای برون رفت جامعه از این وضعیت فروپاشیده برنامه و راه حل صحیح و واقعی ارائه دهد. راه حل صرفاً تکرار شعارها و خواستهای عادلانه مردم نیست، مسئله چگونگی متحقق ساختن آنهاست. مسئله بر سر این نیست که  هر یک از این شعارها و خواستهای عادلانه خصلت سوسیالیستی دارند یا بیانگر کلیت برنامه کمونیستی اند. مسئله بر سر آن است که پاسخگویی به این خواستها حتی به لحاظ تاکتیکی با پیش برد انقلاب کمونیستی گره خورده است. امروزه این شانس به لحاظ عینی بوجود آمده که این خواستهای عادلانه با کلیت برنامه کمونیستی در نقطه ای بهم برسند و بر هم منطبق شوند. به این معنا پایه مادی برای به اهتزاز در آوردن پرچم انقلاب سوسیالیستی در ایران فراهم شده است، اگر کمونیستهای واقعی (هر چند کم و محدود باشند) به وظایف تاریخی خود عمل کنند»( امید بهرنگ، از گستره اعماق تا افق های دور! سایت ها».
بلی! این مهم نیست که آیا این« شعارها و خواستهای عادلانه خصلت سوسیالیستی دارند یا بیانگر کلیت برنامه کمونیستی اند»(منظور این حضرات شعارهایی است که - اگر از برخی از شعارهای انحرافی که بگذریم - در ماهیت دموکراتیک آنها کوچکترین شکی نیست) بلکه «مسئله بر سر آن است که پاسخگویی به این خواستها حتی به لحاظ تاکتیکی با پیشبرد انقلاب کمونیستی گره خورده است». البته این حضرات در مورد اینکه چرا از نظر تاکتیکی با پیشبرد انقلاب کمنونیستی گره خورده است نه چیزی نمی گویند و نه چیزی در چنته دارند که بگویند.
و بالاخره از نظر این آواکیانیستها که گویا در حال کپیه برداری از دوره بین انقلاب فوریه و اکتبر در روسیه هستند« امروزه این شانس به لحاظ عینی بوجود آمده که این خواستهای عادلانه با کلیت برنامه کمونیستی در نقطه ای بهم برسند و بر هم منطبق شوند. به این معنا پایه مادی برای به اهتزاز در آوردن پرچم انقلاب سوسیالیستی در ایران فراهم شده است» حالا تنها مانده که حضرات آواکیانیست ها دست در دست همه ی کسانی که مرحله کنونی انقلاب را سوسیالیستی میدانند(البته «هر چند محدود و کم باشند» - منظور همان هفت هست تا روشنفکر است!) یعنی ترتسکیستهای کذایی و ایضا حکمتی، به انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی کذایی شان دست زنند!
 به عنوان معترضه عرض کنیم این حضرات ترتسکیست از غیر حکمتی تا حکمتی، دنبال انقلاب سوسیالیستی هم نیستند، بلکه جدای از اکونومیسم شان، دنبال «توطئه» برای« بازگشت سلطنت طلبان و یا جمهوری امپریالیستی» هستند!؟ اما آواکیانیست ها ظاهر به این مسائل کاری ندارند!
باری اکنون آواکیانیست های سنتز نوینی زیادی جلو دویده اند و دیرشان شده که ترتسکیستهای ایران آنها را به  این عنوان که:
« اگر میخواهی واقعا مسئولیت انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی را به عهده گیری باید همچون آواکیانیست شجاع باشی و بخواهی که پرچم دار ترتسکیسم در ایران شوی» بجای نیاورند.(2)
آواکیانیست ها و طبقه کارگر
اما مشکل برای آواکیانیست های ترتسکیست تنها این نیست که انقلاب کنونی را سوسیالیستی و کمونیستی ارزیابی میکنند. مشکل این است که این حضرات حتی اینجا نیز مایلند دوباره راه گریزی باز کنند و خود را از شر طبقه کارگر و تزهای «کارگریستی» نجات دهند و نقش پیشرو همان هفت هشت ده تا روشنفکر را برجسته کنند. از این رو، با وجود اینکه مرحله کنونی را انقلاب سوسیالیستی ارزیابی میکنند، اما از نظر آنان طبقه کارگر آن طبقه ای نیست که پایه اجتماعی انقلاب پرولتری است و باید به انقلاب سوسیالیستی دست زند؛ بنابراین آنها مجبور بوده اند با «کارگریست های» حکمتی و دیگر شرکا وارد مباحث خیلی خیلی جدی و خیلی خیلی عمیق در این خصوص شوند:
« در تحلیل نهائی خیزش انقلابی اخیر حاصل این فروپاشی اقتصادی اجتماعی است. در واقع مردم با شورش شان به این فروپاشی و خانه خرابی همگانی عکس العمل نشان دادند. این خیزش محل تقاطع نیروهای مختلفی است که از این فروپاشی بیش از همه آسیب دیدند. یعنی اکثریت کارگران و خرده بورژوازی فقیر. معمولاً خطرناکترین دوران برای طبقات حاکمه زمانی است که جامعه با چنین فروپاشی هایی روبرو می شود. جابجایی های که در موقعیت طبقاتی اجتماعی بخشهایی از جامعه صورت گرفت، باعث ظهور  نیروی اجتماعی گسترده ای شد که بشدت از این وضعیت عصبانی و خشمگین است. این نیرو پایه اجتماعی انقلاب پرولتری است. نباید درک ایستا از مفهوم طبقه کارگر و نیروهایی که در هر مقطع در صحنه مبارزه طبقاتی نقش فعال ایفا می کنند داشت. طبقه کارگر یک بلوک یکدست و ثابت نیست. همانطورکه همیشه بخشهایی از کارگران هستند که بنا به دلیل مختلف ارتقا طبقاتی می یابند، همیشه بخشهایی از خرده بورژوازی شهر و روستا نیز هستند که به دلیل ورشکستگی به موقعیت کارگران رانده می شوند، یا بورژواهایی که ورشکسته می شوند. انواع و اقسام تحرکات بینابینی و ترکیبی دیگر نیز موجود است. داشتن درک عینی از این تغییر و تحولات نه تنها برای ارائه تجزیه و تحلیل طبقاتی صحیح از جامعه و هر خیزش انقلابی مهم است بلکه حتی برای پیشبرد مبارزات روزمره، تعیین شعارهای تاکتیکی و استراتژیکی و فهم پتانسیلهای واقعی برای تبدیل کردن این خیزش به انقلاب نیز مهم است. غالباً آن اقشاری مستعد شرکت در مبارزات انقلابی هستند که موقعیت احتماعی شان دچار تغییرات عظیم شده باشد».(همانجا)
پس نیروی اصلی انقلاب سوسیالیستی، نیرویی که «پایه اجتماعی انقلاب پرولتری است» نیرویی که در این «مقطع در صحنه مبارزه طبقاتی نقش فعال ایفا میکند»(از نظر این حضرات در هر مقطع یک نیرو نقش فعال ایفا میکند)، از نظر آواکیانیست ها اقشاری هستند که از «لایه های خرده بورژوازی شهر و روستا بدرون طبقه کارگر افتاده اند» و یا «بورژواهایی هستند که ورشکسته شده اند»، و البته باضافه «تحرکات بینابینی دیگر». و همین ها هستند که اقشار پیشرو و قابل اتکاء «طبقه کارگر» را تشکیل میدهند.
 این تحلیل بواسطه درخشان بودن فوق العاده آن «چشم همه را در میاورد»!
 بدینسان، بوسیله آواکیانیست های ضد طبقه کارگر راه دررو پیدا میشود:
 حتی برای انقلاب سوسیالیستی حضرات نیازی به طبقه کارگر ندارند. بافت طبقه کارگر در حال تغییر است و  فعلا طبقه کارگر حضرات تشکیل شده از خرده بورژواهایی که بدرون طبقه کارگر افتادند و بورژواهایی که ورشکسته شدند!
ببینیم این تحلیل و استدلال چگونه صورت میگیرد:
نخست گفته میشود که«این خیزش محل تقاطع نیروهای مختلفی است که از این فروپاشی بیش از همه آسیب دیدند. یعنی اکثریت کارگران و خرده بورژوازی فقیر». صرف نظر از درستی یا نادرستی این تحلیل، در اینجا«اکثریت کارگران و خرده بورژوازی فقیر» دو طبقه ای هستند که خیزش کنونی«محل تقاطع نیروهای» آنهاست. بنابراین تا اینجا اکثریت کارگران خود جزو طبقه بیش از دیگران آسیب دیده شمرده میشوند.
سپس گفته میشود:
«معمولاً خطرناکترین دوران برای طبقات حاکمه زمانی است که جامعه با چنین فروپاشی هایی روبرو می شود. جابجایی های که در موقعیت طبقاتی اجتماعی بخشهایی از جامعه صورت گرفت، باعث ظهور نیروی اجتماعی گسترده ای شد که بشدت از این وضعیت عصبانی و خشمگین است».
در اینجا دیگر از اکثریت طبقه کارگر و خرده بورژوازی فقیر صحبتی نیست، بلکه از «ظهور نیروی اجتماعی گسترده ای» صحبت میشود که از«جابجایی هایی که در موقعیت طبقاتی بخشهایی از جامعه صورت گرفت»نتیجه شده است. نیرویی که «بشدت از این وضعیت عصبانی و خشمگین است».
 این نیروی اجتماعی گسترده که در نتیجه «جابجایی هایی که در موقعیت طبقاتی بخشهایی از جامعه صورت گرفت»  ظهور کرد چه اقشار و طبقاتی هستند:
«همانطورکه همیشه بخشهایی از کارگران هستند که بنا به دلیل مختلف ارتقا طبقاتی می یابند، همیشه بخشهایی از خرده بورژوازی شهر و روستا نیز هستند که به دلیل ورشکستگی به موقعیت کارگران رانده می شوند، یا بورژواهایی که ورشکسته می شوند. انواع و اقسام تحرکات بینابینی و ترکیبی دیگر نیز موجود است.»
بنابراین نیرویی که در این«مقطع در صحنه مبارزه طبقاتی نقش فعال ایفا میکند» همان فرو افتاده ها یا رانده شده ها بدرون طبقه کارگر هستند، یعنی «بخشهایی از خرده بورژوازی شهر و روستا و یا بورژواهایی که ورشکسته» میشوند.
و از نظر آواکیانیستها همین نیروست که «پایه اجتماعی انقلاب پرولتری است». به این ترتیب پایه اجتماعی انقلاب پرولتری حضرات آواکیانیست ها بخشهایی از خرده بورژوازی شهر و روستا است که درون طبقه کارگر افتاده اند باضافه بورژواهایی که ورشکست شده اند. اکثریت طبقه کارگر و خرده بورژوازی فقیر یا منفعل و بیکار نشسته اند و یا  از گردونه طبقه کارگر بیرون رفته و جای خود را به این نیروها داده اند.
آواکیانیست ها با افاده نظر میکنند:
«داشتن درک عینی از این تغییر و تحولات نه تنها برای ارائه تجزیه و تحلیل طبقاتی صحیح از جامعه و هر خیزش انقلابی مهم است بلکه حتی برای پیشبرد مبارزات روزمره، تعیین شعارهای تاکتیکی و استراتژیکی و فهم پتانسیلهای واقعی برای تبدیل کردن این خیزش به انقلاب نیز مهم است. غالباً آن اقشاری مستعد شرکت در مبارزات انقلابی هستند که موقعیت احتماعی شان دچار تغییرات عظیم شده باشد».
پس «غالبا آن اقشاری مستعد شرکت در مبارزات انقلابی هستند که موقعیت اجتماعی شان دچار تغییرات عظیم شده باشد». و بنابراین باید همیشه دنبال چنین طبقاتی گشت، زیرا ظاهر موقعیت اجتماعی خود طبقه کارگر دچار تغییرات عظیم نمیشود. (3)
اما چرا آواکیانیست ها ضد «کارگریست» به خود طبقه کارگر اتکا نمیکنند و چرا وی را پایه اجتماعی انقلاب پرولتری خودشان نمیدانند؟
 آواکیانیست ها میگویند: چون«طبقه کارگر یک بلوک یکدست و ثابت نیست».
و چون طبقه کارگر یک طبقه یکدست و ثابت نیست، بنابراین هر زمان هر قشر و طبقه ای که در آن «افتاد» تبدیل به طبقه کارگر و انقلابی میشود، اما خود طبقه کارگر چون آن طبقه یا قشری نیست که دچار تغییرات عظیم شود و به طبقه ای «زیر طبقه کارگر» تبدیل شود، نمیتواند انقلابی باشد. امروز بخشی از خرده بورژوازی فقیر شهر و روستا  باضافه بورژوازی ورشکسته در آن افتاده اند و اینها انقلابی و پایه اجتماعی انقلاب پرولتری میشوند و فردا دهقانان در آن میافتند و آنها نیروی فعال جنبش و پایه اجتماعی انقلاب پرولتری میشوند و لابد روزی دیگر دانشجویان، جوانان و یا زنان درون طبقه کارگر میافتند و آنها پایه اجتماعی انقلاب پرولتری میشوند!
این است لب این تحلیل درخشان و کورکننده . این نه تنها یک تحلیل مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی نیست که اگر چنین بود از سوی این حضرات بسیار عجیب مینمود،  بلکه دقیقا بر ضد آموزشهای اساسی مارکسیسم است.
درباره طبقه کارگر
طبقه کارگر هم یک طبقه یک دست است و هم یک  طبقه یکدست نیست، هم یک طبقه ثابت است و هم یک طبقه ثابت نیست.
طبقه کارگر یکدست است، زیرا این طبقه هیچ تملکی بر وسائل تولید ندارد و تمامی افراد آن صرفا از محل فروش نیروی کارخویش وسائل معیشت خود را فراهم میسازند و همه بوسیله مالکین وسائل تولید استثمار میشوند. یکدست است، زیرا در سازمان اجتماعی کار نقش معینی - نقش فرودست، نقش رهبری شونده را - به عهده دارد. یکدست است، زیرا از توزیع ارزش افزوده، سهمش به شکل مزد به وی پرداخت میشود.
یکدست نیست، زیرا از نظر فنی به اقشار ماهر، نیمه ماهر و ساده تقسیم میشود و از نظرسطح آگاهی به  اقشار پیشرو، متوسط و عقب مانده. از نظر سطح تمرکز و تشکل نیز این عدم یکدستی دیده میشود؛ مشاهده ای ی ساده درون طبقه کارگر، از کارخانه های بزرگ گرفته تا کارگاههای کوچک  و نیز از رشته های صنعتی اصلی تا رشته های تجاری و خدماتی، نشان میدهد که تمامی اقشار این طبقه، نه به گونه ای یکدست تمرکز دارند و نه میتوانند بطور یکدست تشکل یابند.
ثابت است، زیرا کارگران درون کارخانه ها و مراکز صنعتی  تولیدی، مراکز تجاری و خدماتی درون شهرهای بزرگ متمرکز هستند و نسل پس از نسل طبقه کارگر، طبقه خود را بازتولید میکنند. به این ترتیب بافت اساسی این طبقه از ثباتی نسبی برخوردار میشود.
ثابت نیست، زیرا از یکسو اقشار بسیار ناچیزی از آن خود را از این طبقه جدا کرده و به طبقه خرده بورژوازی میپیوندند، و اقشاری از آن به گداها و لمپن ها،... غیره تبدیل میشوند. از سوی دیگر اقشاری از طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی بدرون این طبقه میافتند و موقعیت یک کارگر را میابند.
یکدستی و ثبات نسبی طبقه کارگر موجب این میگردد که تنها این طبقه بتواند پایگاه اجتماعی حزب طبقه کارگر گردد. زیرا هیچ طبقه  بیچیز و رنجدیده دیگری نه امکان تشکلی همچون این طبقه دارد و نه توانایی رادیکالیسم و پیگیری این طبقه را.
نایکدستی طبقه کارگر موجب این میگردد که حزب طبقه کارگر(حزب کمونیست)، از یکسو به هسته متمرکز،  با ثبات طبقه کارگر یعنی به  رشته های صنعتی مهم، به کارخانه های بزرگ و اصلی، به  اقشار پیشرو طبقه کارگر تکیه کند، و نیروهای اصلی خود را در میان آنان متمرکز سازد تا بتواند اقشار متوسط و عقب مانده را در رشته های کمتر صنعتی و یا تجاری و خدماتی بسیج کند.(4) و از سوی دیگر برای هر پیشروی در مبارزه طبقاتی، همواره و صرفا به آمادگی ذهنی و عینی لایه های پیشرو اتکا نکند، بلکه به آمادگی بخش های مهمی از لایه های متوسط و عقب مانده این طبقه نیز توجه کند.
اما عدم ثبات طبقه کارگر هوشیاری زیادی از جانب حزب کمونیست طبقه کارگر میطلبد. چرا که  مداوما بخش هایی از لایه های خرده بورژوازی  درون این طبقه میافتند و با خود بسیاری خصوصیات خرده بورژوایی را بدرون این طبقه منتقل کرده و سیاست آن را به چپ و راست میکشانند. در نتیجه تربیت این لایه ها و اقشار، و مبارزه با نمایندگان سیاسی آنها( خواه درون حزب و خواه بیرون حزب) که عموما گرایشهای راست اکونومیستی و چپ آنارشیستی را در تمامی کشورها تشکیل میداده اند، امر مهمی برای  نیروی پیشروی طبقه کارگر میگردد.
درمجموع، از نظر مارکسیسم، وجوهی که در مجموع  ثبات نسبی این طبقه را تامین میکند(5)اولا این طبقه را پایه اساسی اجتماعی انقلاب پرولتری(که باید در کشورهای زیر سلطه با دهقانان فقیر در اتحاد قرار گیرند) و البته رهبر انقلابات دموکراتیک نوین و سوسیالیستی میسازد و دوما مانع از بی ثباتی و نوسانات این طبقه در مجموع مبارزه طبقاتی میگردد.
اما در جنبشهای اجتماعی، تا آنجا که این جنبشها تابع تحرکات لایه هایی از طبقاتی هستند که بدرون طبقه کارگر سقوط کرده اند، و تا آنجا که این جریانها زیر رهبری هسته اصلی و مورد اتکاء در طبقه کارگر نیستند و حرکات خودبخودی در این جنبشها دارند، اتفاقا نه میتوانند انقلاب دموکراتیک را به پیش ببرند و نه میتوانند به انقلاب سوسیالیستی جامه عمل بپپوشانند. اینها هم مستعد  شور و هیجان هستند و هم مستعد انفعال و افسردگی؛ و همین نوسانات اینها موجب  یک سلسله حرکات چپ روانه و راست روانه در جنبش خودبخودی میگردد؛ اما چنانچه این نیروها تابع هسته متمرکز  و با ثبات طبقه کارگر گردند و به زیر رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست آن در آیند، قادرند نقش مثبتی در سیر تکامل جنبش خواه در انقلاب دموکراتیک و خواه در انقلاب سوسیالیستی ایفا کنند.  
بنابراین تحلیل آواکیانیست ها نه بازتاب نظرات هسته متمرکز و با ثبات طبقه کارگر، یعنی قشر صنعتی و پیشرو طبقه کارگر که بازتاب دهنده نظرات و منافع اساسی این طبقه هستند، بلکه در بهترین حالت و با مثبت ترین نگاه، خود تجلی و بازتاب همین جریانهایی است که بدرون طبقه کارگر میافتند؛ یعنی خرده بورژواها و بورژواهای ورشکست شده. برای همین هم بجای دیدگاههای روشن طبقه کارگر، اینها گاهی به میخ میکوبند و گاهی به نعل و دیدگاهشان را قشری از مه و ابر گرفته و همه چیز را درهم میکنند.    

هرمز دامان
دی ماه 96
یادداشتها   
1-    البته آواکیانیست ها به این هم بسنده نکرده شروع کردند به بکار بردن واژه های« خلاقانه»حکمت همچون واژه «عروج»، که گویا دل از آنها برده بود و آنها دیرشان شده بود که این واژه را در نوشته ها و مقالات خود در ارگان شان بکار برند. براستی چرا این واژه فوق العاده«موثر» در زبان فارسی فقط باید از آن حکمت باشد و این آواکیانیست ها که دست کمی از ترتسکیست های حکمتی ندارند، نتوانند از آن استفاده کنند؟ (برای نمونه نگاه کنید به مقاله ای با نام «زنده باد انقلاب» که بوسیله یکی از آنها با نام سینا احمدی در ژانویه 2018نوشته شده است). البته این امکان نیز وجود دارد که  خود حکمتی های نفوذی با اجازه ایشان این مقالات را برایشان بنویسد. آخر از وقتی این حضرات نظرات جدید سنتز نوینی خود را کشف کرده اند دیگر کاری به کار ترتسکیستهای حکمتی ندارند و با آنها مجادله ای نمیکنند!؟
2-   مشغول بررسی و تصحیح این مقاله برای گذاشتن در وبلاگ بودم که «حقیقت» جدید آمد و  طبق معمول با کبکبه و دبدبه و های و هوی فراوان برنامه جدید آواکیانیستها را اعلام کرد. این برنامه معجون و آش شلم شوربا است و نه برنامه. یک درهم کردن کامل(اکلکتیسم) مسائل مختلف و جمع کردن نظرات ناسازگار با یکدیگر و گرفتن مواضعی که خلاصه هم نظر ترتسکیستها را جلب کند و هم نظرات چند تا طرفدارنشان را. نکته جالب همان برپایی «جمهوری سوسیالیستی ایران» است که نه تنها جریانهای درهم گرا که بین مارکسیسم و ترتسکیسم نوسان میکنند، از آن صحبت نمیکنند، بلکه  حتی حضرات حکمتی نیز آن را به زبان نمیآورند(گرچه به آن اعتقادی هم ندارند). آواکیانیست ها بد جوری راه را گم کرده اند. آنها چنان پیش دویده اند و چنان پرچم تکان میدهند و برای ترتسکیست ها ایران خط  مشی و برنامه تنظیم میکنند و از آنها میخواهند که «شجاعتی» هم چون آنها داشته باشند، که براستی انسان از این همه بی مبالاتی و «تهور پوچ و بچه گانه» به حیرت میافتد.  
3-    توجه کنیم که مثلا فقیر شدن نسبی و مطلق طبقه کارگر تغییرات عظیم به معنای جابجایی طبقاتی نیست؛ زیرا سقوط دستمزد واقعی در نتیجه تورم، و یا بیکاری، و یا بستن کارخانجات در نتیجه بحران های اقتصادی، تغییری عظیم بگونه ای که افراد این طبقه در طبقه دیگری بیفتند، ندارد. اینها کماکان کارگرند و صرفا در شرایط زندگی شان تغییراتی در جهت فقیر شدن بیشتر ایجاد شده است. اما اگر لایه هایی از خرده بورژوازی  شهری و روستایی بدرون طبقه کارگر بیفتند و یا بورژوازی ورشکسته شده بدرون طبقه کارگر بیفتد، خوب! البته زندگی وی دچار تغییرات عظیم شده و لذا لایه های نسبتا با ثبات طبقه کارگر که مرکز ثقل و پابرجایی این طبقه را تشکیل میدهند، طبقات مستعد  شرکت در مبارزات انقلابی نیستند و نمیتوانند پایه اجتماعی انقلاب پرولتری گردند، بلکه آن طبقات مورد ذکر هستند که مستعد شرکت در انقلاب سوسیالیستی میشوند.
4-   اقشار پیشرو طبقه کارگر که مورد اتکا حزب طبقه کارگر هستند چه کسانی هستند: در حقیقت اینها کارگرانی هستند  دارای درجه بالای مهارت صنعتی، یا درجه بالای تشکل( بنا به دلایل خاص تاریخی و مبارزات صنفی – سیاسی آنها)هستند و عموما در  رشته های صنعتی اصلی و در کارخانه ها و شهرهای بزرگ متمرکزند. این اقشار نیز گرچه از نظر پر و خالی شدن از افراد جوان و پیر و یا جابجایی های مکانی تغییر میکنند، اما این گونه نیست که ثباتی نسبی نداشته باشند و در هر جنبش بافتشان تغییرکند.  برای نمونه، بخش  مهمی از کارگران شرکت نفت کارگران پیشرو هستند. این اقشار طیف سنی از 20 تا 55 سال را تشکیل میدهند. هر چند از یک سو بسیاری از کارگران در سنین بالا بازنشست شده و از گردونه کاری بیرون میروند و از سوی دیگر کارگران جوان جای آنها را میگیرند، اما میانگین  این طیف نسبتا ثابت است. وچنانچه کارگران شرکت نفت، پیشروترین کارگران ایران در مهمترین بخش صنعتی کشور باشند، آنگاه نقش پیشرو این کارگران از ثبات نسبی برخوردارست. تاریخ مبارزات طبقه کارگر ایران در نزدیک به صد سال اخیر چنین چیزی را نشان داده و در آینده بازهم نشان خواهد داد.
5-   این وجوه به وسیله رهبران مارکسیسم بارها و بارها مورد اشاره قرار گرفته است. ازجمله مائو در «تحلیل طبقاتی جامعه چین» بروشنی به آنها اشاره کرده است.


۱۳۹۶ بهمن ۷, شنبه

فریبکاری های آخوندهای حکومتی

فریبکاری های آخوندهای حکومتی

جنبش توده ای و انقلابی دی ماه 96 علیرغم فرونشستن موقتی آن حاکمیت را به لرزه انداخت و همانگونه که محتمل بودعقب نشینی های معینی را به آن دیکته کرد.
البته این عقب نشینی ها برخی ظاهری هستند و برخی گرچه ظاهری نیستد، اما جنبه های واقعی و عملی آنها نیز خیلی قوی نیست.
عقب نشینی های واقعی گر چه تا کنون  چندان زیاد نبوده و هنوز از هارت و پورت های روحانی و دولتش علیه جناح خامنه ای و دم و دستگاههای زیر کنترل وی، بحث مالیات دادن موسسات اقتصادی زیر نظر خامنه ای همچون آستان قدس رضوی، بر سر زبان انداختن بودجه های وحشتناک ارگانهای زائد زیر کنترل خامنه ای همچون شورای نگهبان و نیز برخی تغییرات جزیی در برخی رقم ها بودجه خارج نشده است، اما به هر حال طرح همین ها نیز نشاندهنده تاثیر جنبش و وادار کردن وی به عقب نشینی است.
اما آنچه عقب نشینی های ظاهری و سرشار از ریا و فریب است، بوسیله باند خامنه ای صورت گرفته است. برخی از این حضرات بر روی صحنه ظاهر شده و به انتقاد از روحانیت پرداخته اند که چرا به دنبال مال و ثروت است.
اینجا ما به نظرات دو تن از آنها یعنی جنتی و خامنه ای میپردازیم:
نخست نظرات جنتی:
جنتی در دفاع از جایگاه ولی فقیه که با شعار «مرگ بر خامنه ای» آماج اصلی حملات جنبش توده ای بود چنین میگوید:
«ولایت فقیه 40 سال است که کشور را از شر دشمنان حفظ کرده و ادامه این روند دشمنان نمیتوانند ضربه ای به کشور بزنند، در غیر این صورت، چیزی از انقلاب اسلامی باقی نمیماند.»
سپس در نقد روحانیت:
«یک روحانی، زمانی میتواند دارای نفوذ کلام و تاثیر میان مردم و نفوس جامعه باشد که خودش سالم باشد. سالم بودن هم در درجه اول با ساده زیستی همراه با ایمان و اخلاص شکل میگیرد.»
حالا جنتی  گرد آورنده و رئیس لات ها و قمار بازهای خوزستان و جنایتکار و قاتل دانشجویان در حمله به دانشگاه جندی شاپور اهواز که پس از آن بسرعت بوسیله خمینی ارتقاء یافت و خود از افراد موثر در تثبیت حکومت آخوندها و غوطه ور شدن آنها در دزدی و غارت و ثروت اندوزی گردید و در همین انتخابات اخیر با تقلب در مجلس خبرگان وارد شده و رئیس آن شد، خواهان «ساده زیستی» روحانیون و «اخلاص» آنها میشود!؟
سخنان جنتی ریاکار و متقلب  در مورد روحانیت اشرافی:
«ما الان  گرفتار افرادی هستیم که یا در لباس روحانیت یا خارج از لباس روحانیت، تشریفاتی، هستند؛ یعنی خانه اشرافی، ماشین اشرافی، دارایی های زیاد، ثروت های کلان و امثال اینها، ایمان مردم را متزلزل میکند.»
این نهایت شارلاتانیسم و ریاکاری است که جنتی آخوند جنایتکار و متقلب  حالا از «ما»یی( یعنی خودشان) صحبت میکند که گرفتار زندگی اشرافی روحانیون شده است و به نقد آن دست میزند.
«همان روحانیتی که لباس، خانه، ماشین، دفتر و تشکیلاتش ساده است و حلال و حرام را رعایت میکند و از اسراف و تبذیر پرهیز دارد، بیت المال را در جای خودش مصرف میکند.»
و«همین بچه های انقلابی و حزب اللهی که تعدادشان هم الحمدالله کم نیست و همیشه آماده شهادت بوده اند، به روحانیون وارسته و ساده زیست منسوب هستند.»   
باری این جنتی است یعنی آخوند 90 ساله ی دزد که چندین شغل، آن هم در سطح بسیار بالا دارد(رئیس مجلس خبرگان، عضو شورای نگهبان، عضو شورای تشخیص مصلحت و...) از «اسراف و تبذیر و بیت المال را در جای خودش مصرف کردن» حرف میزند!؟
جنتی این «روضه» را میخواند و آنگاه  به «اغتشاشات » میپردازد یعنی همان امری که موجب شده است آن صحبت ها را در دفاع از ولی فقیه و نقد روحانیت اشرافی به زبان براند:
«مسئله اغتشاشات اخیر، هشدار دهنده بود که خیلی باید درباره آن مطالعه و بررسی شود» و «این اغتشاشات ادامه فتنه سال 88 بود و همه باید باور کنند (جنتی بخوبی میداند که هیچکس باور نمیکند!) که آمریکا، اسرائیل، عربستان و برخی کشورهای دیگر به دنبال بهره برداری از این اغتشاشات بودند.» و «در این اغتشاشات دو دسته از افراد شرکت داشتند، یک دسته افرادی که به خاطر اعتراض به مشکلات اقتصادی( که جنتی غیر مستقیم میگوید زندگی اشرافی روحانیون در ایجاد آن نقش داشته است) در تجمعات حضور یافته بودند و دسته دیگر افرادی بودند که با هدف سوء استفاده از این اعتراضات وارد صحنه شده و این اعتراضات را مصادره کردند و به آشوب کشاندند.»(سخنان جنتی دریکم بهمن 96، درج شده در تسنیم، عبارات داخل پرانتز از ماست).
تردیدی نیست که چنین «آشوب هایی» در آینده و به دنبال«فتنه »های 88 و 96  و تا زمانی که خلق ایران طومار حکومت استبدادی آخوندهای ریاکار، دزد و غارتگر را نپیچد، و حکومت دموکراتیک مردمی را بر قرار نکند ادامه خواهد یافت.
 صحبت خامنه ای سالوس و قاتل هزاران تن از بهترین فرزندان خلق نیز در مورد روحانیون مست قدرت و ثروت نیز در جای خود جالب است. وی به نظرات جعفر صادق(امام ششم پیروان مذهب شیعه) درباره ویژگیهای سلمان فارسی رجوع میکند و میخواهد که «نیروهای مومن و انقلابی (منظور از این نیروهای مومن و انقلابی اینجا بیشتر همین  روحانیون است) وی را الگو قرار دهند:
یکی از ویژگیهای مورد اشاره این است:
«میل امیر المومنین را بر میل خود ترجیح میداد».
 یعنی همه کسانی که در قدرت هستند( معمم  و مکلا) و یا در قدرت نیستند باید «میل» جناب خامنه ای را بر میل خود ترجیح دهند!؟(در جواب روحانی رئیس جمهور که چندی پیش از نقد پذیری امامان شیعه حرف زده بود.) 
سپس خامنه یاد طبقه «مستضعف» میافتد و از  قول جعفر صادق میگوید :
«بعضی ها از طبقه مستضعف جامعه اصلا بدشان میآید،(مثل بسیاری از آخوندها که چهار کتاب بی خاصیت تو حوزه های علمیه میخوانند و فکر میکنند که خودشان علامه دهر و چوپانند و توده ها مشتی گله و حضرات بی سواد خودپرست باید این توده ها را بزور هم که شده هدایت کنند که بهره ای از بهشت آن جهانی نصیبشان گردد) حاضر نیستند طرف آن ها بروند، نگاه بکنند به آن ها! خودشان را برتر از آنها میدانند؛ او نه! (منظور سلمان فارسی است)  فقرا را دوست داشت، آن ها را بر اهل ثروت ترجیح می داد... این ها درس است دیگر. ما طلبه ها، ما جامعه روحانیت و علمی (علمی!؟ ) یکی از خصوصیات مان از اول همین بوده است که با ضعفا و طبقه ضعاف نزدیک بوده ایم؛ این خیلی امتیاز بزرگی است... این خیلی چیز مهمی است؛ این را باید نگه بداریم. حالا که علما و روحانیت، به یک موقعیتی در عالم سیاست(البته نه تنها سیاست بلکه بویژه به اقتصاد!» دست پیدا کرده است، نباید آن چه را تاریخچه ما وسنت کهن است از دست بدهیم».( سخنان خامنه ای در درس خارج دوم بهمن ماه 96، درج شده در خبرگزاری ایسنا، شش بهمن ماه 96، جملات داخل پرانتز از ماست).
همان حرفهای جنتی در مورد ساده زیستی روحانیون. میدانیم اینکه میگویند همه روحانیون ساده زیست بوده اند، یک دروغ تاریخی است.
آیا میتوان ذره ای صداقت در این سخنان  و دنبال کردن عملی آنها را دید؟ خیر! اینها ریاکاری های تاریخی بخش مهمی از روحانیون و جزیی از شگردهای آنها بوده و هست. بواقع هم  نفس ریاکاری در مقابل ریاکاری خاص آخوندهای متقلب و دزد حاکم برایران سر تعظیم فرود میآورد و خویشتن را بسیار کوچکتر از ان میبند که بخواهد با آن برابری کند.
 و همه ی اینها برای چه گفته میشود. برای اینکه توده ها آرام شوند. گفته شود که صدای آنها شنیده شده است. گفته شود که زندگی اشرافی برخی از روحانیون موجب انتقاد توده ها شده است. به این ترتیب روحانیت صرفا ریاکارانه خود را انتقاد میکند. یک انتقاد توخالی و برای ریختن آب سردی بر آتش توده ها.
 اما توده های خلق که سالهاست همه مسائل  را از نزدیک و بطور عینی لمس کرده اند هرگز فریب این فریبکاری ها روحانیون حکومتی را نخواهند خورد. 
هرمز دامان
بهمن 96


۱۳۹۶ بهمن ۶, جمعه

درباره ی«حکومت آخوندی»


درباره ی«حکومت آخوندی»

حکومت آخوندها
در اینکه حکومت کنونی یک حکومت استبدادی مذهبی است شکی نیست.(1) در اینکه  در میان وجوهی که  روساخت نظام کنونی را تشکیل میدهند، مذهب نقش عمده و تعیین کننده را دارد و ظاهرا همه چیز نخست بوسیله مذهب و یا برخی تفاسیر ویژه از آن مورد سنجش قرار گرفته، مورد پذیرش و یا رد میشود، نیز تردیدی نیست؛ و باز در این که که در این استبداد مذهبی، روحانیون( آخوندها و ملاها) دست بالا را داشته و اداره کننده امور اصلی جامعه هستند، تردیدی نیست.
 در مورد این اشاره پایانی باید بگوییم که در دوره کنونی، مسئولین اصلی ترین ارگانهای مملکت آخوندها هستند:
ولی فقیه، رئیس دستگاه قضایی، رئیس جمهور، رئیس شورای تشخیص مصلحت، رئیس شورای نگهبان، رئیس مجلس خبرگان( رئیس مجلس شورای اسلامی نیز عموما آخوند بوده است و تنها این دو دوره است که یک مکلا رئیس مجلس است) همه آخوند هستند؛ و اینها تازه اصلی ترین ارگانها این حکومت میباشند. جدای از اینها، در بیشتر موسسات حکومتی نیز عموما یا یک آخوند در راس قرار دارد و یا یک آخوند به عنوان نماینده ولی فقیه و یا مشاور اصلی حضور دارد و بسیاری از کارها در دست وی متمرکز است. و نیز همانگونه که میدانیم بسیاری از شبه احزاب مذهبی همچون ستادهای نماز جمعه، جامعه مدرسین قم و جامعه روحانیت مبارز(و یا در گذشته و تا حدودی درحال، جامعه روحانیون مبارز) و یا باندهای معینی در حوزه های علمیه و موسساتی مانند آن و غیره ... بخش مهمی از حکمرانان واقعی مملکت هستند.
 روشن است که بر مبنای اصول و قوانین مذهبی (در اینجا درست یا نادرست بودنشان مورد بحث ما نیست)حکومت استبدادی کنونی، در برخی از این ارگانها(همچون خود ولی فقیه و یا شورای نگهبان و یا مجلس خبرگان) علی القاعده باید یک آخوند در راس باشد، اما این هم روشن است که بر بسیاری از این ارگانها، جاهایی که لازم نیست حتما یک آخوند در راس باشد، باز این آخوندها هستند که در راس امور قرار دارند. مانند دستگاههای اجرایی. بنابراین  روحانیون(آخوندها یا ملاها) عمده افرادی هستند که نقش اصلی را در حکومت استبدادی کنونی به عهده دارند.
 اما در کنار این آخوندها و ملاها و روحانیون، یک قشر ضخیم از مکلاهای مذهبی(2) یا شبه مذهبی، که بسیاری از آنها اگر از آخوندها بدتر نباشند، بهتر نیستند، در برقراری این حکومت آخوندی نقش داشته و بسیاری از امور اداری و نظامی این حکومت استبدادی را آنها انجام میدهند. این دسته حتی ممکن است که بسیاری از راه و چاه ها را برای حکومت کنونی، بهتر بشناسند و در پس پرده برخی از آنها نقش های موثرتری از آخوندها داشته باشند(بسیاری از این اداری ها و نظامی ها، فرزندان، برادران، خواهران، فامیل و اقوام آخوندهای حاکم هستند).
 بنابراین ملا و مکلا هر دو در اداره این حکومت نقش دارند؛ اما به این علت که  از یک سو وجه مذهب، حاکم بر روساخت سیاسی استبدادی کنونی است و از سوی دیگر نقش آخوندها در اداره امور عمده است، اصطلاح حکومت روحانیون(«حکومت آخوندی» یا «حکومت ملایان») توصیف کننده این حکومت گشته است.
تحقیر حکومت با نام های حکومت آخوندها و ملایان
باید اشاره کرد که واژه های «آخوند» و «ملا» بخودی خود معانی تحقیر آمیزی، نسبت به واژه «روحانی» ندارند، اما«حکومت آخوندها» یا «حکومت ملایان» وجوهی به نسبت تحقیر آمیز نسبت به «حکومت روحانیون» دارند و عموما قصد از کاربرد آنها بجای «حکومت روحانیون» همین تحقیر حکومت کنندگان است.(3)
گذشته از این، واژه ها و یا اصطلاحات بالا معانی یکسانی نزد گروههایی که آنها را بکار میبرند، ندارند. برای نمونه از سوی سلطنت طلبان این اصطلاحات صرفا در تحقیر حکومت کنونی و حکومت کنندگان  بکار میرود؛ با این وصف، اگر همین سلطنت طلبان به قدرت برسند باز امتیازات ویژه ای برای لایه های بالایی«آخوند ها» و «ملایان» بر قرار خواهند کرد و ارگانهای مذهبی و مساجد و تکایا را  وابسته به حکومت ساخته و امتیازات ویژه ای به آنها خواهند داد تا نقش اساسی خود را که حفاظت ایدئولوژیک از نظام حاکم است، انجام دهند. مگر شیخ فضا لله نوری وابسته به سلطنت و روسها نبود؟ مگر آیت الله کاشانی ملا نبود و مگر وی بهترین خدمت را به سلطنت طلبان و امپریالیستها نکرد؛ و یا مگر خود آیت الله بروجردی و یا شریعتمداری آخوند نبودند و جز در خدمت سلطنت شاه، کار دیگری انجام دادند.
همچنین برخی گروههای سیاسی که کمابیش مانند سلطنت طلبان میاندیشند(همچون گروههای کمونیسم کارگری و حکمتی) و یا به اشکالی دیگر به امپریالیستها وابستگی پیدا کرده اند(مانند مجاهدین) همین اصطلاحات و یا مانند آنها را بکار میبرند. این گروهها نیز کوچکترین تحلیل طبقاتی  و همه جانبه از پدیده مذهب و روحانیت ارائه نداده و نمیدهند. 
برخی از مردمان عادی نیز صرفا بواسطه استثمار وستمی که بر آنها از سوی آخوندها روا میشود و از سر نفرت از آخوندها این اصطلاحات را بکار میبرند.
همانطور که گفتیم آخوندها بر حکومت کنونی تسلط دارند و در عین حال از کمک و بعضا رهبری برخی از مکلاها نیز برخوردارند.  بنابراین تا آنجا که اصطلاح «حکومت آخوندی» بخشی از وجوه عمده حکومت کنونی را توصیف میکند میشود با آن موافق بود.
روحانیون به قشر و لایه های متفاوت با منافع متضاد تقسیم میشوند
اما آخوند و ملا و روحانی نیز دستجات، لایه بندی ها و قشرهای خود را دارند. این لایه ها و قشرها از پر قدرت ترین و ثروتمندترین، جاه طلب ترین، متظاهرترین و فریبکارترین آخوندها آغاز میشود و به لایه زیرین آن که فقیرترین و بی چیزترین آخوندهاست، کشیده میشود. گرچه بطور کلی، لایه آخوندها  در حکومت کنونی از امتیازات ویژه ای برخوردارند، اما نمیتوان گفت که همه ی اقشار و لایه های آن از این امتیاز ات بگونه ای یکسان برخوردارهستند. لذا باید تضاد مهم بین آخوندهای حکومتی صاحب ثروت و امتیازات اقتصادی و موقعیت های سیاسی و آخوندهایی غیر حکومتی ساده ای که  از این امور بی بهره اند و یا بهره های ناچیزی دارند، مشاهده کرد و همه را با یک چوب نراند.
 از سوی دیگر، بسیاری از آخوندهایی که در حال حاضر در برخی از ارگانهای حکومتی و غیر حکومتی، مدارس مذهبی، موسسات و سازمانهای مذهبی(حسینیه ها، مساجد) در حال کار یا تدریس اند، از نظر افکار و اعتقادات ایدئولوژیک- فرهنگی( تفاسیر از کتاب ها، آیات و احادیث مذهبی و غیره) و نوع نگاه به نظام اقتصادی و سازمان حکومتی، تفاوت بارزی با حکومتگران مستبد داشته و به هیچوجه موافق حکومت آخوندها و ملاها و دیدگاههای حاکمان نیستند و خود به درجات متفاوت در مقابل آن میایستند.
از سوی سوم، در مرحله کنونی انقلاب دموکراتیک، شکاف و تقابل بزرگی میان حکومت مذهبی (حکومت روحانیون) و طبقات مختلف مردم زحمتکش و طبقات متوسط و ملی بوجود آمده و همین امر موجب این گشته که شعارهای مذهبی در تقابل با حکومت، عموما مورد استفاده قرار نگیرد. عمق یافتن و گسترش بازهم بیشتر تضاد و تقابل مزبور، در عین حال میتواند موجب این گردد که در میان نمایندگان سیاسی طبقات خلقی، گرایش به پاک سازی و نوسازی ایدئولوژی خود بوجود آید و این نمایندگان به  تصفیه تفکرات و جهان بینی خود از ایدئولوژی مذهبی اقدام کنند و به ایدئولوژی های کمتر مذهبی و یا بکلی غیر مذهبی روی آورند. بنابراین، به احتمال قوی، در آینده ما در ایدئولوژیهای طبقات خلقی، کمتر رنگ مذهب را خواهیم دید.
با این همه، هنوز بسیاری از امیال و آرزوهای طبقات خلقی از جمله برخی قشرها عقب مانده در طبقه کارگر، برخی لایه های سنتی خرده بورژوازی( تولید کنندگان کوچک، کسبه جزء، برخی حقوق بگیران ادارات دولتی )، دهقانان و کشاورزان و غیره در چارچوب و قالب افکار مذهبی و یا آغشته به این نوع افکار بیان میشود؛ و بسیاری از آخوندها(و یا مکلاهای مذهبی) نماینده ی ایدئولوژیک طبقات و لایه ها مزبور بوده افکار این طبقات را بیان میکنند. بنابراین باید بین آخوندهایی(و مکلاهایی) که نمایندگان سیاسی طبقات خلقی هستند، با آخوندهای حکومتی و یا نماینده طبقات غیر خلقی در شرایط کنونی فرق گذاشت و به همه ی آخوندها برخوردهای یکسانی نداشت.
در مجموع نباید این گونه تصور کرد که حال که شکاف بین طبقات خلقی و حکومت مذهبی و آخوندها شدت یافته و مردم کمتر به سوی شعارهای مذهبی میروند، پس مذهب از میان مردم رخت بر بسته و به تاریخ پیوسته است.
 خیر! این گونه نیست.
البته، این حکومت نقش بارزی در فهم و درک تجربی توده های وسیع از مذهب و گریز، طرد و یا نفی آن از جانب مردم داشته و دارد؛ و به هر حال، طی مبارزه طبقاتی جاری و طی یک  جنبش انقلابی دموکراتیک علیه حکومت استبداد مذهبی  که روحانیت بطور عمده بر آن تسلط دارد، یک خانه تکانی«مذهبی»، یک «رنسانس» قرن بیست و یکمی که خواه از نظر شکل و خواه از نظر محتوی متفاوت با رنسانس اروپایی قرون جدید علیه حکومت کلیسا و کشیشان خواهد بود، صورت خواهد گرفت، و بر این مبنا پایین گذاشتن بارهای مذهبی ای که سالها و قرن ها بر ذهن و جان طبقات ستمدیده سنگینی کرده و میکند، انجام شده و بخشهایی از طبقات ستمدیده از مردم از مذهب خواهند برید و یا نقش افکار و خرافات مذهبی در زندگی آنها کم رنگ خواهد شد؛ به همراه چنین گرایشی در تقابل با و نفی اعتقادات خرافی و مذهبی، طبعا تا حدود زیادی گرایش خودبخودی به ماتریالیسم و نگاه ماتریالیستی (با وجود و همچنین بواسطه بستن تمامی راهها برای تبلیغ و ترویج آگاهانه ماتریالیسم بوسیله حکومت کنونی )به مسائل بیشتر خواهدشد؛
در اینها شکی نیست، اما این نادرست خواهد بود که ما گمان کنیم  در این مرحله از مبارزه طبقاتی و علیرغم جایگاه ویژه این مبارزه آن در تاریخ مبارزه طبقاتی در ایران وبه همراه پایین گذاشتن این بارهای ذهنی مذهبی ، دین و مذهب بطور کلی از میان خواهد رفت. بین جدایی دین از حکومت (و یا دولت) و تبدیل دین و مذهب به امر شخصی افراد، که  خواسته کنونی تمامی طبقات خلقی ایران است و امری است که  زود یا دیر قابل دستیابی است، با از بین رفتن نهایی مذهب که نیاز به تداوم و عمق یافتن مبارزه طبقاتی و بویژه برپایی نظام سوسیالیستی و کمونیستی و فراهم آمدن شرایط مطلوب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارد، تفاوت زیادی موجود است. باید توجه داشت که این گونه نخواهد بود که با رفتن این حکومت، مذهب نیز رخت بربندد و برود. بخشهای زیادی از طبقات استثمار شده و ستمدیده ایران مذهبی بوده و کماکان مذهبی خواهند بود.(4) شعار «اسلام را پله کردند، مردم و ذله کردند» اشاره به  جدا کردن اسلام از حکومت کنونی و محفوظ بودن جایگاه دین اسلام در نظر شعار دهندگان و علیرغم جنبش مبارزاتی علیه حکومت مذهبی و خواست مردم برای پایان یافتن این استبداد مذهبی و برچیدن حکومت آخوندها است.    
 سخنان یزدی خطاب به مدرسین
 نگاهی کوتاه به گفتگوی اخیر محمد یزدی با یکی از نشریات حوزه علمیه  و نکاتی که وی در مورد اختلاف میان حکومت و برخی مدرسین گفته است گویای بسیاری تضادهای جاری بین لایه های متفاوت روحانیون بویژه میان روحانیون غیر حکومتی و طرفدار جدایی مذهب از حکومت و روحانیون حکومتی که طرفدار حکومت مذهبی هستند، میباشد، که در حکومت مذهبی عموما سعی در پنهان نگه داشتن آنها میکنند.
ما برخی از گفته های وی را نقل میکنیم:
«برخی از آقایان که به اعتقاد خودشان بهترین درس ها را دارند چند بار در اول یا آخر درس درباره نظام صحبت کرده اند تا طلبه تکلیفش را بداند؟ باید با نظام همراهی کرد یا نه؟! با استقلال موافق است یا مخالف؟! حتی یکبار هم نگفته اند، البته شاید در دیدارهای خصوصی خود، مطالبی را به افراد معدودی گفته باشند. من این گلایه را از آن آقایان دارم شما که معتقدید درستان بهترین درس حوزه است، باید نقش بیشتری در تربیت طلبه داشته باشید تا تکلیفش را بفهمد. آیا استقلال طلبه در این است که کاری به کار کسی نداشته باشد و فقط سرگرم درس و مباحثه و نماز شب و دعا و زیارت و بدبختی های زندگی خودش باشد و تمام، یا این که باید طلبه را در فرصت های مقتضی راهنمایی و ذهن او را روشن کنیم؟! من باید از تعدادی از بزرگان حوزه گلایه و عرض کنم که شما نسبت به معین کردن وظیفه جوانان تکلیف دارید! اگر بنده حرفی بزنم میگویند: او دولتی است، چرا که در شورای نگهبان حضور دارد، بنده در شورای نگهبان راجع به اسلامیت و عدم اسلامیت یک طرح و لایحه صحبت میکنم، اگر با رفقا بحث میکنم، از همین بحث های طلبگی حوزه استفاده میکنیم که آیا این طرح و لایحه با اسلام موافق است یا مخالف است؟ وقتی یک طلبه چنین دیدی نسبت به من پیدا کند چه تقصیری دارد؟ او گمان میکند معنای استقلال این است که نسبت به حکومت فاصله داشته باشد. خطاب به کسانی که از بزرگان حوزه هستند و این گونه می اندیشند عرض میکنم: ای حضرات اساتید و ای بزرگان! شما باید تکلیف این طلابی را که سرمایه اصلی ما هستند و چندین سال نزد شما شاگردی میکنند، روشن کنید که معنای استقلال چیست؟ بعد از گذشت هزاروچندین ساله زحمات ائمه معصومین و زندان رفتن و شهادتشان و زحمات علمای بزرگ ما در تاریخ هزار ساله غیبت و زندان و تبعید و شهادت آن ها که برای حاکمیت اسلام بوده است، حالا بعد از این همه زحمات گذشتگان، امروز نظام ما که مولود حوزه است و از نظر بنده معجزه قرن است، آیا درست است که این گونه مورد بی مهری و بی توجهی قرار بگیرد؟!
من به جوانان حوزه میگویم که آینده برای شماست، سالهای آینده مرجعیت حوزه برای شماست، حکومت برای شماست، شورای نگهبان و قوه قضائیه در اختیار شماست، اما آن را با چه چیزی میخواهید اداره کنید؟ شما الان که جوان هستید موظف هستید ارتباط خود را با نظام و مقامات حفظ کنید و این ارتباط منافاتی با استقلال شما ندارد. حکومت به شما کمک کند، شما باید با نمایندگان مجلس و وزرای محترم رفت و آمد داشته باشید و حرفتان را هم بزنید.(روزنامه ها و سایتها، تمامی تاکیدات از ماست).
میتوان مهمترین تضادها را که در این گفته های یزدی به آنها اشاره شده این گونه خلاصه کرد:
بسیاری از مدرسین در درسهای خود درباره حکومت و اینکه باید با آن همراهی کرد و یا خیر، باید از آن استقلال داشت، صحبت نمیکنند. آنها با سکوت از کنار مسئله میگذرند. صحبت نکردن  و یا سکوت  درباره همراهی با، و یا استقلال از حکومت، بخشا از جو پلیسی و امنیتی شدید حاکم بر حوزه های علمیه بر میخیزد.
از اشاره یزدی بر میاید که عده ای از مدرسین و طلبه ها- که کم نیستند- خواهان همراهی با نظام نیستند و خواهان استقلال حوزه های علمیه از حکومت هستند. از نظر این مدرسین و طلبه ها مذهب و حکومت باید از یکدیگر جدا باشند.
بنا به نظر یزدی از نظر برخی از این مدرسین «استقلال طلبه در این است که کاری به کار کسی نداشته باشد و فقط سرگرم درس و مباحثه و نماز شب و دعا و زیارت و بدبختی های زندگی خودش باشد». به گفته وی:
«اگر بنده حرفی بزنم میگویند: او دولتی است، چرا که در شورای نگهبان حضور دارد...»
بنابراین از نظر مدرسین و طلبه ها، بین روحانیون حکومتی یا دولتی و روحانیون غیر حکومتی تمایزی وجود دارد. و اشاره به «دولتی بودن» اشاره به داشتن امتیازات بی شمار آخوندهای حکومتی است».
باز به گفته یزدی:«وقتی یک طلبه چنین دیدی نسبت به من پیدا بکند چه تقصیری دارد؟ او گمان میکند معنای استقلال این است که نسبت به حکومت فاصله داشته باشد». بنابراین در میان مدرسین و طلبه ها تفکر استقلال از حکومت رواج بیشتری یافته و این به این معناست که آنها حکومت را از آن خود نمیدانند.
«بعد از گذشت هزارو چند سال زحمات ائمه معصومین و زندان رفتن و شهادتشان و زحمات علمای بزرگ ما در تاریخ هزار ساله غیبت و زندان و تبعید و شهادت آن ها که برای حاکمیت اسلام بوده است، حالا بعد از این همه زحمات گذشتگان، امروز نظام ما مولود حوزه است و از نظر بنده معجزه قرن است، آیا درست است که این گونه مورد بی مهری و بی توجهی قرار بگیرد!؟».
بر این مبنا، از دید یزدی نظام مذهبی که وجود دارد و آخوندها در راس آن هستند از جانب مدرسین طلاب مورد «بی مهری» قرار گرفته است.
«و شما الان که جوان هستید مؤظف هستید ارتباط خود را با نظام و مقامات حفظ کنید و این ارتباط منافاتی با استقلال شما ندارد.»
پس از نظر مدرسین و طلاب جوان، ارتباط  با حکومت مذهبی کنونی و روحانیون حکومتی به معنای از دست رفتن استقلال حوزه های مذهبی است.
میتوان از مجادلات یزدی با مدرسین و طلبه های این نتیجه را گرفت که بسیاری از مدرسین و طلاب جوان مخالف حکومت مذهبی  و روحانیون هستند و مذهب را مستقل از حکومت میخواهند.

هرمز دامان
دی ماه 96
یادداشتها:
1-    نام این نظام «جمهوری اسلامی» است اما با توجه به این  که رئیس جمهور عموما کوچکترین نقشی در پس و پیش کردن این نظام ندارد و ولایت فقیه همه کاره است، نام واقعی نظام «حکومت استبداد مذهبی اسلامی ولایت فقیهی» است . ضمنا این حکومت صرفا دیکتاتوری نبوده بلکه استبدادی است. هر نظام استبدادی، دیکتاتوری است، اما هر نظام دیکتاتوری لزوما استبدادی نیست. رکن اساسی استبدادها، عموما  فرد، یک یا چند فامیل است که دارای اختیارات اصلی میباشد یا هستند، در حالی که رکن اساسی دیکتاتوری های غیر استبدادی بویژه دیکتاتوری های بورژوازی، خواه شکل دمکراسی بورژوازی و خواه دیکتاتوری فاشیستی آن، عموما طبقه است. در استبداد حتی دمکراسی میان طبقه حاکم وجود ندارد. اما در دیکتاتوری ها، عموما در میان طبقه حاکم دمکراسی برقرار است.
2-     واژه «مکلا» یا کلاه به سر در مقابل واژه «معمم» یا عمامه به سر است. میتوان به جای آن اصطلاحات دیگری مانند «کت و شلواری ها» را در مقابل لباس های خاص  آنها بکار برد. بطور کلی اصطلاحاتی مانند «مکلا» یا «کت و شلواری» اشاره به اشخاصی دارد که  آخوند و روحانی نیستند و بنابراین مکلاهای خوب یا بد هر دو را شامل میشود.
3-     بار«معنوی» واژه روحانی بیشتر از دو واژه دیگر است. واژه «ملا» بار علمی دارد و در گذشته آدم باسواد ملا خوانده میشد. آخوند نیز همین معانی را دارد. در دوران اخیر دو واژه پایانی تماما با بار منفی و تحقیر آمیز بکار گرفته شده و معانی ای کاملا ضد معنای خود یافته اند.
4-    برای همین هم هست که آزادی افراد در انتخاب نوع دین و مذهب و یا بی دینی یکی از شعارهای مهم حزب انقلابی و مرحله دموکراتیک انقلاب بوده و خواهد بود. این شعار در مقابل حکومت کنونی است که دین را به اسلام، و مذهب را به شیعه خلاصه کرده و به تمامی ادیان و مذاهب غیر ستم میکند.  








    


۱۳۹۶ دی ۳۰, شنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(14) (بخش اول) نمودهای وابستگی و ملی(ادامه)

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(14)
(بخش اول)
نمودهای وابستگی و ملی(ادامه)

حکمت جدای از صاحبان سرمایه و یا منبع وسائل تولید، به بازار فروش و نوع محصولات مصرفی نیز اشاره میکند. اینک به این دو میپردازیم.
بازار فروش
حکمت در مورد بازار فروش چنین مینویسد:
«ج) بازار فروش محصولات به مثابه ملاک تشخيص بورژوازى "ملى" از وابسته. تقسيم سرمايه‌داران به آنها که کالاهاى خويش را در بازار داخلى ميفروشند و آنها که به قصد فروش در بازار خارجى توليد ميکنند، و مترداف گرفتن بخش اول با بورژوازى "ملى" و بخش دوم با "بورژوازى وابسته" (حتى با توجه به اين نکته که اين فقط يکى از مؤلفه‌هاى تفکيک بورژوازى است) بخودى خود فاقد هر گونه ارزش تحليلى است.» و
« ليکن اشاراتى از اين قبيل در نوشته‌هاى برخى سازمان‌ها موجود است. توليد فرش (که مثال کلاسيک صنايع "ملى" در نوشته‌هاى هواداران بورژوازى ملى است)تا حدود بسيار زيادى متوجه بازار خارجى است و درصد قابل ملاحظه‌اى از صادرات غير نفتى ايران را تشکيل ميدهد و از سوى ديگر محصولات کارخانه‌هاى مونتاژ (اتومبيل، وسائل خانگى و غيره)، که همه در وابسته بودن آن متفق‌القولند، عمدتا در بازار داخلى به فروش ميرسد، اصولا صدور کالا يکى از شرايط تعيين کننده رشد سرمايه‌دارى کلاسيک است و وابستگى سرمايه‌هاى مختلف به بازار خارجى، ابدا بيانگر وابستگى اين سرمايه‌ها به "خارج" نيست.»(جزوه اول، شماره 32)
 برای ما روشن نیست که حکمت این نوع نظریات در مورد تفاوتهای بین بورژوازی کمپرادور و ملی را از کجا میآورد، زیرا نفس این نکته که تولیدات داخلی، غیر از نفت و دیگر مواد خام( و آن هم نه نفس فروش در بازارهای خارجی، بلکه مقدار و قیمت فروش، مشتریان، نوع قراردادها و نیز چگونگی تخصیص درآمدی که از این فروش بدست میآید)کجا به فروش میروند، در تشخیص بورژوازی ملی از کمپرادور نقشی ندارد. تولیدات بورژوازی کمپرادور هم میتواند در داخل و هم در خارج فروش رود و کالاهای بورژوازی ملی نیز به همین ترتیب میتواند هم در بازار داخلی و هم در بازار خارجی فروش رود.
در این مورد، مسئله مهم این است که  کدام سرمایه ها و بوسیله کدام تولیدات، با چه کمیتی از کالاها و در چه حدودی، بازار داخلی و یا خارجی را در اختیار خود میگیرند. بر این مبنا، این مسئله قابل  پیگیری است که چه میزان از بازار داخلی و یا خارجی به بورژوازی کمپرادور و چه میزان  و حدودی به بورژوازی ملی تعلق میگیرد. آنچه مشخص کننده سرمایه کمپرادوری از ملی در این خصوص است، به  سرمایه گذار و ماهیت تولید و چگونگی انحصار وی بستگی دارد. با توجه به اینکه کمپرادورها از پشتیبانی  سرمایه و تکنولوژی امپریالیستی برخوردارند، توان بسیار بیشتری در کسب بازار(خواه داخلی و خواه خارجی) و گسترش آن دارند. آنها بازار داخلی را کاملا در انحصار خود میگیرند و بخشی از بازارهای خارجی(بویژه در منطقه پیرامون) را با توجه به قدرت انحصارات امپریالیستی  و تقسیم بازارها بین آنها، نیز تا حدودی در کنترل خود قرار میدهند؛ و برای همین  برخی از کالاهای صنعتی که در ایران در زمان شاه تولید میشد، نه تنها بازار داخلی را در اختیار داشت، بلکه میتوانست بازارهای منطقه ای را نیز در اختیار خود گیرد.
اشاره وار بگوییم که برخی تولیدات انحصارات امپریالیستی که با واسطه مونتاژ کاری کمپرادورهای داخلی صورت میگرفت و میگیرد، صرفا (و یا عمدتا) برای بازارهای داخلی همان کشور است و اینها تقریبا بخش بزرگی از بازار داخلی کالاهای مصرفی(بویژه صنعتی) را در اختیار دارند.  کمیت  این تولیدات با توجه به درجه گستردگی بازار داخلی و نیاز و یا میل به مصرف طبقات مختلف، و کیفیت آنها با توجه به میانگین قدرت خرید داخلی، بویژه میانگین قدرت خرید طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و نیز طبقه متوسط، که طبقات اصلی مصرف کننده هستند، تعیین میشود.  
از سوی دیگر برخی دیگر از تولیدات سرمایه امپریالیستی صرفا برای بازار های خارجی است و اینجا نیز بخش اصلی بازار خارجی در اختیار این کمپرادورها و انحصارات بین المللی است. افزون بر اینها، برخی از کالاهای تولید شده در کشورهای زیر سلطه تنها برای کشور امپریالیستی صادر کننده سرمایه است که در این خصوص، سودمندتر و رقابتی تر بودن تولید این کالاها در کشورهای زیر سلطه نسبت به خود کشورهای امپریالیستی و نیز قدرت خرید و تقاضای طبقات مختلف در بازار داخلی کشورهای امپریالیستی، نقش دارند.
در مورد تولیدات بورژوازی ملی، بجز برخی صنایع صادراتی(همچون فرش) که در رقابت با کالاهای همانند از کیفیت مرغوبی برخوردارند و میتوانند با آنها در کسب بازار خارجی رقابت کنند،(1) بیشتر آنها بویژه در عرصه صنایع سبک، بعلت سرمایه های کوچک، فقدان یا کم بودن اعتبارات، تکنولوژی نازل و غیره، از کیفیت مرغوبی برای رقابت در بازارهای خارجی برخوردار نیستند و از این رو عموما محدود به بازار داخلی میمانند. تازه این جاهم قادر با رقابت با کالاهای تولید شده مشابه بوسیله کمپرادورهای داخلی نیستند و از این رو عموما میتوانند بخش ناچیزی از بازار داخلی را در اختیار خود گیرند.
گفتنی است که در حالی که در نکاتی که در مورد استخراج ارزش اضافی و استثمار است، اساسا اهمیت ندارد که سرمایه به چه کسی تعلق دارد و یا با چه وسایل تولید، و چه چیزی تولید میشود، در مورد مسائلی مانند فروش در بازار داخلی یا خارجی، مسائلی از این گونه اهمیت پیدا میکند. این که کل سرمایه آیا به سرمایه دار داخلی تعلق دارد یا به سرمایه دار کمپرادور و یا بطور کلی به سرمایه دارخارجی، و یا در صورتی که شراکتی بین این سرمایه های مختلف موجود است، نسبت این شراکت چیست. اینها  در تعیین استقلال و یا وابستگی و یا  درجه امتزاج این دو اهمیت تام دارد؛ وهمین وابستگی  به امپریالیسم و یا استقلال سرمایه هاست که توانایی داشتن و یا نداشتن بازار داخلی و یا بازار گسترده خارجی را به این سرمایه ها میبخشد.
نکته دیگر اینکه تا آنجا که بحث بازار فروش(داخلی یا خارجی) مطرح است، میتوان  تجار داخلی را که عموما فروشنده کالاهای سرمایه داری صنعتی ملی هستند، از تجار کمپرادور جدا کرد. این تجار داخلی میتوانند کالای تولید شده بوسیله بورژوازی ملی را یا در بازار داخلی به فروش برسانند و یا آنرا صادر کنند. روشن است که امپریالیستها و نوکران کمپرادور بومی آنها، بهترین شاخه های هر بخش تولیدی، تجاری، مالی، خدماتی و غیره را به زیر کنترل خود در آورده و شاخه های نه چندان سود ده و بعضا جانبی و مکمل کالاهای خودشان را برای لایه های مختلف بورژوازی ملی میگذارند.
حکمت ادامه میدهد:
«ليکن اگر مساله بازار فروش، نه در رابطه با اقشار مختلف سرمايه و نه به مثابه ملاک تفکيک بورژوازى وابسته از غير وابسته، بلکه بعنوان شاخص وابستگى کل سرمايه اجتماعى و کل توليد اجتماعى به بازار خارجى عنوان شود، ميتواند در رابطه با شکل وابستگى کل سرمايه اجتماعى و کل توليد اجتماعى به بازار خارجى عنوان شود ميتواند اقتصاد(مثلا اينکه اقتصاد تک‌محصولى و صادر کننده مواد خام است و ناگزير وابستگى تامى به بازار فروش و نوسانات مختلف در اين بازار دارد) براى توضيح يکى از ابعاد وابستگى اقتصادى بکار گرفته شود.»(جزوه اول، شماره 32)
حکمت لالایی بلد است اما خوابش نمیبرد!؟
 در حقیقت، مسئله بازار فروش به عنوان یک کل، آنجا اهمیت پیدا میکند که صادرات عمده ایران یعنی نفت در مرکز بحث قرار گیرد؛ زیرا در کشور ما سهم صادرات غیر نفتی(خواه کمپرادوری و خواه ملی) تنها بخش ناچیزی از صادرات ما را تشکیل میدهد و بنابراین هر چند در حوزه ای معین در تعیین تعلقات طبقاتی نقش دارد، اما مسئله اصلی را تشکیل نمیدهد. اما در مورد وابسته بودن اقتصاد به بازار خارجی، این مسئله که چرا کشور ما باید 90 درصد تولید و صادراتش نفت باشد و از سوی دیگر قیمت معینی(که عموما بوسیله انحصارات امپریالیستی به این کشورها دیکته میشود) خریداران مشخص و نوع معاملات معینی و در چارچوب های معینی  داشته باشد، دارای اهمیت میشوند و این یکی از اساسی ترین وجوهی است که ساخت روابط تولیدی وابسته ایران را شکل میدهد. اما این مسئله بر خلاف نظر حکمت، در مورد تفکیک دو طبقه، جدای از پذیرش اوامر امپریالیستها در موارد بالا بوسیله مزدوران کمپرادور، آنگاه دارای اهمیت میشود که ما امتیازهایی را که  از فروش نفت و دیگر مواد خام در اختیار بورژوازی کمپرادور قرار میگیرد و محرومیت تقریبا کامل بورژوازی ملی از این امتیازات را در اقتصاد زیر کنترل کمپرادورها و امپریالیستها مد نظر قرار دهیم.
بطور کلی، اینجا میبینم که از یکسو سرمایه های کلان خارجی وارد کشور زیر سلطه میشوند و در رشته ها و بخش های سود آور بکار میافتند( یکی از دلایل اساسی ورود این سرمایه ها همان ارزش اجتماعا لازم نیروی کار در این کشورهاست که بسیار پایین تر از کشورهای امپریالیستی و بنابراین نرخ ارزش اضافی بسیار بالاست) و از سوی دیگر در کشف، استخراج و صدور مواد خام (درکشور ما بویژه نفت) که نیاز به سرمایه ثابت فراوان دارد و در عین حال در آن نیاز به سرمایه متغیر زیادی نیست، بکار میافتند. روشن است که  بخش عمده ی ارزش اضافی  استخراج شده در تمامی این حوزه ها، همراه با منافع هنگفتی که از نگه داشتن اقتصاد در چارچوب صدور مواد خام  مورد نیاز امپریالیستها ایجاد میشود، اساسا به کشور های امپریالیستی فرستنده سرمایه تعلق میگیرد و بخشهای از آن نیز در جیب کمپرادورهای نوکرصفت داخلی ریخته میشود. به این ترتیب مسائلی مانند وابسته بودن اقتصاد نفتی به بازار فروش خارجی نیزبگونه ای ویژه، در تعیین تعلق طبقات ملی و کمپرادوری نقش دارند به شرط  آنکه بدرستی و بطور مشخص و در روابط معین خودشان تحلیل شوند.
ارزشهای مصرف
در مورد مسئله ارزش های مصرف حکمت مینویسد:
«د) ارزش مصرف کالا و يا هويت اجتماعى مصرف کنندگان آن به مثابه ملاک تفکيک توليد کننده "ملى" از وابسته. تقسيم سرمايه‌داران به قشرى که کالاهاى مفيد و مورد نياز جامعه (و يا مورد نياز زحمتکشان) را توليد ميکند و يا ميفروشد و قشرى که در توليد و فروش کالاهاى بدرد نخور و"بنجل" و يا مورد استفاده ثروتمندان (و طبقه حاکمه بطور کلى) بکار مشغول است يکى ديگر از مؤلفه‌هاى رايج تفکيک بورژوازى"ملى" از بورژوازى وابسته است که گاه و بيگاه در اعلاميه‌هاى سازمان‌هاى سياسى و سازمان‌هاى کارگرى مختلف به چشم ميخورد.»(جزوه اول، شماره 33)
باز ما نمیدانیم که این حکمت این اراجیفی را که این چنین بلغور میکند، از کجا آورده و به مباحث خط سه در مورد چگونگی تعین طبقات میچسباند!
میگوییم اراجیف، زیرا همچنانکه حکمت خود به نتیجه گیری از آن دست میزند، از این دیدگاه این گونه استنتاج میشود که آن لایه از سرمایه داران که«کالاهای مفید و مورد نیازجامعه (و یا مورد نیاز زحمتکشان) را تولید میکنند و یا میفروشند» باید بورژواهای ملی باشند و آن لایه ای که «در تولید و فروش کالاهای بدرد نخور و«بنجل» و یا مورد استفاده ثروتمندان (و طبقه حاکم بطور کلی) بکار مشغولند» بورژوازی کمپرادور!
آنچه دلیل هجوم سرمایه های امپریالیستی به کشورهای زیر سلطه است این است که این کشورها از یکسو کار ارزان، منابع ارزان، زمین ارزان(و بسیاری وجوه سودمند دیگر که در دوران کنونی و در پی تغییرات سیاستهای اقتصادی امپریالیستها در مورد کشورهای زیر سلطه وجهانی شدن هر چه بیشتر تولیدات اهمیتی بیش از گذشته یافته است) در اختیار این سرمایه ها قرار میدهند و از سوی دیگر بازار های بکر و دست نخورده دارند. این سرمایه ها تا آنجا که دست به تولید کالاهای مصرفی میزنند، به تولید کالاهای اساسی تمامی قشرها و طبقات میپردازند و نه صرفا اجناس تجملی طبقات مرفه و ثروتمند آن کشور. در این میان، بخش اصلی مصرف کنندگان، طبقات کارگر و دهقانان و دیگر مردم زحمتکش در شهرها و روستاها و نیز طبقات خرده بورژوا هستند؛ و بنابراین باید کالاهای «مفید و مورد نیاز» و «بدرد بخور» آنها را( و یا نیاز آنها به کالاهای نوین را) تولید کنند.
و باز روشن است که کیفیت این کالاها، هرچند با توجه به توان خرید این طبقات تنظیم میشوند و از این نظر، خواه ناخواه نسبت به کیفیت کالاهایی که برای مردم کشورهای امپریالیستی یعنی کشورهایی که طبقات اصلی مردم از رفاه بیشتری برخوداردارند و از توان خرید بالاتری برخوردارند، تولید میشوند، از سطح نازلتری برخوردارند؛ اما عموما این گونه نیست که «بنجل»باشند.(2)
 البته این درست است که بازار کشورها، بین انحصارات بین المللی امپریالیستی تقسیم میشود و گونه ای انحصار وجود دارد، اما درجات معینی از رقابت نیز وجود دارد و همین باعث میشود که  انحصارات امپریالیستی و سرمایه داران کمپرادور داخلی دست به تهیه کالاهای «بنجل» نزنند. برای نمونه، هنوز که هنوز است مردم کیفیت کالاهای برخی کارخانجات کمپرادوری - امپریالیستی مانند ارج، جنرال استیل آن زمان و...(کالاهایی همچون یخچال، کولر و...) را دارای کیفیات بهتری از کالاهای مشابه کنونی میدانند که عمدتا بوسیله کمپرادورهای دولتی (بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید و... که ایضا وابسته به امپریالیسم هستند) که کارخانه هایی از این قبیل را زیر کنترل دارند، تولید میشوند و قطعات اصلی و مهمشان را از«بنجل های» کمپرادورهای چینی و هندی تهیه میکنند. این مسئله در مورد بخش اساسی تمامی کالاهای مصرفی مورد نیاز کارگران و دهقانان و خرده بورژوازی زمان شاه درست است.
 از سوی دیگر، برخی کالاهای اساسی و یا تزیینی با کیفیات بالا برای بخش ثروتمند جامعه تولید میشود، اما این کمیت مهمی از تولیدات این انحصارات و سرمایه های کمپرادور را تشکیل نمیدهند.
 البته مسئله «قالب کردن» کالاهای بنجل به کشورهای زیر سلطه امپریالیستها در برخی معاملات، اهمیت خاص خود را دارد. مثلا وقتی نفت فروخته میشود و در معاملات پایاپای طرف های معامله، فروشنده نفت را مجبور میکند که بسیاری از کالاهای بنجل، رودست مانده، آت و آشغال، بدرد نخور و غیره را از آنها بخرد. و یا زمانی که رقابت در بازار داخلی در تولید کالاهایی معین وجود ندارد و سرمایه داران کمپرادور و یا ملی دست به تولید کالاهای بنجل میزنند و آنها را با«شگردها» یا شیادیهای تبلیغاتی به  مردم، بویژه طبقات زحمتکش قالب میکنند.
این مسئله در مورد برخی تجار نیز راست در میاید زمانی که با خاطر جمع و آسوده از در دست داشتن بازار و نبودن رقابت و یا نبود توانایی خرید مردم برای کالاهایی با کیفیات مرغوب، کالاهای ارزان و بنجل را به کارخانه های خارجی(در دوران کنونی چین و هندوستان مرکز تولید این گونه کالاها هستند) سفارش میدهند و براحتی در بازار داخلی میفروشند.  
 در مورد بورژوازی ملی نیز، این طبقه همچون کمپرادورها  به تولید کالاهای اساسی و مورد نیاز طبقات مختلف(مرغوب و بنجل) دست میزند. اما کالاهای وی، همانگونه که بالاتر اشاره کردیم بواسطه تکنولوژی عقب مانده خواه ناخواه کیفیت مشابه خارجی را ندارد. اما حتی در صورت مرغوبتر بودن نسبت به کالاهای مشابه خارجی،بازهم به دلایلی همچون بالا بودن قیمت تولید، میزان گمرک کالاهای وارداتی و یا کنترلهایی که بر بازار داخلی بوسیله کمپرادورها اعمال میشود، عموما این کالاها توانایی رقابت با کالاهای همانند خارجی را که بسیار ارزانتر در اختیار خریدار قرار میگیرند، ندارند. بطور کلی این مسئله نیز مانند مسئله بازار فروش باید بطور ویژه و درست تحلیل شود.
حکمت در بخش نتیجه گیری های خود مینویسد:
«قضاوت اخلاقى(کاسبکارانه) در مورد ارزش مصرف کالاى توليد شده: اينکه سرمايه‌دار وابسته کالاى"بد" و"بدردنخور"(!)، "بنجل"، غير حياتى و... توليد ميکند و مثلا سرمايه‌دار "ملى" کالاهاى"خوب و ضرورى و بدرد بخور و اعلا(!)"، نيز از محبوس ماندن در فرمول ١ مايه ميگيرد. اين مؤلفه تعريف وابستگى، کالاى تمام شده ('C) را در فرمول اول، از ديدگاه سليقه و يا نياز مصرفى معين (و يا علاقه ماوراء طبقاتى به رشد نيروهاى مولده) زير ذره‌بين قرار ميدهد. اينکه ارزش مصرف توليد شده در طول پروسه کار چه چيز است، به چه کار ميخورد، آدامس بادکنکى است يا رآکتور اتمى، روزنامه انقلاب اسلامى است يا چاقوى ضامن دار، و... به هيچ وجه بيانگر رابطه کار و سرمايه در توليد آن و تمامى روابط و مقولات بنيادى‌اى که فوقاً ذکر کرديم نيست. اين مؤلفه وابستگى نيز راهى به توضيح وابستگى سرمايه - که جوهر ويژه آن توليد ارزش اضافه است – نميگشايد.»(جزوه دوم، شماره 94)
ما درمورد این مغلطه حکمت  که پس از نفی  و حذف تمامی نشانه های وابستگی، هوار میکشد که «روابط استثمار است که وابسته است» و «تولید ارزش اضافی است که وابسته است» به اندازه کافی صحبت کردیم و دیگر به آن بر نخواهیم گشت. اینجا تنها به دو نکته دیگر اشاره کنیم:
اولا مسئله کیفیت کالاهای مصرفی ( وسائل تولید باشد و یا وسائل مصرفی) خواه برای مصرف کننده، خواه برای سرمایه دار مسئله مهمی است. در مورد مصرف کننده پیش از این صحبت کردیم، و این جا اشاره کنیم که «قضاوت اخلاقی(کاسبکارانه)» مصرف کننده میتواند سرمایه دار را سرمایه دار نگه دارد و نیز میتواند وی را از طبقه سرمایه دار به طبقات پایین بیندازد و از موقعیت «استثمارگر» خارج کند.  اما برای سرمایه دار این مسئله مهم است، زیرا در صورت تولید بنجل، هم بازار داخلی را از دست میدهد و هم بازار خارجی را. درحالیکه سرمایه در اگر بخواهد به طبقات پایین سقوط نکند و نه تنها در ردیف استثمارگران سرمایه دار باقی بماند، بلکه موقعیت خود را در این طبقه تحکیم و بهبود بخشد، بناچار باید چوب رقابت را به تن خود بمالد و در تمامی زمینه ها سعی در رعایت استانداردهای کشوری و جهان و بهبود کیفیت تولیدات خود(بهبود مواد اولیه، تکامل تکنولوژی و بالا بردن بهره وری کار، بهبود سازمان تولید، بررسی دقیق بازارها و نیازها وغیره)  کند. به این ترتیب، همچنانکه تولیدات با کیفیت بالاتر از استانداردها، گاه تولید کننده را به علت قیمت بالای کالا و نبود مشتری و مصرف کننده، به ورشکستگی میکشاند، به همین سان تولیدات با کیفیت پایین تر از استاندارها، گاه تولید کننده را، برای اینکه مجبور میشود کالای خود را به قیمت بسیار ارزانی بفروش رساند و یا اساسا کالا روی دستش میماند، به ورشکستگی میکشاند. بنابراین، جدای از برخی موقعیت های خاص، عموما تولید بنجل کردن همان و بیرون شدن از رقابت و ورشکست شدن نیز همان و از دست دادن موقعیت استثمارکننده داشتن همان.
دوما، این صحبتهای حکمت بیشتر نشانگر بغض وی از اتهامی است که از نظر او چپ ها ی خط سه به بورژوازی کمپرادور دُردانه و عزیر او میزنند و او در مقام دفاع از این بورژوازی آسمان و ریسمان میبافد.
 بطور کلی، آنچه وی در مقاله اش در مورد بورژوازی ملی، میخواهد اثبات کند این است که بورژوازی ملی استثمار میکند؛ از این لحاظ معین میخواهد مرز میان این طبقه و بورژوازی کمپرادور را از میان ببرد و آنها را یک کاسه کند؛ جار و هوار عمومی او این است که این هر دو قشر استثمارگرند و چون استثمارگرند هر دو وابسته به امپریالیست هستند و نه تنها بورژوازی کمپرادور.
 اما در این دو مورد اخیر، او در مقام مدافع بورژوازی کمپرادور در مقابل بورژوازی ملی ظاهر میشود. او اراجیفی را به چپ های خط سه نسبت میدهد و در مقام رد آنها، بدفاع از بورژوازی کمپرادور میپردازد:
بورژوازی کمپرادور حکمت «نه صرفا برای بازار خارجی، بلکه برای بازار داخلی نیز تولید میکند». آفرین به این بورژوازی!
بورژوازی کمپرادور حکمت «کالاهای مورد نیاز و مفید تولید میکند و نه بنجل» آفرین به این بورژوازی!
 و خلاصه اینجورها هم که چپ های خط سه میگویند بورژوازی کمپرادور حکمت بد نیست!؟ آفرین به این مدافع بورژوازی کمپرادور!؟
ادامه دارد.
هرمز دامان
آذر96
یادداشتها
1-    این مسئله در دوران کنونی با گذشته تفاوتهای زیادی کرده است و سالهاست که صنایع دستی ایران و از جمله فرش توان رقابت با کالاهای مشابه را از دست داده است.

2-    برای نمونه در ایران، بیشتر کارگران و دهقانان نمیتوانستند یخچال های گرانقیمت  آمریکایی و یا اروپایی بخرند، اما این دلیل نمیشود که بگوییم که مثلا یخچالهای تولیدی کارخانه مونتاژ«ارج» بنجل بودند. زمانی موتور این یخچالها مستقیما ایتالیایی بود که از نمونه های کنونی کره ای(کمپانی گلد استار) و یا بدتر، چینی آن(که اینها نیز بوسیله کمپرادوهای کره ای یا چینی تولید میشوند) بسیار بهتر ساخته میشدند. افزون بر این، کارگران و دهقانان، عموما، نه از نظر فرهنگی دچار مصرف زدگی هستند و نه اساسا توان مصرف بالا دارند. زمانی که کارگر یا دهقانی کالایی صنعتی( همچون یک یخچال یا تلویزیون) را میخرد، برای وی مهم این است که این کالا سالها کار کند. اگر این کالا مدتی بعد خراب شود، وی نمیتواند بسادگی آنرا جایگزین کند. برای همین عموما دیگر کالاهای ساخت آن کارخانه را نخواهد خرید و آن کارخانه بخشی از بازار خود را از دست خواهد داد. بطور کلی چنانچه کالاهای تولیدی کارخانه ای کیفیت لازمه را نداشته باشند و کار ندهند، پس از مدتی مشتریان خود را از دست میدهند و مردم به سوی تولیدات کارخانه های دیگر(جنرال الکتریک، جنرال استیل، و یا دیگر رقبا که در همان زمان در ایران تولیداتی مشابه داشتند) میروند. بنابراین حفظ سطح معینی از کیفیت یا استانداردهای جهانی، برای کمپانی های مختلف امری الزامی است.