۱۳۹۷ اردیبهشت ۱, شنبه

ملی گرایان شرق باور مذهبی و هوارهای ترتسکیستی علیه چپ انقلابی ضد امپریالیست(3)


ملی گرایان شرق باور مذهبی و هوارهای ترتسکیستی علیه چپ انقلابی ضد امپریالیست(3)

شرق باوران مذهبی و مسائل طبقه کارگر
شهابی اینک به مسئله  روش جریان جریان مذهب گرای شرق باور به طبقه کارگر میپردازد و مینویسد:
« مشکل شان در مناسبات تولیدی٬ انتظارات و توقعات و پدیده هایی نبود که کاپیتالیسم با خود متولد کرده بود. توقعاتی چون حق و حقوق کارگر و زمان و ساعت و شرایط کار و زندگی طبقه کارگر و بی مسکنی و بی دارویی خانواده های محروم جامعه و وضع اسفبار زنان و کودکان در آلونک های حاشیه شهرهای بزرگ و بخش های محروم تر شهروندان٬ اساسا در دستگاه فکری آنها جایی نداشت.»
پیش از هر چیز باید گفت که توجه به مسائل طبقه کارگر و زحمتکشان در حدی که در این  بندها آورده شده، یعنی مسائل صرفا اقتصادی و رفاهی طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان و نه مسائل اساسی سیاسی بویژه کسب قدرت و برقراری یک جمهوری انقلابی دموکراتیک به رهبری طبقه کارگر، از گذشته تا بحال در کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی و اکنون در بخشی از کشورهای زیر سلطه نیز، مورد توجه بسیاری از سندیکاها و اتحادیه ای کارگری بوده و نام بردن از آنها چیز شق القمری نیست. حتی در حکومتهایی مانند مانند ترکیه و کره جنوبی و یا تونس و برزیل و غیره که در آنها بورژوازی بوروکرات- کمپرادور حاکم است، توجه به این مسائل از جانب اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری چیز عجیب وغریب نبوده و حکومتهای مزبور به آنها با نظر اغماض نگاه میکنند و سخت نمیگیرند. در ایران نیز چنانچه افرادی مانند شایگان و جلال آل احمد(1) به این مسائل توجه میکردند، آنها را به دائره چپ وارد نمیکرد.
در عین حال، این تماما قاطی کردن مسائل ودر عین حال رد گم کردن برای آرایش امپریالیسم و ارتجاع بورکرات- کمپرادور است. اینکه فردی که خود را چپ میداند از اپوزیسیونی که آنرا بورژوایی و قاعدتا مدافع سرمایه داری میداند توقع داشته باشد که بیاید و به مسائلی همچون« حق و حقوق کارگر و...»(و البته نه در حدود بالا) توجه کند نشان میدهد که یا از مرحله پرت است و یا فریبکار است. تازه، خود این حضرات ترتسکیست هم تنها در کلام و نوشتار به این مسائل صرفا اقتصادی توجه میکنند و گر نه طی مدت 30 سال اخیر کوچکترین اقدام عملی برای سازماندهی طبقه کارگر حتی برای خواستهای صرفا اقتصادی نکرده اند. آنها تنها اشک تمساح میریزند زیرا توجه شان به این مسائل از بالا و در عمل برای مخالفت با توجه به مسائلی است همچون امپریالیسم و قدرت سیاسی بورژوازی بوروکرات- کمپرادور و دیگر مرجعین متحد وی، آگاه کردن و سازمان دادن سیاسی طبقه کارگر برای تصرف قدرت که هدف اصلی مبارزه طبقاتی وی و برقراری جمهوری دموکراتیک و سوسیالیستی.
وی ادامه میدهد:
«مشکل شان نوع مالکیت٬ “ملیت”٬ “نژاد” و “مذهب” صاحب کار و صاحب کارخانه٬ و نوع محصوات تولیدی بود! ساعت کار٬ طول روز کار٬ میزان فراعت و حق استراحت و تفریح و مرخصی زایمان و حق اعتصاب و تشکل و .. در دستگاه نقادانه و “روشنفکرانه” آنها٬ نشان “بی هویتی“ و “غرب زدگی” بود و اساسا در دستگاه فکری شان جایی نداشت!»
بازهم ابتدایی ترین مسائل اقتصادی و خواستهای کارگران در این زمینه ردیف میشوند- و بسیار هم عامدانه- تا به قبای سلطنت طلبان بر نخورد. وظیفه ترتسکیست ها درون سلطنت طلبان و جمهوری خواهان هواخواه امپریالیسم در واقع نام بردن از همین تقاضاهای اقتصادی و نقش بخش کارگری این گروه ها را بازی کردن است.
تا آنجا که صحبت بر سر بورژوازی ملی و جریانهای خرده بورژوایی است، برای اینها بویژه «ملیت»(2) و«مالکیت» انحصاری صاحبکاران امپریالیست و بورژا- کمپرادورها مهم بود و  نمایندگان سیاسی این طبقات به برقراری حکومت های ملی(یا در واقع دیکتاتوری بورژوازی ملی) و ترقی و پیشرفت اقتصاد ملی بها میدادند( مانند حکومت دکتر مصدق و فاطمی) و علاقه ای به این که همچون شاه مزدور، نوکرجیره خوارامپریالیستها باشند، نداشتند و تمامی خواست اینان بگرد این مسئله میچرخید که «سرمایه» های« کوچک» ملی که «خودی» بودند، قدرت سیاسی را در دست داشته باشند.
 اما اینکه شهابی  این جریان را با عبارات زیر تحقیر میکند که«جنبش شان انعکاس احساس حقارت سرمایه کوچک “خودی” در مقابل تعرض سرمایه بزرگ “خارجی” بود. به قدرت رساندن آن سرمایه “ملی” و کوچک٬ همه فلسقه اقتصادی جنبش سیاسی و فرهنگی و دانشگاهی شان را شکل میداد» استدلالی است که  نه تنها امتیازی برای وی به همراه ندارد بلکه نشانگر ماهیت  نظرات وی است. زیرا وی در واقع پشتیبان آن تعرض سرمایه بزرگ«خارجی» یعنی امپریالیسم و مخالف سرمایه ملی و کوچک شده است.
بطورکلی مبارزه سیاسی طبقه کارگر و تلاش وی برای برقراری حکومت جمهوری دموکراتیک و سوسیالیستی ناگزیر برخورد این طبقه را به این سرمایه ها و در نتیجه برخورد و نبرد با امپریالیستها و بورژوازی بوروکرات - کمپرادور(و حتی همین بورژوازی ملی در صورتی که مانعی در راه این مبارزه بوجود آورد و یا خود به صف آنها بپیوندد و در مقابل طبقه کارگر و زحمتکشان قرار گیرد) که  قدرت سیاسی را در دست دارند، ایجاد میکند. کسی که بین سرمایه بزرگ و سرمایه کوچک فرق نمیگذارد و سرمایه ملی کوچک و متوسط را نیز درست به اندازه سرمایه بزرگ (خارجی و داخلی) زیر ضرب میگیرد، چنانچه در خدمت به طبقه کارگر راست و صادق باشد، در صف «چپ رو»های این طبقه که نمودی از تحرکات خرده بورژوایی در صف طبقه کارگر است قرار میگیرد، و در صورتی که مانند ترتسکیستها از صداقت و درستی بویی نبرده باشد، نه تنها در صف طبقه کارگر قرار نمیگیرد، بلکه برعکس در صف امپریالیسم و سرمایه بزرگ قرار میگیرد؛ زیرا به جای اینکه آگاهانه لبه تیز و اصلی انتقادش متوجه آن سرمایه بزرگ و امپریالیسم باشد، متوجه سرمایه کوچک ملی و تحقیر آن شده است.
اما «احساس حقارت» برای اینکه شخص یا نیرو را از شرایطی که موجب آن احساس گشته است رهایی بخشد(اگر براستی  حقیقتا شایسته آن نباشد و یا خود، خویشتن را شایسته آن حقیر شمردن نداند و به آن تمکین نکند و در خود استعدادها و نیروهایی بیابد که خلاف تحمیل این احساس بوی است) طبعا میتواند فرد و یا نیرو را به مبارزه علیه نیروها و شرایطی بر انگیزد که این احساس را در وی ایجاد و یا بوی تحمیل کرده اند. و این هم عجیب نبوده و نیست که بورژوازی کوچک و متوسط  ملی ایران علیه ستمی که به وی روا میشود و «احساس حقارتی» که از آن رنج میبرد، گاه و بیگاه به مبارزه بر خیزد و افراد بسیاری از آن در راه اعتقادات و منافعشان جان بازند.(3)
شهابی ادامه میدهد:
«در این سنت و گرایش سیاسی اگر از “فقر و بدبختی” گفته میشد و در باره آن مقالات و تحقیقات “آکادمیکی” صورت میگرفت٬ همه و همه دستمایه نشان دادن انگشت اتهام٬ نه به سمت مناسباتی که این فقر و بدختی را بازتولید میکند٬ نه به سمت طبقه ای که نماینده اش در حاکمیت است٬ خواه در شکل پادشاهی یا جمهوری٬ مذهبی یا غیرمذهبی٬ مکلا یا معمم٬ که انگشت اتهام به سمت عامل “خارجی” و بیرون از مناسبات تولیدی و بیرون از مناسبات طبقاتی در جامعه بود! در دستگاه فکری شان٬ متهم حکومتی نبود که این مناسبات را حفط میکرد و میکند٬ که “وارداتی” بودن صنایع و مناسبات سیاسی قدرت در ایران با “بیگانگان” و با “غربی” ها٬ بود!
اینجا نیز ظاهر ادامه همان«توهماتی» را می بینیم که در بالا به آن ها اشاره شد. یعنی از جریان هایی که آنها را مدافع مناسبات ارتجاعی تولید کوچک میدانند، توقع دارند که بیایند و انگشت اتهام بسوی مناسبات تولیدی بگیرند که این فقر و بدبختی را بازتولید میکرد و البته ادامه چنین پرسشهایی این است که چرا «مرتجعین طرفدار تولید کوچک» در پی برقراری جمهوری سوسیالیستی نیستند!؟
 البته برخلاف تصور این ترتسکیست ، این جریانها(4) مخالف مناسبات تولیدی حاکم بودند و اتفاقا عمدتا همان طبقه ای را زیر ضرب انتقاد میگرفتند که حاکم بود،یعنی بورژوازی بوروکرات - کمپرادور و اینکه کدام نیروهای «خارجی » پشتیبان تسلط این طبقه هستند.(5)اما این انتقاد نه از موضع طبقه کارگر و برای برقراری مناسبات دموکراتیک و سوسیالیستی، بلکه از موضع طبقات خرده بورژوا و بورژوا صورت میگرفت.  این هم روشن است که جریانهای مزبور نماد لایه های مدرن این طبقات نبودند، بلکه نماینده ی لایه هایی از این طبقات بودند که سنتی بوده و مذهب اسلام و شیعه ارکان اساسی جهان بینی آنها به شمار میرفت و به این دلیل تقابل های فرهنگی اینان(و نه لزوما هر تقابل اقتصادی و یا سیاسی شان و برنامه هاشان در این موارد) از یک موضع ارتجاعی صورت میگرفت.(6)
در ضمن این عامل «بیگانه» و «غربی» یعنی امپریالیسم، را نمیتوان درون کلیتی به نام سرمایه داران حاکم محو کرد به گونه ای که نامی از آن باقی نماند.  زیرا امپریالیسم (یا سرمایه داری در عالی ترین مرحله اش) خود یک مناسبات بین المللی تولیدی، سیاسی و فرهنگی است و این امپریالیستها نقش اصلی را در رتق و فتق «مناسبات تولیدی» و «مناسبات سیاسی قدرت» نه تنها در کشورهای خود، بلکه در تمامی جهان و از جمله در تمامی کشورهای زیر سلطه داشته و دارند؛ و بدون مشخص کردن اشکال نفوذ و تسلط شان و همچنین جایگاه آنها درون مجموعه ی حاکم در هر کشور زیر سلطه، اساسا نمیتوان درک کرد که در یک کشور زیر سلطه باید با چه نیروهایی و چگونه مبارزه کرد. زمانی که این امپریالیسم از مشروطیت بدینسو و با روی کار آوردن رضا خان و پسرش نقش اصلی را در تغییر حکومت های ایران و طبقه حاکم بر مناسبات اقتصادی یعنی بورژوا - کمپرادورها و مالکین و اربابان بازی کرده است و این طبقات را در ساختار اقتصادی تقویت کرده و مناسبات اقتصادی را به نفع سودی بری سرمایه های خود در سطح جهانی سامان داده است، آنگاه حذف کردن آن زیر این نام که سخن گفتن از امپریالیسم صرفا سخن گفتن از نیرویی «بیگانه»، «خارجی» و «غربی» است، تحریف  نقش تعین کننده سیستم اقتصادی - سیاسی بین المللی کنونی و آرایش کردن چهره ی امپریالیستها( در اینجا غربی) است.
اما در مورد کسانی مانند آل احمد (که اشارات مقاله عمدتا به اوست و نه شایگان) نیز ما گمان نمیکنیم که اشارات وی صرفا متوجه عامل خارجی بود و انتقادی متوجه قدرت سیاسی حاکم بر ایران یعنی شاه و دسته مزدورانش نمیکرد. نگاهی گذرا به آثار وی نشان میدهد که انتقادات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به غرب زدگی جاری در جامعه، متوجه دستگاه شاه و حکومت و مناسبات اقتصادی – سیاسی  و فرهنگی حاکم بر جامعه است. گرچه این انتقادات نه  از دید یک مارکسیست بلکه از دیدگاه یک جریان خرده بورژواست که به مذهب شیعه و روحانیونی
همچون خمینی پناه میبرد و به سهم خود یکی از جاده صاف  کن های حکومت ارتجاعی کنونی میگردد.
بطور کلی، تاکیدهای پی در پی شهابی بروی مسائل صنفی و اقتصادی طبقه کارگر بیدلیل نیست. زیرا آنچه وی میخواهد این است که طبقه کارگر صرفا برای خواستهای اقتصادی مبارزه کند و هیچ کاری به کار اینکه  هویت آن طبقه ای که حاکم است، چیست و چه رابطه ای با «بیگانگان» و «غربی ها» دارد، نداشته نباشد.
وی سپس به سراغ بی توجهی جریان مزبور نسبت به مسائلی از گونه ی آزای احزاب و اعتصاب و... میرود:
« در این سنت٬ صحبت از حق و حقوق کارگر و زحمتکش و شهروندی که در مقابل تعرض همه جانبه سرمایه له میشود٬ صحبت از آزادی احزاب و اعتصاب و آزادی بی قید و شرط عقیده و بیان و … یا اساسا جایی نداشت یا در خدمت شکایت از “وابستگی” سرمایه و صنایع و با ترم های آن روزها “کمپرادوری” سرمایه و “خارجی” ٬ “آمریکایی” و “انگلیسی” بود! تعرض شان به یک نوع سرمایه و سرمایه داری بود که در آن “چهارچوب” بهرکشی میکرد.»
این نکاتی که شهابی به آنها اشاره میکند، یعنی« آزادی احزاب و اعتصاب و آزادی بی قید و شرط عقیده و بیان»  اولا حتی در کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی همچون گذشته رعایت نمیشود و در بیشتر این کشورها اکنون سرو دم آن زده شده و شیر بی یال و دم اشکم شده است (بیاد بیاوریم برخوردهای تاچر را با اعتصاب کارگران معدن در دهه ی نود که یکی از نمونه هاست)؛ دوما همان گونه که اشاره کردیم در بخشی از کشورهای زیر سلطه امپریالیسم مانند کره جنوبی، ترکیه، تونس و... مدتهاست اشکالی از این نوع آزادی ها( سر ودم بریده تر از کشورهای امپریالیستی) بوسیله بورژوازی بوروکرات- کمپرادور برسمیت شناخته شده است.
از سوی دیگر، اینها مسائلی است که جزء خواستهای سیاسی افراد و جریانهای  وابسته به بورژوازی ملی و یا خرده بورژوایی است و بیان آن از جانب کسی که خود را چپ میداند، نیز بدون قید نوع حکومت، در چارچوب همان اکونومیسمی (و در واقع در چارچوب نظرات همین خرده بورژوازی و بورژوازی)میگنجد که در بالا به آنها اشاره کردیم.
برای اینکه نشان دهیم که تیرهای شهابی نه تنها چوبی است، بلکه در تاریکی هم شلیک میشود، بد نیست برخی اشارات آل احمد را در این مورد بیاوریم :
 «نکته ی دیگری که در قلمرو امور سیاسی به چشم میخورد، تظاهری است که به دموکراسی غربی میکنیم. یعنی دموکراسی نمایی میکنیم. از خود دموکراسی غربی و شرایط و موجباتش خبری نیست. آزادی گفتار، آزادی ابراز عقیده، آزادی استفاده از وسایل تبلیغاتی که انحصار دولتی است، آزادی انتشار آرای مخالف با سلطه ی حکومت وقت، هیچ کدام نیست. ولی حکومت های ما دموکراسی نمایی را میکنند. و فقط برای بستن دهان این یا آن حریف سیاسی خارجی که باید وام بدهد. دیدیم که دموکراسی غربی متکی به احزاب است و احزاب تابع اقتصاد پیش افتاده اند. و گرنه بدل میشوند به دسته بندی های حزب، مانند ما اگر هم فرمایشی نباشد و چند روزه، یا اگر برای رسیدن به آب و علف درست نشده باشند، حتما از صورت یک فرقه بیرون نیستند. ..به هر صورت آن چه مسلم است این که در چنین اوضاعی ما نمیتوانیم ادای دموکراسی غربی را در آوریم. نه مجاز به تقلیدیم و نه در صلاح مان است. تظاهر تنها به دموکراسی غربی ، خود یکی دیگر از نشانه های غرب زدگی است... فقط وقتی میتوان در این مملکت دم از دموکراسی زد ، یعنی وقتی رای و اراده ی مردم میتواند بشود که الف )از قدرتهای بزرگ محلی و مالکان اراضی و بقایای خان خانی سلب اختیار و نفوذ شده باشد که مزاحم اعمال رای آزاد مردمند.ب)  وسایل انتشاراتی و تبلیغاتی نه در انحصار حکومتهای وقت، بلکه نیز در اختیار مخالفان حکومتهای وقت گذاشته شده باشد.ج)احزاب به صورت واقعی و نه در لباس دسته بندی های حقیر سیاسی قدرت عمل پیدا کرده باشند و قلمرو وسیع یافته باشند. د) در دخالت قوای تامینی (و سازمان امنیت) در کارهای کشوری به شدت جلوگیری شده باشد.(غرب زدگی، ص97 -95)(7)
«بهرکشی در چهارچوب حجره بازار و تولیدات با ابزار و در شرایط بسیار عقب مانده تر و بدوی تر٬ محیط خوش “خلقی” شان بود! در آن سنت حاج آقا حجره چندم بازار تهران و اصفهان و ... که به کارگر حجره اش٬ به بیان آن سنت به “شاگرد”حجره اش٬ حتی دستمزد نقدی نمی پرداخت و هرنوع بهره وری از او برای “نوکری” خانواده تا سرایداری و .. مشروع بود٬ و ساعت کار برای بهره کشی از او اساسا در رابطه کاری او با صاحب کار موضوعیت نداشت٬ دوست و در صف “خلق قهرمان” بود! و سرکارگر کارخانه ایران ناسیونال٬ چون در خدمت صنعت مونتاژ و “وارداتی” بود٬ دشمن و “ضدخلق”! حتی اگر کارگر ایران ناسیونال از حداقلی چون چهل ساعت کار در هفته و مرخصی و بیمه و پراخت دستمزد نقدی و سرویس حمل و نقل و ... برخوردار بود! این سیمای چپ خلقی و روشنفکری است که تعلق خود به جنبش ناسیونالیسم شرق زده و مذهب زده٬ عقب گرا و گذشته پرست در مقطع انقلاب ۵۷ و بعد از آن را٬ میخواهد به سیمای سوسیالیسم و طبقه کارگر و کمونیسم و چپ تعمیم دهد.»
این اظهارات جز مشتی یاوه  در مورد چپ مبارز و انقلابی که اینجا دیگر صحبت بر سر آن است، چیز دیگری نیست. یک حجره دار بازارمیتواند به خرده بورژوازی و یا بورژوازی تجاری تعلق داشته باشد، اما صحبت چپ های مارکسیست- لنینیست تا آنجا که به مواردی از این گونه مربوط بود، اتفاقا بیشتر بر سر بورژوازی صنعتی ملی و صنایع ملی بود تا بورژوازی تجاری و تجارت.(8)
 اما درباره اشارات وی به کارگر ایران ناسیونال(و چرا تنها ایران ناسیونال و نه چیت شهرری و یا کانادادرای و دیگر کارخانه های وابسته در زمان شاه سابق): براستی کدام چپ انقلابی در ایران بوده است که کارگر (و نه کارگر بلکه حتی «سرکارگر») ایران ناسیونال را  به این سبب که در صنایع مونتاژ و وارداتی کار میکرد، دشمن و ضد خلق نامیده باشد!؟( برای نمونه بد نیست اشاره کنیم که سعید سلطانپورکه  از نظر ترتسکیستها قاعدتا باید به «چپ سنتی» تعلق داشته باشد، نمایشنامه ای به نام عباس آقا کارگر ایران ناسیونال نوشت و مصایب کارگران را شرح داد). این اتهامی بی اساس و دروغی محض است که به چپ مبارز و انقلابی نمیچسبد و ارزش آن را ندارد که ما درباره آن بحثی کنیم.
اما نکته اصلی در این قبیل عبارات این نیست که طرف میخواهد بگوید که چرا مبارزه کارگر ایران ناسیونال برای چپ ها دارای اهمیت نبوده است،(این نکته ای است که برای وی پشیزی ارزش ندارد و خودش هم به احتمال قوی میداند که دارد دروغ میگوید) بلکه نکته این است که آب پاکی بر صنایعی بریزند که تبلورکمپرادوریسم در ایران یعنی «مونتاژی» و «وارداتی» بوده اند. آنچه در پس این الم شنگه و این عبارات که ظاهر نشانگر دفاع از طبقه کارگر است، پنهان است، وجود کمپرادورهاست و آنانکه از زیر تیغ نجات میابند، نه مبارزه کارگران ایران ناسیونال و خواستهای آنها، بلکه صاحبان بورژوای بوروکرات - کمپرادور صنایع مزبور و رژیم شاه و پشتیبانان امپریالیست آمریکایی و انگلیسی و کلا غربی وی میباشد.
م- دامون
فروردین 97
افزوده ها
1-     شخص اخیر در کتاب غرب زدگی(از همان صفحات نخستش)  و همچنین داستان ها و تحقیقات «اکادمیکش» به دفعات به این مسئله و فقر و بدبختی کارگران و توده های زحمتکش در نظام زمان شاه و نابسنده بودن م(زدها و پایین بودن سطح زندگی در کشور ما در قیاس با کشورهای امپریالیستی  وغیره و  نیز وجود زاغه ها و حاشیه نشینان اشاره میکند. برای نمونه و پس از تقسیم کشورها به دو دسته استعمارگر و مستعمره و شرح برخی ویژگیهای کشورهای استعمارگر مینویسد:« ...و ممالک دسته دوم(یعنی ممالک مستعمره یا نیمه مستعمره - دامون) را با این مشخصات:..مزد ارزان، مرگ و میرفراوان، زند و زای فراوان، خدمات اجتماعی هیچ، یا به صورت ادایی، فقر غذایی(دست بالا هزار کالری در روز)، درآمدی کم تر از پانصد تومن در سال، بی خبر از دموکراسی یا میراثی از صدر استعمار. واضح است که ما از این دسته دومیم» و«...به طریقی که ثروت و فقر، قدرت و ناتوانی، علم وجهل، آبادانی و ویرانی، تمدن و توحش در دنیا قطبی شده است.»(ص 10) و یا این اشاره«... بله از آن دهات به این شهرها میگریزیم. به جنگل تنک شهرها. و به چه کاری؟ به ماشین پایی، به فروش دسته چک خوشبختی(!)یا خیلی که کاری باشیم به کاِرِگِل.  و مزد چه قدر؟ ناهار بازار ساختمان که باشد روزی هفت تا ده تومن. مزدی که در ممالک صنعتی به یک ساعت کاِرِگِل میدهند.»( ص 51) البته آل احمد نمیتواند از موضع طبقه کارگر به مسائل نگاه کند و تحلیل طبقاتی جوامع را در راس قرارداده به تشخیص درست صف طبقات خلقی و طبقات ضد خلقی دست یابد. به همین دلیل مسائل را درهم میکند:« درست است که ما اکنون نیز به قول مارکس دو دنیا داریم در حال جدال. اما این دو دنیا حدودی بس وسیع تر از زمان او یافته است و آن جدال، مشخصات بس پیچیده تری از جدال کارگر و کارفرما. دنیای ما دنیای مقابله فقرا و ثروتمندان است.»( ص 12) قناعت به گفتن مفاهیم کلی«مقابله فقرا و ثروتمندان» همانقدر در کشورهای زیر سلطه نادرست است که محدود کردن طبقات زحمتکش به کارگران و طبقات ثروتمند به بورژوازی محض.
2-    نه نفس اینکه به کدام ملت تعلق دارند، بلکه از این دیدگاه که آیا سرمایه ملی است و یا وابسته. در این خصوص یک سرمایه بوروکرات - کمپرادو ایرانی به همان درجه نفی میشود که یک سرمایه دار امپریالیست آمریکایی و یا انگلیسی .  نژاد و مذهب نیز تا آنجا که پشتش تصور«نژاد برتر» و تحقیر کننده نژاد کشور زیر سلطه ،یا مذهبی مهاجم و تحقیر کننده باورهای مذهبی مردم کشور زیر سلطه نباشد(توجه کنیم که نقد ماتریالیستی- مارکسیستی دین و مذهب بطورعام و نقد اسلام و تشیع بطور خاص، با تحقیر آن دین و مذهب به وسیله دین و مذهبی دیگر و نه حتی مثلا نقد دین و مذهبی در مقایسه و سنجش با دین و مذهبی دیگر، فرق میکند) به خودی خود اهمیتی نداشت و اینها از جانب این ترتسکیست بدون کوچکترین دلیلی و یا توضیحی ردیف میشوند.  
3-   از مشروطیت بدینسو ما در بورژوازی کوچک ملی به این موارد بر میخوریم. آخرین آنها عزت اله سحابی و دخترش بودند که حکومت کریه جانشان را گرفت و این جدای از بسیاری از افراد متعلق به این طبقه است که در زندانها پوسیدند و یا آواره کشورهای غربی شدند.   
4-    در اینجا ما بویژه افرادی مانند آل احمد را در نظر داریم. زیرا شایگان گرچه همچنان که اشاره کردیم در مخالفت با غرب گرایی، پیوندهایی با جریان آل احمد در اتکا به مذهب و شیعه در ایران برقرار میکند، اما تفاوتهای زیادی با آن دارد.
5-   « به این طریق نخستین منابع یک ((بورژوازی)) تازه بدوران رسیده صنایع خوراکی است(قند سازی، بیسکویت، روغن نباتی ..) صنایع ساختمانی...و صنایع پوشاکی ...است(غرب زدگی، ص 52) خصوصیاتی که آل احمد برای این بورژوازی بر میشمارد نشانگر رانت خوار بودن و وابسته به استعمار و امپریالیسم بودن آن است.«و جالب تر از همه این است که شنیده ام کسانی از رهبران قوم بر این زمینه ((تئوری سازی)) هم میکنند. که بله((حالا که ما مملکتی نفت خیزیم و فرنگی در مقابل این نفت از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را در طبق اخلاص میدهد، چرا خود را به دردسر بیفکنیم؟ به دردسر احداث کارخانه و صنعت سنگین و گرفتاریهایش...»(همانجا، ص 69)
6-    در ایران لایه های متفاوتی درون روشنفکران وجود داشت که در پس مذهب پناه میگرفتند و از راه انتخاب جهان بینی و باورها با طبقات معینی وارد رابطه میشدند. برای نمونه سرگردانی های آل احمد بین جهان بینی های مختلف ازچپ گرفته تا اسلام (سرخوردگی از حزب توده و بعدها نیروی سوم و در پایان رفتن سراغ اسلام شیخ فضل الله نوری و یا خمینی ) نمودی از این تغییرات است. نوسانات جهان بینی وی را نیز میتوان به نوسانات لایه های از طبقه خرده بورژوا و این یک را به تحولات پیچیده ای ارتباط داد که در ساخت اقتصادی - سیاسی و فرهنگی جامعه و نیز در عرصه بین المللی در جریان بود.
7-   در نظرات شایگان در این موارد نوسانات زیادی وجود دارد. وی در کتاب آسیا در برابر غرب  دموکراسی بورژوایی را نخستین اشکال سقوط به ورطه عقل باوری در غرب ارزیابی میکند، سقوطی که اشکال تکامل یافته آن را فاشیسم میداند. وی در نوشته های بعدی خود همچون«انقلاب مذهبی چیست» که به نقد ایدئولوژیک شدن سنت میپردازد و یا «افسون زدگی جدید» این نظریه را تعدیل میکند و به عقل باوری مدرن و بر این مبنا وجوه مدرن زندگی اجتماعی- سیاسی غربی با دید باصطلاح بازتری مینگرد.
8-   نکته جالب این است که شهابی به نکاتی در روابط اشاره میکند که نشان میدهد روابط و مناسبات تولیدی و از جمله مناسبات  سرمایه و کار در ایران بسیار عقب مانده بوده، تا جایی که یک صاحب حجره دستمزد به کارگر حجره نمیداده و این کارگر همه کاری (از «نوکری» خانواده تا سرایداری) را برای سرمایه دار اجیر کننده اش انجام میداده است. کافی است همین موارد را که در روابط سرمایه با کار در ایران در ابعاد نه چندان کمی وجود داشت با وضع در کشورهای امپریالیستی مقایسه کنیم تا متوجه شویم به چه میزان روابط عقب فئودالی و یا اصناف قرون وسطایی در این مناسبات باصطلاح سرمایه داری مانده و موثر بود. 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر