۱۳۹۷ فروردین ۳, جمعه

نکاتی درباره اشکال کنونی مبارزه توده ها


نکاتی درباره اشکال کنونی مبارزه توده ها


به نظر میرسد که مبارزه توده ای در ایران در حال سبک و سنگین کردن راهها و اشکال مبارزه است. پس از جنبش دی ماه که  در اشکال مبارزه بطور عمده مثبت، کوبنده و پیش رونده و تا حدودی زیادی قهرآمیز ظاهر گشت، اینک جنبش توده ای که پراکندگی اعتراضات، اعتصابات و تظاهراتها خصلت بارز آن است، در اشکال منفی و مسالمت آمیز ظاهرمیگردد. به این ترتیب دو وجه جنبش یعنی شکل عمومی آن که مردم به شکل یک کل و بدون هویت خاص خود در آن شرکت دارند(1) و ما  آنرا بویژه در اعتراضات مثبت دی ماه متجلی میبینیم و این اشکال خاص که هر طبقه و گروه اجتماعی زیر ستم با هویت ویژه خود در آن شرکت میکند، نشانگر جاری بودن دو روند متضاد در کنار یکدیگر است که به تناوب، گاه جدا از یکدیگر و گاه در کنار هم تکرار میشوند.
اشکال منفی  و مسالمت آمیز در مبارزه کارگران
 اشکال اخیر که با تمسخر حکومت آخوندهای حاکم مرتجع همراه است در مبارزات کارگران و بیشتر با شعارهایی مانند«مرگ بر کارگر» و« درود بر ستمگر»  خود را نشان داد. این شعارها در بخشی از تظاهراتهای کارگری مانند کارگران نیشکر هفت تپه و گروه ملی فولاد اهواز این به تناوب داده شده است. در این شعارها از یکسو کارگران به مظلومیت خود اشاره دارند و از سوی دیگر نظام  حاکم بوسیله آنها به استهزا گرفته میشود.
 از این گذشته، کارگران در برخی از شهرها برای دادخواهی به نزد امام جمعه رفته و همین شعارها را تکرار کرده اند.(کارگران فولاد اهواز- جمعه چهارم اسفند 96)(2). موارد دیگراز گونه نیز در گذشته نیز وجود داشته است. مانند کارگران شرکت آلومینوم المهدی بندرعباس که  دادخواهی خود را  نزد امام جمعه بردند و پس از شنیدن نظرات امام جمعه که امر دادخواهی کارگران را مربوط به خود نمیدانست، نماز جمعه را دست جمعی ترک کردند و امام جمعه نیز با کلمات و عبارات  ظاهرا محترمانه، اما با لحن و شیوه ای تحقیر آمیز بدرقه کرده بود.همچنین  کارگران در برخی موارد، سفره های درازی پهن کردند که چیزی در آن موجود نبود.
 کشاورزان ورزنه اصفهان
در مبارزه کشاورزان زحمتکش ورزنه اصفهان که سابقه ای هفت هشت ساله دارد و موج نوین اعتراضات و گرد همایی هایی آنها مدتها است که آغاز شده و اوج تازه ای را تجربه میکند، نیز این نوع اشکال (و البته در کنار اشکال کمابیش مثبت) مبارزه کمابیش دیده شده است. از شعارهای «مرگ بر کشاورز» و «درود بر ستمگر» که در اشکالی همانند با شعارهای کارگران به تمسخر نظام و نشان دادن مظلومیت خود میپردازند، تا پشت کردن به امام جمعه در یک نماز جمعه. همچنین است سفره ی هفت سین نوروزی غریبی که آنها پهن کردند. شکل پشت کردن به امام جمعه، کمابیش مانند شکل ترک همگانی نماز جمعه است که بوسیله کارگرانی صورت گرفت که بدادخواهی نزد امام جمعه بندرعباس رفته و در نماز جمعه شرکت کرده بودند؛ شکل سفره هفت سین چیدن بدان شکل تمسخر آمیز نیز کمابیش یادآور مبارزات کارگران هفت تپه است که پیش از این  سفره دراز و خالی ای پهن کرده  بودند و به گرد آن نشسته بودند.
اینها عموما اشکال مسالمت آمیز و در عین حال منفی مبارزه هستند. مفهوم اشکال مسالمت آمیز و یا نبود قهر در این اشکال روشن است، اما مفهوم منفی در اشکال مبارزه را ما در اینجا به این معنا میگیریم که کارگران بجای تهاجم بدشمن و نشان دادن یا نشانه گرفتن استثمار و ستمی که از جانب این دشمن بر آنها روا میشود در شعارها و عمل خود و گذاشتن فشار بر وی برای اجرای خواست خود و یا نهایتا فرود آوردن وی از اریکه قدرت، خود را در معرض تهاجم (گیرم به  مفهومی که قصد آن وارونه است) قرار میدهند و یا مظلومیت و ستمدیدگی خود را نشان میدهند.  
اما علتهای این اشکال از مبارزه کدامها هستند؟ به نظر ما این علتها را میتوان تا حدود زیادی عوامل زیر شمرد.
محتوی خواستها
تمامی مبارزات جاری کارگری پیرامون مسائل اقتصادی همچون عقب افتادن حقوق ها، قراددادهای سفید، خصوصی سازیها، بیمه های درمانی، تنظیم حداقل دستمزد منطبق با نیازهای یک خانواده کارگری و یا لحاظ کردن تورم و از این گونه ها می باشد. محتوی این خواست ها که عموما اقتصادی است خود بخود اشکال قهر آمیز مبارزه را منتفی میکند. در عین حال کارگران ترجیح میدهند تا جایی که ممکن است برای پیشبرد خواستها از راههای قانونی و دم دست تر(مانند رفتن در استانداری ها  و یا دادخواهی از امام جمعه) استفاده کنند و البته  دست رژیم را نیز که آماده است تا مبارزه کارگران را به نیروهای پنهان پشت پرده اسرائیل، آمریکا و انگلستان (و یا گروههای چپ)نسبت دهد، برای هر نوع اتهامی به خودشان ببندند.
محظورات کارگران
طبقه کارگری ایران در شرایط بسیار بدی از نظر اقتصادی قرار دارد. فقر و فلاکت وحشتناک امان این طبقه را بریده است. بیکاری زیاداست و همچون شمشیری بر بالای سر، تهدید کننده خانه و کاشانه و زندگی بخور و نمیر کارگران با چندین سر عائله است. (میدانیم واکنش برخی از کارگران بیکار و یا شاغل در تهدید در مقابل این وضعیت پناه بردن به اعتیاد و یا خودکشی بوده است).
«حال که سرکاری، نان نداری بخوری، اگر بیکار شوی با این عائله چه باید بکنی؟» این پرسشی است که در ذهن هر کارگر شاغلی به دفعات چرخیده است. یکی از علل اساسی عدم پیوستن کارگران کارخانه های بزرگ به  کارگران قهرمانی که در حال حاضر بار جنبش و مبارزه را بدوش میکشند، جدای از احتمالا توجه نسبی رژیم به این کارخانجات بزرگ و یا محوری و ساکت نگه داشتن این کارگران، همین مساله ترس از بیکار شدن و گرفتاریهای بی حد و حصر آن است که موجب شک و تردید میگردد. از سوی دیگر، خود این ترس از بیکار شدن باید نشان دهد که به چه درجه ای فقدان تشکلات صنفی به این طبقه زیان وارد کرده و میکند. چنانچه این نوع تشکلات وجود میداشت بدون شک کارگران این امکان را داشتند که با درست کردن صندوق های مالی، مبلغی برای روزهای اعتصاب بیندوزند.  
رشد نابسنده جنبش- پراکندگی و بی تشکیلاتی
 این بسیار بارز است که جنبش  کنونی کارگران، کشاورزان ، معلمان و دیگر زحمتکشان، ملل  و فرقه های مذهبی زیر ستم، مقاومت و مبارزات ریز و درشت پراکنده در میان مال باختگان و دستفروشان و بالاخره جوشش های فردی و گروهی کوچک و بزرگ، نسبت به گذشته که ایران آرامشی شبه گورستانی داشت، جنبشی پیشرفته و رشد یافته است؛ گذشته ای که در آن این گونه جنبشها عموما تجلی ای زیر پوستی و پنهان داشته و عمدتا به گونه ای عام در رای های انتخاباتی ظاهر میگشت و پیرامون و در تبعیت از اصلاح طلبان و در رای به آنها شکل میگرفت.
 اما این امر خواه نسبت به کیفیت کنونی خود جنبش و خواه نسبت به وضع و اشکالی آرمانی تر که میتواند داشته باشد، یعنی وضع و اشکالی که با شرایط واقعی توده ها(استثمار و ستم بی حد وحصر نظام کنونی به آنها و شرایط هولناک زندگی آنها) و واقعیت نظام کنونی که استثمار، ستم، دزدی،غارت، زندان و کشتار، خصال بارز و قویا در معرض دریافت آن است، تطبیق کند، جنبشی رشد نایافته است و یا باصطلاح  مبارزه هنوز واکنشی  یا اشکالی که منطبق با استثمار و ستمی باشد که بر مردم روا شده و میشود، پیدا نکرده است. جنبشی که بار مبارزه کارگری بطور عمده بدوش چند شهر مانند تهران (آن هم عمدتا شرکت واحد اتوبوسرانی)،هفت تپه(کارگران نیشکر هفت تپه) اهواز(گروه ملی فولاد) و اراک(شرکت هپکو و آذر آب) میافتد و تازه در این مبارزات بخش از کارگران هنوز حتی یک تشکل ساده صنفی ندارند و خواستهای آنها صرفا پیرامون برخی خواستهای دفاعی میچرخد، هنوز جنبشی رشد نایافته است و بناچار این اشکال را از خود بروز میدهد.  
نابرابری نیروها
 فهم و شناخت مبنی بر اینکه عجالتا نظام  پر زور است و اگر که صرفا دست به مبارزه ای یکپارچه مثبت و تهاجمی زده شود، این مبارزه نابرابر و به احتمال فراوان منجر به شکست خواهد بود، نکته ای دیگر است که در ایجاد اشکال کنونی و تا حدودی ایستادن در این اشکال بوسیله مردم مبارزبی تاثیر نبوده است. نظامی تا مغز استخوان کثیف، دزد و ارتجاعی، با سپاه، بسیج، نیروی انتظامی، سازمانهای اطلاعاتی و بیدادگاههای خود که هنوز چیزی نشده دست به احضار، بازخواست، بازداشت، زندان و پرونده سازی و بیکار کردن و شکنجه کردن و زندان کردن کارگران میزند و از این بدتر به گردهمایی و تظاهرات آنها حمله میکند و کارگران را بشدت مضروب و مجروح میکند و حتی از شلاق زدن کارگران  آشکار و در پیش چشم مردمان ترسی ندارد. نیرو و زور این نظام اکنون بیشتر از کارگران و زحمتکشان است و کارگران این نکته را بروشنی درمیباند و بنابراین حرکتشان و اشکال مبارزه شان از این نظر گرچه همانگونه که گفتیم با ظلم و ستمی که بر آنها میرود و روشهایی که این نظامی کثیف شایسته آن است، تطبیق نمیکند، اما تا حدودی با قدرت واقعی و کمیت و کیفیت نیروهایشان تطبیق میکند.
رسوخ فکر مظلومیت در کارگران
یکی ازبرنامه های ایدئولوژیک - فرهنگی جمهوری اسلامی، تغییر تفکر و روحیه مردم و جایگزینی آن با افکار و روحیات مذهبی به یاری تبلیغ و ترویج  دین و مذهب بوده است. در این مورد حکومت اسلامی و آخوندهای مرتجع نه تنها چیزی را کم نگذاشته اند، بلکه تا آنجا که توانسته اند این برنامه ها را اجرا کرده اند و به اغراقی مافوق تصور و عجیب و غریب دست زده اند. نتیجه اقدامات آنها این بوده که  دو گرایش متضاد قابل تشخیص در میان مردم بوجود آمده است: یکی زده کردن و گریزان کردن مردم از دین و مذهب، دیگری رسوخ دین و مذهب عمدتا در ظواهر والبته تا حدودی نیز در باطن.
یکی از وجوه دین و بویژه مذهب شیعه  در ایران«مظلومیت» است(گرچه این امر نه خاص شیعه است و نه خاص ایران) و این اغلب  در دو شکل به بیان میآید و و یا خود را نشان میدهد: یکی مظلومیت واقعی خود را در امری نشان دادن و دیگری مظلوم نمایی. در اینجا صحبت ما در مورد اولی است. یعنی مظلومیت یا ستمدیده  واقعی بودن. دور از ذهن نیست که کارگران و زحمتکشان با  شعارهایی مانند «مرگ بر کارگر» و «درود بر ستمگر» همین امر رسوخ داده شده و مظلومیت خود را نمایان کرده ومیکنند. در حکومت شاه و حتی در طی سالهای انقلاب و نیز مبارزات کارگری پیش از این، چنین شعارهایی به چشم نمیخورد؛ و البته چنین شعارهایی نه صرفا نقش بازدارنده نیروهای انتظامی، بسیج و سپاه برای حمله به کارگران را دارد(گرچه این امر هم در آن پنهان است زیرا در صورت برعکس یعنی دادن شعارهای«درود بر کارگر» و «مرگ بر ستمگر» این تقریبا قطعی است که مزدوران رژیم به کارگران حمله کنند) و نه صرفا استهزاء نظام مذهبی کنونی که این یک نیز در آن وجود دارد.
تبدیل اشکال مبارزه به ضد خود
اینها علل این اشکال مبارزه است. اما آیا این اشکال خاص به اشکالی ضد خود یعنی عالی تر، مثبت و تهاجمی تبدیل خواهند شد؟ این مسئله ای است که بستگی به اوضاع و شرایط اقتصادی و سیاسی و تکامل اوضاع بیرونی و درونی جنبش دارد.
روند کنونی نشانگر بدترشدن اوضاع و شرایط اقتصادی و سیاسی است و همین امر سبب هر چه گسترده شدن مبارزات کارگران بویژه در سال نود و شش است. همانگونه که دیده و می بینیم هر روز کارخانه و موسسه ای جدید به گروه کارگران در حال مبارزه می پیوندند و تجمعات هر روز بیش از روز پیش میشوند. بنابراین جنبش از نظر کمی در حال گسترش است، اما از نظر کیفی هنوز در این اشکال خاص تحول چشمگیری پدید نیامده است.  
 از سوی دیگر تکامل درونی خود این جنبشهای خاص از نظر سیاسی- فرهنگی و تشکیلاتی نیز بسیار مهم است. آیا رهبری های برخاسته از توده های در حال مبارزه شکل میگیرند و یا خیر؟ آیا تشکلات توده ای پدید میآیند و یا خیر؟ آیا حزب کمونیستی واقعی متولد میشود یا خیر؟ اینها همه در تکامل مضمون و اشکال جنبش و پیشرفت آن تاثیر فراوان خواهند داشت.
درباره برخی از درک های نادرست
برخی از تحلیل کنندگان اوضاع جنبش، شکلهای کنونی مبارزه را شکلهای نو به شمار آورده و گفته اند که چنین اشکالی تا کنون در جنبش های توده ای در ایران بی سابقه بوده است. لذا با آب و تاب درباره این اشکال اظهار نظر کرده اند.
 البته برخی از این شکلها بی سابقه بوده و برخی از آنها برای اشکال مبارزه مسالمت آمیز اشکال نو و مناسبی به نظر میرسند؛ مانند پشت کردن کشاورزان ورزنه به امام جمعه. اما اینکه این اشکال را که محصول وضع مسالمت آمیز و اشکال هنوز رشد نایافته جنبش هستند، تئوریزه کنیم و مثلا به عنوان شکلهای بدیع و اساسی که ممکن است در آینده همه گیر شود، تصور کنیم، اگر عامدانه صورت نگیرد، کاملا اشتباه است. زیرا این بسیار روشن است که در شرایط مبارزه مثبت و تهاجمی، کشاورزان دیگر به امام جمعه پشت نمیکنند، بلکه دارهای نماز جمعه را بر سرش خراب میکنند.
 حکم اعدام یک درویش مبارز
در مبارزات اخیر درویشان با نیروهای بسیجی، انتظامی و لباس شخصی ها  که در دفاع از رهبر معنوی آنان صورت میگرفت، یکی از دراویش(محمد ثلاث)به تنگ و بجان آمده با اتوبوس به نیروهای بسیج و لباس شخصی حمله کرده وبرخی را مجروح و سه نفر از آنان را میکشد. بیدادگاه نظام نیز  فورا این درویش مبارز را به مرگ محکوم میکند؛ بویژه اینکه برای محکوم کردن وی به مرگ اینک باصطلاح دلایل قوی ای همچون کشتن سه نفر بوسیله این درویش دارد. این زهر چشمی دیگر گرفتن و البته این بار آشکارتر، نه تنها از درویشانی است که سالها و همواره به گونه مسالمت آمیز از حقوق خود دفاع کرده اند، بلکه از تمامی مردم مبارز جنبش دی ماه و پس از آن است. گویا حرص و ولع  رژیم برای گرفتن زهر چشم و کشتار تمام شدنی نیست، زیرا عده ای را در تظاهراتها به گلوله بست و عده ای دیگر را در بازداشت و زندان کشت و با خفت و خواری و ترس گفت خودکشی کرده اند.
اما کار این درویش: این عجالتا استثناء یا یکی از استثناء هااست. شاید کسی یا کسانی بگویند که حال خود را نفهمیده و از شدت عصبانیت این کار را کرده است. اما چرا چنین مواردی حتی بگونه ای استثنایی در گذشته رخ نمیداد اما اینک رخ میدهد؟ چرا در گذشته حدا اعلای عصبانیت و به تنگ آمدگی موجب چنین واکنشی نمیشد؟
 در حقیقت آنچه این درویش قهرمان انجام داده است، آشکار کردن میل نهفته به مبارزه ای شدیدتر و در خور آن روشی و شیوه هایی بود که با آن دشمن مسلح، جنبش را سرکوب کرده و میکند. زمانی که دشمن از تمامی امکانات خود برای بدترین شکل سرکوب مردم استفاده میکند، چرا جنبش باید معطل شود و یا منفعل پاسخ دهد؟ آنچه این درویش مبارز و به تنگ آمده به گونه ای باصطلاح ناآگاهانه انجام داد و تبلوری از عصبانی شدن و به خشم آمدن وی از زور و احجاف رژیم بود، در آینده و اگر شرایط کنونی تکامل یابد، بوسیله جنبش مردم  و بگونه کاملا آگاهانه و مصمم صورت خواهد گرفت. مردم در مقابل دشمنانی که آنها را به گلوله میبندند، ساکت و منفعل نمانده و مقابله به مثل خواهند کرد و بدین ترتیب کاری که این درویش انجام داد در اشکال دیگری و به شکل قاعده ای برای کارگران، کشاورزان و مردم مبارز در خواهد آمد.
هرمز دامان
نیمه نخست فرودین 98
           
یاداشتها
1-   گرچه این هویت از طریق بررسی ها و آمارهای خود رژیم بویژه در مورد دستگیر شدگان تا حدود زیادی قابل تشخیص است. در عین حال اینگونه نیست که همیشه و همواره مردم به شکل یک کل بی هویت خاص در این گونه اعتراضات عمومی شرکت کنند. در صورت تداوم جنبش این امر میتواند رخ دهد که هر گروه با هویت خاص خود در آن شرکت کند.
2-   ظاهرا امام جمعه اهواز خشنود شده و اظهار داشته که خوشحال است که کارگران به نماز جمعه  میروند و دادخواهی خود را از وی میخواهند و گفته که اتفاقا نماز جمعه جای چنین کارهایی میباشد و مشتی همدردی تحویل کارگران داده است. این شخص سالوس و ریاکار باصطلاح خواسته رویه ای دیگر و در تضاد با امام جمعه بندرعباس در پیش گیرد که مشتی  گلایه (که بیشتر به ناسزا شبیه است)از کارگرانی کرده بود که فیلمی از عکس العمل وی در مقابل کارگران و شرکتشان در نماز جمعه پخش کردند. امام جمعه اخیر در سخنرانی پیشین خود، نماز جمعه را جای این کارها ندیده و خود رانیز توانا به حل مشکلات کارگران ندانسته بود.

درباره مائوئیسم(3)


درباره مائوئیسم(3)
تمامیت و اجزاء
دونایفسکایا در این بخش چنین می نویسد:
«هنگامی که مائو بسط دادن«در عین حال » را به پایان میرساند، نه تنها تمامیت را به اجزای جداگانه « ویژه» و «ناموزون» تجزیه میکند، نه تنها «روی دست» عینیت تئوری هگلی زده بلکه تماما تئوری مارکس را از ماهیت طبقاتی و تاریخمندی آن میزداید. هنگام شوریدن بر ضد «جزم اندیشان»(کسانی که مخالف ائتلاف با چیانگ کایشک بودند)(بنابراین حق با آنان بود که مخالف ائتلاف با چیانگ کایشک بودند!) که نمیتوانند درک کنند چگونه پیروزی هایی که به شکست تبدیل شده اند، میتوانند به پیروزی تبدیل شوند.»( و بنابراین پیروزهای وجود ندارند که به شکست تبدیل شده و سپس بواسطه فعالیت شناخت شناسانه انسان و عمل او به پیروزی انجامیده اند!) دیگر میان او و یک کنفسیوسی نمیتوان تمایز قائل شد:«ما چینی ها اغلب میگوییم :«چیزهای متضاد با هم یکدیگر را کامل میکنند.»(فلسفه و انقلاب، پیشین، ص 284)
در این بند نکات زیادی اشاره وار ردیف شده اند و در آنها بدون کوچکترین استدلالی و همینطور گتره ای با اشاره به واژه ها و مفاهیمی از میان عبارات مائو، نظرات مائو«رد» شده اند.
نخستین نکته «در عین حال» است که گویا از نظر دونایفسکایا امری نادرست است؛ خواه از نظر تئوریک و خواه عملی.
اما اگر بخواهیم در روابط میان این اضداد از«در عین حال» مائو صرف نظر کنیم، آنگاه همان دو گزینه ای که ما در بخش پیشین به آنها اشاره کردیم در مقابل ما قرار میگیرند. یا باید بگوییم که تنها ماده تعیین کننده مطلق ذهن، پراتیک تعیین کننده مطلق تئوری، نیروهای مولد تعیین کننده مطلق روابط تولید و زیر بنا تعیین کننده مطلق روبنا است که این همانگونه که مائو به آن اشاره میکند نظریه ی ماتریالیسم مکانیکی است؛ و یا باید بگوییم که در حالیکه ماده، پراتیک، نیروهای مولد، زیر بنا نقش تعیین کننده اساسی و نهایی را دارند، «در عین حال» باید بپذیریم که ذهن، تئوری، روابط تولید و روبنای سیاسی و تئوریک میتوانند بر ماده، پراتیک، نیروهای مولد و زیر بنا و اقتصاد تاثیر بگذارند و در قبال آنان نقش تعیین کننده پیدا کنند؛ و این نظریه دیالکتیک ماتریالیستی است(خواننده میتواند به بخش پیشین نگاه کند و گفته هایی که ما از مائو آوردیم مطالعه کند).
آیا تمامیت را نمیتوان به اجزاء تقسیم کرد؟
گرچه دونایفسکایا اساسا همین راه یعنی نفی«در عین حال» را پیش میگیرد، اما او از راهی دیگر نیز صحبت میکند. از راه اینکه «یک تمامیت موزون» را نباید به اجزای جداگانه آن تجزیه کرد و از جزء و از ناموزونی سخن راند.
این دیدگاه تمامیت را، عام را، موزون را میبیند، اما ناتوان از دیدن جزء، خاص و غیره و نقش ویژه آنهاست. از این دیدگاه کل یا تمامیت(ماده و ذهن، پراتیک وتئوری، نیروهای مولد و روابط تولید و زیر بنا و روبنا هر جفت به عنوان یک تمامیت)  در وحدت مطلق بسر میبرد و تمامی اجزاء در یک هارمونی که از نظر کیفیت و کمیت و اندازه برابری مطلق دارند و تاثیر متقابلشان بر یکدیگر از یک برابری مطلق برخوردار است، در تغییر و تحول و تکامل هستند. به این ترتیب هر گونه تجزیه کل و تحلیل اجزاء جداگانه آن و کیفیت و کمیت و اندازه های آنها، نیرو و ضعف آنها، اهمیت و نقش آنها دریک کل، کاملا نفی میشود. از این دیدگاه ماده و ذهن( و پراتیک و تئوری و ...) یک تمامیت هستند و نمیتوان آنرا تجزیه و هر جزء آنرا تحلیل کرد و اهمیت ونقش تاثیر گذار آن را برآورد کرد. (1)
این دیدگاه درست در مقابل  و یا روی دیگر دیدگاهی است که اجزاء را میبیند و کل را نمیبیند و یا بنا به مائو درختان را میبیند، اما جنگل را نمیبیند. اگر آن دیدگاه اشتباه است، این دیدگاه نیز بنوبه خود اشتباه است و تمامیت را تبدیل به یک امر انتزاعی و مجرد میکند. در حالیکه برعکس اول اینکه این اجزا هستند که کل را بوجود میآورند و اساسا عینیت کل بوسیله اجزاء تامین میشود؛ دوم، اجزاء با کل در وحدت و در تضاد بسر میبرند؛ سوم، نقش همه ی اجزاء در یک کل مساوی نیست و برخی مهمتر و برخی کمتر مهم هستند؛ و چهارم، هر گونه تغییر اساسی در یک کل از اجزاء آغاز میشود.کل تجزیه شده و اجزاء نوین اجزاء کهنه را نابود میکنند
نخست ببینیم منظور دونایفسکایا از از تجزیه ناپذیر بودن یک تمامیت چیست؟
گویا وی میخواهد بگوید که تجزیه کردن یک تمامیت، یعنی یک کلیت را به اجزایی بی ارتباط و گسسته از کل تبدیل کردن. چنین شخصی ممکن است بگوید که خوب اگر جزیی از یک کل به هم بسته که هویت و کارکرد خود را صرفا درون این کل میتواند ایفا کند، جدا شده باشد،هویت و جایگاه خویش را که تنها درون کل بدست آورده است از دست میدهد و دیگر قابل بررسی و تحلیل نیست.
بنابراین پرسشهایی که ما باید پاسخ بدهیم اینهاست:
 نخست: آیا یک تمامیت تجزیه پذیر نیست؟
 دوم: آیا تجزیه یک تمامیت به اجزاء و پذیرش رشد ناموزون هر کدام از اجزاء نسبت به اجزاء دیگر درون کل به این معناست که ما جزء را از کل جدا کرده و یکسر هویت ویژه و زندگی مستقل و جدا از کلی برای آن قائل شده ایم؟
به پرسش نخست بپردازیم:
 از نظر دونایفسکایا تمامیت تجزیه پذیرنیست و نمیتوان آنرا به اجزاء جداگانه «ویژه» که رشد و تکاملی «ناموزون» دارند تقسیم کرد. اما همه اشیاء و فرایندها برای خودشان یک تمامیت هستند و اساسا جهان یک تمامیت است. اگر هیچگونه تجزیه ای امکان پذیر نبوده باشد، پس چگونه جهان این همه اشکال گوناگون از اشیاء و پدیده ها و با کیفیات گوناگون و ویژه بوجود آورده که هر یک به تمامیتی برای خود تبدیل شده و از دیگری قابل تمایز است. همین اشکال گوناگون  و ویژه در حالیکه با کل جهان  در پیوند و وابستگی  قرار دارند و بیرون از این جهان معنا و مفهوم خود را از دست میدهند، اما در عین حال و در درون این جهان، مستقل و دارای هویت منحصر به فرد و ویژه هستند ؛ و تنها در روابط و همگونی های معین است که اینها وابسته به یکدیگر بوده و زندگی و مرگشان وابسته به یکدیگر میشود.
از این گذشته، در صورتی که هیچ گونه تجزیه ای امکان پذیر نباشد، چگونه میتوان یک تمامیت را شناخت. زیرا هرچیز که تجزیه پذیر نباشد، علی القاعده تحلیل پذیر نیست! چرا که تحلیل کردن هر شیء و پدیده ای بوسیله شناخت انسان بناچار تجزیه آنرا به همراه دارد. نمیتوان یک تمامیت (یا کلیت) را شناخت بی آنکه جزء به جزء آنرا مورد مطالعه قرار داد. شناخت کل مشروط به تقسیم آن به اجزاء است و تنها پس از شناخت یک یک اجزاء و روابط آنها با یکدیگر است که میتوان تمامیت آن را شناخت.(1)
اما پرسش دوم:
 آیا تجزیه کردن یا پذیرش اینکه یکی از اجزاء در یک کل مشخص عمده میشود به این معناست که این جزء از آن کل جداشده و زندگی مستقل و جدا از کلی یافته است؟
خیر! این چنین نیست. ما از این مسئله که در یک کل مشخص چه چیز عمده است و چه چیز غیر عمده صحبت میکنیم. اگر این جزء از کل جدا شده باشد، دیگر بحث عمده و غیر عمده کاملا زائد و بی مصرف است. زیرا این بحث تنها در رابطه با آن کل مشخصی که در حرکت و رشد تکامل است و نیز اجزایی که آن تمامیت را به پیش میبرند، میباشد که معنا و مفهوم خود را باز میبابد. بنابراین تمامیت بر سرجای خود قرار دارد. اما اینکه در تحرک این تمامیت، در یک زمان مشخص بار اصلی به دوش کدام جزء است، و یا کدام جزء نقش رهبری کننده و یا تعیین کننده دارد، مسئله دیگری است؛ و همین است که مائو آن را ناموزونی در حرکت، تغییر، تحول و تکامل میخواند. مثال های زیرین رابطه این دو یعنی تجزیه پذیری و تجزیه ناپذیری کل و رابطه این دو را نشان میدهند.
 یک مثال: ارگانیسم انسان
در این جا ما درباره یک ارگانیسم زنده صحبت میکنیم که مرکز ثقل هویت آن، زندگی درونی آن و همچنین ارتباط آن با بیرون است. بدون این زندگی درونی و بیرونی، هویت ارگانیسم زنده از بین میرود و دیگر ارگانیسم  زنده نیست.
 اکنون میتوانیم به تحلیل بیشتر این ارگانیسم بپردازیم.
از نظر درونی همه ی اجزای ارگانیسم در آن واحد نقش یک دست و موزونی در تداوم زندگی ارگانیسم ندارند. برای نمونه وقتی ارگانیسم زنده نیاز به غذا دارد، دهان و اجزاء آن نقش نخستین را در بلع غذا و گوارش آن ایفا میکند. سپس غذا از راه مری گذر کرده و برای هضم شدن وارد معده میشود و پس از مدتی معده فعال میشود و دیگر دهان و اجزاء آن غیر فعال میگردند و پس از این که معده غذا را هضم کرد، معده غیر فعال و روده ها برای جذب فعال میشوند و همنطور الی آخر.
میبینیم که در تحرک برای بقای زندگی ارگانیسم در حالکیه کل ارگانیسم زنده و فعال است و هیچکدام از اجزاء آن، بیرون از این ارگانیسم، آن هویتی را که درون این کل بدست آورده اند، ندارند، اما در هر رابطه ی مشخصی، همه ی اجزای بدن در آن واحد و در یک حرکت موزون و هماهنگ نیستند، بلکه با واسطه خوردن، هضم و جذب و دفع بخشهای مختلفی از بدن نقش عمده را یافته و بقیه ارگانها نقش غیر عمده را ایفامیکنند.
 از نظر بیرونی  و در شناخت از جهان عینی پیرامون، مغز در ارگانیسم انسان نقشی گیرنده، تحلیل کننده و دهنده را دارد. برای اینکه مغز بتواند چیزی را بگیرد، بناچار در درجه نخست باید به حواس اتکا کند و میدانیم بسته به نوع واقعیت عینی و موضوع ، یکی از حواس مثلا بینایی، شنوایی، بساوایی، چشایی و یا بویایی عمده و مسلط میشود. به این ترتیب برای اینکه ما به تشخیص شیء و یا پدیده ای که نیاز به دیدن و بررسی از طریق بینایی دارد، توجه کنیم، حس بینایی ما فعال میشود و نقش عمده و تعیین کننده را میابد و یا چنانچه برای تشخیص صدای چیزی، آنرا در معرض حواس و  شناخت قرار دهیم، بناچار حس شنوایی ما نقش عمده و تعیین کننده را ایفا میکند. بدینسان ارگانیسم در حالیکه یک کل به هم بسته و انداموار است، اما در رابطه بیرونی خود با جهان خارج، همه ی اجزای آن در آن واحد، نقش یگانه، هماهنگ، یکدست و موزونی بازی نمیکنند، بلکه به فراخور موردی که باید به شناخت حسی در آید، یکی از اجزاء نقش عمده و رهبری کننده را ایفا میکند.
 در مورد مغز نیز همین وضع وجود دارد. مغز و ذهن انسان در حال گیرندگی، انفعالی نسبی دارد و تحت تاثیر شیء یا پدیده ی بیرونی و نیز عضو و یا حسی است که نقش عمده را در آن رابطه با بیرون بازی میکند. اما پس از این که کمیتی از اطلاعات مورد نیاز جمع شد، نقش غیر فعال و تابع مغز پایان یافته و فعال میشود و آغاز به تحلیل داده های بدست آمده میکند. از آن پس این مغز و ذهن انسان است که نقشی فعال به عهده گرفته و به تجزیه و تحلیل داده ها ی بیرونی میپردازد.
در هیچ یک از این موارد ما نه مجبور میشویم اجزای دهان، معده یا روده را از کل بدن جدا کنیم و نه  هیچکدام از حواس از بدن و نه مغز از حواس جدا میگردد. در نتیجه در حالیکه تمامیت بر سر جای خویش است، اما در این تمامیت و در هر رابطه مشخص و معین، یکی از اجزاء نقش عمده و تعیین کننده یافته، بقیه را در آن رابطه معین، تابع حرکت و کنش خویش میکند. 
کارفکری و کار بدنی
در زمانی که ما میخواهیم  کاری بدنی و یا فکری را پیش ببریم، باز همین تسلط یکی از اجزاء بر بقیه به چشم میخورد. همچنانکه اشاره کردیم یک ارگانیسم زنده یک کل موزون مطلق نیست. یکی ازمهمترین این ناموزونی ها در یک ارگانیسم زنده مثلا انسان، همانا زمانی که کار فیزیکی میکند و زمانی که کار فکری میکند به چشم میخورد. آیا زمانی که ما میپذیریم که کار فکری نقش عمده را در فعالیت ما به عهده دارد و کار فیزیکی تابع آنست، ما ارگانیسم را به عنوان یک کل نفی کرده ایم. خیر! چنین چیزی نیست. ما یک ارگانیسم بیشتر نداریم و داریم درباره آن صحبت میکنیم. اما این ارگانیسم گاه کار فیزیکی میکند و گاه کار فکری.
البته ممکن است در تمامی موارد مورد اشاره، گاه هماهنگی ها و موزونی هایی پدید آید؛ مثلا دهان، معده و روده همه با هم در شرایط معینی فعال باشند و یا زمانی در حال گرفتن شواهدی از دنیای بیرونی هستیم، در عین حال به تجزیه و تحلیل داده ها نیز بپردازیم و بالاخره در حالیکه کار فیزیکی میکنیم، کار فکری هم بکنیم و این دو در یک تساوی و موزونی بسر برند. اما این موزونی ها نسبی است و نه مطلق. از یکسو دیر یا زود وضعیت به نفع اینکه یکی عمده و دیگری غیر عمده شود تغییر میکند و از سوی دیگر در حالیکه در روابطی معین این موزونی ها وجود دارد، در روابطی دیگر همانا ناموزونی است که غلبه دارد.
جامعه
روابط در جامعه به عنوان یک کل بسیار پیچیده تر از یک ارگانیسم زنده و کنش و واکنشهای آن است. اما اینجا نیز بسته به وضعیت ها یکی عمده میشود. بدون تجزیه و تحلیل شرایط مشخص یعنی تفکیک یک جامعه به اجزاء آن مثلا اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی  و باز تجزیه هر کدام از اینها به اجزایی دیگر و همینطور الی آخر، ممکن نیست که بتوان ماهیت مسئله و موضوع در کل، تضادهای ویژه آن و روابط آن را با با وجوه دیگر دریافت و نقش آن را در کل و در آن شرایط مشخص فهمید. بر مبنای چنین تجزبه و تحلیلی است که ما مثلا می فهمیم در فلان شرایط مسائل سیاسی و فرهنگی عمده تر هستند و در مسائل سیاسی فلان مسئله و در مسائل فرهنگی بهمان مسئله کلیدهای اساسی هستند و بدون حل این مسائل، جامعه در امور اقتصادی و اجتماعی و توسعه و تکامل در این حوزه ها خواهد لنگید و به پیش نخواهد رفت. برای همین هم نیروی عمده روی این مسائل گذاشته شده و جهت حل وفصل آنها مبارزه و اقدام میشود. روشن است که حتی در چنین مواردی مسائل غیر عمده وجود دارند، که باید آنها نیز از نظر فروگذارده نشده و در مورد آنها نیز برنامه های و اقدامات معینی صورت گیرد. همانگونه که در بخش پیشین اشاره شد یکی از بدترین دریافتها از مارکسیسم  این است که گمان کنیم چون مارکس و انگلس ساخت اقتصادی را دارای نقش تعیین کننده در کل فرایند و در کل دانسته اند آنگاه دیگر هیچ وجه از وجوه جامعه  و در اینجا ساخت سیاسی و یا فرهنگی هرگز و در هیچ شرایطی نمیتوانند نقش عمده و تعیین کننده بیابند.
مائو و ناموزونی
مائو تسه تونگ نیز چنین دیدگاههایی را مد نظر دارد زمانی که از همگونی نیروهای مولد و روابط تولید و یا زیر بنای اقتصادی و روبنای سیاسی و فرهنگی  صحبت میکند.از دیدگاه مائو اینها همه وجوه یک جامعه به عنوان یک تمامیت هستند که با یکدیگر همگون هستند. معنای همگونی این است که بین آنها پیوستگی، وابستگی، هماهنگی و تداخل وجود دارد و بدون این همگونی ها اصلا مسئله ای به نام تمامیت و در این جا مفهومی به نام جامعه بی معنا میشود. اما در همگونی نه این گونه است که همواره و بگونه ای مطلق تنها یک جنبه بر کل مسلط باشد و دیگر جنبه ها صرفا نقش تکمیل کننده داشته باشند، و نه این گونه که تمامی اجزا همواره نقشی مساوی داشته باشند و در یک حرکت عمومی موزون تغییر و تحول پذیرند. این دو مورد، یکی پذیرش نامساوی بودن اجزاء در حرکت یا تسلط مطلق یک وجه بر وجوه دیگر، همین ناموزونی را مطلق میکند، بی آنکه موزونی نسبی را در کنار آن بپذیرد؛(در این دیدگاه موزونی این معنا را میابد که صرفا با واسطه تسلط مطلق یکی بر همه، همه در یک چارچوب هماهنگ با آن تغییر میپذیرند) و از سوی دیگر پذیرش نقش مساوی اجزاء در حرکت کل، موزونی را مطلق میکند، بی آنکه ناموزونی را بپذیرد؛ و اینها هر دو نوعی درک متافیزیکی از حرکت را که نفس آن سکون است، میپذیرد.
آیا ما با پذیرش اینکه روبنا در برخی شرایط میتواند نقش عمده و تعیین کننده را ایفا کند، روبنا و زیر بنا را به عنوان یک کل  واحد نفی کرده ایم؟
خیر! چنین چیزی نیست. زیرا با پذیرش نقش عمده و تعیین کننده یک وجه بر وجوه دیگر، نه تمامیت به اجزای بی ارتباط با یکدیگر تبدیل میشوند و نه خود آن تمامیت بطور مطلق نفی میشود؛ زیرا با عمده شدن یک وجه، اولا، وجه (یا وجوه دیگر) به عنوان غیر عمده در ارتباط با آن وجود دارد؛ در نتیجه هر دو پدیده در حرکت و پویایی و در تمامیت در حرکت وجود دارند؛ دوما، اساسا بحث بر سر این است که این کل چگونه حرکت و تحول میپذیرد و نه صرفا آن جزء مشخص. روشن است که اگر ما تمامیت را یک کل به هم پیوسته بدانیم، که همه اجزای آن در یک هارمونی موزون با هم در حرکتند، نخست درک خودمان از هارمونی را به یک شکل یک جانبه تقلیل داده ایم(زیرا هارمونی از طریق یگانگی کنشهای متضاد بوجود میاید)(2) و دوم اینکه تضاد را نفی کرده ایم. یک کل مشخص نمیتواند با تعادل محض و موزونی مطلق اجزای خود حرکت کند.
نو و کهنه - زندگی و مرگ تمامیتی به نام سرمایه داری
منظور از این که نو به جای کهنه مینشیند چیست؟
منظور این است که تضاد اساسی در یک تمامیت با نابودی یک تمامیت و بوجود آمدن تمامیتی دیگر حل و فصل میشود. اینجا این ما نیستیم که واقعیت  ساده ای را تجزیه میکنیم. واقعیت ساده خود تجزیه میشود و همانطور که گفتیم به دو جزء کهنه و نو تقسیم میگردد.
 به جامعه سرمایه داری توجه کنیم: ما آن را به دو طبقه سرمایه دار و کارگر تقسیم یا تجزیه میکنیم. این دو جزء از یکسو هر کدام برای خود ویژه هستند و خصال خاص خود را دارند و دوما حرکتشان ناموزون است. یعنی در هر رابطه مشخص و معین گاه سرمایه دار عمده و گاه کارگر عمده میشود، در حالیکه در کل فرایند سرمایه داری، این سرمایه دار است که عمده است و نقش رهبری کننده و تعیین کننده دارد.
 چنانچه از دید دونایفسکایا بخواهیم قضاوت کنیم باید به این نتیجه برسیم که جامعه سرمایه داری یک تمامیت است و نمیتوان آن را به اجزای جداگانه « ویژه» و«ناموزون» تجزیه کرد. به این شکل از دید وی همه ی اجزای این جامعه از جمله سرمایه دار و کارگر اولا کلی واحدند و دوما حرکت آنها موزون است، یعنی حرکت آنها از نظر عمده بودن، تعیین کننده بودن و رهبری کردن در نظام سرمایه داری در یک برابری مطلق بسر میبرد.
البته در یک شکل کلی، یعنی زمانی که از بیرون و بصورتی عمومی به جامعه سرمایه داری نگاه کنیم و یا آنرا  در قیاس با جوامع دیگر بسنجیم، این جامعه یک کل واحد است و بنظر میرسد که همه اجزای آن در یک هماهنگی تام با یکدیگر بسر میبرند. اما از نظر درونی جامعه سرمایه داری، اولا، بطورعینی به دو جزء تقسیم میشود که هر کدام «ویژگی» و حرکت خاص خود را دارند؛ دوما، حرکت آنها ناموزون بوده، رابطه ای نابرابر با یکدیگر دارند و این رابطه نابرابر به این معناست که در این جامعه، این بورژوازی است که نقش عمده و تعیین کننده را دارد و از این رو در درجه نخست وی است که رشد و تکامل میابد و نه طبقه کارگر و طبقه کارگر تنها در وابستگی به وی است که میتواند رشد و تکامل یابد و بر همین مبنا یعنی تسلط بورژوازی است که هویت ویژه و هماهنگی درونی این تمامیت یعنی سرمایه داری بودن آن جان میگیرد؛ سوما، با یکدیگر در مبارزه  دائمی هستند؛ و چهارما، طبقه کارگر در نهایت  قدرت را از طبقه سرمایه دار گرفته و خود به جای وی مینشیند.  نتیجه این فرایند، تجزیه نهایی فرایند یگانه سرمایه داری به عنوان یک تمامیت، از بین رفتن تمامیت آن در عرصه واقعیت و بجای آن نشستن یک تمامیت تازه یعنی سوسیالیسم و کمونیسم است. فهم چنین فرایندهایی جز با رسوخ در ژرفای سرمایه داری و تجزیه و تحلیل  قوانین آن ممکن و میسر نیست.
در صورتی که  تمامیتی به نام سرمایه داری تجزیه پذیر نباشد، آنگاه دارای زندگی موزون و ابدی گشته و هرگز نه خللی در آن پدید خواهد آمد و نه از بین خواهد رفت. همه ی این موارد را در مورد روابط زیر بنا و روبنا میتوان بکار برد.
بنابراین از دیدگاه نو و کهنه، تمامیت ها همه تجزیه پذیرند. زوال و مرگ خود یک تجزیه نهایی است که نابودی کلی معین را به همراه دارد. مرگ متلاشی شدن است. متلاشی شدن یک شیء و یا پدیده و جایگزین شدن آن با یک شیء و پدیده دیگر. 
ماندن در سطح  یا ژرفش؟
نظریه تمامیت تجزیه ناپذیر و موزون، نظریه وحدت مطلق اشیاء و پدیده ها و تغییر ناپذیری آنها است. یک نظریه متافیزیکی  که صرفا در سطح اشیاء و پدیده ها باقی میماند و حاضر نیست از سطح گذر کرده و به عمق راه یابد. برعکس  نظریه دیالکتیکی تجزیه شدن یک تمامیت به دو جزء با هویت ویژه و منحصر به فرد، فهم حرکت ناموزون آنها، مبارزه دائمی آنها با یکدیگر و جایگزین شدن جزء تابع و رهبری شونده به جزء حاکم و رهبری کننده، از سطح به عمق میرود و از عوامل محرک درونی یک تمامیت پرده بر میدارد.
م- دامون
اسفند 96
یادداشتها
1-      در مورد مسئله موزونی و ناموزونی در بخش پیشین همین مقال صحبت کردیم و در این جا تنها  در حد نیاز موضوع به آن اشاره خواهیم کرد. 
2-        لنین  در مورد تقسیم تمامیت مینویسد:«دو گانه شدن یک واحد کل و شناخت از اجزاء متضادش(نگاه کنید به نقل قول فیلون درمورد هراکلیت در آغاز بخش سوم«درباره شناخت» در کتاب لاسال درباره هراکلیت) ماهیت (یکی از ماهیات، یکی از اصلیات، و چنانچه اصلی نباشد، [یکی از] خصایص یا ویژگیها) دیالکتیک است. این دقیقا چگونگی  طرح موضوع از جانب هگل نیز هست(ارسطو در مابعدالطبیعه خود بطور پیوسته با همین مسئله درگیر است و بر ضد هراکلیت و اندیشه های هراکلیت مبارزه میکند).» (درباره مسئله دیالکتیک، تاکیدها از لنین است). زمانی که صحبت از اجزاء متضاد میشود، این مفهوم  به گونه ای خود بخود معنای ناموزونی در رشد و تکامل را در بر دارد.
3-        در یک سمفونی که با واسطه سازهای گوناگون و آهنگهایی با زیر و بم های مختلف و متضاد اجرا میشود، اولا، سازها صداها و آهنگ هایی یکسان ندارند و اغلب متضادند، دوما، در شرایط مشخصی نقش یکی از آنها در سمفونی عمده میشود و بقیه منفعل میگردند و سوما، زمانی که همه با هم به گونه ای هماهنگ به سمفونی جان میدهند، هویت خاص خود را حفظ میکنند.

۱۳۹۶ اسفند ۲۹, سه‌شنبه

سال نو بر همه مردم ایران مبارک باد نوروزتان پیروز و سالتان پربار باد جمعی از مائوئیست های ایران

سال نو بر همه مردم ایران  مبارک باد

نوروزتان پیروز

و سالتان پربار باد



جمعی از مائوئیست های ایران

۱۳۹۶ اسفند ۲۶, شنبه

گیجی ها وآشفته فکری های بی پایان در مبارزه علیه حجاب اجباری و مسئله آزادی زنان (2)




گیجی ها وآشفته فکری های بی پایان
در مبارزه علیه حجاب اجباری و مسئله آزادی زنان (2)

 عقب نشینی ارتجاع در مقابل خواست های مردم یا «رفرم ارتجاعی»
آواکیانیست ما نقدهای خود از اصلاح طلبان را تکرار میکند:
«اصلاح طلبان اهداف چندگانه دارند: آنان از این طریق می خواهند فرصت بخرند، امید قلابی به وجود بیاورند و از این طریق توهماتی را میان زنان دامن زنند. استراتژی شان عقب نشینی در یک زمینه برای حفظ کلیت نظام است. هدفشان حداکثر، انجام رفرم ارتجاعی درزمینهٔ حجاب به گونه ای است که پایه های اصلی حکومت دینی و مهم تر از آن ساختارهای اصلی دولت ارتجاعی حفظ شود.» (مقاله آب در خوابگه مورچگان! حمیدرضا جلایی پور؛ دختران خیابان انقلاب و باقی قضایا ...، سایت های خبری)
پس عقب نشینی حکومت در مقابل یک خواست مردم یعنی یک «رفرم ارتجاعی» از جانب حکومت! از نظر بهرنگ عقب نشینی حکومت و لغو حجاب اجباری که خواست بخشی از زنان ایران است انجام آن خواست را به«رفرم ارتجاعی» تبدیل میکند، زیرا از سوی کسانی و یا با نیات و مقاصدی پیشنهاد یا انجام میشود که از دید وی ارتجاعی هستند! با این وصف، انجام این خواست ارتجاعی نخواهد بود، اگر از جانب کسانی پیشنهاد و یا عملی شود که ارتجاعی نیستند. از این دیدگاه، ماهیت موضوع  و خواستی را، نه خود ماهیت آن  موضوع و خواست و جایگاه آن در شرایط اجتماعی ویژه ای که طرح میشود، بلکه  کسانی که آنرا پیشنهاد یا عملی میکنند ، تعین میکند. از این دیدگاه، هر نوع عقب نشینی از جانب هر حکومت ارتجاعی در مقابل خواستهای زنان و یا مردم و اجابت آنها، چون از جانب یک حکومت ارتجاعی عملی میشود و مقاصدی پشت آن نهفته است، آن خواست را به یک خواست ارتجاعی یا در یک شکل تبدیل شده «رفرم ارتجاعی» میکند. در نتیجه، اگر که حکومت کنونی مثلا در مقابل مبارزه کارگران مجبور به عقب نشینی شده و آزادی تشکلهای کارگری سندیکاها و اتحادیه ها رایپذیرد، آن خواست یعنی خواست سندیکا و اتحادیه ها به یک خواست یا در شکل تغییر یافته «آواکیانیستی» به یک «رفرم ارتجاعی» تبدیل میشود. 
همچنانکه می بینیم در اینجا نویسنده هیچ تفاوتی بین عقب نشینی حکومتی ارتجاعی در مقابل خواست برحق بخشهایی از مردم با رفرمی ارتجاعی که از جانب یک حکومت یا بخشهایی از یک حکومت  صورت میگیرد، نمیگذارد. 
 تازه اینجا بحث بر سر یک پیشنهاد و آن هم از جانب اصلاح طلبان است و نه جناح خامنه ای که تقریبا در تمامی موارد اساسی قدرت اصلی را در دست دارد و همانگونه که در بخش پیشین اشاره شد، در مخالفت با کسان یا جریانهایی که درون نظام سخن از لغو حجاب اجباری رانده اند سخنرانی کرد. بنابراین، بحث صرفا نه بر مبنای رفرمی که عملی شده و یا میخواهد عملی شود، بلکه صرفا بر سر پیشنهاد بر سر عقب نشینی در مقابل یکی از خواستهای بخشی از زنان میباشد.
 اما اینکه آیا هر عقب نشینی ارتجاع در یک زمینه (لغو حجاب اجباری در یک حکومت قرون وسطایی و دینی) و  انجام خواست توده ها،  آن عقب نشینی را به رفرم و مضمون آنرا هم ارتجاعی میکند، تنها میتواند از یک ذهن آشفته و گیج تراوش کند. هرگونه عقب نشینی ارتجاع در مقابل خواستی از توده ها حتی اگر بوسیله ارتجاعی ترین بخشهای حاکم صورت بگیرد، یک عقب نشینی در مقابل مردم و اجابت خواست آنها تلقی شده و این برای خلق سودمند است، باید از آن استفاده کرد و نه آنکه  اسم آنرا «رفرم ارتجاعی» گذاشت و علی القاعده نفی کرد!
 مسئله لغو حجاب را باید نسب به  شرایط کنونی جنبش مردم بطور عام و جنبش زنان بطور خاص و نیز شرایط کلی حکومت کنونی سنجید. از نظر جنبش آزادیخواهانه و دموکراتیک زنان ایران  و جنبش  خلق چنین عقب نشینی ای از جانب ارتجاع و یا اگر اصلاح طلبان بتوانند نظر خود را بقبولانند و یا پیش ببرند و سوی مقابل را در حاکمیت به تسلیم وادار کنند، به هر حال یک پیروزی است. این یک عقب نشینی است که بخش ناچیزی از خواستهای زنان ایران(مخالفین حجاب اجباری) را تحقق میبخشد و ذهن و فکر آنها را از مواردی از ستم آزاد میکند تا به دیگر خواستهای خود بپردازند. این یک «تنفس» است و یا همانگونه که نویسنده پایین تر میگوید «توقفی است در ایستگاهی بین راه».(1) و این صرف نظر از هر نیتی است که حکومت کنونی و یا اصلاح طلبان از این رفرم داشته باشند.
افزون بر این، اتخاذ هر برنامه ای و یا درخواست و اجرای هر رفرمی از سوی هر جریان طبقاتی به واسطه منافع خود و برای حفظ موقعیت خود، خواه درون حکومت و خواه بیرون از آن صورت میگیرد. نمایندگان جریانهای مقابل در مورد هر یک از این برنامه ها و یا رفرمها باورهای مختلف و متضادی دارند و خواه ناخواه بر سر این برنامه ها و رفرمها جدال های معینی میان آنها صورت میگیرد.  یک جریان یک یا چند رفرم حد نهایی اوست، در حالیکه برای جریانات دیگر ممکن است تازه آغاز یک راهیپمایی طولانی باشد.
روشن است که برنامه های اصلاح طلبان حفظ موقعیت خود در میان مردم و حفظ اساس حاکمیت است که با از دست دادن آن، موقعیت آنها نیز از دست خواهد رفت و اینان بشدت تنگ نظرتر از آنند که بتوانند نیروی سیاسی دیگری جز خود را در رهبری جنبش مردم و در حاکمیت ببینند. و باز روشن است که آنها اگر چنین رفرمهایی پیشنهاد میکنند برای این است که جنبش آزادیخواهانه زنان خواستهای رادیکالتری پیش نگزارد و روش های مبارزه جویانه تری پیش نگیرد. اما از سوی مقابل، افشای گام به گام نیت نهفته اصلاح طلبان درون حکومت ومبارزه با آنها امری ضروری است(و نه تنها صرفا با آنها، زیرا طبقه کارگر نیازمند آن است که در هر گام و در هر حرکت برنامه خود را پیش گذاشته و با برنامه های دیگر جریانات بورژوایی ملی و خرده بورژواهای دموکرات خد فاصل کشیده و مبارزه کند). اما افشای نیت نهفته اصلاح طلبان و یا جریانات ارتجاعی در صورتی که به چنین عقب نشینی تن دهند، یک چیز است و خود عقب نشینی و یا اینکه اساسا آنها نمیتوانند چنین عقب نشینی هایی صورت دهند و یا اگر صورت دهند آنرا تبدیل به یک «رفرم ارتجاعی»  کرده و چنین امری به سود جنبش زنان نخواهد بود(چون مثلا نیت پشت آن چنین و چنان است) و عدم پذیرش عقب نشینی چیزی دیگر.
بطور کلی در شرایطی مانند اکنون ایران، چنین عقب نشینی هایی میتواند به دو سوی گردش کند: یا حکومت با برخی عقب نشینی های خود و یا انجام رفرمهایی، انرژی انقلابی نیمی از جمعیت ایران یعنی زنان را بنا به قول نویسنده گرفته و خنثی کند و یا برعکس  با واسطه مبارزه زنان پیشرو و سازمان های مبارزه جوی زنان، انرژی انقلابی زنان بر بسترعقب نشینی حکومت و حتی رفرمهای وی و شرایطی نوین که بر آن اساس بوجود میآید، بیشتر آزاد شده و خواستهای رادیکال تری از جانب خود پیش گذارد.
آنچه مد نظر ماست همین نکته دوم است. به نظر ما هر گونه  عقب نشینی از جانب حکومت در شرایط کنونی اگر از سوی طبقه کارگر و نیروهای مبارز دموکرات درست به آن برخورد شود، میتواند مقدمه ای و سکویی برای پرش، پیشروی، یورش و جهش بعدی را بسازد.
البته ممکن است رفرمهایی بوسیله نیروهای ارتجاعی صورت بگیرد که ماهیت ضد انقلابی داشته باشند و یا مضمون آنها تقابل با خواست های انقلابی و منحرف کردن مسیرجنبش باشند و یا در شرایط اعتلای انقلابی و بقصد متلاشی کردن و تخریب آن و تبدیل آن به افت و انفعال صورت بگیرد. در این صورت بین انقلاب و رفرم تضاد شدید خواهد بود و تردیدی نیست که موضع باید به نفع انقلاب و بر ضد رفرم باشد. اما نه ماهیت لغو حجاب اجباری، ارتجاعی است زیرا این بخشی از خواستهای زنان آزاده ایران است و نه شرایط کنونی شرایطی است که این عقب نشینی در مقابل خواست بخشی از زنان بطور قطعی بتواند جنبش زنان را که تازه اول راه است و خواستهای بسیار دارد، خاموش کند.
 سپس بحث بهرنگ بکلی عوض میشود:
«البته انجام چنین رفرم های ارتجاعی در شرایطی که مردم به تعرض رو آورده اند، آسان نیست و هر آن می تواند به ضد خود بدل شود. به ویژه آنکه دست شستن از حجاب به عنوان پرچم ایدئولوژیک سیاسی جمهوری اسلامی راحت نیست. این واقعیتی است که جمهوری اسلامی بدون حجاب دیگر جمهوری اسلامی مانند قبل نخواهد بود.»
بنابراین اگر این عقب نشینی صورت گیرد، بسیار مطلوب است زیرا این احتمال وجود دارد که به ضد خود تبدیل شود؛ یعنی از دید بهرنگ «رفرم ارتجاعی» بیشتر به مبارزات انقلابی پا داده و یا به آن تبدیل شود.
اگر جمهوری اسلامی نخواهد از حجاب اجباری «دست بشوید» که جای بحثی نیست و جنبش زنان در همین شرایط کنونی تکامل خواهد یافت. اما فرض کنیم که«دست شست» و عقب نشینی کرد، از نظر شرایط کنونی جنبش زنان، این یک پیروزی و گامی است به پیش؛ و اگر چنین وضعی بوجود آید، مبارزه در مورد برخی دیگر از خواستهای دموکراتیک جنبش زنان (که خواستهای بسیار با اهمیتی هستند) در شرایط نوینی یعنی در شرایطی که «جمهوری اسلامی مانند قبل نیست»، تکامل خواهد یافت. اما این «مانند قبل نبودن» به هیچ وجه به این معنا نیست که با لغو حجاب، دین و دولت از یکدیگر جدا شده و حکومت دینی سقوط خواهد کرد.
 ضمنا، این که «جمهوری اسلامی مانند پیش نباشد»امری است که از زمان دوم خرداد به بعد تقریبا خواست اکثریت اصلاح طلبان بوده است که خواهان اصلاحاتی درون همین جمهوری اسلامی بوده اند. با استفاده از واژه های آنها،«کف» خواست آنها این بود که حکومت دینی  ولایت فقیه را تلطیف کنند، و «سقف» خواستشان چیزی بود بین حکومتهای ملی و وابسته؛ و میخواستند با گرفتن هر تکه از کشوری(ترکیه، عراق، سوریه، مصر یا تونس) آن را باز سازی و مثلا مدرنیزه کنند. حتی همانگونه که اشاره شد رفسنجانی نیز به مرور خط خود را در این زمینه ها تغییر داد و بی تمایل به لغو حجاب اجباری نبود. البته مانند قبل نبودن جمهوری اسلامی از نظر اصلاح طلبان به معنای این نبود که این حکومت مثلا مانند نظام سلطنتی پیشین بشود و یا چیزمانند حکومتهایی ملی از نوع حکومت دکتر مصدق.
اما در مورد تبدیل شدن به ضد، به این معنا که جنبش توده ها و از جمله زنان خواستهای دیگری پیش خواهند گذاشت و پیرامون آنها مبارزه را پیش خواهند برد، گرچه این احتمال زیاد است و باید این گونه شود، اما وقوع آن امری قطعی نیست و در نهایت بستگی به شرایط کنونی جنبش و اشکال تکامل آن دارد. این یک مبارزه طبقاتی، یک نبرد و یک جنگ است و زنان نیز در این مبارزه طبقاتی و نبرد حضور دارند و خواه در کنار مردان و خواه مستقل از آنها و برای خواستها خود درگیر نبرد هستند. این مبارزه طبقاتی در صورت تداوم میتواند زیر رهبری چندین نیرو در آید. از رهبری های بورژوایی- ملی  و خرده بورژوایی - دموکراتیک گرفته تا طبقه کارگر و از سوی دیگر از نیروهای اصلاح طلب و میانه و غیره در حکومت فعلی گرفته تا دارودسته مرتجع احمدی نژاد و سلطنت طلبان و امپریالیستها.  و نیز میتواند با برخی عقب نشینی ها و مانورها از جانب باند خامنه ای و برخی بند وبست تازه با امپریالیستها سرش بریده شده و تا زمانی دیگر افت کرده و خاموش شود. امکانات مختلفی در پیشاروی جنبش عمومی مردم و جنبش زنان وجود دارد و گزینه شدن و تکوین هر کدام از این امکانات، کاملا بستگی دارد از یک سو به جنبش توده ها و از سوی دیگر به اوضاع و شرایط و افکار و اعمال نیروهای رهبری کننده طبقات مختلف و بسیاری وجوه درونی و بیرونی دیگر.
 و سپس جناب بهرنگ پس از بالا و پایین رفتن ها و ایجاد آشفته فکری های فراوان میپذیرد که نباید جزم گرایانه فکر کرد و امکان عقب نشینی را مطلقا نفی کرد:
 « اما نباید جزم گرایانه فکر کرد که در فردای تغییر و تحولات آتی اصلاً امکان آن وجود ندارد که جمهوری اسلامی به چنین عقب نشینی هایی دست یازد. تاریخ نشان داد که حکومتگران هر آنجایی که لازم باشد برای حفظ دولت ارتجاعی به چنین اقدام هایی دست خواهند زد.»
میبینم که این جا «رفرم ارتجاعی» بهرنگ تبدیل به عقب نشینی(در مقابل خواست توده ها) میشود. به این ترتیب و پس از کش و قوس های فراوان وی میپذیرد که  ممکن است جمهوری اسلامی دست به عقب نشینی بزند. و بدیهی است که بین عقب نشینی در مقابل خواست مردم با اینکه چنین عقب نشینی را «رفرم ارتجاعی» بنامیم، فرق زیادی است.
پس عقب نشینی حکومت ارتجاعی را به عنوان یک امکان باید در چشم اندازها قرار داد و مشاهده کرد، اما نه تنها در حدود لغو حجاب اجباری، بلکه در حدودی وسیع تر از اینها. آخوندها های حاکم نشان داده اند که هر گاه پای منافع حیاتی شان مطرح شود، ترسی از اینکه دیروز خود را انکار کنند، ندارند. چرخش های مکارانه آنها و حتی اشک تمساح ریختن برای زحمتکشان نیز گاه میتواند استادانه باشد و مردم را فریب دهد(برای نمونه احمدی نژاد در تقابل با رفسنجانی و یا ادا و اطوارهای کنونی اش که میخواهد خود را پیشاپیش مردم قرار دهد، رئیسی در تقابل با روحانی). گرچه در دوران کنونی ظاهرا این حناها رنگی ندارد، اما ممکن  است بتواند دوباره رنگ پیدا کند، و رنگ پیدا کردن آنها نیز بستگی تام به درجه مانورها و عقب نشینی ها خود این حاکمیت دارد. با توجه به پراکندگی کنونی جنبش توده ها و بدتر از آن نبود یک رهبری انقلابی در راس جنبش توده ها، این امکان جزیی از امکان های آینده است.
بهرحال، نکات اخیر نشان میدهد که از نظر بهرنگ ارتجاع میتواند در مقابل خواستهای خلق عقب نشینی کند و چنین عقب نشینی هایی (از جمله لغو حجاب اجباری )خواستهایی را که اکنون ارتجاع بر آنها گردن میگذارد، ارتجاعی نمیکند، بلکه نشان میدهد مثلا ارتجاع به خواستهای خلق و یا زنان گردن گذاشته تا مثلا فرصت بخرد، انقلاب را متوقف کند، بیراهه برای آن بوجود آورد، چیزهایی را که اساسی نیست از دست بدهد، تا حکومت خود را نگاهدارد و بسیاری مقاصد پیچیده تر. افشای مقاصد و نیات پس پرده هر نیروی ارتجاعی از یک عقب نشینی یک چیز است و نفس عقب نشینی که ناشی از مبارزات خلق است و ماهیت موضوعی که در آن عقب نشینی صورت گرفته و بنابراین استفاده بهینه مردم از این عقب نشینی برای برپایی سنگرهای تازه و استحکام موقعیت خود و آماده کردن خود برای حمله بعدی چیزی دیگر.
بهرنگ ادامه میدهد:
«زنانی که در خیابان حجاب از سر بر می دارند صرفاً بر یک مطالبه تاریخی و عادلانه انگشت نمی گذارند آنان با این عمل اصلی ترین مشخصه حکومت دینی را زیر سؤال می برند و به مشروعیت ایدئولوژیک حکومت دینی ضربه جدی وارد می کنند. سرپیچی و مقاومت در مقابل حجاب اجباری، امنیت ملی و بین المللی جمهوری اسلامی را به خطر می اندازد و آن را تضعیف می کند.»
دوباره «اصلی ترین مشخصه حکومت دینی»!؟ حجاب اجباری اصلی ترین مشخصه حکومت دینی در ایران نیست و در عین حال مهمترین وجه ایدئولوژیک حکومت دینی نیست. این نظر نه از یک دیدگاه م- ل- م ، بلکه  در بهترین حالت از دیدگاه تنگ یک خرده بورژوا بیان میشود که یکی از مسائل جنبش دموکراتیک و آزادیخواهانه زنان را که در تقابل با دین سالاری حکومت مستبد است یعنی مسئله ای را که خود یکی از وجوه انقلاب دموکراتیک ایران در مسئله جدایی دین از دولت است، عمده کرده و بر اساس آن به حکومت دینی کنونی مینگرد.
 حکومت دینی وجوه گوناگون و فراوانی دارد که یکی از آنها حجاب اجباری است. تازه این خواستی نیست که تمامی زنان ایران داشته باشند. زیرا بخشی از دختران و زنان ایران مسلمانند و در حالی که ممکن است که بسیاری از آنها با لغو حجاب اجباری موافق باشند، اما در صورت لغو حجاب اجباری، آنها کماکان و به واسطه باورهای مذهبی خود حجاب خواهند داشت. اما حکومت دینی صرفا برای زنانی که خواهان لغو حجاب اجباری هستند- و اینها نیز بسیاری شان مسلمانند، اما حجاب را در اسلام اجباری نمیدانند و یا تلفیقی بین افکار مدرن و سنتی در آنها وجود دارد- حکومت دینی نیست، بلکه برای زنانی که خواهان حفظ حجاب خود هستند نیز حکومت دینی است و به آنها از جانب دین ستم روا میدارد. به عبارت دیگر، وحدت دین و دولت به زنان مسلمان کمتر از غیرمسلمانان و یا مسلمانانی که با حجاب موافق نیستند، ستم نمیکند. بنابراین خواستهای کلیدی که وجه ایدئولوژیک تسلط دین بر زندگی مردم (و در اینجا زنان) و حکومت دینی است، باید آن وجوه یا قوانینی را در بر بگیرد که در مورد تمامی مردم (و در اینجا زنان) خواه مذهبی و خواه غیر مذهبی و خواه بین این دو (نیمه مذهبی- نیمه مدرن) مشترک است. لغو حجاب اجباری، گرچه از نظر شکل ظاهری ممکن سیمای موجود در کشور را تغییر دهد، اما آن خواستی نیست که نشانگر هویت اصلی دین سالاری کنونی و در نتیجه برای تمامی زنان مشترک باشد.    
سپس بهرنگ  دوباره آنچه را در بند بالاتر گفته نفی میکند:    
«تقریباً غالب گردانندگان جمهوری اسلامی پس از ظهور پدیده دختران خیابان انقلاب، بر حجاب به عنوان جزئی از ارزش های اسلامی تأکید چندانی نمی کنند. اصول گرایان گفتمان "قانون و امنیت" را برگزیدند و می گویند نباید قانون حجاب را زیر پا گذاشت و بهتر است زنان برای حفظ امنیت خود حجاب را رعایت کنند. گفتمانی که با تهدیدهای تند و نرم همراه است. اصلاح طلبان هم مکر و حیله بکار می گیرند و زنان را به صبر برای تغییر قانون دعوت می کنند. آنان وعده انتخاب پوشش را می دهند. البته یادشان نمی رود که مدام گوشزد کنند جامعه دینی است و متکثر و تحت عنوان دفاع از حقوق "حجاب داران" شمشیر را بالای سر زنان نگه می دارند.»
اگر «غالب گردانندگان جمهوری اسلامی ...بر حجاب به عنوان جزیی از ارزش های اسلامی تاکید چندانی نمیکنند»(2) این به آن معناست که حجاب گر چه مسئله بسیارمهمی است اما «اصلی ترین مشخصه حکومت دینی» در ایران به شمار نمیرود. از سوی دیگر توجه داشته باشیم که بخشی از آیت العظمی ها و آیت الله ها و غیره نه تنها اکنون بلکه از قدیم، اصلا با مسئله ای به نام حجاب و آزادی آن مشکلی نداشته اند و کمابیش به آن ساده برخورد کرده و میکنند. زمانی که برخی از آنها این آیه را میآورند که «لااکراه فی الدین» آنوقت برای آنها مسئله  حجاب جای خود دارد.
اما در مورد اصلاح طلبان، افشای تمامی تزلالات، نوسانات، دودوزه بازی های و یا «مکر و حیله» آنها  در مورد هر امری لازم است. اما این نافی وجوه مثبت عقب نشینی های آنها در مورد مسئله حجاب نیست. زمانی که  لغو حجاب اجباری صورت گیرد، آنگاه عملا یکی از جنبه های مبارزه زنان این خواهد بود که چنانچه «حقوق حجاب داران تبدیل به شمشیری بر بالای سر بی حجابان شود» با آن مبارزه صورت کنند. راه طولانی و پر پیچ و خم است.(3)  
مسئله زنان کارگر
 اکنون بهرنگ به مسئله زنان کارگرمیپردازد:
«هر گونه درک تقلیل گرایانه از این حرکت تحت عنوان اینکه ربطی به منافع زنان کارگر ندارد یا مخالفت با حجاب امری مربوط به زنان طبقات میانی است، بسیار نادرست و زیانبار است. باید به کسانی که از منظر چنین تقلیل گرایی ها به این حرکت می نگرند هشدار داد که مقابل حرکات پیشرو نایستند و تجارب تلخ دوران انقلاب 57 را تکرار نکنند.»
 روشن است که زنان کارگر در حالیکه عضوی از طبقه کارگرند و برای مسائل ویژه طبقه کارگر وهمچنین (به همراه مردان کارگر) برای مسائل ویژه زنان کارگر مبارزه میکنند، در عین حال عضوی از جنبش آزادیخواهانه و دموکراتیک زنان نیز هستند و باید برای خواستهای این جنبش که ممکن است برخی از آنها برای همه ی زنان عمومیت نداشته باشد، نیز مبارزه میکنند. از این رو، آنچه مسائل جنبش دموکراتیک زنان است، مسائل زنان طبقه کارگربه عنوان عضوی از این جنبش آزادیخواهانه نیز میباشد. در نتیجه، زمانی که خواست لغو حجاب اجباری، خواست جنبش آزادی زنان باشد، زنان کارگر عضو این جنبش نیز در این مبارزه شرکت خواهند داشت و از این خواست آن پشتیبانی خواهند کرد.
 البته این خواست، صرفا خواست زنان طبقات میانی نیست، بلکه مسئله بخشی از زنان کارگر نیز می باشد، اما حتی اگر صرفا خواست زنان طبقات میانی هم بود، با واسطه جهت گیری کلی در مورد جدایی دین از دولت و تلقی دین به عنوان امر خصوصی افراد، نه تنها زنان طبقه کارگر بلکه کل طبقه کارگر نیز باید از این خواست زنان طبقات میانی که یکی از اشکال خاص ستم بر زنان با واسطه حکومت استبدادی دینی کنونی است، پشتیبانی میکردند.
 در این میان، بخشهایی از زنان کارگر، همچون بخشهایی از زنان غیر کارگر عضو جنبش زنان ممکن است خود باورهای دینی داشته و با حجاب برای خود موافق باشند. بخشی از این زنان( و یا شاید بیشتر آنها) خواه ناخواه پشتیبان خواست خواهران خود در لغو حجاب اجباری خواهند بود، همانگونه که در بسیاری موارد زنانی که خواست لغو حجاب اجباری را دارند، پشتیبان این خواهران خود در مبارزاتی خواهند بود که خاص این خواهران دیندار و تقابل با ستمی است که بر آنها میشود. پشتیبانی هر دو از یکدیگر حرف اصلی را در این گونه موارد میزند.
 در صورتی که طبقه کارگر و حزبش در راس جبنش عمومی دموکراتیک و نیز جنبش آزادی زنان باشد، خواه ناخواه تلاش  خواهد کرد که تمامی اعضای طبقه کارگر از جنبش زنان و هر خواست آن پشتیبانی نمایند. چنین امری با واسطه رهبری زنان طبقه کارگر برجنبش دموکراتیک و آزادیخواهانه زنان و با واسطه رهبری طبقه کارگر و حزبش بر جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی و هر زمان که نیاز باشد که تمامی جنبش از خواستهای زنان و از جمله لغو حجاب اجباری پشتیبانی کنند، صورت خواهد گرفت و تمامی جویها  به رودخانه ای یگانه و خروشان تبدیل خواهد شد. همان گونه که جنبش آزادیخواهانه زنان نیز باید از جنبشهای دیگر (کارگران، کشاورزان، دانشجویی، جوانان، ملیتها، مذاهب و فرقه های زیر ستم و...) پشتیبانی سیاسی و عملی کند.
 اینها یک روی مسئله است. یعنی پشتیبانی جنبشهای گوناگون از یکدیگر که در صورت رهبری طبقه کارگر چنین امری میتواند سازمان درستی یاید و انجام شود.
اما این مسئله عمومی جنبش دموکراتیک است، نه مسئله خاص یک کارخانه که زنان کارگر در آن کار میکنند و یا حتی در هر شرایطی مسئله زنان کارگر در کل. به عبارت دیگر در هر شرایطی نمیتوان به زنان کارگر گفت بیایید و این خواست را در راس خواستهای خود بگذارید و برای آن مبارزه کنید. این خواست عموما و بیشتر بوسیله سازمان های دموکراتیک زنان پیش گذاشته میشود و تلاش میشود که پشتیبانی اکثریت باتفاق زنان(و مردان نیز) از آن انگیخته و صورت گیرد.
 بر این مبنا، ممکن است برخی از زمانها تضادهایی بواسطه سطوح گوناگون جنبشها و درجه پیشرو بودن و یا عقب مانده بودن عواملشان پدید آید. مثلا به این شکل که خواستی از جانب جنبش زنان نتواند بدان درجه عمومیت و یا گسترش یابد که امکان پشتیبانی کامل و همه جانبه از آن فراهم شود. مثلا در یک کارخانه، به سبب وجود تمایلات حاکم مذهبی در زنان کارگر(برای نمونه  در کارخانه ای در قم، کاشان، یزد، کرمان و برخی شهرهای بیشتر مذهبی کشور) آنها عجالتا نتوانند بروی خواست آزادی پوشش با یکدیگر وحدت حاصل کنند و همه با هم از این خواست سازمان های دموکراتیک زنان پشتیبانی کنند. آیا باید بزور این کار صورت گیرد و یا اینکه وحدت زنان کارگر که در این مورد با یکدیگر تضاد دارند، در موارد دیگر حفظ شده و از یکپارچگی آنها مقابل سرمایه دار و یا موارد دیگر در مقابل حکومت دفاع شود؟ روشن است که در این مورد خواست آزادی پوشش که مورد درخواست فوری خود زنان کارگر در این گونه کارخانه ها و موسسات نیست، باید فدای وحدت و اتحاد  آنان در مقابل سرمایه دار و یا حکومت مستبد برای دیگر خواستهای آنها گردد.
به نظر ما این گونه نوسانات و ناموزونی ها که پیچیدگی هایی در اشکال تکامل مبارزه پدید میآورد و اکنون تنها میتواند در برخی خطوط کلی طرح شود و باید در زمان خود و شرایط خاص بوجود آمدن آنها در موردشان صحبت شود، نه تنها تا زمانی که رهبری انقلابی طبقه کارگر بر جنبش دموکراتیک بوجود نیامده، وجود دارد، بلکه پس از آن نیز وجود خواهد داشت؛ و این بدلیل سطوح گوناگون مبارزه در بخشهای مختلف کشور، ناموزونی رشد مبارزه، ناموزونی سطح آگاهی و فرهنگ در کارخانه ها، شهرها، استانها، مذاهب و ملیتهای مختلف میباشد؛ به همین دلیل، وظیفه طبقه کارگر در تمامی موارد حفظ بیشترین درجه وحدت و فدا کردن برخی خواستها در مقابل خواستهایی است که نقش اساسی تری در حفظ وحدت دارند و نتیجه آنها برای کارگران و پیشرفت کلی در آن مرحله مبارزه مهمترو سودمندتر است.
مرحله کنونی انقلاب
آواکیانیست ما در پایان مقاله اش به لزوم داشتن«افق سوسیالیستی» برای مبارزه زنان میپردازد و درهمی زیادی نیز دراین خصوص بوجود میآورد:
« در این راستا باید تأکید کرد که امروزه، افق و شعار "جدایی دین از دولت" هر چند مهم و لازم است اما کافی نیست. این شعار در دوره ای به لحاظ تاکتیکی درست بوده و خصلت آگاهی بخش و بسیج کننده داشته است. اما امروزه با توجه به تغییراتی که در صحنه سیاسی و سطح مبارزات توده ای صورت گرفته، طرح شعار "جدایی دین از دولت" به عنوان افق جنبش زنان کافی نیست.»
اولا، مبارزه در راه جدایی دین و دولت نه تنها امروز کافی نیست، بلکه از پیش هم کافی نبوده است؛ حتی در دوره ای که از نظر نویسنده«این شعار در دوره ای به لحاظ تاکتیکی درست بوده و خصلت آگاهی بخش و بسیج کننده داشته است». در آن دوره این شعار«تاکتیکی» باید در چارچوب برنامه حداقل طبقه کارگر یعنی انقلاب دموکراتیک نوین طرح میشد؛ اکنون نیز باید در همان چارچوب طرح شود.
 در عین حال امروزه کافی نبودن آن، نه ربطی به این دارد که« بسیاری از نیروهای سیاسی طبقاتی مختلف (حتی از درون جمهوری اسلامی) به شیوه خودشان (راست یا دروغ) جدایی دین از دولت و رفع حجاب اجباری را تبلیغ می کنند»(همانجا)؛ زیرا همانگونه که در همین عبارات گفته شده آنها به«شیوه خودشان» که تازه «راست یا دروغ» آنرا نویسنده نمیداند، تبلیغ میکنند و یک نیروی کمونیست به شیوه خودش و از دیدگاه طبقه کارگر مسئله را طرح میکند؛ و نه ربطی به اینکه« آلترناتیو های طبقاتی گوناگون برای اداره جامعه در حال طرح شدن هستند»(همانجا)؛ زیرا طبقه کارگر نه در این دوره بخصوص، بلکه از همان آغاز باید آلترناتیو ویژه خود را در مقابل نظام اقتصادی- اجتماعی و سیاسی - فرهنگی حاکم موجود (و نه برای اینکه دیگر جریانهای طبقاتی آلترناتیو خود را طرح کرده اند، گرچه این مسئله نیاز به روشنگری های بیشتری را در مورد آلترناتیو طبقه کارگر ایجاد میکند) طرح کند.
علت این که در گذشته کافی نبوده و اینک نیز کافی نیست، این است که این مسئله جزیی از وجوه انقلاب دموکراتیک نوین ایران است و این وجوه صرفا جدایی دین و دولت را در بر نگرفته، بلکه بسیاری از وجوه دیگر را نیز در بر میگیرد. شاید این حضرات  در گذشته گمان میکرده اند که این امر کافی است، چون هنوز مرحله کنونی انقلاب راسوسیالیستی نمیدانستند، اما امروز که یکباره و صرفا به انقلاب سوسیالیستی باور آورده اند، فکر میکنند که کافی نیست. این  نوسانات صد وهشتاد درجه ای موجب شده که این حضرات نتوانند سرو ته این مسائل را به هم بیاورند. زیرا خواستهای جنبش زنان هم دموکراتیک و هم سوسیالیستی(به این واسطه که اکثریت زنان را زنان طبقه کارگر و دهقانان بی چیز و دیگر زحمتکشان تشکیل میدهند) است، اما آنها با توجه به نظرات جدید ترتسکیستی شان در مورد مرحله سوسیالیستی انقلاب، گیج و سر درگمند که با مسائل دموکراتیک زنان چه بکنند.
نگاهی به عباراتی از نویسنده این گیجی و سردرگمی و ایجاد اغتشاش را نشان میدهد. مثلا آواکیانیست ما میگوید:
«اما امروزه با توجه به تغییراتی که در صحنه سیاسی و سطح مبارزات توده ای صورت گرفته، طرح شعار "جدایی دین از دولت" به عنوان افق جنبش زنان کافی نیست و زنان را در برابر تغییرات از بالا خلع سلاح خواهد کرد.»
 منظور از این تغییرات «در صحنه سیاسی و سطح مبارزات توده ای» کدام است؟ نویسنده یا  نمیتواند نظرش را درست بیان کند و یا عمدا به نظرش پیچ و خم میدهد، اما منظورش این است که تغییرات مزبور، مرحله دموکراتیک انقلاب را پایان داده و مرحله سوسیالیستی را آغاز کرده است. به این ترتیب، به نظر وی «تغییرات» کذایی «از بالا» در جمهوری اسلامی میتواند مسائل دموکراتیک انقلاب را بطور نهایی حل و فصل کند، و در نتیجه خواسته پیشدستی کرده علاج واقعه را پیش از وقوع کند.
و یا مینویسد:
« اما آنچه مهم تر است افق و چارچوبی است که مسئله حجاب و رهایی زنان باید در آن طرح شود. اینکه امروزه زنان چگونه با چه سیاست و با چه روشی علیه حجاب اجباری مبارزه می کنند ربط دارد به افقی که جلوی روی خود قرار می دهند. هر چقدر مصمم تر و جدی تر خواهان رسیدن به جامعه ای باشند که در آن ستم و استثمار نباشد و مبارزه برای رهایی زنان نیروی محرک پیشرفت آن باشد؛ مبارزه امروز را برای رفع اشکال خاص ستم بر زنان که از حکومت دینی برخاسته، بهتر، عمیق تر، همه جانبه تر و رادیکال تر پیش خواهند برد و راه را برای تغییر و تحولات اساسی بیشتر باز خواهند کرد.»
 در اینجا منظور وی از «افق و چارچوبی که مسئله حجاب و رهایی زنان باید در آن طرح شود»همانا افق های انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی است. که البته وی معتقد است که مسئله لغو حجاب و رهایی زنان اساسا نمیتواند در چارچوب انقلاب دموکراتیک طرح و تا حدودی(مسئله رفع ستم بر زنان) حل و فصل شود، بلکه باید در چارچوب انقلاب سوسیالیستی طرح شود. این است که از جامعه ای سخن میگوید که در آن «ستم و استثمار» نباشد یعنی انقلاب سوسیالیستی. از سوی دیگر وی از «اشکال خاص ستم بر زن» صحبت میکند و منظور وی اشکالی است که رفع آنها ماهیت دموکراتیک دارد. البته وی نام مسائلی را که از «حکومت دینی برخاسته» بر آنها مینهد، اما میدانیم که نیاز به مبارزه برای حل و فصل مسائل دموکراتیک نه تنها در حکومت مذهبی کنونی، بلکه در حکومت های غیر مذهبی در کشورهای زیر سلطه تقریبا عمومیت دارد.
و بالاخره نظر نهایی خود را مینویسد:    
«این درست است که مسئله زنان، مسئله ای فراطبقاتی است اما بر راه حل‌ها همواره مهر طبقاتی خورده است. از این زاویه تأکید بر محتوی و شکل راه حل طبقاتی که واقعاً می تواند زنان را رها کند، از اهمیت حیاتی برخوردار است. بدون طرح اینکه رهایی زنان تنها از طریق انقلاب واقعی سوسیالیستی ممکن است، نمی توان با آلترناتیوهای بورژوایی فعال در صحنه به درستی و تا به آخر مقابله کرد».
پیش از هر چیز اشاره کنیم که مسئله زنان مسئله «فرا طبقاتی» نبوده (گویا از نظر آواکیانیست ها  این گونه مسائل فراطبقاتی یکی دوتا نیست!؟) بلکه مسئله ای طبقاتی است. در واقع این مسئله پس از بوجود آمدن جامعه طبقاتی از یک مسئله غیر طبقاتی و صرفا تضاد میان مردان و زنان  در دوره های مادر سالاری و پدر سالاری و دوران عشیره و قبیله و غیره به یک مسئله طبقاتی تبدیل شد. از آن پس، ستم بر زنان و اشکال استثمار آنها با واسطه نظام های طبقاتی برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری از اشکال کهن آن بیرون آمد (یا عموما استقلال آنها را از بین برده و آنها را  تابع نظام های حاکم کرد) و در اشکال نوینی تکامل یافت که کاملا وابسته به این گونه ساخت های طبقاتی بود. در این ساخت های طبقاتی استثمار و ستم در اشکال مشخصی که این نظام ها بر آنها روا داشتند، جاری گردید. در جامعه غیر طبقاتی کمونیستی گرچه تضاد زنان با مردان وجود خواهد داشت اما ستم بر زنان وجود نخواهد داشت و این رو جنس تضاد میان مردان و زنان در چنین جامعه ای با جنس تضادها در جوامع طبقاتی فرق اساسی خواهد داشت.
 اما اینکه رفع ستم بر زنان نمیتواند بطور کامل صورت گیرد و آزادی زنان نمیتواند بدست آید مگر در نظام سوسیالیستی و کمونیستی، اینکه جنبش آزادی زنان باید زیر رهبری طبقه کارگر و زنان کمونیست قرار گیرد تا بتواند چنین افقی را فراروی خود قرار دهد، اینکه بدون چنین افقی به عنوان برنامه حداکثرطبقه کارگر، پیگیری و پیشروی طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک و«بهتر، عمیق تر، همه جانبه تر و رادیکال تر»پیش بردن اهداف کنونی آن ممکن نیست و بالاخره اینکه بنا به نظر نویسنده«محتوی و شکل راه حل طبقاتی که واقعا میتواند زنان را رها کند... انقلاب سوسیالیستی است»(تاکید از ماست) اینها همه درست است؛ اما از درست بودن اینها، نمیتوان این نتیجه را گفت که پس اکنون مرحله انقلاب سوسیالیستی است و اگر ما میخواهیم با «آلترناتیوهای بورژوایی» مبارزه کنیم باید مرحله کنونی انقلاب  را سوسیالیستی ارزیابی کنیم. در صورتی که ما بخواهیم با پیش آوردن مرحله ی سوسیالیستی انقلاب که به آینده تعلق دارد، با این آلترناتیوهای بورژوایی (انگار که آنها اکنون در حال تحقق بخشیدن به انقلاب دموکراتیک نوین هستند!) مبارزه کنیم، بجای آنکه آنها را خلع سلاح کنیم، خود را خلع سلاح و منفرد در میان خلق خواهیم کرد. 
بطور کلی، این مبارزه با آلترناتیوهای بورژوایی نیست که مرحله انقلاب را تعیین میکند، بلکه تضادهایی که در هر مرحله از انقلاب باید حل و فصل گردد، ماهیت آن مرحله از انقلاب را تعیین  و دوستان و دشمنان را مشخص میکند. آلترناتیو طبقه کارگراساسا در مقابل دشمنان اصلی که حاکمان کنونی هستند و نظام اقتصاد و سیاسی موجود طرح میشود نه لزوما در مقابل آلترناتیوهای موجود که بخشی از آنها خود با نظام کنونی در تضادند؛ و بر مبنای همین طرح شدن در مقابل نظام موجود و کیفیت متفاوتش، با دیگر آلترناتیوها در تضاد و مبارزه قرار میگیرد. مبارزه با این گونه آلترناتیوهای بورژوایی ملی و وابسته  که آنها نیز در تقابل با نظام موجود طرح میشوند، بر مبنای تضادهای هر مرحله و البته با توجه به اینکه راه حلهای طبقات برای هر مرحله با توجه به چشم اندازهای نهایی آنها صورت خواهد گرفت، انجام خواهد شد. طبقه کارگر از منظر طبقه ای که هدف نهایی وی جامعه کمونیستی است به  مرحله دموکراتیک انقلاب نگاه میکند و لذا راه حل جمهوری دموکراتیک خلق وی برای تضادهایی مرحله دموکراتیک، از منظر طبقه ای که چشم انداز و برنامه حداکثرش سوسیالیستی و کمونیستی است، صورت خواهد گرفت و انقلاب بعدی را در خود بگونه ای غیر عمده خواهد داشت. نیروهایی بورژوازی ملی از منظر لیبرالها میخواهند مسائل انقلاب دموکراتیک را حل کنند و بنابراین آنها از چشم انداز نظام سرمایه داری و دیکتاتوری بورژوایی به انقلاب دموکراتیک مینگرند و به این ترتیب بین این آلترناتیوها تقابلها و مبارزات شکل میگیرند. اینکه افق نهایی ما باید انقلاب سوسیالیستی باشد، وظایف کنونی انقلاب دموکراتیک را تحت الشعاع خود قرار نداده و نباید قرار دهد. اینها دو مرحله مجزا و مکمل یکدیگرند و باید به هر کدام به فراخور آن توجه گردد. در عین حال مبارزه با آلترناتیوهای بورژوایی از یکسو و در هر مرحله باید بطور عمده پیرامون همان تضادهایی بگردد که در آن مرحله عمده هستند و از دیگر سو و بطور غیر عمده بر مبنای اهداف نهایی که اکنون و در آن مرحله عمده نیستند.(4)
و در نهایت قافیه همیشگی آواکیانیست ها بوسیله نویسنده  مقاله تکرار میشود:
«طرح آلترناتیو سوسیالیستی متکی بر پیشرفته ترین تئوری‌های کمونیستی (که امروزه در سنتز نوین کمونیسم فشرده شده) بهترین طریق برای مقابله با نیروهای بورژوایی در میان مردم و جنبش‌های توده ای است. تنها با پافشاری بر این تئوری و جمع بندی های علمی - انتقادی آن از رابطه جنبش کمونیستی با مبارزات زنان است که می توان افق و چشم انداز نوینی در مقابل جنبش زنان و کل جامعه قرار داد و مسیر پیروزی را هموار کرد.
میبینم که جناب بهرنگ به یاری آواکیان دنبال انقلاب سوسیالیستی خویش است و نگذاشته جای وحدت کمونیستی ترتسکسیست و حکمت ایضا ترتسکیست خالی باشد!
مبارزه دموکراتیک و مبارزه سوسیالیستی
در شرایط مشخص ایران و با وجود حکومت استبدادی مذهبی کنونی، مسئله جدایی دین از دولت یکی از مسائل  محوری در چارچوب کنونی مبارزه مردم و از جمله مبارزه زنان است. گرچه حل آن به تنهایی و بدون انتقال به جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه کارگر، تمامی وجوه انقلاب دموکراتیک ایران را حل وفصل نخواهد کرد. زیرا در صورتی که گزینه های بورژوایی ملی و بورژوازی کمپرادور سلطنت طلب بر قرار گردد، در حالی که ممکن است مسئله جدایی دین از دولت تا حدودی حل شود و بسیاری مسائل و تضادهای ویژه حکومت استبدادی مذهبی از بین برود، اما مسائل انقلاب دموکراتیک ایران حل و فصل نخواهد شد.
 مسئله رفع ستم بر زن و بدست آوردن آزادی زنان یکی از مسائل دموکراتیک انقلاب کنونی ایران است و از کل مسائل دموکراتیک انقلاب جدایی ناپذیر است. در صورتی که حکومت استبدادی دینی کنونی با گزینه های دیگری همچون گزینه های بورژوازی ملی یا بورژوازی کمپرادور سلطنت طلب جابجا گردد، در حالی که ممکن است بخشی از تضاد های جنبش زنان با حکومت با از بین رفتن  حکومت استبدادی دینی و وحدت دین و دولت از بین برود، اما بسیاری مسائل و تضادهای آنها که هنوز در چارچوب انقلاب دموکراتیک است پابرجا خواهند ماند. بخشی از اینها وجوه ضد فئودالی (وهنوز ضد تسلط دین اما نه در اشکال کنونی بلکه بطور جانبی و ضد نظام های گذشته عشیره ای، قبیله ای و ...) و نیز تا حدودی ضد بورژوایی(بورژوازی بوروکرات- کمپرادور و مسائلی و ستم هایی بر زنان که امپریالیسم موجب آن است) دارند. وجود این خواستها و مبارزه برای حل و فصل آنها هنوز جنبه  دموکراتیک - بورژوایی و نه سوسیالیستی دارد و در عین ابعاد ناکافی بودن شعار جدایی دین از دولت را نشان میدهد.
از سوی دیگر، در شرایط مشخص ایران، انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی دو وجه مسئله ای واحد، یعنی حل و فصل تضادهایی هستند که موجد آنها حکومتهای ارتجاعی داخلی و نیز امپریالیستها هستند. این دو وجه هم جدایی پذیر و هر کدام دارای مشخصه های خاص خود و مراحل مورد نیاز خود هستند و نباید آنها را درهم کرد، و هم جدایی ناپذیر یعنی وابسته به یکدیگر، متداخل و نافذ در یکدیگرند وهر کدام به دیگری خدمت میکنند و از این رو باید به هر دو توجه داشت.
به این ترتیب این انقلاب در حالی که بطور عمده انقلاب دموکراتیک خواهد بود، اما بطور غیر عمده متوجه هدفهای سوسیالیستی نیز خواهد بود و با برقراری جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه کارگر و ملی کردن تمامی سرمایه های بزرگ وابسته به بورژوازی بوروکرات- کمپرادورهای مذهبی و غیر مذهبی و در اختیار دولت کارگران و طبقات خلقی قرار گرفتن آنها و همچنین برخی رفرمهای نیمه سوسیالیستی و یا تمام سوسیالیستی در زمینه هایی(و از جمله مسائل زنان) که از نظر تئوریک - سیاسی درست ارزیابی شده و در عین حال امکان عملی شدن آنها وجود دارد و در نتایج خود به وحدت خلق آسیب نزده و آنرا خدشه دار نکند، آنها را جامه عمل خواهد پوشاند.
 در حال حاضر ما در مرحله انقلاب دموکراتیک بسر میبریم. جهت عمده خواستهای ما در این مرحله خواستها و برنامه دموکراتیک و ضد امپریالیستی است. آنچه در جبهه متحد خلق باید باشد یعنی اتحاد کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی، در جنبش آزادیخواهانه زنان نیز باید باشد یا از آن تبعیت شود. یعنی سازمان های زنان از نقطه نظر طبقه کارگر، میتواند اتحاد زنان طبقه کارگر، دهقان، خرده بورژوا و بورژوازی ملی باشد. در عین حال تلاش شود که رهبری آن به وسیله زنان مبارز کمونیست وابسته به  طبقه کارگر بدست آید و مبارزه زنان کمونیست درون آن با دیگر جریانهای طبقاتی حفظ شده و ادامه یابد. خواستهای آن نیز باید بطور عمده تجلی خاص خواستهای دموکراتیک این مرحله از انقلاب باشد.
 اما همانگونه که در انقلاب دموکراتیک، جهت غیر عمده خواستهای سوسیالیستی است و در حد و حدود مشخصی برای آنها مبارزه صورت خواهد گرفت(با سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور و امپریالیستها، با زمینداری بزرگ و به نفع دهقانان و کشاورزان بی زمین، کم زمین و یا طیف خرده مالکین) به همانگونه در سازمان های زنان نیز جهت غیر عمده، مبارزه در راه سوسیالیسم خواهد بود؛ یعنی تنها نظامی که میتواند به خواسته های  آزادی زنان بطور واقعی جامه عمل پوشاند و با دادن امتیازات ویژه به آنها و پشتیبانی بیشتر از آنها به عمل آوردن در مقابل مردان، ستم  به آنها را در کوچکترین، نامحسوس ترین و پنهان ترین اشکال آن رفع کند.
به این ترتیب خواه در جنبش دموکراتیک عمومی و خواه در جنبش خاص زنان، مبارزه در راه سوسیالیسم، در کنار وجه عمده مبارزه در راه انقلاب دموکراتیک وجود خواهد داشت. رهبری طبقه کارگر بوسیله حزب کمونیست بر جنبش عمومی و رهبری رادیکال ترین رهبران زن وابسته به طبقه کارگر بر جنبش زنان، ضامن پیگیری مبارزه در هم در جنبش عمومی و هم در جنبش خاص زنان برای سوسیالیسم خواهد بود.
هرمز دامان
نیمه دوم اسفند 96  
یادداشتها
1-    وی مینویسد:«از زاویه فوق، مهم است که مردم به‌ ویژه زنان هشیاری شان را نسبت به این قبیل ترفندها بالا برند تا بتوانند مبارزه برای رهایی خود را تا به آخر پیش ببرند. زیرا هر گونه توقف در ایستگاه‌های بین راه به معنای ادامه ستم و سرکوب زنان چه بسا به اشکال شنیع تر است.» این عبارت ما را به یاد نظر انگلس در مورد «توقف در ایستگاههای بین راه» در مقاله ای که علیه بلانکیستها مینویسد میاندازد.عبارتی که لنین نیز در تقابل با آنارشیستها همواره به آن رجوع میکند. ظاهر بهرنگ با هر توقفی در ایستگاههای بین راه موافق نیست و نظر آنارشیستها را تبلیغ میکند. اما مسئله تداوم راه بسوی هدف و پیگیری هدف یک چیز است و مسئله تنفس در ایستگاههای بین راه و استفاده از فضای تنفس برای تجدید قوا چیزی دیگر!
2-   بهرنگ مینویسد:«بر همین راستا جناح هایی از اصلاح طلبان حکومتی تمایل دارند یا حداقل وانمود می کنند که از طریق "حل" مسئله حجاب رفرمی در حکومت به وجود آورند. اینکه آنان تا چه حد واقعاً خواستار این امر هستند یا نه را باید به آینده واگذار کرد که به چگونگی پیشرفت مبارزات مردم و مشخصاً پیشرفت مبارزات زنان ربط دارد.» همانگونه که اشاره کردیم این در مورد اصلاح طلبان و جریان کارگزاران از سال 76 به بعد صادق بوده است. حتی از همان زمان آنها میگفتند که در ترکیه هر زن مسلمان،  دینداری واقعی و تمام عیار است و حجابش را هم دارد و هر کس هم که مسلمان نیست بی حجاب است. و میافزودند که  بسیاری از زنان در ترکیه و دیگر کشورهای اسلامی حجاب ندارند، اما دین دارتر از زنان ایران هستند. و نهایتا معتقد بودند که حجاب اجباری موجب میشود که دینداران نیز بی دین شوند.
3-   مورد ترکیه که به عنوان مثال آورده میشود از همین موارد است. البته در ایران حکومت مدت چهل سال است این برنامه ها را اجرا کرده و باصطلاح در این موارد دیگر آب از سر مردم گذشته است و حال وضع برعکس شده و جنبش مردم و در این مورد ویژه جنبش زنان در حال برآمده شدن و مبارزه است. در حالیکه در ترکیه تازه حکومت آغاز به این تهاجمات کرده است. اینکه آیا در ایران مبارزه پیش خواهد رفت و یا در ترکیه و یا در هر دو و یا اینکه هر دو شکست خواهند خورد، تماما بستگی دارد به اوضاع جنبش و نیروی آن در هر دو کشور و نیز تاثیرات متقابل آنها بر یکدیگر و نیز اوضاع عمومی جنبش و وضع بین المللی.
4-   با چنین دیدگاهی میتوان نتیجه گرفت که  طبقه کارگر از همان آغاز پدید آمدن خود در ایران باید به انقلاب سوسیالیستی دست میزد، زیرا میباید آلترناتیو خود را در مقابل آلترناتیوهای بورژوایی دیگر طرح میکرد و نه در مقابل نظام حاکم. و یا اساسا در تمامی کشورهای زیر سلطه و از جمله چین اشتباه شد که مرحله نخست انقلاب دموکراتیک قرار داده شد؛ زیرا آنها میباید آلترناتیو خود را مقابل آلترناتیوهای بورژوایی موجود در جنبش طرح میکردند و نه در مقابل دشمنان اصلی و نظام بوروکرات - کمپرادور حاکم.