۱۳۹۷ فروردین ۱۷, جمعه

ملی گرایان شرق باور مذهبی و هوارهای ترتسکیستی علیه چپ انقلابی ضد امپریالیست(1)


 ملی گرایان شرق باور مذهبی و هوارهای ترتسکیستی علیه چپ انقلابی ضد امپریالیست(1)

داریوش شایگان
داریوش شایگان یکی از نمایندگان فکری بورژوازی ملی ایران در دوم فروردین امسال(1397) درگذشت. وی به لایه هایی از این بورژوازی تعلق داشت که وظیفه خود را دفاع از مبانی اساسی سنت های فکری شرق میدانند؛ سنتهای فکری که  آنها را عموما در آیینهای اخلاقی و مذهبی کنفسیوس و لائوتسه در چین، بودائیسم در هند، شینتو در ژاپن و در ایران بویژه در دین اسلام و تشیع خلاصه میکنند. تلاش این جریان این بود که  در مقابل  تهاجم فرهنگ غربی که این جریان«تقدیر» آنرا با واسطه فن باوری و ابزار گرایی،«نیهیلیسم»(هیچ گرایی) و «ابَسورد»( absurdپوچی - بی معنایی) میدانست و برای اینکه در «غرب زدگی» ملل شرق (بویژه هند، چین، ژاپن و ایران) چنین «تقدیری» رقم زده نشود، بر این سنتهای اندیشه ای اخلاقی و مذهبی تکیه کند و بر بستر آنها با فرهنگ حاکم و مهاجم غرب بستیزد.
 بر مبنای چنین اندیشه هایی، این جریان(به همراه برخی دیگر از هم پیوندهای آنها مانند جلال آل احمد که کتاب غرب زدگی وی نقش یک نوع مانیفست خرده بورژوایی را در این مورد ایفا میکند)(1)عموما بار این اتهام سنگین بر دوششان است که از بنیان گزاران و زمینه سازان فکری بروز حکومت استبدادی - ارتجاعی کنونی مذهبی- اسلامی در ایران هستند.
نقد و بررسی کامل این جریان و اشتباهات مهلک آن گرچه ضروری است(2) اما در حال حاضر بیرون از هدف اساسی کنونی این مقاله است و ما آنرا به فرصتی دیگر(اگر دست دهد) وا میگذاریم. در این اینجا نخست به بیان چند نکته کلی در مورد شایگان بسنده میکنیم و سپس در طول مقاله به نکاتی دیگرنیز اشاره خواهیم کرد. این نکات تا حدودی روشنگر برخی جهات اساسی اندیشه های این جریان خواهد بود.
نظر شایگان درباره فرهنگ غرب
 گرچه این نکته درست است که شایگان  سیر تفکر غرب را سیر« نزولی» میداند و مورد انتقاد قرار میدهد:
« هنگامی که میگوییم «نزولی» غرضی داریم و آن اشاره به بستر تحول تفکر غربی است که سیری منظم از زبر به زیر، از تفکر شهودی به جهان بینی تکنیکی، از آخرت نگری و معاد به تاریخ پرستی داشته است.» »(آسیا در برابر غرب،انتشارات باغ آینه؛ چاپ دوم،1371، مقدمه، ص13)
و به این ترتیب از دید وی متفکران بزرگی مانند مارکس و انگلس، نمایندگان این سیر نزولی یا «حرکت از زیر به زبر و از آخرت نگری و معاد به تاریخ پرستی»(همانجا)(3)هستند، اما این به این معنا نیست که تفکر غربی را مطلقا رد میکند. شایگان عالیرغم مخالفت با غرب زدگی (و البته با تفسیری که خود از آن ارائه میدهد) احترام بسیار زیادی برای اغلب فرهنگسازان غربی و اساسا فرهنگ غرب قائل بود:
«... غور چندین ساله ما در ماهیت تفکر غربی که از لحاظ پویایی، تنوع، غنای مطالب و قدرت مسحور کننده  پدیده ای تک و استثنایی بر کره ی خاکی است.»(همانجا).
بنابراین این اتهام  که اینها مطلقا ضد غربی و یا ضد همه چیز غرب بوده اند، چندان به این جریان نمیچسبد.
نقد فرهنگ سرمایه داری و امپریالیستی از سوی طبقات مختلف در غرب
فرهنگ ( اندیشه ی فلسفی، سیاسی، اخلاقی، هنری، مذهبی و نیز آداب، سنن و آیین های رایج و غیره)حاکم بر غرب یعنی فرهنگ سرمایه داری و امپریالیستی از دو سو در خود کشورهای غربی مورد انتقاد واقع گردیده است. یکی از سوی جریانات خرده بورژوایی که در دوران  معاصر در گونه های فکری- فلسفی اگزیستانسیالیست(ژان پل سارتر، آلبر کامو، آندره مالرو)، آنچه ابَسورد خوانده میشود و بویژه در شاخه هایی از هنر تاتر پس از جنگ جلوه کرده است(بکت، اوژن یونسکو) و نیز تفکرات کافکا(مسخ) صورت گرفته است؛ و دیگری از سوی جریان پرولتاریایی( و در پی مارکس، انگلس و لنین که نقد های نخستین را از فرهنگ سرمایه داری و امپریالیستی ارائه دادند) و از سوی مارکسیست - لنینستها(و- مائوئیست ها و یا دارای گرایش چپ و یا متمایل به چپ) مانند برشت در زمینه تاتر در آلمان، ایگناتسیو سیلونه، ایتالو کالوینو، چزاروه پاوزه در ادبیات، پازولینی که فیلم آخرش نقد فرهنگ بورژوازی و کثافتکاری ها و سقوط اخلاقی این طبقه است، ویسکونتی، آنتونیونی- که سه گانه اش نقد روشنفکری نظام فرهنگی و اخلاقی سرمایه داری است و نیز در سال 1972 فیلمی طولانی وستایشگرانه درباره وضع طبقه کارگر چین پس از تحولات انقلاب فرهنگی ساخت-، روسلینی، الیوپتری و دسیکا در سینما و...در ایتالیا، ژان رنوار که فیلمهایی در نقد بورژوازی و جنگ جهانی ساخت و نیز نمایشنامه در اعماق گورکی را به صورت فیلم در آورد، گودار که در دوره ای از خلاقیت خود مائوئیست بود، تروفو و... در فرانسه، پیکاسو، گارسیا لورکا، لوئیس بونوئل و... در اسپانیا و جک لندن، هوارد فاست، جان اشتاین بک، ارسکین کالدول، فالکنر، ارنست همینگوی، درایزر و بسیاری از هنرمندان کمونیست هالیوود که بخشی از آنها مشمول تصفیه های دوران مک کارتی و«دموکراسی بورژوایی» در دهه پنجاه شدنداز جمله دالتون ترومبو، ادوارد دیمیتریک، رابرت راسن، ژول داسن، هنری هاتاوی و دیگران در امریکا.(4)
 تفاوت اساسی این دو دیدگاه در نقد فرهنگ سرمایه داری و امپریالیستی این است که یکی از این دو دیدگاه یعنی دیدگاه مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی و یا گرایشهای انقلابی و مترقی چپ عموما از یک دیدگاه مترقی و با جذب تمامی دستاوردهای فرهنگی مثبت سرمایه داری و با اتکاء به طبقه کارگر صورت میگیرد و خواهان برقراری جامعه و فرهنگ سوسیالیستی است و از رو به ابتکار و خلاقیت طبقه کارگر در عرصه فرهنگی اتکاء میکند؛ و  دیگری یعنی جریان اگزیستانسیالیست و بویژه ابَسورد،صرفا به نقد فرهنگ حاکم(آن هم با دیدی عموما منفی، یاس آور و ناامید) بر این جامعه اکتفا میورزد و «پوچی» و «بی معنایی» و تهی بودن را نهایت آن می بینند؛ بی آنکه اولا جهات مثبت این فرهنگ را بازشناسی کند، دوما جایگزینی برای آن بیابد و سوما نیروهایی که توانایی این تغییر را دارند، نشان داده و به آنها اتکا کند.
البته نظام حاکم سرمایه داری امپریالیستی و فرهنگ منحط  آن از سوی فرهنگ سازان و هنرمندان لیبرال این کشورها نیز مورد انتقاد قرار گرفته است. در واقع، بسیاری از منتقدین کنونی هالیوودی فرهنگ سرمایه داری حاکم بر آمریکا مانند مارتین اسکورسیزی، جان شلزینجر، سیدنی پولاک، آلن جی پاکولا، الیور استون و غیره از این زمره اند. در این جا توجه ما بیشتر معطوف دو انتقاد نخستین است.(5)
به این ترتیب، خود فرهنگ سرمایه داری و امپریالیستی غرب نخست بوسیله غربی ها و با واسطه طبقات خرده بورژوا و طبقه کارگر و از درون نقد گردید و وجوهی که آنرا بسوی سقوط اخلاقی، ناتوان در نوآوری وخلاقیت، ولنگاری، تهی بودن از معنویات، پوچی وغیره میبرد، بررسی شد.
بر مبنای این انتقادها میتوان اینگونه نتیجه گیری کرد که زمانی که فرهنگ سرمایه داری و امپریالیستی از درون خود این کشورها و بوسیله برجسته ترین ناقدین فرهنگی و هنری، غیر خلاق، فاقد اخلاقیات و معنویاتی شایسته زندگی تکامل یافته ی انسانی، بی محتوی، تهی، پوچ و منحط ارزیابی میگردد و بسی از فرهنگ سازان و هنرمندان غربی نگاه به شرق را بر گزیده اند،چرا ما در کشورهای زیر سلطه باید از نقد این فرهنگ که همین آت و آشغال ها و صد پله بدتر از آنها را به عنوان «فرهنگ مدرن» بخورد ما میدهد و روش آن نسبت به فرهنگ توده ای درون کشور ما تهاجمی و تحقیر کننده است بهراسیم  و فکر کنیم اگر بگوییم «غرب زدگی» و یا «غرب گرایی»، به حکومت مذهبی اسلامی کنونی یاری رسانده ایم.
مائوئیستها و مسئله غرب زدگی و اتکاء به خود- یک اشاره
منظور از «غرب زدگی» و نیاز به اتکا بخود از دیدگاه یک مائوئیست این موارد است:
الف: پذیرش برده وار آنچه که موجود است و بدون نقد فرهنگ حاکم سرمایه داری و امپریالیستی غرب یعنی نفی تمامی چیزهای کهنه و مرده  در آن و جذب نقادانه آنچه در آن بحال طبقه کارگر بین المللی و ایران سودمند است و طبقه کارگر میتواند و باید برای آفرینش جامعه سوسیالیستی به آن اتکاء کند.
 ب- تقلید کورکورانه و غیرنقادانه از طبقه کارگر کشورهای غربی که خالق فرهنگ خود و با ویژگیهای خاص طبقه کارگر این کشورهاست. توجه با این نکته که بازبینی نقادانه تمامی تجربیات طبقه کارگر کشورهای غربی (و نیز دیگر کشورهای زیر سلطه امپریالیسم) در این چارچوب قرار میگیرد که چه چیز آن برای طبقه کارگر ایران مفید و کارا است و در امتزاج با فرهنگ  توده های طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان شهر و روستای ایران میتواند جا بیفتد و باصطلاح ایرانی گردد. همانطور که برعکس بسی وجوه فرهنگ گذشته و حال  طبقه کارگر و توده های زحمتکش ایرانی میتواند جهانی گردد.
 پ: عدم توجه به آفرینش فرهنگ نو سوسیالیستی و انقلابی از دل خلاقیت های فرهنگی- تاریخی توده های زحمتکش کشور خود، که باید با بازکاوی تاریخ فرهنگی توده های زحمتکش و بررسی نقادانه تاریخ اندیشه ها، تاریخ اسطوره ها، تاریخ هنر، سنتها، آیین ها و رسوم توده ای و باز آفرینی آنها با توجه به تمامی داده ها و دستاوردهای دوران نوین شکل بگیرد.
 روشن است که این موارد صرفا شرق را در مقابل غرب قرار نمیدهد(گرچه این شرق با غرب تضادهایی فرهنگی نیز دارد) بلکه کشورهای  زیر سلطه را در مقابل امپریالیسم وتهاجم فرهنگی غرب قرار میدهد.
ما عجالتا به همین اشاره کلی بسنده میکنیم و بحث بیشتر را در این خصوص به ادامه مقال میسپاریم.
 نقد شایگان از غرب با واسطه جریانات خرده بورژوایی غربی
جریان مورد اشاره ما نیز نقد فرهنگ غربی را در درجه نخست با واسطه خود فرهنگ غربی انجام میدهد و در درجه دوم در خصوص ایران،  فرهنگ مذهبی- اسلامی ایران را در مقابل آن قرار میدهد. در مورد شایگان رجوع و اتکای وی به نیچه (6) و هایدگر، داستایوسکی و نیزامثال بکت و کامو در نقد فرهنگ غرب است.(و این در مورد جلال آل احمد نیز راست در میاید که بیشتر ترجمه های وی از آثار غربی منحصر به جریانات اگزیستانسیالیست و یا ابَسورد است(کامو، آندره ژید، اوژن یونسکو).
جریان بورژوا- شرق گرای مذهبی  و مارکسیسم
 یکی از علل اساسی مخالفت شایگان و شایگانها با فرهنگ غرب نه صرفا فرهنگ بورژوایی و یا سرمایه داری امپریالیستی آن(که بدون نام طبقاتی و زیر نام «جهان بینی تکنیکی» نقد میشود) بلکه بروز مارکسیسم و لنینیسم  و خلق فرهنگ پرولتاریایی در آن مرز و بوم است. به این ترتیب یکی از دلایل پناه بردن امثال شایگان ها به اخلاق و دین و«معنویت» شرقی همانا مبارزه با مارکسیسم - لنینیسم  و نهایتا در خود شرق مائوئیسم است. وی مینویسد:
«و اکنون غرب زدگی فقط سرگرمی متجددین جامعه رفاه نیست، بل که خوره ای است که از درون تمدن های آسیایی را تهدید میکند. از چنین دیدی کشمکش های ناشی از مرام های دست راستی و دست چپی هیچ معنایی ندارد، چه بسا این مرام ها همه زاده ایدئولوژی های غربی و به قول «رائو راشینگ»در حکم «نقاب ها و صور مبدله ی نیهیلیسم غربی هستند.» (همانجا، ص 20) و«مائو تسه تونگ آخرین حربه ی نیهیلیسم غربی را که مارکسیسم باشد،برگزید.»(همانجا، همان ص).
 این اشارات شایگان به مارکسیسم به عنوان تفکری نیهلیستی و البته با تعبیری که شایگان از نیهلیسم ارائه میدهد، یک و دو جای کتاب وی نیست، بلکه در سراسر کتاب وی و یکی از وجوه اساسی اندیشه وی است. (به این نکته باز میگردیم)
جریان بورژوا- شرق باور مذهبی و فرهنگ کشورهای زیر سلطه
 نظر شایگان در مورد تقابل با غرب زدگی، اساسا مبارزه شرق با وجوه اخلاقی و عمدتا مذهبی و یا شرق معنوی با غرب مادی است.  وی مینویسد:
«ولی چرا مسئله تقدیر تاریخی را در سطح آسیایی مطرح میکنیم و نه در سطح کشور خودمان و یا احتمالا در سطح جهان سوم. نخست به پرسش دوم میپردازیم. معیارهایی که تعیین کننده جهان سوم هستند بیشتر از سنخ ضوابط اقتصادیند تا فرهنگی و فلسفی. فی المثل میان هند که کانون بزرگ تشعشع فرهنگ آسیایی بوده و مکزیک که زاییده ی کولونیالیسم اسپانیا و بقایای تمدن بومی «آزتک»هاست، اگر شباهتی وجود داشته باشد، صوری است و نه جوهری. افریقا، به استثنای افریقای شمالی، مصر و سودان، و غیره که جزیی از تمدن اسلامی به شمار میآیند، بیشتر شامل فرهنگ های بومی و بدوی است که علی رغم اهمیتشان خارج از بستر تحول تاریخی بوده اند. امریکای لاتین با این که شباهت هایی با تمدن آسیایی دارد جزیی از تمدن غرب است. تنها تمدن های غیر غربی که سنت تاریخی دارند، تمدن های آسیایی هستند... ایران وضع خاصی دارد: از یک سو به سبب میراث پیش از اسلام و به علت زبان و اساطیر کهن با تمدن آریایی هند خویشاوند است، و از سوی دیگر سازنده عمده ی تفکر و هنر اسلامی است. اما علرغم اختلافات فاحشی که از لحاظ فکری و دینی و مرام های سیاسی و پیشرفت اقتصادی میان این تمدن ها وجود دارد، اینان نسبت به غرب در یک گردونه ی تقدیر تاریخی قرار دارند. و این گردونه نیز وجه دینی این تمدن هاست.هر یک از این تمدن ها ی آسیایی آمیخته با دیانتی بزرگ است که سازنده بنیادی جوهری آنهاست.این تمدن ها نه تنها هیچ گونه سنخیتی با آخرین وجه نیهیلیسم غربی ندارند(منظور شایگان عمدتا مارکسیسم است) بل که درست در جبهه ی مخالف آن و مقابل آن جا گرفته اند. فی المثل دیدی که ما ایرانیان از مبداء،طبیعت و انسان داشته ایم در کنه خود به مراتب نزدیک تر به دید یک هندو ، یک پیرو آیین تائو،یک بودایی است تا یک مارکسیست، پوزیتیویست و یا هر پیرو مکتب و ایدئولوژی های جدید غرب»(همانجا، ص 19، تاکید از متن است).
هما نگونه که میبینیم بحثی از تهاجم فرهنگی امپریالیسم در ابعاد کلی آن نیست. زیرا چنانچه بحث بر سر تهاجم فرهنگی عام امپریالیسم باشد، آنگاه دیگر از این لحاظ معین تفاوتی میان کشورهای جهان زیر سلطه بوجود نمیآید. از کشورهای آسیایی گرفته تا افریقایی و آمریکای مرکزی و جنوبی، همه و همه برای اینکه برده کشورهای امپریالیستی شوند، و از مبارزه و تقابل با تسلط اقتصادی و سیاسی استعمار و امپریالیسم و شورش و انقلاب و برقراری حکومتهای انقلابی   دست بردارند، زیر این تهاجم فرهنگی قرار میگیرند و فرهنگ اصیل توده های زحمتکش آنها تحقیر و منکوب میشود.
 از سوی دیگر در اینجا شایگان صرفا به چند «تمدن» نظر دارد یعنی بویژه به تمدن های هندی و چینی و ایرانی. و بحث«تمدن» را به جای ساخت های تولیدی اقتصادی- سیاسی تاریخی که در پویایی و تکامل هستند، پیش میکشد. در حالیکه بحث مائوئیستها به پیروی از مارکس بحث درباره «تمدن» و یا حتی تاریخ تمدن نیست. بلکه بحث بر سر استعمار و امپریالیسم و ایجاد ساخت وابسته  سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور و نیز اتحاد امپریالیستها با عقب مانده ترین  و ارتجاعی ترین لایه های طبقات ارتجاعی(فئودالها، عشایر، قبایل) در کشورهای زیر سلطه و رو آوردن عقب مانده ترین لایه های در اقتصاد و سیاست این کشورهاست. و از این لحاظ معین نیز تفاوتی بین «تمدن های کشورهای زیر سلطه وجود ندارد.
 از سوی سوم همانگونه که میبینیم  شایگان به وجه «دینی» تمدن ها تکیه میکند و اساسا دین و مذهب اسلام  و تمدن اسلامی را در ایران مقابل غرب زدگی قرار میدهد و این وجهی ارتجاعی به اعتقادات و باورهای فرهنگی وی میدهد.  
جریان بورژوا ملی های شرق گرای مذهبی و بورژوازی ملی ایران
 این جریان یکی از لایه های بورژوازی ملی ایران بوده است و تازه این لایه در این بورژوازی هیچگاه نقش عمده را نداشته است. در حقیقت، جناح های عمده بورژوازی ملی ایران از مشروطیت بدینسو در عین اینکه با مذهب اسلام و جریانهای مذهبی پیوندهایی داشته اند، اما عموما خواستار حکومتی مذهبی نبوده وهمواره با جریان های مذهبی که از دل مالکین فئودال و بورژازی تجاری سنتی برخاسته و خواهان حکومتی مذهبی از نوع جمهوری اسلامی بوده و یا نقش بیش از متعارفی که این بورژوازی میپذیرفت، برای مذهب  و روحانیون خواستار بوده اند، به مبارزه پرداخته اند. در مشروطه تقابل این جریان  و برخی نمایندگان روحانی وی با شیخ فضل اله نوری یکی از بارزترین تجلیات این مبارزه است. در سالهای 32- 20 نیز جدال دائمی مصدق با آیت اله کاشانی نیز از دیگر شواهد مهم این مسئله میباشد. در همان اوان برقراری جمهوری اسلامی نیز تقریبا تمامی جریانات مهم بورژوازی ملی، با جریان مذهبی ارتجاعی خمینی  و حکومت ولایت فقیه هماهنگی نشان نداده و با این جریان در مبارزه قرار گرفتند. از بازرگان که یکی از مذهبی ترین جریانهای درون بورژوازی ملی را رهبری میکرد گرفته تا سنجابی و فروهر و سامی و سحابی و پیمان و دیگران. بسیاری از اینها بوسیله همین جریان ارتجاعی به قتل رسیدند. بر مبنای این نمونه های تاریخی، تعمیم دادن نظرات شایگان به کل این بورژوازی درست نیست.
سوء استفاده از اشتباهات شایگان برای کوبیدن جریان های ضد امپریالیستی
مسئله ای که پس از درگذشت شایگان پیش آمده، استفاده از اشتباهات امثال وی برای تهاجم به نفس مبارزه با امپریالیسم و آب پاکی ریختن بر سر امپریالیستها و همچنین مبارزه با جنبه هایی از فرهنگ غرب است که برای ملل شرق (و به گونه ای گسترده تر- کشورهای زیر سلطه) همچون زهر هستند. بویژه که عناصری قدرتمندی از نژاد پرستی، غرب پرستی و خویشتن را کانون ترقی جهان پنداشتن و به همراه آن تحقیر فرهنگ های کشورهای زیر سلطه، در فرهنگ کنونی امپریالیسم به چشم میخورد.
باری درگذشت شایگان فرصتی فراهم کرده است که عده ای به خیال خود به نفی هر گونه انتقاد به فرهنگ غرب بپردازند و هاله ای پیرامون فرهنگ غربی بکشند و آه و ناله سر دهند که هر چه میکشیم از دست همین تقابلها با غرب است و اگر افرادی همچون شایگان با فرهنگ غربی سر ستیز نمیداشتند، ما اکنون با جمهوری اسلامی و حکومت مذهبی آخوندها طرف نبودیم و بجای آنها لابد نظام غرب پرست سلطنتی گذشته را داشتیم.
 بدینسان مشکل بجای اینکه  به این نکات بازگشت داده شود که اولا شایگان با کدام جنبه ها در فرهنگ غرب موافق بود(در واقع بیشتر چیزهایی که شایگان در فرهنگ غرب  زیر نام«تفکر شهودی» به آنها اتکا میکند، اموری پوسیده و کهنه هستند) و دوما به کدام وجوه در فرهنگ شرق اتکا میکرد( روشن است که اتکاء وی بویژه به خوانش خاصی از دین و مذهب در شرق بوده است و در حقیقت اتکاء به جنبه های عموما عقب مانده این فرهنگها) و چرا اینها هر دو نادرست بود، بگونه کلی، سطحی و سرسری مورد ارزیابی قرارمیگیرد تا نفس مبارزه با سرمایه داری و امپریالیسم و فرهنگ این دو که انبوهی از آت و آشغال و چرندیات و مهملات  فکری و کثافات اخلاقی در آن وجود دارد، بزیر پرسش رفته و تخطئه گردیده و بجای آن  آب پاکی بروی نظام سلطنتی بورژوا - کمپرادورهای وابسته به غرب ریخته شود.  
نکته ای دیگری که درارتباط با نکته بالا شایسته توجه است این است که عده ای با واسطه نقد نظرات شایگان، آنرا به چپ انقلابی و ضد امپریالیست ایران تعمیم داده و از فرصت استفاده کرده و به رد هر گونه تفکر ضد امپریالیستی که آنها را تبدیل به (ضد غربی محض میکنند) پرداخته و چپ انقلابی و ضد امپریالیست ایران را متهم میکنند که با توجه به ضدیت با امپریالیستهای غربی و تبلیغ اتکا به فرهنگ توده ای بومی و نوسازی انقلابی آن، زمینه ساز حکومت آخوندها بوده است!؟
و اما این امر اخیر سبب شده که  عده ای از ترتسکیستها که جیره و مواجب خود را از سلطنت طلبان میگیرند، از این اوضاع استفاده کرده و زیر نام دفاع از چپ، هیاهو ی این افراد و جریانها را علیه چپ انقلابی و مبارز ادامه دهند.
م- دامون
فرودین 97
افزوده ها
1-   افرادی مانند فردید و نصر و برخی دیگر با تفاوتها و اما و اگرهایی در همین گونه ها و سلک ها قرار میگیرند. درمورد امثال فردید گفتنی است که این افراد تبدیل به ایدوئولوگ های مرتجع حکومت اسلامی میشوند.
2-    متاسفانه در ادبیات چپ انقلابی نقد درخور و جامعی در این مورد وجود ندارد و خود ما نیز به سبب کارهای گوناگونی که مجبور به انجام آنها بوده و هستیم تا کنون نتوانسته ایم  به آن بپردازیم و به هر حال خلایی در این مورد به چشم میخورد. این امر در مورد افرادی مانند آرامش دوستدار، فردید و کلا ایدئولوگ هایی که بویژه در دانشگاهها و میان دانشجویان نافذ بوده و یا هستند نیز وجود دارد.
3-   منظور شایگان از «تاریخ پرستی» در نظر گرفتن فرایندها  نه همچون اموری ایستا بلکه در سیرحرکت تاریخی آنهاست. شگفت نیست که شایگان مارکس و انگلس را تاریخ پرست بخواند زیرا خود وی به سیر تاریخی امور کوچکترین باوری ندارد! «معنویت» از دیدگاه این روشنفکران بورژوا، یکبار از  آسمان به زمین آمد و انسان آنرا فرا گرفت و بس! و سپس با «هبوط» انسان، آنرا از دست داد.
4-   ما در اینجا از ناقدان اخلاق و هنر بورژوازی حاکم نام میبریم. نقد افکار فلسفی و سیاسی امپریالیسم از لنین به بعد عمدتا بوسیله احزاب کمونیست انقلابی صورت گرفته است.
5-   گفتنی است که از زمان آغاز سرمایه داری به این سو نظام اقتصادی - سیاسی و نیز فرهنگی سرمایه داری و امپریالیسم از سوی جریانهای گوناگونی از درون طبقات خرده بورژوایی  و بورژوا لیبرالی(در دوران امپریالیسم) مورد انتقاد قرار گرفته است و نحله های گوناگون فکری، فلسفی، اقتصادی، سیاسی و هنری پدید آمده است که یکی از آخرین آنها پسامدرنیسم است. مواردی که ما به آنها اشاره کرده ایم تنها بخشی محدود (گرچه مهم)از انتقاد فلسفی و یا فرهنگی - هنری از سرمایه داری و امپریالیسم است و شماری از آنها با نظرات شایگان رابطه مستقیم دارد.  

6-   در مورد بررسی و تحقیق در مورد آثار نیچه نیز در ادبیات مارکسیستی ایران چیز دندان گیری وجود ندارد(به گمانم احسان طبری در گذشته ای بسیار دور چیزی در این مورد نوشته است). در حالیکه بررسی آراء ارتجاعی این شبه فیلسوف و تئوریسین اشراف و فئودالها، با توجه به اینکه اغلب بوسیله روشنفکران طبقات خرده بورژوا و بورژوا و مقابل اندیشه های مارکسیستی علم میشود، حائز اهمیت فراوان است. یکی از دلایل رجوع اغلب این روشنفکران و ایدئولوگ های طبقات مذکور به نیچه  بواسطه مخالفت وی با خرد گرایی و تخطئه کامل تمامی فیلسوفان خردباورغربی و از جمله  مارکسیسم است که بر زمینه ی تعقل، منطق و علم استوار است. این اشخاص با واسطه نیچه به اندیشه های عرفانی ایران رجعت، و شهود و احساس(که درک درستی هم از آن ندارند) را در مقابل خرد و علم، پرچم خود میکنند. داریوش آشوری ضد مارکسیسم یکی از رواج دهندگان اصلی نظرات نیچه در ایران بوده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر