۱۳۹۷ فروردین ۲۴, جمعه

ملی گرایان شرق باور مذهبی و هوارهای ترتسکیستی علیه چپ انقلابی ضد امپریالیست(2)




ملی گرایان شرق باور مذهبی و هوارهای ترتسکیستی علیه چپ انقلابی ضد امپریالیست(2)

ترتسکیست های حکمتی و شایگان
 یکی از این ترتسکیست ها که وابسته به حکمتیست های کنونی است، ثریا شهابی است. ایشان در مقاله ای ( با نام تاریخ زنده اپوزیسیون« ناسیونال سوسیالیسم خلقی») بدون آنکه کوچکترین شناختی از مسئله ای که برای هدایت نسل جوان خود را ملزم به بحث درباره آن دیده، داشته باشد، در دفاع از چپ دروغین یا همان حکمتی به ردیف کردن مشتی اراجیف علیه چپ انقلابی(مارکسیست – لنینست و- مائوئیست) ایران زیر نام «چپ سنتی» و وصل کردن این چپ به  امثال شایگان و آل احمد دست زده است. بدلیل اهمیت مسئله و این که بیشتر مباحث این مقاله در مسئله مورد بحث نمونه وار است ما به بررسی و نقد آن دست میزنیم.   
 وی نخست این عبارات را از شایگان نقل میکند:   
”می‌توانم این را به عنوان یک اعتراف بگویم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم. یکی دیگر از آسیب‌های جامعۀ ما در آن هنگام چپ‌زدگی شدید بود که با اتفاقات بیست‌وهشتم مرداد هم تشدید شد، ...ما باید گام نهادن در مسیر صنعت و پیشرفت را از مونتاژ آغاز می‌کردیم. جالب بود که روشنفکران آن دوره از این مونتاژ به بورژوازی کمپرادور یاد می‌کردند.… باید اعتراف کنم شرمنده‌ام که نسل ما گند زد!”
 گویا شهابی موافق این اعتراف شایگان است که نسل وی«گند» زد؛(1)زیرا گرد آن طواف داده و به دفعات آنرا تکرار میکند. سپس از چپی که آنرا « چپ سنتی» مینامد، اعلام «برائت» کرده(و چه خوب  این که این ترتسکیستها خود را از چپ مبارز و انقلابی جدا میکنند) و این چپ را در «گند زدگی» نسل شایگان با وی در پیوند می بیند. 
و آنگاه چنین مینویسد:
«به سادگی میتوان متوجه شد که چرا آقای شایگان٬ امروز جمهوری اسلامی ایران را محصول “گند زدن” چپ سنتی دوران انقلاب میداند٬ چپی که او خود نیز به آن تعلق داشت. چرا میخواهد نشان شکست خود و هم خانوادگی هایشان در سنت چپ ناسیونالیست شرق زده ایران را برگردن آرمان های چپ طبقه کارگر٬ کمونیسم و سوسیالیسم در ایران٬ در بطن انقلاب ۵۷٬ ٬ و در شرایط کنونی٬ بیآویزد.»
نخست اینکه در عبارات منسوب به شایگان، از «ما روشنفکران» و«چپ زدگی »پس از« اتفاقات بیست و هشتم مرداد» استفاده شده و هیچ اشاره ای به چپی به نام «چپ سنتی» (منظور اصلی شهابی چپ توده ای و بعدها اکثریتی ها نیست. منظورش بیشتر چپ م- ل و ضد امپریالیست است) که اصطلاحی است از آن ترتسکیستهای هوادار بورژوازی کمپرادور سلطنت طلب و امپریالیسم نکرده است و این اصطلاح نظر جناب شهابی است.(2) از سوی دیگر اینکه هر شخصی که چپ را مورد انتقاد قرار داد دلیل آن نمیشود که نظرش درست باشد، بویژه که اینجا سخن از شایگان است.
دو دیگر، راستش نگارنده نمیداند که بر مبنای کدام سند و مدرک یک شخص ضد مارکسیست و ضد چپ، جزو چپ (چپ ضد ارتجاع  داخلی و امپریالیسم) بشمار میآید که شهابی وی را به آن  می بندد! کافی است که ما همین کتاب آسیا در برابر غرب را که یکی از اساسی ترین کتابهای شایگان در مورد گرایش شرق گرایانه مذهبی - ارتجاعی وی است ورق بزنیم تا از سطر سطر آن دریابیم شایگان یک ضد چپ، یک ضد مارکسیست، یک ضد کمونیست  تمام عیار است و از قضا پناه بردن امثال وی به مذهب یا برخی نحله های اخلاقی- مذهبی به عنوان ارکان شرق گرایی آنها، همانگونه که گفتیم، جدای از اینکه  میخواهند از آن سنگری برای مقابله با تهاجم فرهنگی غرب بسازند و در پس آن پناه گیرند، بخشا برای ایجاد سدی برای نفوذ چپ انقلابی در توده های طبقه کارگر و زحمتکشان است.
و این هم عباراتی از شایگان که پاره ای کوتاه از آن را در بخش نخست همین مقال آوردیم:
«مضافا به این که شکست گاندی مصادف با پیروزی مائو تسه تونگ بود و این دو مرد به نحوی دو مظهر سرنوشت آسیایی محسوب توانند شد. در حالی که گاندی با الهام گرفتن از سنن کهن اخلاقی هند، میکوشید در اصل گرداننده دنیای صنعتی را که سیطره سیاست و جامعه مصرف باشند، وارونه کند و هند را به راهی اصیل که عجین با سنن آن است، سوق دهد، مائو تسه تونگ آخرین حربه نیهلیسم غربی را که مارکسیسم باشد برگزید و سرنوشت چین  و آسیای جنوب شرقی را به راهی کشاند که درست در قطب مخالف آرمان های آنها قرار داشت...»( آسیا دربرابر غرب، پیشین، ص20)
در حال حاضر کاری به تفسیر شایگان از اندیشه و عمل مائو تسه تونگ  که یک مارکسیست- لنینیست بود و او هم مخالف تهاجم فرهنگی امپریالیسم و غرب زدگی(البته با مضمونی مارکسیستی) و هوادار چینی کردن مارکسیسم( یا به عبارت دیگر عدم کپیه برداری و اتکاء و انطباق به شرایط خاص چین) بود، نداریم و در جای خود آن را مورد توجه قرار خواهیم داد. در این چه در اینجا می بینم این است که مارکسیسم از دید شایگان «آخرین حربه نیهلیسم غربی» خوانده میشود. دو وجه «نیهلیسم» و «غربی» بودن فوق العاده مهم هستند. وجه «نیهلیسم» تعبیر شایگان از سیر سقوط فرهنگ غربی است و از نظر وی مارکسیسم آخرین مرحله ی این سقوط است. این وجه نشانگر ضد مارکسیست بودن شایگان است. وجه «غربی» نیز نشانگر این است که از دید شایگان، یک مارکسیست شرقی، یک فرد غرب زده یک پیرو، دنباله رو یا مقلد غرب است. بنابراین بر طبق اندیشه های شایگان آنچه که از نظر جناب شهابی «چپ ناسیونالیست شرق زده ایران» است(3)، که جناب شهابی شایگان را به آن وصل میکند تا از آب گل آلود ماهی بگیرد، خود یک جریان غرب زده است و نه شرق باور.
سوما، آرمان های جریانی که وی از آن به عنوان «آرمان های چپ طبقه کارگر، کمونیسم و سوسیالیسم در ایران» از آن نام میبرد یعنی ترتسکیسم امثال حکمت و تقوایی و جریان های وحدت کمونیستی (یا اتحاد کمونیستی) و غیره یکی از جریانهایی است که با تخریب چپ وایجاد انشعابات مختلف در آن تا آنجا که توانست به استحکام حکومت مستبد مذهبی- اسلامی کنونی یاری رساند. اینها در عمل نقش اطلاعاتی های جمهوری اسلامی و ستون پنجم امپریالیستها را در چپ ایران بازی کردند و اینکه این حضرات هوارهای داغ و آتشین  و البته صد تا یک غاز ضد مذهبی میکشند(از آن هوارهایی که بنا به انگلس و لنین که در این خصوص بیشتر در مورد چپ های صادق و درستکار حرف میزدند و نه چپ های دغل و فریبکار، آب به آسیاب دشمن میریزند) و جارو جنجال در مورد اسلام سیاسی و این گونه چیزها راه میاندازد، نمیتواند لحظه ای نقش واقعی و عملی آنها را در به «گند» و لجن کشیدن بخشی از روشنفکران و گروه های چپ ایران و تبدیل آنها به مشتی موجودات و گروههای پوشالی  و آدمک های بی خاصیت پنهان کند. نقش واقعی آنها تخریب این چپ و یاری رساندن به حکومت مذهبی کنونی برای استقرار و تحکیم بود و این البته با سیاست امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست غربی جور در میامد که عموما به تقویت نظام کنونی در مقابل  طبقه کارگر و زحکمتکشان و چپ انقلابی دست زدند و در مقابل تمامی کشتارها کفتاران حکومت مستبد کنونی از نیروهای چپ و دموکرات انقلابی و مبارز زبان در کام کشیدند.   
ثریا شهابی ادامه میدهد:
«برای آشنایی بیشتر با آقای شایگان خوب است بدانید که آقای شایگان پیش و دوران انقلاب ۵۷ یکی از نظریه پردازان دفاع از “فرهنگ شرقی” و “سنتگرایی” در مقابل “مدرنیه” و مدافع عقب ماندگی فکری و فرهنگی و حفظ آن در مقابل دست درازی و “هجوم فرهنگ غربی” است. »
 اوه! چقدر وحشتناک! چه کسانی در ایران پیدا میشدند آن زمانها! کسانی که خواهان مقابله با «هجوم فرهنگ غرب» بودند! در حالیکه از نظر شهابی ترتسکیست باید با این «هجوم فرهنگی غرب» مقابله نمیکردند و اجازه میدادند تا هر چه دلش میخواهد انجام دهد.
 شهابی به گونه ای از گرایشهای دفاع از فرهنگ شرق و یا مقابله با هجوم فرهنگ غربی مینویسد، انگار کسانی که چنین میکردند مرتکب جنایت و خیانت شده بودند و در عوض اشخاصی همانند وی یعنی ترتسکیستهای مزدوری که در کشورهای زیر سلطه، تحقیر کننده فرهنگ توده های شرق و ستایشگر«هجوم فرهنگ غربی» بوده، به آن خوشامد گفته، در مقابل آن سر تعظیم فرود آورده و پیروی برده وار از بدترین وجوه این فرهنگ را رواج داده و میدهند دارای پیشرفتگی فکری و فرهنگی بودند!؟
 از دید این ترتسکیست، مدرنیته( که روشن نیست منظور وی از آن کدام چیزهای مدرن غربی است) در جدایی و تقابل مطلق با سنت و بدون هیچ بده بستانی با آن قرار دارد. پس باید تمامی سنتهای ارزشمند را در کشورهای زیر سلطه و از جمله کشورهای زیر سلطه شرق  دور ریخت و تمامی اموری که زیر نام «مدرنیته» بوسیله امپریالیستها تبلیغ و ترویج میشود، پذیرفت.
در مورد چنین افکارمرتجعانه و ضد مردمی ای که پشت «مدرنیته» غربی پنهان شده است، باید گفت که  دفاع از فرهنگ اصیل و توده ای یا فرهنگ زنده، کار ورز، پویا و سرشار از امید توده ها در شرق یک مسئله عام است و تا جایی که عام است بخودی خود امر بدی نیست. آنچه بد است این است که در فرهنگ شرق اتکاء به  افکار و امور کهنه و پوسیده ای همچون مذهب، خرافات و یا اخلاقیات و اندیشه های کهن دوران برده داری، فئودالیسم و یا سرمایه داری و از این جور چیزها باشد. خلاصه تا جایی که برای ما فرهنگ شرق محصول خلاقیت توده های زحمتکش شرق و اکنون طبقه کارگر کشورهای شرقی(و تمامی کشورهای زیر سلطه امپریالیسم نیز) باشد(4)و یا بوسیله این طبقه بازبینی، بازسازی و نوسازی شود، نه تنها امر خوبی است، بلکه بسیار خوب است.
از دید دیگری به این نکته بنگریم: طبقه کارگر ایران و در ابعادی وسیعتر شرق وارٍث فرهنگ ایران و شرق است. این طبقه از یک سو یک طبقه بین المللی  و عام است و از سوی دیگر طبقه ای در هر کشورمعین و خاص. طبقه کارگر بین المللی جدا از طبقه کارگر هر کشور معین  وجود ندارد. طبقه کارگر یک فرهنگ جهانی دارد و یک فرهنگ ملی. فرهنگ جهانی طبقه کارگر جدا از فرهنگ ملی طبقه کارگر در هر کشور معین وجود ندارد. حذف هر کدام از این دو به نفع دیگری، نابودی آن دیگری را نیز به همراه دارد.
 لنین به این نکته اشاره بارزی دارد زمانی که مینویسد:« اکنون تمام مطلب در این است که کمونیستهای هر کشورخواه وظایف اساسی و اصولی مبارزه علیه آئین پرستی خشکمغزانه «چپ» و خواه خصوصیات مشخصی را که این مبارزه در هر کشور جداگانه ای بر وفق علائم ویژه اقتصاد و سیاست و فرهنگ و ترکیب ملی ...  و تقسیم بندی مذهبی آن کشور و غیره و غیره پیدا میکند و ناگزیر باید پیدا کند با آگاهی کامل در نظر بگیرند.» و«تا زمانی که تمایزات ملی و دولتی بین خلقها و کشورها وجود دارد(و این تمایزات حتی پس از استقرار دیکتاتوری پرولتاریا به مقیاس جهانی نیز طی مدتی بسیار و بسیار طولانی وجود خواهد داشت)، آنچه که وحدت تاکتیک بین المللی جنبش کمونیستی کارگری کلیه کشورها ایجاب مینماید برانداختن این تنوع و محو تمایزات ملی نبوده (این عمل در لحظه فعلی پندار پوچی است) بلکه بکار بستن اصول اساسی کمونیسم (حکومت شوروی و دیکتاتوری پرولتاریا)به شیوه ای است که این اصول در جزئیات به شکل صحیحی تغییر شکل دهد و با تمایزات ملی و دولتی ملی دمساز نماید و تطبیق دهد. وظیفه عمده همه کشورهای پیشرو (و نه تنها کشورهای پیشرو)در لحظه تاریخی کنونی عبارتست از تحقیق، بررسی، تفحص،حدس و درک خصوصیات و ویژگیهای ملی و شیوه های مشخص هرکشور برای حل مسئله واحد بین المللی یعنی پیروزی بر اپورتونیسم و آئین پرستی خشکمغزانه چپ در داخل جنبش کارگری و نیز برای سرنگون ساختن بورژوازی و استقرار جمهوری شوروی و دیکتاتوری پرولتاریا.»( بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم، منتخب آثار تک جلدی، ص 762، تمامی تاکیدها از لنین است).
  منظور از خصوصیات مشخص مثلا فرهنگی چیست و چرا باید اصول اساسی فرهنگ مارکسیستی که خود بر گرفته از تمامی سنت ها و آداب انقلابی تمامی توده های زیر استثمار و ستم تاریخ و تکامل آنها بوسیله طبقه کارگر و اندیشمندان آن است، باید بر مبنای خصوصیات مشخص فرهنگی طبقه کارگر و دیگر توده های زحمتکش و خلقهای هر کشور معین تغییر شکل دهد؟
 آیا منظور این است که  طبقه کارگر و پیشروان آن پشت به تمامی آداب و سنن و فرهنگ خاص و ملی خود کنند و زیر نام «مدرنیته» هر چه را که را امپریالیسم  و نوکران آن خواست به خوردشان دهد، بپذیرند؟ خیر! به هیچوجه چنین نیست.
 آیا منظور این است که اصول اساسی و عام فرهنگ جهانی طبقه کارگر را بدون هیچگونه تغییر و انطباق با خصوصیات ملی بگیرند و آنرا دربست و دست نخورده بکار برند؟
 خیر! این نیز درست نیست. منظور این است که در تاریخ فرهنگ خود، فرهنگ  توده های زحمتکش  کشور خود تحقیق، بررسی و تفحص کنند و  حدس بزنند که کدام ویژگیها و خصوصیات ملی در این فرهنگ وجود دارد که  این ملت، این توده ها و این طبقه را از دیگر ملتها و طبقه کارگر در دیگر کشور تمایز میبخشد و مبارزه طبقاتی را در عرصه فرهنگ با توجه به این خصوصیات ملی فرهنگی پیش برند.  
 بر این مبناست که میتوان گفت که فرهنگ پیشرو و جهانی طبقه کارگر باید بر مبنای خصوصیات فرهنگی معین ملی هر کشور، شکل ویژه خود را بیابد و برعکس، برآمد تجارب فرهنگهای انقلابی ملی و بری شدنشان از خصوصیات ملی، تشخص بخش فرهنگ  انقلابی- جهانی طبقه کارگر خواهد بود و به آن  ژرفش و غنا خواهد داد. خلاصه، فرهنگ خاص، فرهنگ عام را میسازد، و فرهنگ عام فرهنگ خاص را.
 این مسئله در مورد تمامی اشکال اندیشه، اخلاق، هنر،  آداب، آیینها و سنن(و از جمله سنتهای مبارزاتی توده های استثمار شده و ستمدیده) که همه روی هم فرهنگ را میسازند، صدق میکند. در آداب، آیین ها و سنت های ملی  نیز خلاقیت توده ها جلوه گر است. اینها سرشار از پویایی، نشاط، شادابی و امید هستند و نوع نگاه توده ها را به زندگی، کار و کوشش، مبارزه با طبیعت، مبارزه با ستم و جور و استثمار حاکمان استثمار گر و ستمکار، عشق به همنوع، فداکاری و جانفشانی در راه باورهای پیشرو، ساعات تفریح و شادی وخوش بودن در کنار یکدیگر و استفاده از لذت زندگی و... نشان میدهند. اینها همه  در هر کشور خاصی دارای ویژگیهای معین خود بوده و مبارزه طبقاتی فرهنگی باید بر مبنای این ویژگیها پیش رفته و تحول و تکامل پذیرد.(5)
 پرسش در مبارزه فرهنگی این است که کدام اندیشه ها، اخلاقیات،اشکال و مضامین هنری، آداب، آیینها و سنن را باید دور انداخت؟ آنچه که خوب  است و یا آنچه که کهنه  و بدردنخور؟ روشن است که طبقه کارگر هر چیزی که درگذشته وجود داشته بدور نمیاندازد، بلکه به تجزیه و تحلیل آن و گزینش از آن دست میزند و تلاش میکند بسیاری از آداب، آیین ها و سنت ها را که  توده های زحمتکش مردم دوست دارند و آنها را از خود میدانند نگاه داشته و مضامین و محتوی نوینی به آنها ببخشد. نمیتوان آداب، آیین ها و سنتهای بد را نگاه داشت. نمیتوان  آداب و سنتهای خوب را دور انداخت. بنابراین باید آداب و سنتهای بد را دورانداخت و آیین ها و سنتهای خوب توده ای را نگاهداشت، تصفیه، بازسازی و نوسازی کرد و به آنها اتکاء نمود.
اما اگر این دفاع از فرهنگ شرق یا در حقیقت فرهنگ توده ها امرمطلقا بدی باشد، آنگاه امر مقابل آن درست در میاید؛ یعنی دفاع مطلق از فرهنگ غرب( زیرا به گمان ما شهابی به امری بینابینی باوری ندارد) و آن هم نه عناصری که در این فرهنگ قابل تامل، نقد و بررسی و انتقال با توجه به خصوصیات ملی است، بلکه آنچه از دید بیشتر روشنفکران انقلابی، مبارزو مترقی وجوه گندیده و تهی از ارزش های اندیشه ای، اخلاقی، هنری و غیره این فرهنگ است و این درست موضعی است که جناب ثریا شهابی میگیرد.
 براستی منظور وی از «مدرنیته» چیست؟ اگر منظور تمامی چیزهای مثبتی است که فرهنگ سرمایه داری خلق کرده است، هیچکدام از چپ های انقلابی با آنها نه تنها دشمنی نداشته و ندارند، بلکه به جذب آن نیز پرداخته اند؟ در واقع از مشروطیت به این سو بخشی از مبارزه با عقب ماندگی فرهنگی و فکری جوامعی مانند ایران بر بستر جذب فرهنگ و اندیشه  پیشرو غربی(و عمدتا وجوه بورژوایی این اندیشه و فرهنگ) صورت گرفته است. میتوان پرسید که کدامیک از دستاوردهای فکری و فرهنگی مثبت سرمایه داری غرب و کدام «مدرنیته» است که از سوی چپ انقلابی پیش از سال 57 و از مشروطیت بدینسو انکار شده یا مورد غفلت قرار گرفته است؟(6)
منظور این حضرات از مقابله با «مدرنیته»، ایستادن در مقابل «هجوم فرهنگ غربی» یعنی ایستادن در مقابل وجوه منفی فرهنگ غربی و قالب کردن آن به توده ها به عنوان فرهنگ مدرن  و یا تقلید برده وار و کورکورانه از امور مثبت فرهنگ غرب بی توجه به ویژگیهای ملی است.
 در اینجا دیگر منظور از فرهنگ غربی، فرهنگ پیشرو آن نیست، بلکه بر سر فرهنگی است که از هرگونه امر نویی بری بوده و حامل آت و آشغال ها و کثافات دوران  گندیدگی و کهنگی خویش است. این فرهنگ یک فرهنگ امپریالیستی یعنی فرهنگ دوران احتضار سرمایه داری است. همان فرهنگی است که در کشورهای سرمایه داری مورد انتقاد تمامی مارکسیستها و لنینستها و حتی همانگونه که اشاره کردیم مورد انتقاد ایدئولوگ های خرده بورژوا و بورژوازی لیبرال واقع شده و در کشورهای زیر سلطه زیر نقد تمامی فرهنگ سازان انقلابی و مترقی این کشورها قرار گرفته است. تمامی  دیدگاههای فلسفی، اقتصادی، جامعه شناسی  تمامی فرهیختگان جامعه ما نقد این فرهنگ مهاجم امپریالیستی و مریدان داخلی آن بوده است. تمامی هنر پیشرو و مترقی ما  از نیما و هدایت بدینسو و تا شاملو و فروغ همین فرهنگ مهاجم امپریالیستی و عاملین داخلی آن یعنی بورژوا- کمپرادورها (و اندیشه و فرهنگ فئودالی) است که نقد شده و بجای آن به عناصر ارزشمند فرهنگ توده های زحمتکش ارجاع شده( در این مورد شاعر و فرهنگ سازی مانند شاملو که زحمات بسیار برای کتاب کوچه کشید یک نمونه برجسته است) و بر این مبنا به آفرینش فرهنگی نو دست زده شده است.
شهابی ادامه میدهد:
«او ادامه دهنده گرایش و سنت غرب ستیزی جلال آل احمد بود. سنت و جنبش عقب گرایی که در مقابل تغییر مناسبات تولیدی٬ تغییر از فئودالیسم و مناسبات پیشآسرمایه داری به مناسبات سرمایه داری٬ و در مقابل هجوم سرمایه داری که از بالا و توسط بورژوازی غرب و در مناسبات استعماری و “وابستگی” شکل گرفته بود٬...»
اینها علامت بی دانشی نویسنده است درباره موضوعی که درباره آن صحبت میکند. اتفاقا این حضرات یعنی شایگان و آل احمد یکپارچه مخالف غرب و باصطلاح «غرب ستیز» نبودند. آنها به بسیاری از همین متفکرین (هنرمندان که جای خود دارد) غربی متوسل میشدند تا فرهنگ سرمایه داری و امپریالیستی غرب را نقد کنند. خود آل احمد ستایشگر بسیاری از نویسندگان و هنرمندان غربی بود و به ترجمه بسی از آثار همین نویسندگان و هنرمندان دست زد. آنچه که این حضرات مخالف آن بودند غرب زدگی (جدا از وجوه منفی «ماشینیسم» که مارکس هم در سرمایه به آن انتقاد میکند و آنرا تسلط ماشین بر انسان مینامد)به مفهوم مسخ شدن و تقلید برده وار از غربیها  و هویت باختگی ملی بود. بسیاری از نکاتی که آنها بویژه آل احمد در کتاب غرب زدگی در مورد وضع در کشور زیر سلطه امپریالیسم  و از جمله کشور ما و تهاجم اقتصادی، سیاسی و فرهنگی  استعمار و امپریالیسم  میگویند، درست است؛ گرچه نه کامل و دقیق است و نه متکی به جهان بینی پیشرو. این نکات را تنها آل احمد بزبان نیاورده بلکه پیش از او در بیشتر کشورهای زیر سلطه و از جمله در خود ایران بارها و بارها از جانب روشنفکران و مبارزان پیشرو و مترقی  بزبان آورده شده است.
 آنچه وجه منفی این انتقادات را تشکیل میداد، از یکسو تکیه آنها به نقد خرده بورژوایی و بورژوایی نظام حاکم برغرب و همچنین فرهنگ آن بود و از سوی دیگر بازگشت به عقب مانده ترین وجوه فرهنگی این خطه یعنی وجوه مرده ی اخلاقی و بویژه مذهبی به عنوان فرهنگ شرق  و نه فرهنگ خلاقی که توده های هندی ، چینی ، ایرانی و ... در دل تاریخ شرق  آفریده اند. 
این کاملا نادرست و مغرضانه و به نوبه خود ارتجاعی است که بخواهیم به این عنوان که این جریان(بویژه جلال آل احمد) در مبارزه با فرهنگ مهاجم امپریالیستی دل به اندیشه های عقب مانده و ارتجاعی مذهبی بسته بود و به آنها تکیه میکرد (و در این زمینه چرخش و سقوط وحشتناکی داشت) روی تمامی انتقادات آنها به استعمار، امپریالیسم  و فرهنگ صادراتی و مهاجم امپریالیستی غرب و حکومت نوکر صفت و مستبد حاکم بر ایران، که البته  همانگونه که گفتیم منحصر به آنان نمیشد، خط  بطلان بکشیم.  
دوما، اتفاقا آل احمد و شایگان به هیچوجه مخالف«مناسبات تولیدی٬ تغییر از فئودالیسم و مناسبات پیشآسرمایه داری به مناسبات سرمایه داری» و یا طرفدار بازگشت به«تولید خرد» نبودند(در غرب زدگی آل احمد اشارات متعددی به نبود سرمایه داری مدرن در ایران میشود) ، بلکه آنها با سرمایه داری کمپرادور و وابسته به امپریالیسم مخالف بودند یعنی بقول شهابی در« در مقابل هجوم سرمایه داری که از بالا و توسط بورژوازی غرب و در مناسبات استعماری و “وابستگی” شکل گرفته بود».
شهابی ادامه میدهد:
« با یک پرچم بشدت عقب گرا٬ در همه عرصه ها٬ هنر و ادبیات و سیاست و نوع محصولات تولیدی و شرایط تولید و .. ٬ مقابله میکرد.»
 آری آنها پرچم «عقب گرایی» در دست گرفته بودند؛ بویژه در مورد مذهب (با تفسیری از آن)که پرچم آل آحمد و شایگان بود و این پرچم به زمینه سازی فرهنگی و تقویت جریان مذهبی خمینی و قدرت گیری حکومت استبدادی کنونی یاری رساند، اما این گونه نبود که در تمامی زمینه های هنر و ادبیات و سیاست و غیره باشد. برای نمونه آل احمد عموما مدافع تمامی هنر و ادب پیشرویی بود که در ایران آفریده میشد.
 اما در مورد سیاست: آنها البته مخالف سیاست استعماری و امپریالیستی در جهان و استبداد نوکران امپریالیسم در ایران بودند اما همچنانکه مخالف سرمایه داری نبودند مخالف  دمکراسی بورژوایی غربی نیز نبودند. جلال آل احمد در کتابش غرب زدگی به دفعات از دموکراسی بورژوایی غربی دفاع میکند و از نبود آن در ایران  و یا وجود کاریکاتوری از آن در سیاست حاکم بر ایران انتقاد به عمل میآورد.
«او متعلق به سنت گذشته پرستی در اپوزیسیون ایران است که نقدشان به نظام پادشاهی و ساواک و سرکوب٬ حضور اجنبی در رابطه شاه و ملت بود٬ نقدشان حضور اجنبی در رابطه کارگر و کارفرما٬ حضور غریبه و “غرب” در رابطه محکومین و حاکمان٬ حضور “خارجی” در بهرکشی و سرکوب بود! جنگ شان با محصولات مادی و فرهنگی کاپیتالیستی بود٬ که دنیای کهن را مورد تعرض قرار میداد! مشکل شان فرهنگ به بیان آنها “منحط” غربی بود که ارزش ها و مناسبات و روبنای قدیم را٬ بخصوص مذهب را٬ مورد تعرض قرار داده بود!»
روشن نیست که آیا کل اپوزیسیون ایران «گذشته پرست» بود و یا صرفا این جریان! البته این حضرات شیفتگان استعمار و امپریالیسم، کل اپوزیسیون را «گذشته پرست» میدانند؛ زیرا چپ را تماما «سنتی» میدانند و جریانهای خرده بورژوایی و بورژوازی ملی را هم بکلی تخطئه میکنند. به این ترتیب ما یک اپوزیسیون «گذشته پرست» داشتیم که لابد هیچ چیزی از «مدرنیته» کذایی حضرات سرش نمیشد.
اینجا زیر انتقاد از «گذشته پرستی»، کل نظرات طبقات مخالف حضور امپریالیسم در ایران و نوکری بورژوازی بوروکرات - کمپرادور( و مالکین فئودال و اربابان مرتجع) به طاق نسیان کوبیده میشود و چهره ی امپریالیستها بصورت کاملا روشنی بزک میشود.
اولا که «نقد از ساواک و سرکوب و حضور غریبه و خارجی» یعنی حضور مرتجعین امپریالیست بخودی خود چیز بدی نیست  و این بسیار مهم است که هنگامی که میخواهیم دیدگاههایی را که از  امپریالیسم از یک دیدگاه عقب گرا و ارتجاعی انتقاد میکنند، نقد کنیم،(و در این مورد سخن ما با ناقدان صادق این دیدگاهها است و نه ترتسکیست ها) همه چیز را باهم قاطی نکنیم. ممکن است که در بخشی  از انتقاداتی که این جریانات به امپریالیسم میکنند نکات درستی وجود داشته باشد؛ نکاتی که طبعا ما هم با آنها اشتراک داریم و نفی مبارزه با امپریالیسم به بهانه  وجود برخی جریانهای ارتجاعی و عقب گرا، خود روی دیگر همین عقب گرایی و ارتجاع است؛ به عبارت دیگر از ترس بروز و رشد جریانهای ارتجاعی مذهبی مبارزه با امپریالیسم را تخطئه کنیم و یا برای پیشبرد مبارزه با امپریالیسم برای جریانهای عقب مانده و ارتجاعی مذهبی زمینه سازی کنیم ویا به آنها یاری رسانیم. در این جا مبارزه ای دو سویه و با در نظر گرفتن  جهت عمده و غیر عمده نیاز است.
 دوما هرگونه انتقادی به رابطه «شاه و ملت و  کارگر و سرمایه دار و...» اگر به اینکه این  شاه و این سرمایه دار و... کیست  و مورد پشتیبانی کدام قدرتها داخلی و یا خارجی است توجه نکند، چیزی در مورد سیاست حاکم  داخلی و خارجی به طبقه کارگر یاد نخواهد داد و مبارزات سیاسی این طبقه را فلج کرده، وی را صرفا درگیر در مبارزات اقتصادی(که همان هم در کشور ما با نظام استبدادی شاه و حکومت اسلامی تقریبا غیر ممکن بوده است) و ماندن در همین نظام های ارتجاعی نگاه خواهد داشت.
سوما انتقاد به عدم تولید کالاها بوسیله توده های زیر استثمار و ستم کشورهای زیرسلطه است و نه در مورد نفس محصولات مادی کشورهای سرمایه داری. سخن این است که چرا ما باید صرفا وارد کننده این کالاها باشیم و نه تولید کننده آنها؟ چرا باید مواد خام بدهیم و کالای صنعتی وارد کنیم و نه اینکه خود تولید کننده آن باشیم؟ همچنین چرا فرهنگ مصرف گرایی در این کشورها تبلیغ و ترویج میشود؟ و این فرهنگ مصرف گرایی نه تنها در کشورهای زیر سلطه بلکه در خود کشورهای سرمایه داری امپریالیستی نیز دهه هاست که مورد انتقاد قرار گرفته است. تمامی این مسائل برای طبقه کارگر کشورهای زیر سلطه که باید روی پا خود بایستد و  نظام اقتصادی- سیاسی سوسیالیستی را بسازد، دارای اهمیت فراوان است.(7)
چهارما به جناب شهابی که در علاقه وی به «اجنبی» و «غریبه» و «خارجی» و در یک کلام استعمار و امپریالیسم شک و تردیدی نیست و او آماده است که بهترین خدمات نوکری را به این امپریالیسم  و مزدوران سلطنت طلب وی بکند، خاطر نشان میکنیم که امپریالیسم مورد علاقه ایشان و محصولات«فرهنگ کاپیتالیستی» تا آنجا که «منحط» بود، در برخی از وجوه خود نه تنها  دنیای کهن را مورد تعرض قرار نمیداد، بلکه اتفاقا با این دنیا بده بستان خوش و شیرینی نیز داشت؛ و نه تنها همواره «ارزش ها و مناسبات و روبنای قدیم و بویژه مذهب را مورد تعرض» قرار نمیداد، بلکه بیشتر مواقع با آن به بهترین وجه رفتار میکرد. کافی است توجه کنیم که بخش مهمی از متحدان اصلی امپریالیسم انگلستان و آمریکا از مشروطه بدینسو عقب مانده ترین و متحجرترین بخشهای روحانیون و مذهبی ها بوده اند.  
جناب شهابی! آیت اله کاشانی را که مد نظرتان هست! بتازگی اسناد همکاری های گسترده وی با امپریالیسم انگلیس و آمریکا در جریان کودتا علیه حکومت مصدق بیرون آمده است. از حکومتی مانند مصدق(که ایجادش از زمان مشروطه خواست بورژوازی ملی ایران بود) صحبت میکنیم که نه مخالف «کاپیتالیسم»(حالا چرا کاپیتالیسم و نه سرمایه داری!؟  تنها  کاربرد واژه انگلیسی است یا جای امپریالیسم را پر کرده است؟!) بود و نه مخالف مطلق ورود محصولات سرمایه داری و نه اینکه  میخواست حکومت مذهبی بوجود آورد. میدانیم که مصدق با کاشانی و امتیازات ویژه روحانیون و مذهب مخالف بود.
از اینها گذشته، این روشنفکران مخالف امپریالیسم و ارتجاع سلطنتی ایران نبودند که جمهوری اسلامی را روی کار آوردند، بلکه برعکس این امپریالیستهای عزیز و دوست داشتنی شهابی بودند که این حکومت را بر بورژوا - ملی ها و چپ های ضد امپریالیست ترجیح دادند و برای اینکه این  جریانها روی کار نیایند با کمک برخی از مزدوران خود به جریان خمینی یاری رساندند که حکومت را قبضه کند. شهابی لابد میداند که این حضرات امپریالیستها با «مدرنیته» شان(آنچه از آن مد نظر شهابی است) همه جا ازآسیا و افریقا و امریکای لاتین هر جا که توانستند با عقب مانده ترین، مذهبی ترین، کریه ترین و مستبدترین حکام کنار آمدند و یا آنها را به عنوان نوکری برگزیدند تا بتوانند منافع کثیف استعماری و امپریالیستی خود را پیش برند و طبقه کارگر و توده های زحمتکش این کشورها را هر چه بیشتر استثمار کنند.
م- دامون
فروردین 97
افزوده ها
1-   راستش من نمیدانم که چرا شایگان(اگر این سخنان واقعا از آن وی باشد)یک نسل از روشنفکران را قاطی کارهای خودش و برخی دیگر از روشنفکران مانند خودش میکند. بسیاری از روشنفکران لیبرال، دموکرات و بویژه چپ مارکسیست - لنینست کجا مخالف مطلق غرب بودند(خود شایگان این چپ را متهم به غرب گرایی میکند که این هم درست نیست) و کجا از مذهب و شیعه دفاع میکردند و کجا موافق شرق به مفهوم روی کار آمدن حکومتی مذهبی بودند؟ حتی جلال آل احمد که از نظر فکری تا حدودی نزدیگ به نهضت آزادی و طالقانی و همواره مخالف خرافات مذهبی و روحانیون مرتجع سطحی نگر بود- گرچه پیامبران را میستود، معجزات را قبول داشت و یا از شیخ فضل الله نوری دفاع میکرد-  مشکل  که با چنین حکومت کریه و فاسدی موافق میگردید(نگاه کنید به خدمت و خیانت روشنفکران، بخش زادگاههای روشنفکری، قسمت روحانیت(جلد اول، ص 183- 180) و شاید اگر وی زنده میماند از نخستین افرادی بود که بوسیله همین حکومت سربه نیست میشد. این جالب است که شایگان در شرایطی از «ما روشنفکران ...جامعه را خراب کردیم»(و منظور همین وجوه اساسی تفکر خودش و افرادی همچون آل احمد و اتکا به تفسیری از خاص مذهب است) صحبت میکند که اولا او تمامی فلسفه ی خرد گرای غربی را که مارکسیسم به عنوان میوه آن بوجود آمد، رد میکند و به آن چیزی در آن فرهنگ و تفکر عنایت دارد که از نظر مارکسیستها عموما کهنه و مرده و عتیقه به شمار میآید.                                                                   از این گذشته، مگر در این نظر که صنایع مونتاژ تجلی وجود امپریالیستها و بورژوازی کمپرادور و مانع از رشد و پویایی  طبقه کارگر و ملت ایران هستند، تردید وجود دارد؟ و اما آغاز کردن از آن:  امپریالیستها نه تکنولوژی پیشرفته شان را به ملتهای زیر سلطه میدهند و نه اجازه میدهند آنها روی پای خود بایستند. مگر مصدق با آمریکا مدارا نکرد، نتیجه چه شد؟
2-   آنچه شهابی «چپ سنتی» میخواند، چپ مبارز،انقلابی، ضد امپریالیست، ضد ارتجاع سرمایه داری بوروکراتیک و کمپرادور، ضد رویزیونیست و ضد ترتسکیست ایران است، که معتقد بود که انقلاب ایران دموکراتیک و ضد امپریالیستی است و تمامی طبقات خلق به رهبری طبقه کارگر باید در مقابل بورژوا - کمپرادورها  و امپریالیستها تا پیروزی انقلاب به مبارزه دست زنند. چپی که بر خلاف ترتسکیستهای کنونی کمونیسم کارگری (باید خواند سلطنتی - آمریکایی) ستایشگر «رفاه و عیش و نوش برای چپ ها» نبود و برای پی گیری باورها و آرمان های خود تا آنجا که توانست درکنار طبقه کارگر و زحمتکشان و تمامی خلقهای ایران  و در تمامی نقاط ایران در مقابل ارتجاع  ایستاد و مبارزه  و جانفشانی کرد و هنگام بازداشت و زندان نیز تقابل با ارتجاع مستبد جمهوری اسلامی را تا حد جان باختن ادامه داد. ما باید سنتهای این چپ مبارز و فداکار را زنده نگاه داریم و آنها را غنا بخشیم.
3-   لابد در برابر این چپ شرق زده، چپی که ثریا شهابی به آن تعلق دارد چپ غرب زده ایران خواهد بود. ضمنا اشاره کنیم که چپی که در کشورهای زیر سلطه ناسیونالیست نباشد، نمیتواند انترناسیونالیست باشد. و بر عکس هر که بخواهد انترناسیونالیست باشد، باید ناسیونالیست هم باشد. ایندو یک جفت هستند و با هم میایند.
4-   ما میگوییم کشورهای شرقی اما درستر آن است که گفته شود کشورهای زیر سلطه امپریالیسم؛ زیرا تمامی این کشور در معرض تهاجم فرهنگ امپریالیستی بوده و هستند. البته  کشورهای شرقی بویژه چین، هندوستان، ایران، عراق( و همچنین ترکیه آسیایی و مصر افریقایی) واجد نقش معینی در تاریخ و برخی خصوصیات فرهنگی هستند که به تقابل آنها با غرب زدگی ویژگی های معینی میبخشد و این امری است که لزوما قابل تعمیم دادن به تمامی کشورهای زیر سلطه(بویژه افریقایی و آمریکای لاتین) که نقش تاریخی ای همچون کشورهای بالا نداشته اند، نیست؛ گرچه به هیچوجه از اهمیت آنها کم نمیکند.
5-   برای نمونه آیا طبقه کارگر ایران نمیتواند محتوی نوینی به بسیاری از آیین ها مانند چهارشنبه سوری و اعیادی مانند نوروز که توده های زحمتکش آنها را دوست دارند و با برگزاری آنها لحظات شاد و خوشی را کنار یکدیگر سپری میکنند، ببخشد و آنها را از خرافات، کهنگی ها و اندیشه های کهنه مذهبی پاک کرده و بازسازی و نوسازی کند. حذف بسیاری از آداب و سنن  کهنه البته دلبخواهی و با دستور نیست، بلکه باید با برانگیختن تمایل و خواست توده ها به تغییر آنها و برانگیختن ابتکار، خلاقیت و نوآوری  خود آنها و برای ایجاد مضامین نو در آنها و یا بوجود آوردن آیین ها و آداب نو صورت گیرد.
6-    توجه چپ ایران به تمامی موارد بوده است. از فلسفه (فلسفه انگلستان از بیکن به این سو، فرانسه و آلمان و بعدها روسیه) و علم (تمامی دستاوردهای علمی ای که برای چپ در زمینه فکری مهم بود مانند علم فیزیک، ستاره شناسی، داروینیسم، و جامعه شناسی و تاریخ و روانشناسی) گرفته تا هنر(تمامی هنر پیشرویی که در کشورهای سرمایه داری اصلی اروپایی پدید آمد). بواقع مثنوی هفتاد من کاغذ میشود اگر ما بخواهیم تمامی کاری که چپ در بیش از 100 سال اخیر در انتقال فرهنگ پیشرو و مدرن غربی بدرون ایران انجام داده- خواه ترجمه و خواه تالیف-  روی کاغذ بیاوریم.
7-   ما در این مقاله به مباحثی مانند هجوم کالاهای خارجی، رواج مصرف گرایی و مسائلی از این گونه که بخشی از انتقاد از امپریالیسم است، بطور مفصل نمیپردازیم. زیرا در مورد این مسائل در ادبیات گروه ما کمابیش  صحبت شده است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر