۱۳۹۷ اردیبهشت ۷, جمعه

به مناسبت روز جهانی کارگر


به مناسبت روز جهانی کارگر

روز نخست ماه مه روز جهانی کارگر است. روزی برای بزرگداشت مبارزه بزرگ کارگران شیکاگو؛ و روزی برای همبستگی و مبارزه تمامی کارگران جهان و به امید و برای برداشتن گامی بسوی آینده. آینده ی سوسیالیستی و کمونیستی.  کمونیسم یعنی نظامی که در آن استثمار انسان از انسان وجود نداشته و برابری و آزادی حرف نخست و حاکم باشد؛ نظامی که در آن برابری و آزادی برای تمامی انسانها، برای فرد فرد انسانها وجود داشته باشد و هیچ فردی در جهان زیر ستم نباشد. هر فرد بخشی از جمع و هر جمع بخشی از هر فرد باشد.
 طبقه کارگر ایران بخشی از طبقه کارگر جهانی است و تلاشهای آگاهان و پیشروان صادق و وارسته این طبقه طی صدسال که از پدید آمدنش میگذرد، تماما در خدمت به آرمان سوسیالیسم و کمونیسم بوده است...

سال گذشته را میتوان سالی نامید که در آن کارگران ایران برای نخستین بار پس از سالهای 76 بیشترین حضور را در جنبش عمومی دموکراتیک خلق ایران داشتند و با اعتراضات و اعتصابات خود وجه کارگری بیشتری به این جنبش بخشیدند و رنگ کارگری بیشتری برآن زدند. جنبش بزرگ و با شکوه دی ماه 96 که تمامی ایران را لرزاند و اشکالی ابتدایی از آینده  تکامل جنبش جاری را نشان همگان داد، نیز در اساس به نیروهای کارگری و توده های زحمتکش جوان و بیکار شهر و روستا و خانواده های کارگری و دهقانی متکی بود. وجود گسترده تر و قوی تر طبقه کارگر در این جنبش ها درعین حال امکانات معین این طبقه را برای در رهبری قرار گرفتن در آن بیشتر نشان داد. کافی است مقایسه ای میان کمیت تعداد شرکت کننده در اعتصابات و اعتراضات کارگری و نیروی پنهان در این اعتصابات و اعتراضات و همچنین جنبش دی ماه، با دیگر جنبشهای جاری بعمل آید تا این امر هر چه بیشتر آشکار گردد؛ و این تازه در شرایطی است که تمامی طبقه کارگر در این مبارزات شرکت نداشته و بخش بزرگ و اصلی کارخانه ها و کارخانجات صنعتی و موسسسات تجاری و خدماتی بویژه کارگران نفت در جنبش مذکور خواه اعتصابی و اعتراضی خواه جنبش عمومی دی ماه حضوری و یا حداقل حضور محسوسی نداشتند.
 فشار طاقت فرسای بحران اقتصادی و شرایط خاصی که ایجاد کرده است یعنی بسته شدن کارخانجات، اخراج کارگران بوسیله سرمایه داران و بیکار شدن عده هر چه بیشتری از کارگران شاغل، پرداخت نکردن دستمزدها و به عقب افتادن مداوم آنها، قراردادهای سفیدی که کارگران را مجبور به امضای آنها میکنند، نبود توازن میان حداقل هزینه های زندگی و حداقل دستمزد و نیز تورم مداوم که همین دستمزد ناکافی( که تقریبا یک چهارم حداقل دستمزدی که باید در نظر گرفته شود، در نظر گرفته شده) برای حداقل نیازهای زندگی را نیز به سرعت به مقداری کمتر از ارزش واقعی آن میراند (یک چهارم خط فقر میشود یک ششم و بعد یک هشتم خط فقر) و نتیجه همه ی اینها قرار گرفتن طبقه کارگر ایران در بی چیزی و فقری بیشتر و سفره ای خالی تر، اینهاست مسائلی که در حال حاضر محرک اصلی بخشهایی از طبقه کارگر برای اعتراض، اعتصاب، تظاهراتها و متینگ های خیابانی بوده و هست.
پیگیری خواستهای صنفی و اقتصادی بوسیله کارگران به اعتراض، اعتصاب و تظاهراتهای خیابانی  انجامید و می انجامد. کارگران به این دلیل که میبینند  سرمایه دار و مدیر عامل محلی به کارگران نمیگذارد و پشیزی ارزش برای خواستهای آنها قائل نیست (و این در شرایط نبود سازمانهای  صنفی و سیاسی طبقه کارگر امری عادی است) کار را به اعتراضات خیابانی و متینگهای عمومی و تظاهرات در خیابانها میکشانند. آنان میخواهند مردم را نسبت به خواستهای برحق خود آگاه کنند و به پشتیبانی خود بکشانند و مسئولان نیز حرف آنها را بفهمند و به آنها در مجبور کردن کارفرمای منفرد آنان در دادن حق و حقوق آنها کمک کنند.
اما حکومت اسلامی که حکومت مشتی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور آخوند و مکلای فاسد و دزد با رنگ و لعابی دینی و مذهبی است با شدت هر چه بیشتری با این اعتراضات برخورد میکند. آنها را به شدیدترین اشکال خود و با استفاده از نیروهای سپاه، بسیج و نیروهای انتظامی سرکوب میکند، پیشروترین  کارگران را دستگیر میکند و به گوشه ی شکنجه گاهها و زندانها میفرستد و هر گونه تلاش کارگران را برای ایجاد تشکل های مستقل صنفی به اشکال مختلف به شکست میکشاند.
میگوییم سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و منظور ما سرمایه دارانی است که شریانهای اصلی اقتصاد را در انحصار خود داشته و سود بری شان از داد و ستد نابرابر تولیدی، تجاری، بانکی با انحصارات بزرگ امپریالیستی کشورهایی مانند آمریکا، انگلستان، ژاپن، آلمان، فرانسه و روسیه  و غیره است؛ که اکنون با توجه به شدت گرفتن تضادها بین حکومت اسلامی و امپریالیستها و تحریم حکومت اسلامی بوسیله آنها، نه مستقیما از طریق خود این امپریالیستها، بلکه  بوسیله واسطه های آنها مانند چین و هند و کره جنوبی و غیره صورت میگیرد. این سرمایه داران نه تنها اقتصاد را در کنترل خود دارند بلکه تمامی دولت و دستگاه فرهنگی کشور را نیز در انحصار و اختیار خود داشته و بوسیله این ارگانهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تسلط خود را به تمامی کارگران و زحمتکشان  و تمامی توده های زیر ستم تمامی طبقات مردمی اعمال میکنند .
به این ترتیب کارگران خود را نه تنها در مقابل سرمایه دار صاحب کارخانه خود، بلکه در مقابل دولت سرمایه داران متحجر و نیروها و ارگانهای نظامی و قضایی حکومت اسلامی نیز میبیند. ارگانهایی که وظیفه شان سرکوب اعتراضات کارگران است.
آنچه  که غریب است این است که کارگران یک کارخانه خواستار مقابله با کارفرمای منفرد خود بوده اند ونه با دولت و نیروهای نظامی و دستگاه قضایی اش، اما یک دفعه پای نیروهای نظامی و قضایی به میان می آید و کارگران خود را در مقابل اینان می یابند. نکته این است که آن سرمایه دارمنفردی که کارگران یک کارخانه با آن طرف بودند، تنها در اداره امور اقتصادی کارخانه خود منفرد است، اما او به همراه طبقه سرمایه دار دارای تشکیلاتی وسیع و قدر قدرت به نام دولت است که به عالی ترین و شکیل ترین صورت سازمان یافته و پیشرفته ترین دستگاهها و سلاحها را دارد. وظیفه این دولت (و در ایران نه تنها بخش اجرایی دولت، بلکه تمامی ارگانهای حکومتی که همه روی هم دولت طبقه یا طبقات حاکم را تشکیل میدهند) صرفا رتق و فتق امور جاری کشور نیست، بلکه اساسا برای حفاظت از منافع طبقه سرمایه دار بوروکرات - کمپرادور حاکم و سرکوب هر  اعتصاب و حرکت و جنبشی است که این منافع را تهدید کند. در واقع حل وفصل مسائل و امور جاری در کشور هم  بر اساس همین مسئله اساسی و کلیدی صورت میگیرد. اینجا کارگران متوجه میشوند که آنچه را که طبقه سرمایه دار به کارگران اجازه نمیدهد داشته باشند، یعنی تشکلات صنفی و سیاسی خود، خود این طبقه سرمایه دار عالی ترین اشکال آنرا دارد و به عالی ترین اشکال هم از آن برای سرکوب هر مبارزه کارگران استفاده میکند.
در نتیجه این وضعیت کارگران پی میبرند که نمیتوانند صرفا با نیروی صرف کارگران یک کارخانه در مقابل سرمایه دار منفرد خود قرار گیرند؛ زیرا در این مبارزه، دولت سرمایه داران بسرعت به کمک آن سرمایه دار منفرد و بسراغ کارگران آن کارخانه آمده و زیر نامهای مختلف به سرکوب مبارزات کارگران دست میزند. آنها بروشنی در میابند تا بشکل یک طبقه متحد نشوند و تشکلات صنفی خود را بوجود نیاورند، نمیتوانند مبارزه خود را پیش برند و مقابل یک دولت و نیروهای سرکوب نظامی و قضایی قرار گرفته و پیروز شوند.
ایجاد تشکلات صنفی ای همچون سندیکا و اتحادیه  در ابعاد وسیع نیز گرچه در این نظام و حکومت متحجر غیرممکن است، با این همه چنانچه بوسیله سیلی سنگین از مبارزات کارگران بوجود آیند - و البته بوجود آمدنشان غنیمتی برای کارگران است - باز هم نمیتوانند مشکلات طبقه کارگر را حل کنند. چرا که این تشکلات در بهترین شرایط میتوانند صرفا وضع طبقه کارگر را درهمین نظام موجودی که ماهیتا به نفع سرمایه داران متحجر وابسته به امپریالیسم است، بهبود بخشند.
 به این ترتیب دایره ای نسبتا بسته ایجاد میشود. کارگران تحت فشار قرار میگیرند و در بهترین حالت و با اعتراضات خود وضع را تا حدودی بر میگردانند و شرایط اقتصادی نسبتا مساعدی برای خود درست میکنند. اما این امر هیچ تضمینی ندارد. از یک سو هر بار با یک بحران و رکود اقتصادی وضع کارگران به هم میریزد و سرمایه داران آنها را از کارخانه ها بیرون میریزند و در بیکاری و فقر و بدیختی قرار میدهند و  از سوی دیگر کارگران در بهترین حالت مجبورند در نظامی زندگی کنند که برای سرمایه داران، آقایی و بهترین شرایط زندگی و برای کارگران بدترین شرایط یعنی بندگی و  استثمار شدن را بوسیله سرمایه داران در بر دارد. به عبارت دیگر در نظامی که استثمار انسان از انسان وجه اساسی آن است. کارگران برای اینکه به این استثمار پایان دهند، نه تنها صرفا برای بهبود موقعیت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی خود در این نظام و برای ایجاد شرایط و موقعیت بهتر برای پیشبرد مبارزه، بلکه باید برای سرنگونی این نظام و برقراری نظامی سوسیالیستی و کمونیستی مبارزه کند.
برای اینکه کارگران بتوانند به این اندیشه و آرمان بزرگ جامه عمل پوشانند، باید نخست خود به عنوان یک طبقه و در یک حزب سیاسی یعنی حزب کمونیست متحد شوند و سپس تمامی  قشرهای زحمتکش شهری و روستایی، نیمه پرولتارها، دهقانان و کشاورزان و خرده بورژوازی را که در این نظام همچون طبقه کارگر زیر استثمار و ستم هستند، پیرامون خود متحد کنند. بدون انجام این وظایف، طبقه کارگر به تنهایی و صرفا با اتکاء به نیروی خود نمیتواند نظام کنونی را ساقط کرده و نظام دموکراتیک و سوسیالیستی ایجاد نماید.
از سوی دیگرهمانگونه که میبینیم امپریالیستها دندانهایشان را تیز کرده اند و آماده حمله به تمامی نقاطی هستند که جنبشی مردمی پا میگیرد. همانگونه که دیدیم آنها به لیبی و سوریه حمله کردند. مردم لیبی را که انقلابی برای بهبود وضعیت خود سامان دادند در وضعیت اسفناکی قرار دادند و مردم سوریه را که با تمامی وجود علیه حکومت بشار اسد انقلاب کرده بودند با پاره پاره کردن و ایجاد وضعیتی در کشور که هر قسمت آن ساز جداگانه ای زند و نیز تداوم جنگ، به سویی کشاندند که اکنون شاهد آن هستیم. وضع برای مردم تونس و مصر نیز با تفاوتهایی همین گونه است و امپریالیستها اجازه ندادند که این انقلابات منطبق با میل مردم این کشورهای سیر کند و آنها را در پیچ و خم حکومتهایی که در نهایت خودشان پشت جابجایشان بودند، گرفتار و منکوب کردند. یکی از علل اساسی این که این دو کشور وضعیتی مانند لیبی و سوریه نیافتند این است که اینها  زیر سیطره  بلوک غرب بودند، در حالیکه لیبی و سوریه زیر سیطره امپریالیسم روسیه قرار داشتند و تلاش امپریالیستهای غربی نه تنها این بود که انقلاب ملتهای لیبی و سوریه را به شکست کشانند، بلکه در عین حال این بود که در رقابت با روسیه مناطق بیشتری را از چنگ امپریالیسم روس درآورند.
 به این ترتیب طبقه کارگر ایران برای ایجاد نظامی مستقل، دموکراتیک، سوسیالیستی و کمونیستی تنها با ارتجاع متحجر کشور خود روبرو نیست، بلکه با کل امپریالیسم جهانی بویژه امپریالیسم امریکا و اروپای غربی و ژاپن روبروست که ایران را ملک طلق خود میدانند و مایلند طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستا را هر چه بیشتر استثمار کرده و در عین حال مردم این کشور را صرفا به صدور یک ماده معدنی یعنی نفت وادار کرده و از هرگونه خلاقیت تولیدی آنها و ایجاد کشوری مستقل، متکی به خود و آباد که در آن استثمار انسان از انسان وجود نداشته باشد و کارگران ارباب خود باشند و آزاد و برابر در کنار یکدیگر زندگی کنند، جلوگیری نمایند.
این ها اموری است که وظایف طبقه کارگر را در ایران و نه تنها در ایران بلکه در هر کشور زیر سلطه( و نیز در تمامی کشورهای سرمایه داری اصلی)، سنگین، سخت و مشکل میکند. این وظایف نشان میدهد که چقدر ساز و کار طبقه کارگر بویژه در ایران که ما اکنون در باره آن صحیت میکنیم، در قیاس با وظایفی که بدوشش است، بدوی و عقب مانده است. برای همین است که باید گام به گام به پیش رفت و کوه مشکلات را به تدریج از پیش پای برداشت.
با توجه به وضعیت کنونی در ایران یعنی امکان تداوم بحران اقتصادی کنونی، احتمال خروج امپریالیسم آمریکا از برجام و شدت یافتن تحریم ها، دورنمای وضع زندگی طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان و طبقات زیر ستم در سال آینده بدتر خواهد بود و به فلاکت بیشتری خواهند افتاد.این یک سوی قضیه است.
 و اما سوی دوم قضیه این است که سال نود وشش یک سال پربار نه تنها از نقطه نظر مبارزات طبقه کارگر، بلکه از نظر مبارزات  تمامی ملتهای زیر ستم، زنان، دانشجویان، جوانان، اقشار و گروههای مذهبی که زیر ظلم هستند و تمامی توده های زحمتکش بود. سالی که حکومت اسلامی آخوندها و مکلاهای متحجر سرمایه دار و مال خوار در آن به لرزه در آمد و بخش هایی از حکومتگران بنا به گفته برخی از مسئولین همین نظام، مال و اموال را برداشته و به بیرون کشور گریختند. این امر نوید میدهد که سال 97 از نظر مبارزات طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان، ملیتها، مذاهب زیر ستم، زنان، دانشجویان و جوانان  سالی پر خروش تر و پربارتر باشد و تمامی اتفاقات و حوادث شتاب بیشتری گیرند و گاه آنچه همچون گره ای کور و بازنشدنی جلوه میکند، طی سالها و دهه ها راکد میماند و حل و فصل نمیشود، طی چند ماه، گاه چند هفته و گاه حتی چند روز باز شود و با شتابی حیرت انگیز حل و فصل گردد.
 تمامی کارگران پیشرو باید دست به دست یکدیگر دهند و گام به گام رو بجلو مسائل را حل کنند: از ایجاد تشکلات صنفی ای مانند سندیکا و اتحادیه گرفته تا تشکلات سیاسی یعنی حزب کمونیست. از تشکیل حزب تا تشکیل جبهه متحد تمامی طبقات خلقی به رهبری طبقه کارگر و ایجاد ارتش کارگران و دهقانان و زحمتکشان مسلح و از آن بسوی کسب قدرت سیاسی و برقراری یک حکومت دموکراتیک و سوسیالیستی. هر کدام از این گامها لزوما نباید تمام شود تا گام بعدی آغاز گردد و ضمنا ممکن است از نظمی که ما به آنها دادیم به گونه ای تام و تمام پیروی نکند. 
بدون تردید سال جاری بیشتر از آن طبقه کارگر ایران خواهد بود. برای کارگران روز اول ماه  مه که روز همبستگی کارگران است میتواند روزی مهم در مبارزات سال جاری باشد.  

سرنگون باد حکومت متحجر اسلامی کنونی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک مردمی
زنده باد کمونیسم
جمعی از مائوئیستهای ایران 
8 اریبهشت 1397    

۱۳۹۷ اردیبهشت ۱, شنبه

ملی گرایان شرق باور مذهبی و هوارهای ترتسکیستی علیه چپ انقلابی ضد امپریالیست(3)


ملی گرایان شرق باور مذهبی و هوارهای ترتسکیستی علیه چپ انقلابی ضد امپریالیست(3)

شرق باوران مذهبی و مسائل طبقه کارگر
شهابی اینک به مسئله  روش جریان جریان مذهب گرای شرق باور به طبقه کارگر میپردازد و مینویسد:
« مشکل شان در مناسبات تولیدی٬ انتظارات و توقعات و پدیده هایی نبود که کاپیتالیسم با خود متولد کرده بود. توقعاتی چون حق و حقوق کارگر و زمان و ساعت و شرایط کار و زندگی طبقه کارگر و بی مسکنی و بی دارویی خانواده های محروم جامعه و وضع اسفبار زنان و کودکان در آلونک های حاشیه شهرهای بزرگ و بخش های محروم تر شهروندان٬ اساسا در دستگاه فکری آنها جایی نداشت.»
پیش از هر چیز باید گفت که توجه به مسائل طبقه کارگر و زحمتکشان در حدی که در این  بندها آورده شده، یعنی مسائل صرفا اقتصادی و رفاهی طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان و نه مسائل اساسی سیاسی بویژه کسب قدرت و برقراری یک جمهوری انقلابی دموکراتیک به رهبری طبقه کارگر، از گذشته تا بحال در کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی و اکنون در بخشی از کشورهای زیر سلطه نیز، مورد توجه بسیاری از سندیکاها و اتحادیه ای کارگری بوده و نام بردن از آنها چیز شق القمری نیست. حتی در حکومتهایی مانند مانند ترکیه و کره جنوبی و یا تونس و برزیل و غیره که در آنها بورژوازی بوروکرات- کمپرادور حاکم است، توجه به این مسائل از جانب اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری چیز عجیب وغریب نبوده و حکومتهای مزبور به آنها با نظر اغماض نگاه میکنند و سخت نمیگیرند. در ایران نیز چنانچه افرادی مانند شایگان و جلال آل احمد(1) به این مسائل توجه میکردند، آنها را به دائره چپ وارد نمیکرد.
در عین حال، این تماما قاطی کردن مسائل ودر عین حال رد گم کردن برای آرایش امپریالیسم و ارتجاع بورکرات- کمپرادور است. اینکه فردی که خود را چپ میداند از اپوزیسیونی که آنرا بورژوایی و قاعدتا مدافع سرمایه داری میداند توقع داشته باشد که بیاید و به مسائلی همچون« حق و حقوق کارگر و...»(و البته نه در حدود بالا) توجه کند نشان میدهد که یا از مرحله پرت است و یا فریبکار است. تازه، خود این حضرات ترتسکیست هم تنها در کلام و نوشتار به این مسائل صرفا اقتصادی توجه میکنند و گر نه طی مدت 30 سال اخیر کوچکترین اقدام عملی برای سازماندهی طبقه کارگر حتی برای خواستهای صرفا اقتصادی نکرده اند. آنها تنها اشک تمساح میریزند زیرا توجه شان به این مسائل از بالا و در عمل برای مخالفت با توجه به مسائلی است همچون امپریالیسم و قدرت سیاسی بورژوازی بوروکرات- کمپرادور و دیگر مرجعین متحد وی، آگاه کردن و سازمان دادن سیاسی طبقه کارگر برای تصرف قدرت که هدف اصلی مبارزه طبقاتی وی و برقراری جمهوری دموکراتیک و سوسیالیستی.
وی ادامه میدهد:
«مشکل شان نوع مالکیت٬ “ملیت”٬ “نژاد” و “مذهب” صاحب کار و صاحب کارخانه٬ و نوع محصوات تولیدی بود! ساعت کار٬ طول روز کار٬ میزان فراعت و حق استراحت و تفریح و مرخصی زایمان و حق اعتصاب و تشکل و .. در دستگاه نقادانه و “روشنفکرانه” آنها٬ نشان “بی هویتی“ و “غرب زدگی” بود و اساسا در دستگاه فکری شان جایی نداشت!»
بازهم ابتدایی ترین مسائل اقتصادی و خواستهای کارگران در این زمینه ردیف میشوند- و بسیار هم عامدانه- تا به قبای سلطنت طلبان بر نخورد. وظیفه ترتسکیست ها درون سلطنت طلبان و جمهوری خواهان هواخواه امپریالیسم در واقع نام بردن از همین تقاضاهای اقتصادی و نقش بخش کارگری این گروه ها را بازی کردن است.
تا آنجا که صحبت بر سر بورژوازی ملی و جریانهای خرده بورژوایی است، برای اینها بویژه «ملیت»(2) و«مالکیت» انحصاری صاحبکاران امپریالیست و بورژا- کمپرادورها مهم بود و  نمایندگان سیاسی این طبقات به برقراری حکومت های ملی(یا در واقع دیکتاتوری بورژوازی ملی) و ترقی و پیشرفت اقتصاد ملی بها میدادند( مانند حکومت دکتر مصدق و فاطمی) و علاقه ای به این که همچون شاه مزدور، نوکرجیره خوارامپریالیستها باشند، نداشتند و تمامی خواست اینان بگرد این مسئله میچرخید که «سرمایه» های« کوچک» ملی که «خودی» بودند، قدرت سیاسی را در دست داشته باشند.
 اما اینکه شهابی  این جریان را با عبارات زیر تحقیر میکند که«جنبش شان انعکاس احساس حقارت سرمایه کوچک “خودی” در مقابل تعرض سرمایه بزرگ “خارجی” بود. به قدرت رساندن آن سرمایه “ملی” و کوچک٬ همه فلسقه اقتصادی جنبش سیاسی و فرهنگی و دانشگاهی شان را شکل میداد» استدلالی است که  نه تنها امتیازی برای وی به همراه ندارد بلکه نشانگر ماهیت  نظرات وی است. زیرا وی در واقع پشتیبان آن تعرض سرمایه بزرگ«خارجی» یعنی امپریالیسم و مخالف سرمایه ملی و کوچک شده است.
بطورکلی مبارزه سیاسی طبقه کارگر و تلاش وی برای برقراری حکومت جمهوری دموکراتیک و سوسیالیستی ناگزیر برخورد این طبقه را به این سرمایه ها و در نتیجه برخورد و نبرد با امپریالیستها و بورژوازی بوروکرات - کمپرادور(و حتی همین بورژوازی ملی در صورتی که مانعی در راه این مبارزه بوجود آورد و یا خود به صف آنها بپیوندد و در مقابل طبقه کارگر و زحمتکشان قرار گیرد) که  قدرت سیاسی را در دست دارند، ایجاد میکند. کسی که بین سرمایه بزرگ و سرمایه کوچک فرق نمیگذارد و سرمایه ملی کوچک و متوسط را نیز درست به اندازه سرمایه بزرگ (خارجی و داخلی) زیر ضرب میگیرد، چنانچه در خدمت به طبقه کارگر راست و صادق باشد، در صف «چپ رو»های این طبقه که نمودی از تحرکات خرده بورژوایی در صف طبقه کارگر است قرار میگیرد، و در صورتی که مانند ترتسکیستها از صداقت و درستی بویی نبرده باشد، نه تنها در صف طبقه کارگر قرار نمیگیرد، بلکه برعکس در صف امپریالیسم و سرمایه بزرگ قرار میگیرد؛ زیرا به جای اینکه آگاهانه لبه تیز و اصلی انتقادش متوجه آن سرمایه بزرگ و امپریالیسم باشد، متوجه سرمایه کوچک ملی و تحقیر آن شده است.
اما «احساس حقارت» برای اینکه شخص یا نیرو را از شرایطی که موجب آن احساس گشته است رهایی بخشد(اگر براستی  حقیقتا شایسته آن نباشد و یا خود، خویشتن را شایسته آن حقیر شمردن نداند و به آن تمکین نکند و در خود استعدادها و نیروهایی بیابد که خلاف تحمیل این احساس بوی است) طبعا میتواند فرد و یا نیرو را به مبارزه علیه نیروها و شرایطی بر انگیزد که این احساس را در وی ایجاد و یا بوی تحمیل کرده اند. و این هم عجیب نبوده و نیست که بورژوازی کوچک و متوسط  ملی ایران علیه ستمی که به وی روا میشود و «احساس حقارتی» که از آن رنج میبرد، گاه و بیگاه به مبارزه بر خیزد و افراد بسیاری از آن در راه اعتقادات و منافعشان جان بازند.(3)
شهابی ادامه میدهد:
«در این سنت و گرایش سیاسی اگر از “فقر و بدبختی” گفته میشد و در باره آن مقالات و تحقیقات “آکادمیکی” صورت میگرفت٬ همه و همه دستمایه نشان دادن انگشت اتهام٬ نه به سمت مناسباتی که این فقر و بدختی را بازتولید میکند٬ نه به سمت طبقه ای که نماینده اش در حاکمیت است٬ خواه در شکل پادشاهی یا جمهوری٬ مذهبی یا غیرمذهبی٬ مکلا یا معمم٬ که انگشت اتهام به سمت عامل “خارجی” و بیرون از مناسبات تولیدی و بیرون از مناسبات طبقاتی در جامعه بود! در دستگاه فکری شان٬ متهم حکومتی نبود که این مناسبات را حفط میکرد و میکند٬ که “وارداتی” بودن صنایع و مناسبات سیاسی قدرت در ایران با “بیگانگان” و با “غربی” ها٬ بود!
اینجا نیز ظاهر ادامه همان«توهماتی» را می بینیم که در بالا به آن ها اشاره شد. یعنی از جریان هایی که آنها را مدافع مناسبات ارتجاعی تولید کوچک میدانند، توقع دارند که بیایند و انگشت اتهام بسوی مناسبات تولیدی بگیرند که این فقر و بدبختی را بازتولید میکرد و البته ادامه چنین پرسشهایی این است که چرا «مرتجعین طرفدار تولید کوچک» در پی برقراری جمهوری سوسیالیستی نیستند!؟
 البته برخلاف تصور این ترتسکیست ، این جریانها(4) مخالف مناسبات تولیدی حاکم بودند و اتفاقا عمدتا همان طبقه ای را زیر ضرب انتقاد میگرفتند که حاکم بود،یعنی بورژوازی بوروکرات - کمپرادور و اینکه کدام نیروهای «خارجی » پشتیبان تسلط این طبقه هستند.(5)اما این انتقاد نه از موضع طبقه کارگر و برای برقراری مناسبات دموکراتیک و سوسیالیستی، بلکه از موضع طبقات خرده بورژوا و بورژوا صورت میگرفت.  این هم روشن است که جریانهای مزبور نماد لایه های مدرن این طبقات نبودند، بلکه نماینده ی لایه هایی از این طبقات بودند که سنتی بوده و مذهب اسلام و شیعه ارکان اساسی جهان بینی آنها به شمار میرفت و به این دلیل تقابل های فرهنگی اینان(و نه لزوما هر تقابل اقتصادی و یا سیاسی شان و برنامه هاشان در این موارد) از یک موضع ارتجاعی صورت میگرفت.(6)
در ضمن این عامل «بیگانه» و «غربی» یعنی امپریالیسم، را نمیتوان درون کلیتی به نام سرمایه داران حاکم محو کرد به گونه ای که نامی از آن باقی نماند.  زیرا امپریالیسم (یا سرمایه داری در عالی ترین مرحله اش) خود یک مناسبات بین المللی تولیدی، سیاسی و فرهنگی است و این امپریالیستها نقش اصلی را در رتق و فتق «مناسبات تولیدی» و «مناسبات سیاسی قدرت» نه تنها در کشورهای خود، بلکه در تمامی جهان و از جمله در تمامی کشورهای زیر سلطه داشته و دارند؛ و بدون مشخص کردن اشکال نفوذ و تسلط شان و همچنین جایگاه آنها درون مجموعه ی حاکم در هر کشور زیر سلطه، اساسا نمیتوان درک کرد که در یک کشور زیر سلطه باید با چه نیروهایی و چگونه مبارزه کرد. زمانی که این امپریالیسم از مشروطیت بدینسو و با روی کار آوردن رضا خان و پسرش نقش اصلی را در تغییر حکومت های ایران و طبقه حاکم بر مناسبات اقتصادی یعنی بورژوا - کمپرادورها و مالکین و اربابان بازی کرده است و این طبقات را در ساختار اقتصادی تقویت کرده و مناسبات اقتصادی را به نفع سودی بری سرمایه های خود در سطح جهانی سامان داده است، آنگاه حذف کردن آن زیر این نام که سخن گفتن از امپریالیسم صرفا سخن گفتن از نیرویی «بیگانه»، «خارجی» و «غربی» است، تحریف  نقش تعین کننده سیستم اقتصادی - سیاسی بین المللی کنونی و آرایش کردن چهره ی امپریالیستها( در اینجا غربی) است.
اما در مورد کسانی مانند آل احمد (که اشارات مقاله عمدتا به اوست و نه شایگان) نیز ما گمان نمیکنیم که اشارات وی صرفا متوجه عامل خارجی بود و انتقادی متوجه قدرت سیاسی حاکم بر ایران یعنی شاه و دسته مزدورانش نمیکرد. نگاهی گذرا به آثار وی نشان میدهد که انتقادات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به غرب زدگی جاری در جامعه، متوجه دستگاه شاه و حکومت و مناسبات اقتصادی – سیاسی  و فرهنگی حاکم بر جامعه است. گرچه این انتقادات نه  از دید یک مارکسیست بلکه از دیدگاه یک جریان خرده بورژواست که به مذهب شیعه و روحانیونی
همچون خمینی پناه میبرد و به سهم خود یکی از جاده صاف  کن های حکومت ارتجاعی کنونی میگردد.
بطور کلی، تاکیدهای پی در پی شهابی بروی مسائل صنفی و اقتصادی طبقه کارگر بیدلیل نیست. زیرا آنچه وی میخواهد این است که طبقه کارگر صرفا برای خواستهای اقتصادی مبارزه کند و هیچ کاری به کار اینکه  هویت آن طبقه ای که حاکم است، چیست و چه رابطه ای با «بیگانگان» و «غربی ها» دارد، نداشته نباشد.
وی سپس به سراغ بی توجهی جریان مزبور نسبت به مسائلی از گونه ی آزای احزاب و اعتصاب و... میرود:
« در این سنت٬ صحبت از حق و حقوق کارگر و زحمتکش و شهروندی که در مقابل تعرض همه جانبه سرمایه له میشود٬ صحبت از آزادی احزاب و اعتصاب و آزادی بی قید و شرط عقیده و بیان و … یا اساسا جایی نداشت یا در خدمت شکایت از “وابستگی” سرمایه و صنایع و با ترم های آن روزها “کمپرادوری” سرمایه و “خارجی” ٬ “آمریکایی” و “انگلیسی” بود! تعرض شان به یک نوع سرمایه و سرمایه داری بود که در آن “چهارچوب” بهرکشی میکرد.»
این نکاتی که شهابی به آنها اشاره میکند، یعنی« آزادی احزاب و اعتصاب و آزادی بی قید و شرط عقیده و بیان»  اولا حتی در کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی همچون گذشته رعایت نمیشود و در بیشتر این کشورها اکنون سرو دم آن زده شده و شیر بی یال و دم اشکم شده است (بیاد بیاوریم برخوردهای تاچر را با اعتصاب کارگران معدن در دهه ی نود که یکی از نمونه هاست)؛ دوما همان گونه که اشاره کردیم در بخشی از کشورهای زیر سلطه امپریالیسم مانند کره جنوبی، ترکیه، تونس و... مدتهاست اشکالی از این نوع آزادی ها( سر ودم بریده تر از کشورهای امپریالیستی) بوسیله بورژوازی بوروکرات- کمپرادور برسمیت شناخته شده است.
از سوی دیگر، اینها مسائلی است که جزء خواستهای سیاسی افراد و جریانهای  وابسته به بورژوازی ملی و یا خرده بورژوایی است و بیان آن از جانب کسی که خود را چپ میداند، نیز بدون قید نوع حکومت، در چارچوب همان اکونومیسمی (و در واقع در چارچوب نظرات همین خرده بورژوازی و بورژوازی)میگنجد که در بالا به آنها اشاره کردیم.
برای اینکه نشان دهیم که تیرهای شهابی نه تنها چوبی است، بلکه در تاریکی هم شلیک میشود، بد نیست برخی اشارات آل احمد را در این مورد بیاوریم :
 «نکته ی دیگری که در قلمرو امور سیاسی به چشم میخورد، تظاهری است که به دموکراسی غربی میکنیم. یعنی دموکراسی نمایی میکنیم. از خود دموکراسی غربی و شرایط و موجباتش خبری نیست. آزادی گفتار، آزادی ابراز عقیده، آزادی استفاده از وسایل تبلیغاتی که انحصار دولتی است، آزادی انتشار آرای مخالف با سلطه ی حکومت وقت، هیچ کدام نیست. ولی حکومت های ما دموکراسی نمایی را میکنند. و فقط برای بستن دهان این یا آن حریف سیاسی خارجی که باید وام بدهد. دیدیم که دموکراسی غربی متکی به احزاب است و احزاب تابع اقتصاد پیش افتاده اند. و گرنه بدل میشوند به دسته بندی های حزب، مانند ما اگر هم فرمایشی نباشد و چند روزه، یا اگر برای رسیدن به آب و علف درست نشده باشند، حتما از صورت یک فرقه بیرون نیستند. ..به هر صورت آن چه مسلم است این که در چنین اوضاعی ما نمیتوانیم ادای دموکراسی غربی را در آوریم. نه مجاز به تقلیدیم و نه در صلاح مان است. تظاهر تنها به دموکراسی غربی ، خود یکی دیگر از نشانه های غرب زدگی است... فقط وقتی میتوان در این مملکت دم از دموکراسی زد ، یعنی وقتی رای و اراده ی مردم میتواند بشود که الف )از قدرتهای بزرگ محلی و مالکان اراضی و بقایای خان خانی سلب اختیار و نفوذ شده باشد که مزاحم اعمال رای آزاد مردمند.ب)  وسایل انتشاراتی و تبلیغاتی نه در انحصار حکومتهای وقت، بلکه نیز در اختیار مخالفان حکومتهای وقت گذاشته شده باشد.ج)احزاب به صورت واقعی و نه در لباس دسته بندی های حقیر سیاسی قدرت عمل پیدا کرده باشند و قلمرو وسیع یافته باشند. د) در دخالت قوای تامینی (و سازمان امنیت) در کارهای کشوری به شدت جلوگیری شده باشد.(غرب زدگی، ص97 -95)(7)
«بهرکشی در چهارچوب حجره بازار و تولیدات با ابزار و در شرایط بسیار عقب مانده تر و بدوی تر٬ محیط خوش “خلقی” شان بود! در آن سنت حاج آقا حجره چندم بازار تهران و اصفهان و ... که به کارگر حجره اش٬ به بیان آن سنت به “شاگرد”حجره اش٬ حتی دستمزد نقدی نمی پرداخت و هرنوع بهره وری از او برای “نوکری” خانواده تا سرایداری و .. مشروع بود٬ و ساعت کار برای بهره کشی از او اساسا در رابطه کاری او با صاحب کار موضوعیت نداشت٬ دوست و در صف “خلق قهرمان” بود! و سرکارگر کارخانه ایران ناسیونال٬ چون در خدمت صنعت مونتاژ و “وارداتی” بود٬ دشمن و “ضدخلق”! حتی اگر کارگر ایران ناسیونال از حداقلی چون چهل ساعت کار در هفته و مرخصی و بیمه و پراخت دستمزد نقدی و سرویس حمل و نقل و ... برخوردار بود! این سیمای چپ خلقی و روشنفکری است که تعلق خود به جنبش ناسیونالیسم شرق زده و مذهب زده٬ عقب گرا و گذشته پرست در مقطع انقلاب ۵۷ و بعد از آن را٬ میخواهد به سیمای سوسیالیسم و طبقه کارگر و کمونیسم و چپ تعمیم دهد.»
این اظهارات جز مشتی یاوه  در مورد چپ مبارز و انقلابی که اینجا دیگر صحبت بر سر آن است، چیز دیگری نیست. یک حجره دار بازارمیتواند به خرده بورژوازی و یا بورژوازی تجاری تعلق داشته باشد، اما صحبت چپ های مارکسیست- لنینیست تا آنجا که به مواردی از این گونه مربوط بود، اتفاقا بیشتر بر سر بورژوازی صنعتی ملی و صنایع ملی بود تا بورژوازی تجاری و تجارت.(8)
 اما درباره اشارات وی به کارگر ایران ناسیونال(و چرا تنها ایران ناسیونال و نه چیت شهرری و یا کانادادرای و دیگر کارخانه های وابسته در زمان شاه سابق): براستی کدام چپ انقلابی در ایران بوده است که کارگر (و نه کارگر بلکه حتی «سرکارگر») ایران ناسیونال را  به این سبب که در صنایع مونتاژ و وارداتی کار میکرد، دشمن و ضد خلق نامیده باشد!؟( برای نمونه بد نیست اشاره کنیم که سعید سلطانپورکه  از نظر ترتسکیستها قاعدتا باید به «چپ سنتی» تعلق داشته باشد، نمایشنامه ای به نام عباس آقا کارگر ایران ناسیونال نوشت و مصایب کارگران را شرح داد). این اتهامی بی اساس و دروغی محض است که به چپ مبارز و انقلابی نمیچسبد و ارزش آن را ندارد که ما درباره آن بحثی کنیم.
اما نکته اصلی در این قبیل عبارات این نیست که طرف میخواهد بگوید که چرا مبارزه کارگر ایران ناسیونال برای چپ ها دارای اهمیت نبوده است،(این نکته ای است که برای وی پشیزی ارزش ندارد و خودش هم به احتمال قوی میداند که دارد دروغ میگوید) بلکه نکته این است که آب پاکی بر صنایعی بریزند که تبلورکمپرادوریسم در ایران یعنی «مونتاژی» و «وارداتی» بوده اند. آنچه در پس این الم شنگه و این عبارات که ظاهر نشانگر دفاع از طبقه کارگر است، پنهان است، وجود کمپرادورهاست و آنانکه از زیر تیغ نجات میابند، نه مبارزه کارگران ایران ناسیونال و خواستهای آنها، بلکه صاحبان بورژوای بوروکرات - کمپرادور صنایع مزبور و رژیم شاه و پشتیبانان امپریالیست آمریکایی و انگلیسی و کلا غربی وی میباشد.
م- دامون
فروردین 97
افزوده ها
1-     شخص اخیر در کتاب غرب زدگی(از همان صفحات نخستش)  و همچنین داستان ها و تحقیقات «اکادمیکش» به دفعات به این مسئله و فقر و بدبختی کارگران و توده های زحمتکش در نظام زمان شاه و نابسنده بودن م(زدها و پایین بودن سطح زندگی در کشور ما در قیاس با کشورهای امپریالیستی  وغیره و  نیز وجود زاغه ها و حاشیه نشینان اشاره میکند. برای نمونه و پس از تقسیم کشورها به دو دسته استعمارگر و مستعمره و شرح برخی ویژگیهای کشورهای استعمارگر مینویسد:« ...و ممالک دسته دوم(یعنی ممالک مستعمره یا نیمه مستعمره - دامون) را با این مشخصات:..مزد ارزان، مرگ و میرفراوان، زند و زای فراوان، خدمات اجتماعی هیچ، یا به صورت ادایی، فقر غذایی(دست بالا هزار کالری در روز)، درآمدی کم تر از پانصد تومن در سال، بی خبر از دموکراسی یا میراثی از صدر استعمار. واضح است که ما از این دسته دومیم» و«...به طریقی که ثروت و فقر، قدرت و ناتوانی، علم وجهل، آبادانی و ویرانی، تمدن و توحش در دنیا قطبی شده است.»(ص 10) و یا این اشاره«... بله از آن دهات به این شهرها میگریزیم. به جنگل تنک شهرها. و به چه کاری؟ به ماشین پایی، به فروش دسته چک خوشبختی(!)یا خیلی که کاری باشیم به کاِرِگِل.  و مزد چه قدر؟ ناهار بازار ساختمان که باشد روزی هفت تا ده تومن. مزدی که در ممالک صنعتی به یک ساعت کاِرِگِل میدهند.»( ص 51) البته آل احمد نمیتواند از موضع طبقه کارگر به مسائل نگاه کند و تحلیل طبقاتی جوامع را در راس قرارداده به تشخیص درست صف طبقات خلقی و طبقات ضد خلقی دست یابد. به همین دلیل مسائل را درهم میکند:« درست است که ما اکنون نیز به قول مارکس دو دنیا داریم در حال جدال. اما این دو دنیا حدودی بس وسیع تر از زمان او یافته است و آن جدال، مشخصات بس پیچیده تری از جدال کارگر و کارفرما. دنیای ما دنیای مقابله فقرا و ثروتمندان است.»( ص 12) قناعت به گفتن مفاهیم کلی«مقابله فقرا و ثروتمندان» همانقدر در کشورهای زیر سلطه نادرست است که محدود کردن طبقات زحمتکش به کارگران و طبقات ثروتمند به بورژوازی محض.
2-    نه نفس اینکه به کدام ملت تعلق دارند، بلکه از این دیدگاه که آیا سرمایه ملی است و یا وابسته. در این خصوص یک سرمایه بوروکرات - کمپرادو ایرانی به همان درجه نفی میشود که یک سرمایه دار امپریالیست آمریکایی و یا انگلیسی .  نژاد و مذهب نیز تا آنجا که پشتش تصور«نژاد برتر» و تحقیر کننده نژاد کشور زیر سلطه ،یا مذهبی مهاجم و تحقیر کننده باورهای مذهبی مردم کشور زیر سلطه نباشد(توجه کنیم که نقد ماتریالیستی- مارکسیستی دین و مذهب بطورعام و نقد اسلام و تشیع بطور خاص، با تحقیر آن دین و مذهب به وسیله دین و مذهبی دیگر و نه حتی مثلا نقد دین و مذهبی در مقایسه و سنجش با دین و مذهبی دیگر، فرق میکند) به خودی خود اهمیتی نداشت و اینها از جانب این ترتسکیست بدون کوچکترین دلیلی و یا توضیحی ردیف میشوند.  
3-   از مشروطیت بدینسو ما در بورژوازی کوچک ملی به این موارد بر میخوریم. آخرین آنها عزت اله سحابی و دخترش بودند که حکومت کریه جانشان را گرفت و این جدای از بسیاری از افراد متعلق به این طبقه است که در زندانها پوسیدند و یا آواره کشورهای غربی شدند.   
4-    در اینجا ما بویژه افرادی مانند آل احمد را در نظر داریم. زیرا شایگان گرچه همچنان که اشاره کردیم در مخالفت با غرب گرایی، پیوندهایی با جریان آل احمد در اتکا به مذهب و شیعه در ایران برقرار میکند، اما تفاوتهای زیادی با آن دارد.
5-   « به این طریق نخستین منابع یک ((بورژوازی)) تازه بدوران رسیده صنایع خوراکی است(قند سازی، بیسکویت، روغن نباتی ..) صنایع ساختمانی...و صنایع پوشاکی ...است(غرب زدگی، ص 52) خصوصیاتی که آل احمد برای این بورژوازی بر میشمارد نشانگر رانت خوار بودن و وابسته به استعمار و امپریالیسم بودن آن است.«و جالب تر از همه این است که شنیده ام کسانی از رهبران قوم بر این زمینه ((تئوری سازی)) هم میکنند. که بله((حالا که ما مملکتی نفت خیزیم و فرنگی در مقابل این نفت از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را در طبق اخلاص میدهد، چرا خود را به دردسر بیفکنیم؟ به دردسر احداث کارخانه و صنعت سنگین و گرفتاریهایش...»(همانجا، ص 69)
6-    در ایران لایه های متفاوتی درون روشنفکران وجود داشت که در پس مذهب پناه میگرفتند و از راه انتخاب جهان بینی و باورها با طبقات معینی وارد رابطه میشدند. برای نمونه سرگردانی های آل احمد بین جهان بینی های مختلف ازچپ گرفته تا اسلام (سرخوردگی از حزب توده و بعدها نیروی سوم و در پایان رفتن سراغ اسلام شیخ فضل الله نوری و یا خمینی ) نمودی از این تغییرات است. نوسانات جهان بینی وی را نیز میتوان به نوسانات لایه های از طبقه خرده بورژوا و این یک را به تحولات پیچیده ای ارتباط داد که در ساخت اقتصادی - سیاسی و فرهنگی جامعه و نیز در عرصه بین المللی در جریان بود.
7-   در نظرات شایگان در این موارد نوسانات زیادی وجود دارد. وی در کتاب آسیا در برابر غرب  دموکراسی بورژوایی را نخستین اشکال سقوط به ورطه عقل باوری در غرب ارزیابی میکند، سقوطی که اشکال تکامل یافته آن را فاشیسم میداند. وی در نوشته های بعدی خود همچون«انقلاب مذهبی چیست» که به نقد ایدئولوژیک شدن سنت میپردازد و یا «افسون زدگی جدید» این نظریه را تعدیل میکند و به عقل باوری مدرن و بر این مبنا وجوه مدرن زندگی اجتماعی- سیاسی غربی با دید باصطلاح بازتری مینگرد.
8-   نکته جالب این است که شهابی به نکاتی در روابط اشاره میکند که نشان میدهد روابط و مناسبات تولیدی و از جمله مناسبات  سرمایه و کار در ایران بسیار عقب مانده بوده، تا جایی که یک صاحب حجره دستمزد به کارگر حجره نمیداده و این کارگر همه کاری (از «نوکری» خانواده تا سرایداری) را برای سرمایه دار اجیر کننده اش انجام میداده است. کافی است همین موارد را که در روابط سرمایه با کار در ایران در ابعاد نه چندان کمی وجود داشت با وضع در کشورهای امپریالیستی مقایسه کنیم تا متوجه شویم به چه میزان روابط عقب فئودالی و یا اصناف قرون وسطایی در این مناسبات باصطلاح سرمایه داری مانده و موثر بود. 


۱۳۹۷ فروردین ۲۵, شنبه

فریب کاران ضد کارگر و مسئله خلق عرب



فریب کاران ضد کارگر و مسئله خلق عرب

1
«مسئله این نیست که سفره مان را جدا کنیم و کار به کار جامعه و محیط زندگی مان نداشته باشیم و یا اینکه در قبال مشکلات و سوالات مطرح بی تفاوت باشیم. خیر، ابدا، مسئله اینست که از موضع جنبش طبقاتی و سیاسی خودمان به هر سوال و هر موضوع پاسخ دهیم و برسر اینکه کدام افق در جامعه به افق هژمونیک بدل می شود همواره بجنگیم.»
اینها سخنان فردی منسوب به دارودسته حکمتی ها به نام سیاوش دانشور است در مقاله ای خطاب به کارگران با نام «به کارگران خوزستان, ناسیونالیسم و قومیگری دشمنان کارگر و اهداف کارگری اند».
 اکنون ببینیم که این حکمتی چگونه «کار به کار محیط و جامعه» خواهد داشت.
 وی در همین مقاله عبارات زیر را مینویسد:
«کارگران باید بروشنی اعلام کنند که قاطعانه مخالف هر نوع ستم و تبعیضی بر شهروندان تحت هر نامی و بر هر اساسی هستند. کارگران باید اعلام کنند که این ستم ها ادامه ستم و تبعیض بزرگتری در جامعه است و آن مناسبات مبتنی بر استثمار کار مزدی و مالکیت خصوصی و پروسه انباشت سرمایه از طریق سازماندهی استثمار خشن کار ارزان و تلاش سیاسی موازی با آن برای به سکوت کشانیدن این جنبش است. کارگران باید به صراحت اعلام کنند که ستم قومی و جنسی و ملی باید رفع شود و حکومت انقلابی کارگران آنرا با یک فرمان و اقدامات انقلابی لغو می کند اما همزمان اعلام کند مبارزه برای رفع ستم امری مشروع و از اهداف اولیه هر نیروی آزادیخواه و در راس آن جنبش کارگری است.»(تمام تاکیدها از ماست)
 بسیارخوب!
 این پرده اول از همان «کار به کار محیط و جامعه »داشتن است«اما»!
و این «اما»ی کذایی مال ما نیست بلکه به این حکمتی تعلق دارد و دارای کارکرد ویژه ای است زیرا از آن همان «اما»هاست که لنین در مورد آنها میگوید «گوش بالاتر از پیشانی نمی روید!» پرده های بعدی:

2
« اگر بگوئی ما همه کارگر و انسان هستیم، این مسخره بازی قومی چیست که راه انداخته اید، ناگهان می گویند این فاشیست است، این راسیست است، این شوونیست فارس است، این ضد عرب است، این اعدام باید گردد! شما رفقا دهها مورد دارید».(همانجا، تاکید از ماست)
 میبینیم که مبارزه یک خلق که بسیاری از آنها کارگر و زحمتکش هستند و دهه ها زیر ستم حکومت وابسته به امپریالیسم شاه قرار داشته و پس از آن نیز بوسیله حکومت اسلامی به خون کشیده شده است، خلقی که برای چهار دهه بیشتر روشنفکران و پیشروان آن یا اسیر و بازداشت و زندان شده و یا کشته ومفقود گشته اند و اکنون نیز مبارزات آن بوسیله حکومت مستبد مذهبی به خاک وخون کشیده میشود و پیشروان آن بازداشت و روانه شکنجه گاهها و زندانها میشوند، «مسخره بازی قومی» خوانده میشود. از این بهتر نمیشود افکار تهوع آور و ارتجاعی خود را بیان کرد.
و اینها عباراتی در همان مقاله است که با آن این مبارزه «کار» خواهند  داشت:
«هویت قومی و عربی»،
«موج تحریکات قومی و عربی»
«کارگر و جنبش اش علیه نظم سرمایه داری است و جنبش قومی  ناسیونالیستی و مذهبی مربوطه برسر زبان و مذهب و سهم حاکمیت سرمایه داران قشقرق راه انداخته اند تا دعوای واقعی و درون طبقاتی شان را پنهان کنند!»(تاکید از ماست)
«کارگر نباید یک ذره و سر سوزنی در قبال تمایلات قومی و ناسیونالیستی سر فرود آورد. اینها نه واقعیت اقتصادی اند و نه واقعیت سیاسی. اینها ابزار اسارت سیاسی و انقیاد اقتصادی کارگر در چهارچوب جدید امروزند.»
«تقسیم آنها(مردم) به هویت های کاذب قومی و ملی و شناسنامه قومی صادر کردن برای مردم و دمیدن در تعصبات، بشدت غیر مسئولانه و ضد اجتماعی و خطرناک است.» (همه از همان مقاله، تاکیدها از ماست).
 اکنون ما به خود حق میدهیم که این افکار تهوع آور، متعفن و ضد مردمی و در نتیجه ضد طبقه کارگر را بر مبنای آنچه در این بخش آوردیم به جنبشهای دیگری که در متن دوم، ادعای پشتیبانی از آنها شده بود، تعمیم دهیم تا ببینیم چه از آن بیرون میآید.

3
«شما اینجا می بینید که کارگر دشمنان رنگارنگ زیادی دارد که در جاهای مختلف هستند اما یکجا به هم میرسند... یکی "سنی" است و یکی "شیعه"»( از متن همان مقاله)
و ما از جانب خود تعمیم میدهیم:
«اگر بگوئی ما همه کارگر و انسان هستیم، این مسخره بازی شیعه و سنی چیست که راه انداخته اید، ناگهان می گویند این فاشیست است، این ضد سنی است، این اعدام باید گردد! شما رفقا دهها مورد دارید».
 این« تحریکات هویت دینی و مذهبی» است.
«کارگر و جنبش اش علیه نظم سرمایه داری است و جنبش های مردم زیر ستم دینی و مذهبی مربوطه برسر دین و مذهب و سهم حاکمیت سرمایه داران قشقرق راه انداخته اند تا دعوای واقعی و درون طبقاتی شان را پنهان کنند!»
«کارگر نباید یک ذره و سر سوزنی در قبال تمایلات متفاوت دینی و مذهبی  سر فرود آورد. اینها نه واقعیت اقتصادی اند و نه واقعیت سیاسی. اینها ابزار اسارت سیاسی و انقیاد اقتصادی کارگر در چهارچوب جدید امروزند.»
نتیجه:
«تقسیم آنها(مردم) به هویت های کاذب دینی و مذهبی و شناسنامه دینی و مذهبی صادر کردن برای مردم و دمیدن در تعصبات، بشدت غیر مسئولانه و ضد اجتماعی و خطرناک است.»

4
«اگر بگوئی ما همه کارگر و انسان هستیم، این مسخره بازی زن و مرد چیست که راه انداخته اید، ناگهان می گویند این فاشیست است، این ضد زن است، این اعدام باید گردد! شما رفقا دهها مورد دارید.»
 این «دمیدن به هویت جنسی» است.
«کارگر و جنبش اش علیه نظم سرمایه داری است و جنبش های زنان زیر ستم جنسیتی مربوطه برسر مسئله زنان و سهم حاکمیت سرمایه داران قشقرق راه انداخته اند تا دعوای واقعی و درون طبقاتی شان را پنهان کنند!»
«کارگر نباید یک ذره و سر سوزنی در قبال تمایلاتی که علیه ستم بر زنان است سر فرود آورد. اینها نه واقعیت اقتصادی اند و نه واقعیت سیاسی. اینها ابزار اسارت سیاسی و انقیاد اقتصادی کارگر در چهارچوب جدید امروزند.»
نتیجه:
«تقسیم آنها(مردم) به هویت های کاذب جنسی و شناسنامه زن و مرد صادر کردن برای مردم و دمیدن در تعصبات، بشدت غیر مسئولانه و ضد اجتماعی و خطرناک است.»
مردم نباید زن و مرد باشند!؟
5
«در ماههای اخیر، اگر عقب تر نرویم، خوزستان صحنه اعتراضات کارگری و اعتراضات توده ای علیه حکومت اسلامی بوده است. تظاهراتهای دیماه و اعتراضات پرشکوه کارگران مجتمع ملی فولاد و اعتراضات و اعتصابات کارگران نیشکر هفت تپه از جمله بر فضای سیاسی منطقه و ایران تاثیر جدی داشته اند. کارگران در سراسر ایران از این اعتراضات یاد گرفتند و تصویری که از خوزستان به دنیا ارائه شد، تصویر واقعی تر و اجتماعی تر و طبقاتی تری بود.»(از متن همان مقاله)
و برای اینکه این تصویر «واقعی تر، اجتماعی تر و طبقاتی تر» حفظ شود باید این چنین نتیجه گیری کنیم:
«طبقه کارگر نیاز به وحدت دارد و برای اینکه وحدت داشته باشد باید عرب و کرد و ترک و بلوچ و ترکمن ملیت خود را کنار بگذارند، سنی و شیعه  و بهایی و ... همه، همین الان بی دین و لامذهب شوند و یا هر گونه ستمی را تحمل کنند و هیچ نگویند؛ زنان جنسیت خود را فراموش کنند و دست به جنبش علیه ستم جنسیتی نزنند!(انسان یاد تبلیغات حکومت اسلامی در دوران جنگ میافتد که به مردم میگفت « الان هیچی نگویید چون جنگ است!»)
گنداب تاریک فکری در ایران از این بدتر دیگر نمیتوانست چرندیات تولید کند!

6
 «کارگران از رفع ستم ملی و قومی در ایران دفاع می کنند اما پشت جنبش ارتجاعی و دست ساز فدرالیستی و ناسیونالیستی نمی روند. ناسیونالیسم قومی و ملی در نهایت پیروزی می خواهد سکان بازار داخلی را در فلان منطقه بدست خود گیرد و از حاصل استثمار کارگر "هم وطن" و "هم قوم" جیب گشادش را پُر کند. چرا کارگر باید پشت سرمایه دار "عرب" در مقابل سرمایه دار مثلا "فارس یا ترک یا کرد" برود. کارگر و جنبش اش علیه نظم سرمایه داری است و جنبش قومی و ناسیونالیستی و مذهبی مربوطه برسر زبان و مذهب و سهم حاکمیت سرمایه داران قشقرق راه انداخته اند تا دعوای واقعی و درون طبقاتی شان را پنهان کنند! کارگر نباید سرباز دون پایه جنبش قومی و ناسیونالیستی شود. کارگر پرچمدار آزادی جامعه از هر نوع ستم و تبعیض است، نیازی ندارد به جنبش های ارتجاعی نیرو دهد و یا موئتلف آنها شود.»(از متن همان مقاله)
به این ترتیب جریان خلق عرب (و لابد دیگر ملیتها  و مذاهب زیر ستم و نیز جنبش زنان) به رژیم و اطلاعاتش( و در کل به  جمهوری اسلامی و سرمایه داران) بسته میشود. تو گویی عربها ، کردها، ترک ها، بلوچ ها و ترکمن ها، بهایی ها و دراویش و زنان خواسته ای ندارند و رژیم آنها را تحریک میکند تا سر و ته مبارزات کارگری را جمع کند.

7
«کارگران نه فقط باید در قبال این نیروهای ارتجاعی اعم از رژیمی و اپوزیسیونی بلکه در مقابل چپ پوپولیست که تاریخا به مذهب و قومیت و ناسیونالیسم کُرنش کرده است حساس باشند. ناسیونالیسم چپ تفاوتش با ناسیونالیسم بستر اصلی اینست که همان اهداف را در لفافه ادبیات چپ و خلقی می پیچد و کارگر را به دنباله روی کور و غیر انتقادی از حرکات ارتجاعی و ضد رژیمی دعوت می کند.»(همانجا)
این جالب است که پس از چیزی نزدیک به سی و اندی سال عربده های جور واجور این حضرات ترتسکیست علیه چپ «ناسیونالیست» و «پوپولیست» هنوز باید کارگران را از این چپ بر حذر دارند!؟  
اما اگر همه و همه ی جنبشهای ملی، مذاهب زیر ستم و زنان «ارتجاعی» است چه جای اینکه «دنباله روی کور» نکنیم و بخواهیم این جنبشهای «ارتجاعی» را زیر رهبری خود در آوریم و یا  چه جای پشتیبانی همراه با انتقاد؟!
8
تردیدی نیست که در جنبش های ملی، دینی و مذهبی زیر ستم و یا جنبش زنان، هم جریانها و پیشروان انقلابی و مترقی وجود دارند و هم عناصر و جریانهای ارتجاعی، سلطنت طلب و غیره. اما اینکه کل این جنبشها که طبقات و لایه های اصلی آن کارگران و زحمتکشان و توده زیر ستم هستند، زیر نام دفاع از طبقه کارگر، ارتجاعی خوانده شوند کاری است که یا از دوستان نادان طبقه کارگر برمیاید و یا از فریبکاران  ضد کارگر. ما میتوانیم از بیرون با برخی خصوصیات عقب مانده و یا جریانهای ارتجاعی این جنبشها به مبارزه برخیزیم، اما مسئولیت بزرگتر برای پیشگیری از انحرافات و یا مسلط شدن جریان های ارتجاعی و یا عقب گرا متوجه پیشروان کمونیست و مبارزان دموکرات و مترقی درون خود این جنبشهاست. به عبارت دیگر بیش از آنکه مبارزه از بیرون پیش برده شود باید از درون خود این جنبشها انجام و پیش برده شود.

9
طبقه کارگر برای اینکه بتواند در مبارزه خلق رهبر شود و در راه جمهوری دموکراتیک خلق، دموکراتیسم و کمونیسم گام بردارد نه تنها نباید هیچکدام از این مسائل را نادیده گیرد، بلکه برعکس به هر کدام این جنبشها در راه احقاق حقوق خود یاری رساند؛ تنها در این صورت است که میتواند وحدت کارگران با ملیتهای مختلف، وحدت کارگران با مذاهب مختلف، وحدت کارگران زن و مرد را حفظ کند و از این همه طوفانی برای تخریب حکومت مستبدین و امپریالیستها بر پا سازد و به سوی بر قراری یک جامعه دموکراتیک و سوسیالیستی به پیش رود.
   
 هرمز دامان
 نیمه دوم فروردین 97


۱۳۹۷ فروردین ۲۴, جمعه

ملی گرایان شرق باور مذهبی و هوارهای ترتسکیستی علیه چپ انقلابی ضد امپریالیست(2)




ملی گرایان شرق باور مذهبی و هوارهای ترتسکیستی علیه چپ انقلابی ضد امپریالیست(2)

ترتسکیست های حکمتی و شایگان
 یکی از این ترتسکیست ها که وابسته به حکمتیست های کنونی است، ثریا شهابی است. ایشان در مقاله ای ( با نام تاریخ زنده اپوزیسیون« ناسیونال سوسیالیسم خلقی») بدون آنکه کوچکترین شناختی از مسئله ای که برای هدایت نسل جوان خود را ملزم به بحث درباره آن دیده، داشته باشد، در دفاع از چپ دروغین یا همان حکمتی به ردیف کردن مشتی اراجیف علیه چپ انقلابی(مارکسیست – لنینست و- مائوئیست) ایران زیر نام «چپ سنتی» و وصل کردن این چپ به  امثال شایگان و آل احمد دست زده است. بدلیل اهمیت مسئله و این که بیشتر مباحث این مقاله در مسئله مورد بحث نمونه وار است ما به بررسی و نقد آن دست میزنیم.   
 وی نخست این عبارات را از شایگان نقل میکند:   
”می‌توانم این را به عنوان یک اعتراف بگویم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم. یکی دیگر از آسیب‌های جامعۀ ما در آن هنگام چپ‌زدگی شدید بود که با اتفاقات بیست‌وهشتم مرداد هم تشدید شد، ...ما باید گام نهادن در مسیر صنعت و پیشرفت را از مونتاژ آغاز می‌کردیم. جالب بود که روشنفکران آن دوره از این مونتاژ به بورژوازی کمپرادور یاد می‌کردند.… باید اعتراف کنم شرمنده‌ام که نسل ما گند زد!”
 گویا شهابی موافق این اعتراف شایگان است که نسل وی«گند» زد؛(1)زیرا گرد آن طواف داده و به دفعات آنرا تکرار میکند. سپس از چپی که آنرا « چپ سنتی» مینامد، اعلام «برائت» کرده(و چه خوب  این که این ترتسکیستها خود را از چپ مبارز و انقلابی جدا میکنند) و این چپ را در «گند زدگی» نسل شایگان با وی در پیوند می بیند. 
و آنگاه چنین مینویسد:
«به سادگی میتوان متوجه شد که چرا آقای شایگان٬ امروز جمهوری اسلامی ایران را محصول “گند زدن” چپ سنتی دوران انقلاب میداند٬ چپی که او خود نیز به آن تعلق داشت. چرا میخواهد نشان شکست خود و هم خانوادگی هایشان در سنت چپ ناسیونالیست شرق زده ایران را برگردن آرمان های چپ طبقه کارگر٬ کمونیسم و سوسیالیسم در ایران٬ در بطن انقلاب ۵۷٬ ٬ و در شرایط کنونی٬ بیآویزد.»
نخست اینکه در عبارات منسوب به شایگان، از «ما روشنفکران» و«چپ زدگی »پس از« اتفاقات بیست و هشتم مرداد» استفاده شده و هیچ اشاره ای به چپی به نام «چپ سنتی» (منظور اصلی شهابی چپ توده ای و بعدها اکثریتی ها نیست. منظورش بیشتر چپ م- ل و ضد امپریالیست است) که اصطلاحی است از آن ترتسکیستهای هوادار بورژوازی کمپرادور سلطنت طلب و امپریالیسم نکرده است و این اصطلاح نظر جناب شهابی است.(2) از سوی دیگر اینکه هر شخصی که چپ را مورد انتقاد قرار داد دلیل آن نمیشود که نظرش درست باشد، بویژه که اینجا سخن از شایگان است.
دو دیگر، راستش نگارنده نمیداند که بر مبنای کدام سند و مدرک یک شخص ضد مارکسیست و ضد چپ، جزو چپ (چپ ضد ارتجاع  داخلی و امپریالیسم) بشمار میآید که شهابی وی را به آن  می بندد! کافی است که ما همین کتاب آسیا در برابر غرب را که یکی از اساسی ترین کتابهای شایگان در مورد گرایش شرق گرایانه مذهبی - ارتجاعی وی است ورق بزنیم تا از سطر سطر آن دریابیم شایگان یک ضد چپ، یک ضد مارکسیست، یک ضد کمونیست  تمام عیار است و از قضا پناه بردن امثال وی به مذهب یا برخی نحله های اخلاقی- مذهبی به عنوان ارکان شرق گرایی آنها، همانگونه که گفتیم، جدای از اینکه  میخواهند از آن سنگری برای مقابله با تهاجم فرهنگی غرب بسازند و در پس آن پناه گیرند، بخشا برای ایجاد سدی برای نفوذ چپ انقلابی در توده های طبقه کارگر و زحمتکشان است.
و این هم عباراتی از شایگان که پاره ای کوتاه از آن را در بخش نخست همین مقال آوردیم:
«مضافا به این که شکست گاندی مصادف با پیروزی مائو تسه تونگ بود و این دو مرد به نحوی دو مظهر سرنوشت آسیایی محسوب توانند شد. در حالی که گاندی با الهام گرفتن از سنن کهن اخلاقی هند، میکوشید در اصل گرداننده دنیای صنعتی را که سیطره سیاست و جامعه مصرف باشند، وارونه کند و هند را به راهی اصیل که عجین با سنن آن است، سوق دهد، مائو تسه تونگ آخرین حربه نیهلیسم غربی را که مارکسیسم باشد برگزید و سرنوشت چین  و آسیای جنوب شرقی را به راهی کشاند که درست در قطب مخالف آرمان های آنها قرار داشت...»( آسیا دربرابر غرب، پیشین، ص20)
در حال حاضر کاری به تفسیر شایگان از اندیشه و عمل مائو تسه تونگ  که یک مارکسیست- لنینیست بود و او هم مخالف تهاجم فرهنگی امپریالیسم و غرب زدگی(البته با مضمونی مارکسیستی) و هوادار چینی کردن مارکسیسم( یا به عبارت دیگر عدم کپیه برداری و اتکاء و انطباق به شرایط خاص چین) بود، نداریم و در جای خود آن را مورد توجه قرار خواهیم داد. در این چه در اینجا می بینم این است که مارکسیسم از دید شایگان «آخرین حربه نیهلیسم غربی» خوانده میشود. دو وجه «نیهلیسم» و «غربی» بودن فوق العاده مهم هستند. وجه «نیهلیسم» تعبیر شایگان از سیر سقوط فرهنگ غربی است و از نظر وی مارکسیسم آخرین مرحله ی این سقوط است. این وجه نشانگر ضد مارکسیست بودن شایگان است. وجه «غربی» نیز نشانگر این است که از دید شایگان، یک مارکسیست شرقی، یک فرد غرب زده یک پیرو، دنباله رو یا مقلد غرب است. بنابراین بر طبق اندیشه های شایگان آنچه که از نظر جناب شهابی «چپ ناسیونالیست شرق زده ایران» است(3)، که جناب شهابی شایگان را به آن وصل میکند تا از آب گل آلود ماهی بگیرد، خود یک جریان غرب زده است و نه شرق باور.
سوما، آرمان های جریانی که وی از آن به عنوان «آرمان های چپ طبقه کارگر، کمونیسم و سوسیالیسم در ایران» از آن نام میبرد یعنی ترتسکیسم امثال حکمت و تقوایی و جریان های وحدت کمونیستی (یا اتحاد کمونیستی) و غیره یکی از جریانهایی است که با تخریب چپ وایجاد انشعابات مختلف در آن تا آنجا که توانست به استحکام حکومت مستبد مذهبی- اسلامی کنونی یاری رساند. اینها در عمل نقش اطلاعاتی های جمهوری اسلامی و ستون پنجم امپریالیستها را در چپ ایران بازی کردند و اینکه این حضرات هوارهای داغ و آتشین  و البته صد تا یک غاز ضد مذهبی میکشند(از آن هوارهایی که بنا به انگلس و لنین که در این خصوص بیشتر در مورد چپ های صادق و درستکار حرف میزدند و نه چپ های دغل و فریبکار، آب به آسیاب دشمن میریزند) و جارو جنجال در مورد اسلام سیاسی و این گونه چیزها راه میاندازد، نمیتواند لحظه ای نقش واقعی و عملی آنها را در به «گند» و لجن کشیدن بخشی از روشنفکران و گروه های چپ ایران و تبدیل آنها به مشتی موجودات و گروههای پوشالی  و آدمک های بی خاصیت پنهان کند. نقش واقعی آنها تخریب این چپ و یاری رساندن به حکومت مذهبی کنونی برای استقرار و تحکیم بود و این البته با سیاست امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست غربی جور در میامد که عموما به تقویت نظام کنونی در مقابل  طبقه کارگر و زحکمتکشان و چپ انقلابی دست زدند و در مقابل تمامی کشتارها کفتاران حکومت مستبد کنونی از نیروهای چپ و دموکرات انقلابی و مبارز زبان در کام کشیدند.   
ثریا شهابی ادامه میدهد:
«برای آشنایی بیشتر با آقای شایگان خوب است بدانید که آقای شایگان پیش و دوران انقلاب ۵۷ یکی از نظریه پردازان دفاع از “فرهنگ شرقی” و “سنتگرایی” در مقابل “مدرنیه” و مدافع عقب ماندگی فکری و فرهنگی و حفظ آن در مقابل دست درازی و “هجوم فرهنگ غربی” است. »
 اوه! چقدر وحشتناک! چه کسانی در ایران پیدا میشدند آن زمانها! کسانی که خواهان مقابله با «هجوم فرهنگ غرب» بودند! در حالیکه از نظر شهابی ترتسکیست باید با این «هجوم فرهنگی غرب» مقابله نمیکردند و اجازه میدادند تا هر چه دلش میخواهد انجام دهد.
 شهابی به گونه ای از گرایشهای دفاع از فرهنگ شرق و یا مقابله با هجوم فرهنگ غربی مینویسد، انگار کسانی که چنین میکردند مرتکب جنایت و خیانت شده بودند و در عوض اشخاصی همانند وی یعنی ترتسکیستهای مزدوری که در کشورهای زیر سلطه، تحقیر کننده فرهنگ توده های شرق و ستایشگر«هجوم فرهنگ غربی» بوده، به آن خوشامد گفته، در مقابل آن سر تعظیم فرود آورده و پیروی برده وار از بدترین وجوه این فرهنگ را رواج داده و میدهند دارای پیشرفتگی فکری و فرهنگی بودند!؟
 از دید این ترتسکیست، مدرنیته( که روشن نیست منظور وی از آن کدام چیزهای مدرن غربی است) در جدایی و تقابل مطلق با سنت و بدون هیچ بده بستانی با آن قرار دارد. پس باید تمامی سنتهای ارزشمند را در کشورهای زیر سلطه و از جمله کشورهای زیر سلطه شرق  دور ریخت و تمامی اموری که زیر نام «مدرنیته» بوسیله امپریالیستها تبلیغ و ترویج میشود، پذیرفت.
در مورد چنین افکارمرتجعانه و ضد مردمی ای که پشت «مدرنیته» غربی پنهان شده است، باید گفت که  دفاع از فرهنگ اصیل و توده ای یا فرهنگ زنده، کار ورز، پویا و سرشار از امید توده ها در شرق یک مسئله عام است و تا جایی که عام است بخودی خود امر بدی نیست. آنچه بد است این است که در فرهنگ شرق اتکاء به  افکار و امور کهنه و پوسیده ای همچون مذهب، خرافات و یا اخلاقیات و اندیشه های کهن دوران برده داری، فئودالیسم و یا سرمایه داری و از این جور چیزها باشد. خلاصه تا جایی که برای ما فرهنگ شرق محصول خلاقیت توده های زحمتکش شرق و اکنون طبقه کارگر کشورهای شرقی(و تمامی کشورهای زیر سلطه امپریالیسم نیز) باشد(4)و یا بوسیله این طبقه بازبینی، بازسازی و نوسازی شود، نه تنها امر خوبی است، بلکه بسیار خوب است.
از دید دیگری به این نکته بنگریم: طبقه کارگر ایران و در ابعادی وسیعتر شرق وارٍث فرهنگ ایران و شرق است. این طبقه از یک سو یک طبقه بین المللی  و عام است و از سوی دیگر طبقه ای در هر کشورمعین و خاص. طبقه کارگر بین المللی جدا از طبقه کارگر هر کشور معین  وجود ندارد. طبقه کارگر یک فرهنگ جهانی دارد و یک فرهنگ ملی. فرهنگ جهانی طبقه کارگر جدا از فرهنگ ملی طبقه کارگر در هر کشور معین وجود ندارد. حذف هر کدام از این دو به نفع دیگری، نابودی آن دیگری را نیز به همراه دارد.
 لنین به این نکته اشاره بارزی دارد زمانی که مینویسد:« اکنون تمام مطلب در این است که کمونیستهای هر کشورخواه وظایف اساسی و اصولی مبارزه علیه آئین پرستی خشکمغزانه «چپ» و خواه خصوصیات مشخصی را که این مبارزه در هر کشور جداگانه ای بر وفق علائم ویژه اقتصاد و سیاست و فرهنگ و ترکیب ملی ...  و تقسیم بندی مذهبی آن کشور و غیره و غیره پیدا میکند و ناگزیر باید پیدا کند با آگاهی کامل در نظر بگیرند.» و«تا زمانی که تمایزات ملی و دولتی بین خلقها و کشورها وجود دارد(و این تمایزات حتی پس از استقرار دیکتاتوری پرولتاریا به مقیاس جهانی نیز طی مدتی بسیار و بسیار طولانی وجود خواهد داشت)، آنچه که وحدت تاکتیک بین المللی جنبش کمونیستی کارگری کلیه کشورها ایجاب مینماید برانداختن این تنوع و محو تمایزات ملی نبوده (این عمل در لحظه فعلی پندار پوچی است) بلکه بکار بستن اصول اساسی کمونیسم (حکومت شوروی و دیکتاتوری پرولتاریا)به شیوه ای است که این اصول در جزئیات به شکل صحیحی تغییر شکل دهد و با تمایزات ملی و دولتی ملی دمساز نماید و تطبیق دهد. وظیفه عمده همه کشورهای پیشرو (و نه تنها کشورهای پیشرو)در لحظه تاریخی کنونی عبارتست از تحقیق، بررسی، تفحص،حدس و درک خصوصیات و ویژگیهای ملی و شیوه های مشخص هرکشور برای حل مسئله واحد بین المللی یعنی پیروزی بر اپورتونیسم و آئین پرستی خشکمغزانه چپ در داخل جنبش کارگری و نیز برای سرنگون ساختن بورژوازی و استقرار جمهوری شوروی و دیکتاتوری پرولتاریا.»( بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم، منتخب آثار تک جلدی، ص 762، تمامی تاکیدها از لنین است).
  منظور از خصوصیات مشخص مثلا فرهنگی چیست و چرا باید اصول اساسی فرهنگ مارکسیستی که خود بر گرفته از تمامی سنت ها و آداب انقلابی تمامی توده های زیر استثمار و ستم تاریخ و تکامل آنها بوسیله طبقه کارگر و اندیشمندان آن است، باید بر مبنای خصوصیات مشخص فرهنگی طبقه کارگر و دیگر توده های زحمتکش و خلقهای هر کشور معین تغییر شکل دهد؟
 آیا منظور این است که  طبقه کارگر و پیشروان آن پشت به تمامی آداب و سنن و فرهنگ خاص و ملی خود کنند و زیر نام «مدرنیته» هر چه را که را امپریالیسم  و نوکران آن خواست به خوردشان دهد، بپذیرند؟ خیر! به هیچوجه چنین نیست.
 آیا منظور این است که اصول اساسی و عام فرهنگ جهانی طبقه کارگر را بدون هیچگونه تغییر و انطباق با خصوصیات ملی بگیرند و آنرا دربست و دست نخورده بکار برند؟
 خیر! این نیز درست نیست. منظور این است که در تاریخ فرهنگ خود، فرهنگ  توده های زحمتکش  کشور خود تحقیق، بررسی و تفحص کنند و  حدس بزنند که کدام ویژگیها و خصوصیات ملی در این فرهنگ وجود دارد که  این ملت، این توده ها و این طبقه را از دیگر ملتها و طبقه کارگر در دیگر کشور تمایز میبخشد و مبارزه طبقاتی را در عرصه فرهنگ با توجه به این خصوصیات ملی فرهنگی پیش برند.  
 بر این مبناست که میتوان گفت که فرهنگ پیشرو و جهانی طبقه کارگر باید بر مبنای خصوصیات فرهنگی معین ملی هر کشور، شکل ویژه خود را بیابد و برعکس، برآمد تجارب فرهنگهای انقلابی ملی و بری شدنشان از خصوصیات ملی، تشخص بخش فرهنگ  انقلابی- جهانی طبقه کارگر خواهد بود و به آن  ژرفش و غنا خواهد داد. خلاصه، فرهنگ خاص، فرهنگ عام را میسازد، و فرهنگ عام فرهنگ خاص را.
 این مسئله در مورد تمامی اشکال اندیشه، اخلاق، هنر،  آداب، آیینها و سنن(و از جمله سنتهای مبارزاتی توده های استثمار شده و ستمدیده) که همه روی هم فرهنگ را میسازند، صدق میکند. در آداب، آیین ها و سنت های ملی  نیز خلاقیت توده ها جلوه گر است. اینها سرشار از پویایی، نشاط، شادابی و امید هستند و نوع نگاه توده ها را به زندگی، کار و کوشش، مبارزه با طبیعت، مبارزه با ستم و جور و استثمار حاکمان استثمار گر و ستمکار، عشق به همنوع، فداکاری و جانفشانی در راه باورهای پیشرو، ساعات تفریح و شادی وخوش بودن در کنار یکدیگر و استفاده از لذت زندگی و... نشان میدهند. اینها همه  در هر کشور خاصی دارای ویژگیهای معین خود بوده و مبارزه طبقاتی فرهنگی باید بر مبنای این ویژگیها پیش رفته و تحول و تکامل پذیرد.(5)
 پرسش در مبارزه فرهنگی این است که کدام اندیشه ها، اخلاقیات،اشکال و مضامین هنری، آداب، آیینها و سنن را باید دور انداخت؟ آنچه که خوب  است و یا آنچه که کهنه  و بدردنخور؟ روشن است که طبقه کارگر هر چیزی که درگذشته وجود داشته بدور نمیاندازد، بلکه به تجزیه و تحلیل آن و گزینش از آن دست میزند و تلاش میکند بسیاری از آداب، آیین ها و سنت ها را که  توده های زحمتکش مردم دوست دارند و آنها را از خود میدانند نگاه داشته و مضامین و محتوی نوینی به آنها ببخشد. نمیتوان آداب، آیین ها و سنتهای بد را نگاه داشت. نمیتوان  آداب و سنتهای خوب را دور انداخت. بنابراین باید آداب و سنتهای بد را دورانداخت و آیین ها و سنتهای خوب توده ای را نگاهداشت، تصفیه، بازسازی و نوسازی کرد و به آنها اتکاء نمود.
اما اگر این دفاع از فرهنگ شرق یا در حقیقت فرهنگ توده ها امرمطلقا بدی باشد، آنگاه امر مقابل آن درست در میاید؛ یعنی دفاع مطلق از فرهنگ غرب( زیرا به گمان ما شهابی به امری بینابینی باوری ندارد) و آن هم نه عناصری که در این فرهنگ قابل تامل، نقد و بررسی و انتقال با توجه به خصوصیات ملی است، بلکه آنچه از دید بیشتر روشنفکران انقلابی، مبارزو مترقی وجوه گندیده و تهی از ارزش های اندیشه ای، اخلاقی، هنری و غیره این فرهنگ است و این درست موضعی است که جناب ثریا شهابی میگیرد.
 براستی منظور وی از «مدرنیته» چیست؟ اگر منظور تمامی چیزهای مثبتی است که فرهنگ سرمایه داری خلق کرده است، هیچکدام از چپ های انقلابی با آنها نه تنها دشمنی نداشته و ندارند، بلکه به جذب آن نیز پرداخته اند؟ در واقع از مشروطیت به این سو بخشی از مبارزه با عقب ماندگی فرهنگی و فکری جوامعی مانند ایران بر بستر جذب فرهنگ و اندیشه  پیشرو غربی(و عمدتا وجوه بورژوایی این اندیشه و فرهنگ) صورت گرفته است. میتوان پرسید که کدامیک از دستاوردهای فکری و فرهنگی مثبت سرمایه داری غرب و کدام «مدرنیته» است که از سوی چپ انقلابی پیش از سال 57 و از مشروطیت بدینسو انکار شده یا مورد غفلت قرار گرفته است؟(6)
منظور این حضرات از مقابله با «مدرنیته»، ایستادن در مقابل «هجوم فرهنگ غربی» یعنی ایستادن در مقابل وجوه منفی فرهنگ غربی و قالب کردن آن به توده ها به عنوان فرهنگ مدرن  و یا تقلید برده وار و کورکورانه از امور مثبت فرهنگ غرب بی توجه به ویژگیهای ملی است.
 در اینجا دیگر منظور از فرهنگ غربی، فرهنگ پیشرو آن نیست، بلکه بر سر فرهنگی است که از هرگونه امر نویی بری بوده و حامل آت و آشغال ها و کثافات دوران  گندیدگی و کهنگی خویش است. این فرهنگ یک فرهنگ امپریالیستی یعنی فرهنگ دوران احتضار سرمایه داری است. همان فرهنگی است که در کشورهای سرمایه داری مورد انتقاد تمامی مارکسیستها و لنینستها و حتی همانگونه که اشاره کردیم مورد انتقاد ایدئولوگ های خرده بورژوا و بورژوازی لیبرال واقع شده و در کشورهای زیر سلطه زیر نقد تمامی فرهنگ سازان انقلابی و مترقی این کشورها قرار گرفته است. تمامی  دیدگاههای فلسفی، اقتصادی، جامعه شناسی  تمامی فرهیختگان جامعه ما نقد این فرهنگ مهاجم امپریالیستی و مریدان داخلی آن بوده است. تمامی هنر پیشرو و مترقی ما  از نیما و هدایت بدینسو و تا شاملو و فروغ همین فرهنگ مهاجم امپریالیستی و عاملین داخلی آن یعنی بورژوا- کمپرادورها (و اندیشه و فرهنگ فئودالی) است که نقد شده و بجای آن به عناصر ارزشمند فرهنگ توده های زحمتکش ارجاع شده( در این مورد شاعر و فرهنگ سازی مانند شاملو که زحمات بسیار برای کتاب کوچه کشید یک نمونه برجسته است) و بر این مبنا به آفرینش فرهنگی نو دست زده شده است.
شهابی ادامه میدهد:
«او ادامه دهنده گرایش و سنت غرب ستیزی جلال آل احمد بود. سنت و جنبش عقب گرایی که در مقابل تغییر مناسبات تولیدی٬ تغییر از فئودالیسم و مناسبات پیشآسرمایه داری به مناسبات سرمایه داری٬ و در مقابل هجوم سرمایه داری که از بالا و توسط بورژوازی غرب و در مناسبات استعماری و “وابستگی” شکل گرفته بود٬...»
اینها علامت بی دانشی نویسنده است درباره موضوعی که درباره آن صحبت میکند. اتفاقا این حضرات یعنی شایگان و آل احمد یکپارچه مخالف غرب و باصطلاح «غرب ستیز» نبودند. آنها به بسیاری از همین متفکرین (هنرمندان که جای خود دارد) غربی متوسل میشدند تا فرهنگ سرمایه داری و امپریالیستی غرب را نقد کنند. خود آل احمد ستایشگر بسیاری از نویسندگان و هنرمندان غربی بود و به ترجمه بسی از آثار همین نویسندگان و هنرمندان دست زد. آنچه که این حضرات مخالف آن بودند غرب زدگی (جدا از وجوه منفی «ماشینیسم» که مارکس هم در سرمایه به آن انتقاد میکند و آنرا تسلط ماشین بر انسان مینامد)به مفهوم مسخ شدن و تقلید برده وار از غربیها  و هویت باختگی ملی بود. بسیاری از نکاتی که آنها بویژه آل احمد در کتاب غرب زدگی در مورد وضع در کشور زیر سلطه امپریالیسم  و از جمله کشور ما و تهاجم اقتصادی، سیاسی و فرهنگی  استعمار و امپریالیسم  میگویند، درست است؛ گرچه نه کامل و دقیق است و نه متکی به جهان بینی پیشرو. این نکات را تنها آل احمد بزبان نیاورده بلکه پیش از او در بیشتر کشورهای زیر سلطه و از جمله در خود ایران بارها و بارها از جانب روشنفکران و مبارزان پیشرو و مترقی  بزبان آورده شده است.
 آنچه وجه منفی این انتقادات را تشکیل میداد، از یکسو تکیه آنها به نقد خرده بورژوایی و بورژوایی نظام حاکم برغرب و همچنین فرهنگ آن بود و از سوی دیگر بازگشت به عقب مانده ترین وجوه فرهنگی این خطه یعنی وجوه مرده ی اخلاقی و بویژه مذهبی به عنوان فرهنگ شرق  و نه فرهنگ خلاقی که توده های هندی ، چینی ، ایرانی و ... در دل تاریخ شرق  آفریده اند. 
این کاملا نادرست و مغرضانه و به نوبه خود ارتجاعی است که بخواهیم به این عنوان که این جریان(بویژه جلال آل احمد) در مبارزه با فرهنگ مهاجم امپریالیستی دل به اندیشه های عقب مانده و ارتجاعی مذهبی بسته بود و به آنها تکیه میکرد (و در این زمینه چرخش و سقوط وحشتناکی داشت) روی تمامی انتقادات آنها به استعمار، امپریالیسم  و فرهنگ صادراتی و مهاجم امپریالیستی غرب و حکومت نوکر صفت و مستبد حاکم بر ایران، که البته  همانگونه که گفتیم منحصر به آنان نمیشد، خط  بطلان بکشیم.  
دوما، اتفاقا آل احمد و شایگان به هیچوجه مخالف«مناسبات تولیدی٬ تغییر از فئودالیسم و مناسبات پیشآسرمایه داری به مناسبات سرمایه داری» و یا طرفدار بازگشت به«تولید خرد» نبودند(در غرب زدگی آل احمد اشارات متعددی به نبود سرمایه داری مدرن در ایران میشود) ، بلکه آنها با سرمایه داری کمپرادور و وابسته به امپریالیسم مخالف بودند یعنی بقول شهابی در« در مقابل هجوم سرمایه داری که از بالا و توسط بورژوازی غرب و در مناسبات استعماری و “وابستگی” شکل گرفته بود».
شهابی ادامه میدهد:
« با یک پرچم بشدت عقب گرا٬ در همه عرصه ها٬ هنر و ادبیات و سیاست و نوع محصولات تولیدی و شرایط تولید و .. ٬ مقابله میکرد.»
 آری آنها پرچم «عقب گرایی» در دست گرفته بودند؛ بویژه در مورد مذهب (با تفسیری از آن)که پرچم آل آحمد و شایگان بود و این پرچم به زمینه سازی فرهنگی و تقویت جریان مذهبی خمینی و قدرت گیری حکومت استبدادی کنونی یاری رساند، اما این گونه نبود که در تمامی زمینه های هنر و ادبیات و سیاست و غیره باشد. برای نمونه آل احمد عموما مدافع تمامی هنر و ادب پیشرویی بود که در ایران آفریده میشد.
 اما در مورد سیاست: آنها البته مخالف سیاست استعماری و امپریالیستی در جهان و استبداد نوکران امپریالیسم در ایران بودند اما همچنانکه مخالف سرمایه داری نبودند مخالف  دمکراسی بورژوایی غربی نیز نبودند. جلال آل احمد در کتابش غرب زدگی به دفعات از دموکراسی بورژوایی غربی دفاع میکند و از نبود آن در ایران  و یا وجود کاریکاتوری از آن در سیاست حاکم بر ایران انتقاد به عمل میآورد.
«او متعلق به سنت گذشته پرستی در اپوزیسیون ایران است که نقدشان به نظام پادشاهی و ساواک و سرکوب٬ حضور اجنبی در رابطه شاه و ملت بود٬ نقدشان حضور اجنبی در رابطه کارگر و کارفرما٬ حضور غریبه و “غرب” در رابطه محکومین و حاکمان٬ حضور “خارجی” در بهرکشی و سرکوب بود! جنگ شان با محصولات مادی و فرهنگی کاپیتالیستی بود٬ که دنیای کهن را مورد تعرض قرار میداد! مشکل شان فرهنگ به بیان آنها “منحط” غربی بود که ارزش ها و مناسبات و روبنای قدیم را٬ بخصوص مذهب را٬ مورد تعرض قرار داده بود!»
روشن نیست که آیا کل اپوزیسیون ایران «گذشته پرست» بود و یا صرفا این جریان! البته این حضرات شیفتگان استعمار و امپریالیسم، کل اپوزیسیون را «گذشته پرست» میدانند؛ زیرا چپ را تماما «سنتی» میدانند و جریانهای خرده بورژوایی و بورژوازی ملی را هم بکلی تخطئه میکنند. به این ترتیب ما یک اپوزیسیون «گذشته پرست» داشتیم که لابد هیچ چیزی از «مدرنیته» کذایی حضرات سرش نمیشد.
اینجا زیر انتقاد از «گذشته پرستی»، کل نظرات طبقات مخالف حضور امپریالیسم در ایران و نوکری بورژوازی بوروکرات - کمپرادور( و مالکین فئودال و اربابان مرتجع) به طاق نسیان کوبیده میشود و چهره ی امپریالیستها بصورت کاملا روشنی بزک میشود.
اولا که «نقد از ساواک و سرکوب و حضور غریبه و خارجی» یعنی حضور مرتجعین امپریالیست بخودی خود چیز بدی نیست  و این بسیار مهم است که هنگامی که میخواهیم دیدگاههایی را که از  امپریالیسم از یک دیدگاه عقب گرا و ارتجاعی انتقاد میکنند، نقد کنیم،(و در این مورد سخن ما با ناقدان صادق این دیدگاهها است و نه ترتسکیست ها) همه چیز را باهم قاطی نکنیم. ممکن است که در بخشی  از انتقاداتی که این جریانات به امپریالیسم میکنند نکات درستی وجود داشته باشد؛ نکاتی که طبعا ما هم با آنها اشتراک داریم و نفی مبارزه با امپریالیسم به بهانه  وجود برخی جریانهای ارتجاعی و عقب گرا، خود روی دیگر همین عقب گرایی و ارتجاع است؛ به عبارت دیگر از ترس بروز و رشد جریانهای ارتجاعی مذهبی مبارزه با امپریالیسم را تخطئه کنیم و یا برای پیشبرد مبارزه با امپریالیسم برای جریانهای عقب مانده و ارتجاعی مذهبی زمینه سازی کنیم ویا به آنها یاری رسانیم. در این جا مبارزه ای دو سویه و با در نظر گرفتن  جهت عمده و غیر عمده نیاز است.
 دوما هرگونه انتقادی به رابطه «شاه و ملت و  کارگر و سرمایه دار و...» اگر به اینکه این  شاه و این سرمایه دار و... کیست  و مورد پشتیبانی کدام قدرتها داخلی و یا خارجی است توجه نکند، چیزی در مورد سیاست حاکم  داخلی و خارجی به طبقه کارگر یاد نخواهد داد و مبارزات سیاسی این طبقه را فلج کرده، وی را صرفا درگیر در مبارزات اقتصادی(که همان هم در کشور ما با نظام استبدادی شاه و حکومت اسلامی تقریبا غیر ممکن بوده است) و ماندن در همین نظام های ارتجاعی نگاه خواهد داشت.
سوما انتقاد به عدم تولید کالاها بوسیله توده های زیر استثمار و ستم کشورهای زیرسلطه است و نه در مورد نفس محصولات مادی کشورهای سرمایه داری. سخن این است که چرا ما باید صرفا وارد کننده این کالاها باشیم و نه تولید کننده آنها؟ چرا باید مواد خام بدهیم و کالای صنعتی وارد کنیم و نه اینکه خود تولید کننده آن باشیم؟ همچنین چرا فرهنگ مصرف گرایی در این کشورها تبلیغ و ترویج میشود؟ و این فرهنگ مصرف گرایی نه تنها در کشورهای زیر سلطه بلکه در خود کشورهای سرمایه داری امپریالیستی نیز دهه هاست که مورد انتقاد قرار گرفته است. تمامی این مسائل برای طبقه کارگر کشورهای زیر سلطه که باید روی پا خود بایستد و  نظام اقتصادی- سیاسی سوسیالیستی را بسازد، دارای اهمیت فراوان است.(7)
چهارما به جناب شهابی که در علاقه وی به «اجنبی» و «غریبه» و «خارجی» و در یک کلام استعمار و امپریالیسم شک و تردیدی نیست و او آماده است که بهترین خدمات نوکری را به این امپریالیسم  و مزدوران سلطنت طلب وی بکند، خاطر نشان میکنیم که امپریالیسم مورد علاقه ایشان و محصولات«فرهنگ کاپیتالیستی» تا آنجا که «منحط» بود، در برخی از وجوه خود نه تنها  دنیای کهن را مورد تعرض قرار نمیداد، بلکه اتفاقا با این دنیا بده بستان خوش و شیرینی نیز داشت؛ و نه تنها همواره «ارزش ها و مناسبات و روبنای قدیم و بویژه مذهب را مورد تعرض» قرار نمیداد، بلکه بیشتر مواقع با آن به بهترین وجه رفتار میکرد. کافی است توجه کنیم که بخش مهمی از متحدان اصلی امپریالیسم انگلستان و آمریکا از مشروطه بدینسو عقب مانده ترین و متحجرترین بخشهای روحانیون و مذهبی ها بوده اند.  
جناب شهابی! آیت اله کاشانی را که مد نظرتان هست! بتازگی اسناد همکاری های گسترده وی با امپریالیسم انگلیس و آمریکا در جریان کودتا علیه حکومت مصدق بیرون آمده است. از حکومتی مانند مصدق(که ایجادش از زمان مشروطه خواست بورژوازی ملی ایران بود) صحبت میکنیم که نه مخالف «کاپیتالیسم»(حالا چرا کاپیتالیسم و نه سرمایه داری!؟  تنها  کاربرد واژه انگلیسی است یا جای امپریالیسم را پر کرده است؟!) بود و نه مخالف مطلق ورود محصولات سرمایه داری و نه اینکه  میخواست حکومت مذهبی بوجود آورد. میدانیم که مصدق با کاشانی و امتیازات ویژه روحانیون و مذهب مخالف بود.
از اینها گذشته، این روشنفکران مخالف امپریالیسم و ارتجاع سلطنتی ایران نبودند که جمهوری اسلامی را روی کار آوردند، بلکه برعکس این امپریالیستهای عزیز و دوست داشتنی شهابی بودند که این حکومت را بر بورژوا - ملی ها و چپ های ضد امپریالیست ترجیح دادند و برای اینکه این  جریانها روی کار نیایند با کمک برخی از مزدوران خود به جریان خمینی یاری رساندند که حکومت را قبضه کند. شهابی لابد میداند که این حضرات امپریالیستها با «مدرنیته» شان(آنچه از آن مد نظر شهابی است) همه جا ازآسیا و افریقا و امریکای لاتین هر جا که توانستند با عقب مانده ترین، مذهبی ترین، کریه ترین و مستبدترین حکام کنار آمدند و یا آنها را به عنوان نوکری برگزیدند تا بتوانند منافع کثیف استعماری و امپریالیستی خود را پیش برند و طبقه کارگر و توده های زحمتکش این کشورها را هر چه بیشتر استثمار کنند.
م- دامون
فروردین 97
افزوده ها
1-   راستش من نمیدانم که چرا شایگان(اگر این سخنان واقعا از آن وی باشد)یک نسل از روشنفکران را قاطی کارهای خودش و برخی دیگر از روشنفکران مانند خودش میکند. بسیاری از روشنفکران لیبرال، دموکرات و بویژه چپ مارکسیست - لنینست کجا مخالف مطلق غرب بودند(خود شایگان این چپ را متهم به غرب گرایی میکند که این هم درست نیست) و کجا از مذهب و شیعه دفاع میکردند و کجا موافق شرق به مفهوم روی کار آمدن حکومتی مذهبی بودند؟ حتی جلال آل احمد که از نظر فکری تا حدودی نزدیگ به نهضت آزادی و طالقانی و همواره مخالف خرافات مذهبی و روحانیون مرتجع سطحی نگر بود- گرچه پیامبران را میستود، معجزات را قبول داشت و یا از شیخ فضل الله نوری دفاع میکرد-  مشکل  که با چنین حکومت کریه و فاسدی موافق میگردید(نگاه کنید به خدمت و خیانت روشنفکران، بخش زادگاههای روشنفکری، قسمت روحانیت(جلد اول، ص 183- 180) و شاید اگر وی زنده میماند از نخستین افرادی بود که بوسیله همین حکومت سربه نیست میشد. این جالب است که شایگان در شرایطی از «ما روشنفکران ...جامعه را خراب کردیم»(و منظور همین وجوه اساسی تفکر خودش و افرادی همچون آل احمد و اتکا به تفسیری از خاص مذهب است) صحبت میکند که اولا او تمامی فلسفه ی خرد گرای غربی را که مارکسیسم به عنوان میوه آن بوجود آمد، رد میکند و به آن چیزی در آن فرهنگ و تفکر عنایت دارد که از نظر مارکسیستها عموما کهنه و مرده و عتیقه به شمار میآید.                                                                   از این گذشته، مگر در این نظر که صنایع مونتاژ تجلی وجود امپریالیستها و بورژوازی کمپرادور و مانع از رشد و پویایی  طبقه کارگر و ملت ایران هستند، تردید وجود دارد؟ و اما آغاز کردن از آن:  امپریالیستها نه تکنولوژی پیشرفته شان را به ملتهای زیر سلطه میدهند و نه اجازه میدهند آنها روی پای خود بایستند. مگر مصدق با آمریکا مدارا نکرد، نتیجه چه شد؟
2-   آنچه شهابی «چپ سنتی» میخواند، چپ مبارز،انقلابی، ضد امپریالیست، ضد ارتجاع سرمایه داری بوروکراتیک و کمپرادور، ضد رویزیونیست و ضد ترتسکیست ایران است، که معتقد بود که انقلاب ایران دموکراتیک و ضد امپریالیستی است و تمامی طبقات خلق به رهبری طبقه کارگر باید در مقابل بورژوا - کمپرادورها  و امپریالیستها تا پیروزی انقلاب به مبارزه دست زنند. چپی که بر خلاف ترتسکیستهای کنونی کمونیسم کارگری (باید خواند سلطنتی - آمریکایی) ستایشگر «رفاه و عیش و نوش برای چپ ها» نبود و برای پی گیری باورها و آرمان های خود تا آنجا که توانست درکنار طبقه کارگر و زحمتکشان و تمامی خلقهای ایران  و در تمامی نقاط ایران در مقابل ارتجاع  ایستاد و مبارزه  و جانفشانی کرد و هنگام بازداشت و زندان نیز تقابل با ارتجاع مستبد جمهوری اسلامی را تا حد جان باختن ادامه داد. ما باید سنتهای این چپ مبارز و فداکار را زنده نگاه داریم و آنها را غنا بخشیم.
3-   لابد در برابر این چپ شرق زده، چپی که ثریا شهابی به آن تعلق دارد چپ غرب زده ایران خواهد بود. ضمنا اشاره کنیم که چپی که در کشورهای زیر سلطه ناسیونالیست نباشد، نمیتواند انترناسیونالیست باشد. و بر عکس هر که بخواهد انترناسیونالیست باشد، باید ناسیونالیست هم باشد. ایندو یک جفت هستند و با هم میایند.
4-   ما میگوییم کشورهای شرقی اما درستر آن است که گفته شود کشورهای زیر سلطه امپریالیسم؛ زیرا تمامی این کشور در معرض تهاجم فرهنگ امپریالیستی بوده و هستند. البته  کشورهای شرقی بویژه چین، هندوستان، ایران، عراق( و همچنین ترکیه آسیایی و مصر افریقایی) واجد نقش معینی در تاریخ و برخی خصوصیات فرهنگی هستند که به تقابل آنها با غرب زدگی ویژگی های معینی میبخشد و این امری است که لزوما قابل تعمیم دادن به تمامی کشورهای زیر سلطه(بویژه افریقایی و آمریکای لاتین) که نقش تاریخی ای همچون کشورهای بالا نداشته اند، نیست؛ گرچه به هیچوجه از اهمیت آنها کم نمیکند.
5-   برای نمونه آیا طبقه کارگر ایران نمیتواند محتوی نوینی به بسیاری از آیین ها مانند چهارشنبه سوری و اعیادی مانند نوروز که توده های زحمتکش آنها را دوست دارند و با برگزاری آنها لحظات شاد و خوشی را کنار یکدیگر سپری میکنند، ببخشد و آنها را از خرافات، کهنگی ها و اندیشه های کهنه مذهبی پاک کرده و بازسازی و نوسازی کند. حذف بسیاری از آداب و سنن  کهنه البته دلبخواهی و با دستور نیست، بلکه باید با برانگیختن تمایل و خواست توده ها به تغییر آنها و برانگیختن ابتکار، خلاقیت و نوآوری  خود آنها و برای ایجاد مضامین نو در آنها و یا بوجود آوردن آیین ها و آداب نو صورت گیرد.
6-    توجه چپ ایران به تمامی موارد بوده است. از فلسفه (فلسفه انگلستان از بیکن به این سو، فرانسه و آلمان و بعدها روسیه) و علم (تمامی دستاوردهای علمی ای که برای چپ در زمینه فکری مهم بود مانند علم فیزیک، ستاره شناسی، داروینیسم، و جامعه شناسی و تاریخ و روانشناسی) گرفته تا هنر(تمامی هنر پیشرویی که در کشورهای سرمایه داری اصلی اروپایی پدید آمد). بواقع مثنوی هفتاد من کاغذ میشود اگر ما بخواهیم تمامی کاری که چپ در بیش از 100 سال اخیر در انتقال فرهنگ پیشرو و مدرن غربی بدرون ایران انجام داده- خواه ترجمه و خواه تالیف-  روی کاغذ بیاوریم.
7-   ما در این مقاله به مباحثی مانند هجوم کالاهای خارجی، رواج مصرف گرایی و مسائلی از این گونه که بخشی از انتقاد از امپریالیسم است، بطور مفصل نمیپردازیم. زیرا در مورد این مسائل در ادبیات گروه ما کمابیش  صحبت شده است.