۱۳۹۶ بهمن ۱۵, یکشنبه

جنبش زنان و مبارزه علیه حجاب اجباری


جنبش زنان و مبارزه علیه حجاب اجباری

تاثیر جنبش دی ماه بر جنبش های دموکراتیک
جنبش انقلابی دی ماه 96، اگرچه در شکل عمومی خود دچار افتی نسبی شده است، اما تاثیرات خود را بر زمینه هایی که خود این جنبش اساسا بر بستر آنها استوار بوده، گذاشته و پس از این جنبش، این زمینه ها را  جوش و خروشی بیشتر در بر گرفته است. مبارزات کارگران، بیکاران، مالباختگان، بازنشسته ها، مبارزه برای آزادی مذهب ...از زمینه های مهم این جنبش است که در بیشتر نقاط کشور جریان یافته و میبابد. از جمله جنبشهایی که از مبارزات خیابانی دی ماه تاثیر گرفته، جنبش زنان است.
 زنان زیر ظلم و ستم حکام مستبد مذهبی
 طی چهل سال اخیر، بیشترین تعرض حکومت مذهبی استبدادی کنونی و قوانین حقوقی- شرعی آن علیه زنان و ستم بر آنها بوده و هست. هیچ گروه و دسته ای نیست که در این حکومت به اندازه زنان مورد ستم بوده، آسیب دیده و تحقیر شده باشد.
هرجا ستم باشد، مقاومت هم هست
هرجا ستم باشد، مقاومت نیز هست. مقاومت زنان در مقابل ستم استبدادی مذهبی و قوانین قرون وسطایی در عین حال مبارزه برای احراز حقوق خود است. مبارزه زنان برای رفع ستم بر زن و کسب آزادی برابری حقوقی با مردان، یکی از مهمترین بخشهای انقلاب دموکراتیک ایران بوده و هست. مبارزات گسترده دی ماه به این جنبش نیرویی وارد کرد و این جنبش را به حرکات نوینی وادار نمود.
نقطه آغازحرکت نوین
نقطه آغاز این حرکت، دختری بنام ویدا موحد بود که با ایستادن در محلی در تهران، پرچمدار مبارزه علیه حجاب اجباری گشت. حرکت وی، آغازگر حرکاتی مشابه در جای جای ایران گشته و جنب و جوش نوینی را در میان زنان دامن زد. این احتمال که این حرکت از شکل فردی و به این شکل که دختران و زنان به گونه ای فردی دست به آن زنند، خارج شده و تبدیل به حرکت جمعی زنان گردد و به شکل اجتماعات و تظاهرات خیابانی در آید، امری دور از ذهن نیست و دیر یا زود تحقق خواهد یافت.
نفی حجاب اجباری یکی از خواستهای جنبش زنان است
رد حجاب اجباری یکی از خواستهای مهم  زنان ایران میباشد. این خواست اکنون محورحرکت زنان ایران شده ومیتواند زنان بسیاری را، خواه آنها که مخالف با حجاب اجباری هستند و خواه آنان که بواسطه باورهای مذهبی خود مخالف حجاب نیستند، اما با اجباری بودن آن مخالفند، پیرامون خود گرد آورد و جنبش زنان را پیش برد.
خواستهای جنبش زنان بسیار گسترده تر از نفی حجاب اجباری است
جنبش زنان خواستهایی بسیار دارد که در حال حاضر در مرکز آنها، نفی قوانین حقوقی - مذهبی حکومت استبداد مذهبی قرار گرفته که زن را به عنوان جنس فرودست در نظر گرفته و تحقیر میکند. مبارزه پیرامون داشتن چنین حقوقی(احکام حقوقی برای زنان برابر با مردان در زمینه هایی همچون شهادت در دادگاه، حق ارث، حق سرپرستی فرزند پس از جدایی و بسیاری قوانین عشیره ای، قبیله ای، عقب مانده و ارتجاعی دیگر) قطعا اکثریت بیشتری از زنان را نسبت به مبارزه برای رفع حجاب اجباری در بر خواهد گرفت و در آن خواه زنانی که رفع حجاب اجباری را یکی از مسائل خود میدانند و خواه زنانی که مسئله مرکزی شان حجاب اجباری نیست، شرکت خواهند کرد.
اما به این هیچ ایرادی وارد نیست که در حال حاضر حلقه مرکزی مبارزه، نفی حجاب اجباری شده است. پیشرفت در این مبارزه، موجب تحرک تمامی حلقه های دیگر خواستها است. تکامل این جنبش، طرح خواستهای دیگر را در پی دارد. باید جنبش زنان به این مبارزه توجه کند و تمامی تلاش خود را در راه گسترش و عمق بخشیدن به آن بکار گیرد.
جنبش زنان جزیی از جنبش دموکراتیک مردم ایران است
جنبش زنان جزیی بسیار مهم از جنبش دموکراتیک کنونی علیه حکومت استبداد مذهبی است که نظام اقتصادی بوروکرات - کمپرادوری وابسته به امپریالیسم را می گردانند. از این رو گرچه خواستهای زنان در جنبش دموکراتیک و در مبارزه علیه قوانین مذهبی بسیار مهم است، اما صرفا در حد آنها نبوده و در عین حال متوجه آن برابری های حقوقی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است که نظام بوروکرات – کمپرادور کنونی از آنها دریغ کرده است.
جنبش زنان نیاز به سازمان دموکرتیک زنان دارد
برای اینکه جنبش تداوم یابد، خواستهای خود را درست و دقیق طرح کرده و مبارزات خود را بگونه ای با برنامه و منسجم پیش برد، جنبش زنان نیاز به سازمانهای دموکراتیک دارد. این سازمانها باید پیرامون خواستهای اساسی حقوق زنان و مبارزه در راه آنها متحد گردند.
جنبش زنان باید با جنبش طبقه کارگر پیوند یابد
انقلاب دموکراتیک کنونی بدون رهبری طبقه کارگر نمیتواند پیروز گردد. به همین دلیل جنبش دموکراتیک زنان برای احقاق حقوق خود باید با جنبش طبقه کارگر پپوند یابد و بهمراه این طبقه برای برپایی یک جمهوری دموکراتیک مردمی تلاش کند.
جمعی از مائوئیستهای ایران
پانزدهم بهمن ماه 96


۱۳۹۶ بهمن ۱۳, جمعه

مناسبت های تاریخی و فرصت طلبان آواکیانیست (1)


مناسبت های تاریخی و فرصت طلبان آواکیانیست (1)

در دوره کنونی، هر روز تاریخی و هر واقعه ای و هر عذر و بهانه ای، دستاویز شبه چپ های گنداب گرفته ی ایران میشود، تا از فرصت استفاده کنند و به لشکر کشی همگانی علیه بنیان های تئوریک - سیاسی مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم و نیز تجارب گرانبهای طبقه کارگر بپردازند، بار دیگر آنها را زیر سئوال ببرند، نظرات و وقایع را تحریف کنند و خلاصه هر جوری شده از فرصت استفاده کنند و زهری تازه به مارکسیسم بریزند. 
این روزها، صدمین سالگرد انقلاب اکتبر روسیه نیز بهانه ای در دست این شبه چپ های دروغین شده است. از هر سو که نگاه میکنی دسته ای را می بینی که در نوشته و مقاله ای قسمتی از ابعاد تئوریک و تجربی آن را در دست گرفته و در حال جعل و تحریف و تخریبش میباشد. چون پرداختن به این گونه لشکر کشی ها و نظرات، وقت و فرصت فراوان میخواهد و این کار از ما ساخته نیست، در حال حاضر به یکی از آنها که نماینده جریانی است پر مدعا که خود را م - ل- م مینامد، اما آشکارا دست به تحریف نظرات لنین دست میزند، اشاره میکنیم.
 نوشته ی مورد نظر ما مقاله ای است در  مورد تزهای آوریل لنین در نشریه «آتش» ارگان وابسته به  جریان «حزب کمونیست» که هنوز که هنوز است خود را  م- ل- م  میخواند، در حالیکه قافیه تقریبا تمامی مقالات و نظریات وابسته به آن، نظرات و مقالات باب آواکیان و«سنتز نوین» دارودسته اپورتونیست و رویزیونیست اوست. در مباحثی از این گونه، آن ریگی که به کفش این حضرات است، بیشتر و روشنتر نمایان شده و نشان میدهد که اینها در تحریف نظرات لنین دست ترتسکیستهای حکمتی را از پشت بسته اند.
 در مقاله مورد اشاره پس از مشتی صغری و کبری چیدن در مورد تزهای آوریل چنین میخوانیم:
«تزها حتی برای رهبران حزب بلشویک شوک آور و غیر منتظره بود! این حیرت و شگفتی بی علت نبود. زیرا تزهای آوریل، گسستی رادیکال...»( نشریه آتش، شماره 72، ص8-7 تمامی بازگفت ها از همین مقاله است).
مفهوم مورد علاقه مقلدان ایرانی باب که سالهاست ورد زبانشان است و یک لحظه از دهانشان نمیافتد. حضرات صبح تا شب در حال گسست گسست کردن و«گسست رادیکال» هستند، اما راست ترین گسست ها را کرده اند. در حقیقت، «گسست» واقعا«رادیکال» آنها از بنیان های انقلابی مارکسیسم- لنینسم - مائوئیسم و برقرار کردن رویزیونیسم - لیبرالیسم آواکیانی بوده است!
«...از تفکری بود که لنین در مورد خصلت و راه انقلاب روسیه یافته بود. او پیش تر راه انقلاب سوسیالیستی برای روسیه را گذر کردن از یک انقلاب بورژوایی میدید»
و این لابد نادرست بود!؟ و لنین نظرش را تغییر داد و به انتقاد از نظرات گذشته خود پرداخت!؟ و نظرات ترتسکی را پذیرفت که  راه انقلاب روسیه را گذر از انقلاب بورژوایی نمیدانست و انقلاب سوسیالیستی(و حکومت کارگری) میدید.
و اما منظور لنین چه جور انقلاب بورژوابی بود؟ این بسیار حقیرانه و بزدلانه است که شما از نظر لنین در مورد گذر کردن از«انقلاب بورژوایی»صحبت کنید، اما نگویید که چگونه انقلاب بورژوایی مد نظر لنین بود.
« که به تشکیل دولت بورژوایی»
میشود لطفا بفرمایید که این «دولت بورژوایی» لنین چه ویژگیهایی داشت؟ شما نمیتوانید چیزی بگویید و در نتیجه ساکتید. آن همه بحث درباره این «دولت بورژوایی» یعنی «دیکتاتوری کارگران و دهقانان» در آن کتاب را بکلی فراموش کرده و از قلم انداخته اید!    
«منتهی شده»
 لابد به رهبری لیبرال ها- لطفا بفرمایید اختلاف لنین با منشویکها که کتاب دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک اساسا در تقابل با آنهاست، بر سر چه بود؟ میدانیم که مهمترین نکات آن کتاب بر سر رهبری انقلاب دموکراتیک روسیه و نوع دولتی بود که باید برای آن جنگید. منشویکها خواهان رهبری انقلاب بوسیله بورژوازی بودند و یک دولت بورژوایی نوع اروپایی نهایت خواستشان بود، اما بلشویکها خواهان رهبری پرولتاریا بر آن بودند و خواست «دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان» را طرح میکردند.
 «اما برای آنکه «انقلاب بورژوایی کامل تر و قطعی تر و هر چه پیگیرتر» باشد شرکت پرولتاریا در آن دولت را الزامی میدید»
اول در «انقلاب» یا در «دولت موقت»؟
اینهاست نظرات لنین در مورد شرکت پرولتاریا در انقلاب:
«ولى مسأله‌اى که اکنون در مقابل حزب رزمنده سياسى قرار دارد اين است که آيا ما خواهيم توانست چيزى به انقلاب بياموزيم؟ آيا ما خواهيم توانست از صحّت آموزش سوسيال دمکراتيک خود و از ارتباط خود با يگانه طبقه تا به آخر انقلابى يعنى پرولتاريا استفاده نماييم، تا مُهر و نشان پرولترى به انقلاب بزنيم، و انقلاب را نه در گفتار بلکه در کردار به پيروزى قطعى و واقعى برسانيم و نا استوارى، نيمه کارى و خيانت بورژوازى دمکرات را فلج گذاريم؟»(دو تاکتیک...، ترجمه پورهرمزان، پیشگفتار)
  و دوما شرکت در چه دولتی؟ آیا منظور دولتهای معمولی بورژوازی است یا«دولت موقت انقلابی»؟ دولت پیشنهادی بلشویکها چه بود؟ دولتی که از پارلمان بیرون میاید و یا دولتی که از قیام مسلحانه کارگران و دهقانان بیرون میآید؟
اگر منظور شما دولتی صرفا بورژوایی و از نوع معمولی آن که از پارلمان بیرون میاید و یا سازشکارانه از سوی بورژوازی تشکیل میگردد، میشود لطفا بفرمایید که لنین کجا چنین تزی داده است؟ اما اگر منظور همان دولت موقت انقلابی است، لطفا توضح دهید که لنین  پس از اشاره به «مجاز بودن در اصول»، در چه شرایطی مجاز بودن در عمل را درست میداند. ضمنا بفرمایید که  لنین تفاوت میلرانیسم را با شرکت در دولت موقتی که ارگان قیام توده ها باشد چگونه تشریح میکند؟(ما به این نکات در بخش دوم همین نوشته اشاره خواهیم کرد).
به طور مثال، لنین در مقاله(مقاله!؟)«دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک»مینویسد:«ما نمیتوانیم از چهار دیوار بورژوا دموکراتیک انقلاب روس یک باره به خارج آن بجهیم ولی ما میتوانیم حدود این چهار دیوار را به مقیاس عظیم وسعت دهیم. ما میتوانیم و باید در حدود این چهار دیوار در راه منافع پرولتاریا و نیازمندی های مستقیم وی و در راه شرایطی که نیروهای وی را برای پیروزی کامل آینده آماده میسازد مبارزه کنیم. دموکراسی بورژوایی داریم تا دموکراسی بورژوایی.»(دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک- 1905)- بدون قید صفحه-
میشود لطفا بفرمایید که معنای مشخص دموکراسی بورژوایی داریم تا دموکراسی بورژوایی، از نظر لنین چه بود؟
اما بگذار پیش از بحث بیشتر، نخست با نقل کامل عبارات لنین گستره و عمق این تحریف گران آشکار شود. جمله پیش و پس از این عبارات بطور کامل بوسیله این آوکیانیست - ترتسکیست  متقلب حذف شده است:
«مارکسيسم به پرولتاريا نميآموزد که از انقلاب بورژوايى دورى جويد، در آن شرکت نکند، رهبرى را در اين انقلاب به بورژوازى واگذار کند، بلکه بعکس ميآموزد که با انرژى هر چه بيشترى در آن شرکت ورزد و براى رسيدن به يک دمکراتيسم پرولتاريايى پيگير و رساندن انقلاب به هدف نهايى آن به قطعى‌ترين وجهى مبارزه نمايد. ما نميتوانيم از چهار ديوار بورژوا دمکراتيک انقلاب روسيه يکباره بخارج آن جستن نماييم ولى ما ميتوانيم حدود اين چهار ديوار را به مقياس عظيمى وسعت دهيم، ما ميتوانيم و بايد در حدود اين چهار ديوار در راه منافع پرولتاريا و نيازمنديهاى مستقيم وى و در راه شرايطى که نيروهاى وى را براى پيروزى کامل آينده آماده ميسازد مبارزه کنيم، دمکراسى بورژوايى داريم تا دمکراسى بورژوايى.هم زمستوويست سلطنت‌طلب يا طرفدار مجلس اعيان که از حق انتخابات همگانى «دَم ميزند» ولى پنهانى و در پس پرده با تزاريسم در باره يک مشروطيت ناقص و سر و دُم بريده بند و بست ميکنند بورژوا دمکرات است و هم دهقانى که اسلحه بدست بر ضد ملاکان و مأمورين دولتى بپا ميخيزد و با «جمهوريخواهى ساده‌لوحانه»خود پيشنهاد بيرون کردن تزار... را مينمايد، هم نظام آلمان را نظام بورژوا دمکراتيک ميگويند و هم نظامى را که در انگلستان حکمفرماست؛ هم نظامى را که در اتريش است نظام بورژوا دمکراتيک ميگويند و هم نظامى را که در آمريکا يا سوئيس حکمفرماست، ولى هيهات مارکسيستى که در دوره انقلاب دمکراتيک متوجه اين فرق موجود بين مراحل مختلف دمکراتيسم و بين جنبه‌هاى مختلف اَشکال گوناگون آن نشود و به «اظهار فضل» در باره اينکه به هر حال اين يک «انقلاب بورژوايى» و ميوه‌هاى «انقلاب بورژوايى» است اکتفا ورزد».(منتخب آثارلنین، تک جلدی، دوتاکتیک سوسیال دمکراسی درانقلاب دموکراتیک، ص،255، تاکیدها از ماست).
 و این تازه بخشی از انقلاب بورژوایی مد نظر لنین است و نه تمامی وجوه آن.
 ضمنا اینجا درست همان مارکسیستی (مارکسیست که چه عرض کنیم، همان آواکیانیستی) را میبینم که متوجه فرق میان انقلاب بورژوایی مد نظر لنین و انقلاب بورژوایی مد نظر خود نمیشود و یا دقیقتر بگوییم(زیرا نظر لنین در مورد مارکسیستهایی است که مسئله را درست درک نمیکنند) آن را تحریف میکند.
به این شکل، به استناد عباراتی دستچین شده و ناقص، تمامی محتوی پیشرو و انقلابی دیدگاهی که برای زمان خود یک«گسست رادیکال»از تمامی ایده های پیشین در مورد انقلابات بورژوایی نوع کهن بود به زیر سئوال میرود. منظور از این عبارت دست چین شده، در یک کلام دنبال جایگزین کردن نظر لنین با نظر ترتسکی است.
 و سپس جهت توضیح تغییراتی که موجب این گسست لنین شد میافزاید:
« چنین گسستی برای تئوریسین و پراتیسین کمونیست انقلابی مانند لنین عجیب نبود.لنین متفکری علمی بود و با واقعیت آن طور که هست روبرو میشد و در دل واقعیت متناقض، عواملی را که میتوانستند یک تغییر واقعی و رادیکال را ممکن کنند جستجو کرده و برای آن نقشه راه میریخت و پیگیرانه ان را با با تکیه بر حزب بلشویک پیش میبرد».
مشتی تعریفهای تکراری از لنین! به این تعریفها باید مشکوک بود. بهتر بود بجای این  تعریف و تمجید ها، مسائل را درست و آنطور که بوده شرح میدادند!
«تغییر و تحولاتی که در فاصله سال های 1905 تا 1917 در روسیه و جهان رخ داده بود محدودیت های تفکر پیشین را به او نشان داده بود.»
اولا تا چه ماهی از 1917؟ آیا این ماه، ماه فوریه و تغییر نظرات لنین پس از این انقلاب نیست؟ دوما  تغیر و تحولات رخ داده که نشان داده بود که نظرات گذشته محدود است، کدام تغییر و تحولات بودند؟
آیا مهمترین این تغییر و تحولات که موجب تغییر نظر لنین از انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی شد، درست تحقق انقلاب بورژوایی  از جهت سیاسی و نیز بوجود آمدن قدرت دوگانه حکومت موقت بورژوایی و نیز شوراهای کارگران و دهقانان نبود؟
«با واقعه تکان دهنده ای مانند جنگ امپریالیستی...»
جنگ امپریالیستی تاثیری در مرحله نخست انقلاب یعنی انقلاب فوریه (از نظر ماهیت بورژوایی داشتن آن) نمیتوانست بگذارد، و نگذاشت. اما در تحول نظریه لنین در مورد تبدیل مرحله نخست به مرحله دوم نقش داشت، و این مربوط میشود به  فاصله بین دو انقلاب فوریه و اکتبر و اینکه شرایط برای انقلاب سوسیالیستی آماده شده بود. در آن شرایط حکومت موقت خود موافق جنگ و ادامه دهنده آن بود، در حالی که توده ها خواهان جنگ نبودند. نکاتی دیگری همچون قحطی  که نتیجه جنگ بود نیز تاثیر قابل توجهی در تغییرات بین فوریه و اکتبر و تبدیل مرحله نخست به مرحله دوم داشت.
 «و خیانت اکثریت احزاب کمونیست جهان در سال 1914 که به فاجعه 1914 معروف شد»
و لابد این امر موجب شد که لنین فکر کند که دیگر راه انقلاب سوسیالیستی برای روسیه، گذر کردن از یک انقلاب بورژوایی » نیست! آخه جناب تحلیل گر...!
این امربه هیچوجه ربط مستقیمی به تغییر نظریه لنین در تبدیل انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی نداشت. اگر بخواهیم ربطی بین این دو جریان قائل شویم همان درک ژرفتر لنین از دیالکتیک، برجسته کردن و تحکیم بخشیدن به آن به عنوان انقلابی ترین بخش فلسفه مارکسیسم و نیز تاثیراتی است که این ژرفترشدن اندیشه لنین در انعطاف گسترده تر و بیشتر او در تبدیلات اضداد و نیز ادغام اضداد داشت. (نگارنده به گونه ای مفصل در مجموعه مقالات زیر نام وقتی ترتسکیستها به دفاع از دیالکتیک برمیخیزند؟ به این مسائل پرداخته ام. ضمنا بخش های17 تا 21 این رشته مقالات بطور مفصل، بررسی تحول نظرات لنین در دوره بین فوریه و اکتبر را در بر دارد.)  
«لنین ضرورت یک بازبینی و اصلاح فکری را دید»
منظور از «بازبینی»  و«اصلاح فکری» چیست؟ لنین چه چیز را «بازبینی» کرد و به چه «اصلاح فکری» دست زد؟ لابد منظور شما این نیست که لنین دیگر به انقلاب دموکراتیک اعتقاد نداشت و صرفا به انقلاب سوسیالیستی اعتقاد پیدا کرده بود؟ حضرات دنبال سوراخ میگردند تا انقلاب دموکراتیک خود را در وحدت با ترتسکیستها به انقلاب سوسیالیستی تبدیل کنند برای همین است که چنین به تحریف تاریخ و نظرات لنین میپردازند.
  «او به عنوان یک رهبر کمونیست باید تحلیل ماتریالیستی و دیالکتیکی از خیانت بزرگ 1914 میکرد.»
و شما به عنوان نوچه های آواکیان رهبر رویزیونیست، نظرات وی را تحریف میکنید!
آیا جناب اینها که میگویی چه ربطی به مرحله انقلاب دارد؟ مگر خیانت آنها این بود که بجای انقلاب سوسیالیستی به انقلاب دموکراتیک باور آورده بودند؟
 «او تغییرات اقتصادی عظیم را که در نظام  سرمایه داری رخ داده و تبدیل به سرمایه داری امپریالیستی شده بود، تحلیل کرد. تاثیرات این تغییر را در صورت بندی  طبقاتی کشورهای سرمایه داری از جمله، انشعاب در طبقه کارگر و شکل گیری یک اشرافیت کارگری که منافعش را در پیروزی بورژوازی امپریالیستی کشور خود میبیند، نشان داد».
و حالا لنین با تحلیل امپریالیسم به این نتیجه رسید که خیر بجای انقلاب دموکراتیک باید به انقلاب سوسیالیستی باور آورد؟ آخه چرند گفتن هم حدی دارد!
«و انشعاب در طبقه کارگر که آغاز جدایی جنبش کارگری از جنبش کمونیستی بود را پایه مادی خیانت رهبران احزاب انترناسونال دوم به ویژه حزب سوسیال دموکراسی آلمان و رهبر آن کائوتسکی دانست و اعلام کرد خط رهبران این احزاب در قبال جنگ جهانی خصلت بورژوا – امپریالیستی دارد.»
خوب! آسمان و ریسمان بافتن های پوچ! اینها چه ربطی به مسئله مراحل انقلاب دارد؟
اما «جدایی جنبش کارگری از جنبش کمونیستی»! این از اکتشافات آواکیانیستهاست. زیرا جنبش کمونیستی و جنبش کارگری وحدت اضدادند. هم با یکدیگر وحدت دارند و هم تضاد. تکیه روی جدایی آنها ،همیشه مورد علاقه این حضرات است که کوچکترین  باوری به طبقه کارگر ندارند و جنبش کمونیستی را جمع چند روشنفکر میدانند.
 و« پس از آن نیز، اکثریت کمونیست ها در شوروی و جنبش بین المللی قادر به درک و درونی کردن این جهش نشدند».
اولا اگر منظور از جهش، جهشی است که در نظرات لنین در مورد تبدیل مرحله رقابت آزاد به امپریالیسم رخ داد، این امر را هم اکثریت کمونیست(و منظور ما کمونیستهای واقعی است) شوروی و در راسشان رفیق استالین متوجه شد و هم جنبش بین المللی زیر رهبری کمینترن. و اتفاقا خط راهنما در این مورد،همان نظرات لنین در مورد امپریالیسم و نیاز به توجه به کشورهای زیر سلطه بود. اگر منظورتان حذف مرحله دموکراتیک انقلاب و باور آوردن به انقلاب تک مرحله ای سوسیالیستی است که این را نه اکثریت کمونیستها در شوروی و نه جنبش بین المللی باور نداشتند. و از قضا در این مورد نظرات لنین در مورد کشورهای زیر سلطه ملاکشان بود که در نظرات لنین در مورد جنبشهای ملی در مستعمرات و نیمه مستعمرات در کمینترن تدوین شده است.
«به جز مائوتسه دون و کمونیست های چین تحت رهبری وی که رویکردشان به وضعیت عقب مانده و نیمه فئودالی چین این بود که ضرورت حل این معضل از طریق انقلاب بورژوایی و تشکیل دولت بورژوایی نیست»
وقتی یک جریان چپ به فساد و تباهی رویزیونیسم در میغلطد، آنگاه برایش این بسادگی مقدور است که همه ی چیزهای اساسی و اصولی را تحریف کند و مشتی اراجیف تحویل خواننده دهد. از این عبارات کج و معوج که نیات واقعی شما را پنهان میکند، این بر میاید که لنین در پیش از جنگ جهانی دوم به «انقلاب بورژوایی» و «دولت بورژوایی» اعتقاد داشت و همان گونه که میدانیم در چین، خط انحرافی چن دوسیو، طبقه کارگر و حزب کمونیست را دنباله رو گومیندان میکرد و مائو مخالف خط چن دوسیو و انقلاب بورژوایی(نوع کهن) بود. به این ترتیب گونه ای رابطه بین نظرات چن دوسیو در چین و نظرات لنین در پیش از جنگ جهانی دوم پدید میآید.
همچنین، در این جا از یکسو، تمامی فرق خط لنین و بلشویکها با منشویکها درباره مسائل اساسی انقلاب دموکراتیک بورژوایی کاملا حذف شده و این دو خط با یکدیگر یکی شده اند؛ زیرا منشویکها معتقد به «انقلاب بورژوایی» و «دولت بورژوایی» بدان شکلی که این حضرات طرح میکنند، بودند؛ و از سوی دیگر و در مقابل، «انقلاب کارگری» و «دولت کارگری» یعنی خط ترتسکی در مقابل خط لنین در انقلاب 1905 برجسته میشود و نظرات ماجراجویانه ترتسکی در موارد انقلاب یک مرحله ای سوسیالیستی بطور غیر مستقیم درست قلمداد میگردد.
 آیا این چشم بندی بوسیله خود شما صورت گرفته یا حضرات ترتسکیستهای حکمتی کمکتان کرده اند؟
یا شما چیزی نمیدانید و یا خود را به نادانی میزنید! یا آگاهانه مسائل مختلف را درهم میکنید یا نه مغزتان آنقدر ضعیف و ناتوان است که از تحلیل درست و معقول دو تجربه و تفاوتها و وحدتشان  و نیز از چگونگی فرایند تبدیل یکی به دیگری عاجزید.از انقلاب بورژوایی در روسیه به انقلاب بورژوایی در چین میپرید، حال آنکه هم یگانگی ها و هم تفاوتهای زیادی بین این دو تجربه است که  اساسا مربوط به شرایط متفاوتی است که این دو انقلاب در آن اتفاق افتاد.
 لنین در 1905 در روسیه «عقب مانده و نیمه فئودالی» نظرات خود را در مورد تبدیل انقلاب بورژوایی نوع کهن به رهبری بورژوازی به انقلاب بورژوایی نوع نوین به رهبری طبقه کارگر دراشکال نخستین خود ارائه داد. در این اشکال نخستین، بواسطه عقب ماندگی های سرمایه داری، ضعف آگاهی و  تشکیلات طبقه کارگر در روسیه و نیز قوی تر بودن بورژوازی در تمامی این وجوه نسبت به طبقه کارگر، هنوز این امکان وجود داشت که بورژوازی قدرت را تصرف کرده و رژیم سرمایه داری را رشد و توسعه بخشد. گرچه همچنان که دیدیم از «انقلاب بورژوایی» یا «دمکراسی بورژوایی»، لنین در موارد زیادی رشد روابط سرمایه داری در روستا و تجزیه دهقانان را مد نظر دارد؛ افزون بر این شعار «دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان» را در مقابل دیکتاتوری بورژوازی به میان میاورد.
 در چین«عقب مانده و نیمه فئودالی» مائوتسه این نظرات را توسعه و تکامل داد و تئوری انقلاب دموکراتیک نوع نوین به رهبری طبقه کارگر را آفرید. تفاوت اساسی در این مورد در این است که با توجه به حضور امپریالیسم در اقتصاد چین، بورژوازی ملی ضعیف و طبقه کارگر نسبت به بورژوازی از جوانبی قوی تر بود.  افزون بر این ورود به عصر امپریالیسم، از یک سوامکان تشکیل حکومت های مستقل ملی را از بین برده بود و از سوی دیگر انقلابات دموکراتیک را جزیی از انقلابات پرولتری نموده بود که خود روسیه پرچمدار آن گردیده بود. 
در روسیه، انقلاب دو مرحله ای بود و لنین به انقلاب دموکراتیک بورژوایی به عنوان مرحله نخست انقلاب باور داشت. در چین نیز انقلاب دومرحله ای بود و مائو به انقلاب دموکراتیک بورژوایی به عنوان مرحله نخست باور داشت.
در روسیه دو انقلاب تا سالهای پس از انقلاب اکتبر وجود داشت. اما این گونه نبود که باید مرحله نخست کاملا تمام شود تا مرحله دوم آغاز شود. بلکه این دو انقلاب در یکدیگر امتزاج گردیدند. در انقلاب فوریه، انقلاب دموکراتیک عمده و انقلاب سوسیالیستی غیر عمده بود. در اکتبر، انقلاب سوسیالیستی عمده و انقلاب دموکراتیک غیر عمده شد. ضمن آنکه بسیاری از وظایف اقتصادی، اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی انقلاب دموکراتیک طی انقلاب سوسیالیستی انجام شد.
در چین انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی از آغاز در امتزاج با یکدیگر بودند. در مناطق آزاد شده هم تحولات دموکراتیک و هم تحولات سوسیالیستی جاری بود. در حالیکه در مجموع انقلاب دموکراتیک عمده بود. بعد از پیروزی انقلاب چین در 1949،  انقلاب دموکراتیک به جهت غیر عمده تبدیل شد و انقلاب سوسیالیستی عمده شد.
 در روسیه در  شرایط معین لازم برای تبدیل مرحله نخست انقلاب یعنی انقلاب دموکراتیک به مرحله دوم یعنی سوسیالیستی و در شرایطی که بورژوازی و طبقه کارگر قدرت دوگانه را ایجاد کرده بودند ممکن و مقدور گردید. در چین تبدیل انقلاب دموکراتیک به سوسیالیستی در شرایطی صورت گرفت که طبقه کارگر قدرت سیاسی را در دست داشت و شرایط را برای گذار از مرحله نخست به مرحله دوم آن آماده کرد.
 «بلکه از طریق انقلاب دموکراتیک نوین است که تحت رهبری پرولتاریا و حزب کمونیست است و به علت این رهبری و این راه، میتوان به فوریت معضل عقب ماندگی و وابستگی به امپریالیسم را حل کرده و به سوسیالیسم گذر کرد.»
از کجا به کجا میپرند و چه طور مسائل را درهم میکنند و چه سفسطه هایی تحویل خواننده میدهند.
خوب! اگر این راهی که مائو تسه تونگ در چین پیش گرفت درست درک آن «جهشی» است که از نظر شما در نظرات لنین صورت گرفت که این نشان نمیدهد که انقلاب یک مرحله ای شده و نیازی به گذار از انقلابات بورژوا- دموکراتیک نوع نوین نیست. انقلاب دموکراتیک نوینی که مائو تسه دون تئوریزه کرد در درجه نخست، ادامه  تکامل همان نظرات لنین در دو تاکتیک...  لنین است و در درجه دوم ادامه نظرات لنین در تزهای آوریل. نظرات لنین در سالهای انقلاب فوریه و اکتبر در مورد امتزاج دو انقلاب همچون وحدت اضداد- که پیشتر در دو تاکتیک نیز آن را در اشکال نخستین آن ارائه داده بود(در این مورد نگارنده در نوشته ی وقتی که ترتسکیست ها... مفصل صحبت کرده ام)- نیز تاثیرات خود را در نظرات مائو در فرمولبندی وحدت اضداد بین انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی گذاشت.(نگاه کنید به مقالات مائو تسه دون، حزب کمونیست چین و انقلاب چین و  دموکراسی نوین در منتخب آثار جلد دو)
شما سفسطه میکنید! زیرا تمامی نظرات لنین را به این صورت در میاورید که گویا لنین چون منشویکها میاندیشیده که انقلاب بورژوایی صرف است و چون بورژوایی است باید رهبری آن
در دست بورژوازی باشد و اگر دولتی بورژوایی تشکیل شد طبقه کارگر در آن شرکت کند.
اگر در چین انقلاب دو مرحله ای بوده و هر دو مرحله زیر رهبری طبقه کارگر انجام میشود، این تضاد اساسی با نظرات لنین در 1905 (که در مقابله با منشویکها ابراز گردید) ندارد که میگفت طبقه کارگر نباید رهبری انقلاب دموکراتیک بورژوایی را به بورژوازی واگذار کند و این نکته را در همان پیشگفتار گوشزد میکند که «فرجام انقلاب منوط به آن است که آيا طبقه کارگر نقش همدست بورژوازى را بازى خواهد کرد، همدستى که از لحاظ نيروى تعرض عليه حکومت مطلقه، توانا ولى از لحاظ سياسى ناتوان است يا اينکه نقش رهبر انقلاب توده‌اى را.»(منتخب آثار تک جلدی، دو تاکتیک... پیشگفتار، ص 242)
همچنین،اگر انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگر صورت گرفته و جمهوری دموکراتیک خلق تشکیل شود، این دولت باید شرایط را برای تحقق انقلاب سوسیالیستی فراهم کند این یک چیز است و اینکه  چنین امری باید به «فوریت» انجام شود، چیزی دیگر! در حقیقت، اینکار به آن «فوریتی» که مد نظر حضرات است و در آن«فوریت» انقلاب سوسیالیستی در روسیه را پس از انقلاب فوردر مدت شش ماه  در نظر دارند، صورت نخواهد گرفت. زیرا از یک سو جمهوری دموکراتیک خلق، خود بسیاری عناصر سوسیالیستی دارد، از سویی دیگر بدلیل عقب ماندگی ساخت اقتصادی و سیاسی- فرهنگی، بناچار باید با حوصله شرایط را برای گذار، در مجموع جامعه به سوی سوسیالیسم فراهم کند.

م- دامون
آبان 96


۱۳۹۶ بهمن ۹, دوشنبه

ترتسکیسم آواکیانیست ها درمورد مرحله انقلاب و درهم نگری در مورد طبقه کارگر




   ترتسکیسم آواکیانیست ها درمورد مرحله انقلاب
و درهم نگری در مورد طبقه کارگر

آواکیانیست ها در گذشته
زمانی بود که آواکیانیست های سنتز نوینی، ذره ای از این اینکه ساخت نظام اقتصادی ایران نیمه فئودالی- نیمه مستعمره است، عقب نشینی نمیکردند و گوششان حتی اندکی به این حرفها بدهکار نبود که نظام اقتصادی ایران تغییراتی کرده و دیگر نمیتوان بسادگی آنرا نیمه فئودال - نیمه مستعمره خواند.
مهمتر از آن، این حضرات که کوچکترین اعتقادی به طبقه کارگر نداشتند، همواره  دنبال یک نیرویی میگشتند که آنرا پیشرو مبارزات خلق معرفی کنند. یکبار هفت هشت تا روشنفکر که اسم خود را «حزب کمونیست» گذاشته بودند و نه چیزی از مارکسیسم میفهمیدند و نه هیچ پایه ای میان توده ها نداشتند، نیروی پیشرو میشدند، یک بار نیروی پیشرو«جنبش کمونیستی»میشد که آنها آنرا جدا از حزب و طبقه کارگر  میدیدند، یک بار قرار میشد جوانان نیروی پیشرو باشند و بالاخره یک بار هم زنان نیروی پیشرو شدند و قرار شد که انقلاب آینده ایران انقلاب «زنانه» باشد؛ خلاصه آسمان و ریسمان به هم  بافتند تا طبقه کارگر را در مبارزه طبقاتی بی اهمیت جلوه دهند. چرا که از نظر آواکیانیست ها جریانهای در ایران بودند که «کارگریستی»(در واقع بیشتر آنها ترتسکیستی بودند و نه واقعا طرفدار کارگران) فکر میکردند و این عالی جنابان نمیخواستند مانند آنها «کارگریستی» باشند.
البته در آن زمان گروه مزبورانقلاب ایران را دموکراتیک و ضد امپریالیستی میخواند که حتی با توجه به تغییراتی که در ساختار اقتصادی پدید آمده بود، میتوانستیم با آنها موافق باشیم. زیرا این تغییرات گرچه برخی وجوه را در ساخت اقتصادی تغییر داده بود، اما نتوانسته بود وضع را بگونه ای تغییر دهد که مرحله انقلاب بگونه ای کیفی تغییر کند.
آواکیان با «سنتز نوین» خود وارد میشود!؟
پس از آن این راه گم کرده ها، به فیض و برکت مغز جناب آواکیان و سنتز نوین وی (منظور رویزیونیسم نوین آواکیانیستی است) هدایت شدند و راه را یافته، تغییرات اساسی در تئوری خود به وجود آوردند، وضع بکلی تغییر کرد.
ساخت نظام اقتصادی ایران به یکباره سرمایه داری شد.
 تضاد کار و سرمایه در دستور حل و فصل قرار گرفت و انقلاب سوسیالیستی شد و برپایی «جمهوری سوسیالیستی» در دستور کار قرار گرفت.
اما عجبا که این حضرات مواضعشان در مورد طبقه کارگر تغییری نکرد که نکرد.      
 بد نیست اشاره کنیم که برخی از سخنرانی هایی که حواریون باب، مانند اقتصاد دان عظیم الشأن ایشان جناب ریموند لوتا و یا خود باب اینجا و آنجا میگذاشتند و بخش مهمی از  شنوندگانشان در این مجالس  دارودسته های حکمتی - ترتسکیست کمونیستهای کارگری و نیمه کارگری بودند و این حضرات حکمتی از  تئوری های اینان استقبال کرده و ضمن ترک این مجالس با خشنودی زمزمه میکردند که «ما که این چیزها را سالها پیش گفته بودیم»، باری این امر که این دارودسته های ترتسکیست آنها را تایید میکردند، حسابی خوشحالشان میکرد و از اینکه بالاخره بوسیله تزهای باب «مشکل گشا»، توانسته اند خود را مقبول چپ های «کارگریستی» بکنند و لبخند ترتسکیستهای ایرانی را بر انگیزند، در پوست خود نمیگنجیدند.(1)
آنها خوشحال از اینکه از انزوا در آمده و مقبول  ترتسکیست های ایرانی بویژه حکمتی ها شده بودند، بلند پروازانه قصد این داشتند که حال که ترتسکیست ها آنها را پذیرفته بودند، این بار آنها و البته با واسطه جناب آواکیان، پیشگام ترتسکیست ها شده و «شجاعانه» و «جسورانه» به تئوریزه کردن مواضع ترتسکیستی و دادن رهنمود به ترتسکیستهای حکمتی بپردازند.
لازم است به این نکته اشاره کنیم که این حضرات امید داشتند که باب آواکیان را با عقب نشینی هایی که از تئوریهای مارکسیسم- لنینیسم و مائوئیسم کرده، به عنوان رهبر فعلی انترناسیونال ترتسکیستی به جریانهای حکمتی ایران قالب کنند. غافل از این که ترتسکیستها ی پیرو حکمت، وی را به آواکیان نمیفروشند و زمانی برای باب آواکیان ارزش قائلند که شخص اخیر پیرو پیامبر آنها جناب حکمت شود و از مقلدان وی گردد، و نه اینکه حضرات حکمتی ها به جای حکمت، به باب آواکیان ایمان بیاورند؛ و این البته برای حضرات آواکیانیستها که یکی از پرمدعاترین و پرهای و هوی ترین جریانهای  چپ بوده و هستند و 36 سال است که ادعا دارند که حزب آنها «مسئولیت انقلاب ایران را به عهده گرفته»، البته کمی سنگین بود.
آواکیانیست ها و مرحله انقلاب
اوج گیری جنبش انقلابی در دی ماه 96، فرصت مساعدی برای این جریان فراهم کرد تا دوباره ضمن تکرار هوارهای ترتسکیست های ایرانی در مورد تضاد کار و سرمایه، نقش «پیشرویی» در میان ترتسکیستهای دور از وطن به عهده گیرد و به تئوریزه کردن انقلاب سوسیالیستی بپردازد.
نگاهی میکنیم به مقاله ای از مقالات اخیر آنها:
«وجه برجسته و مهم دیگر این است که خواست ها و مطالبات خاصی که این خیزش علیه گرانی و فقر جلو نهاده عملاً با سرنگونی این نظام گره خورده است. هیچ دار و دسته ای از حاکمیت مانند اصولگرا، اصلاح طلب و باند احمدی نژاد برای حل مشکلات واقعی جامعه راه حلی در چنته ندارند. اینرا آنان که خود مسبب این وضعیت هستند بهتر از هر کسی می دانند. این امر شامل اپوزیسیونهای ارتجاعی مانند سلطنت طلبان و مجاهدین نیز می گردد. وضعیت، نیروی کمونیستی را طلب می کند که بتواند برای برون رفت جامعه از این وضعیت فروپاشیده برنامه و راه حل صحیح و واقعی ارائه دهد. راه حل صرفاً تکرار شعارها و خواستهای عادلانه مردم نیست، مسئله چگونگی متحقق ساختن آنهاست. مسئله بر سر این نیست که  هر یک از این شعارها و خواستهای عادلانه خصلت سوسیالیستی دارند یا بیانگر کلیت برنامه کمونیستی اند. مسئله بر سر آن است که پاسخگویی به این خواستها حتی به لحاظ تاکتیکی با پیش برد انقلاب کمونیستی گره خورده است. امروزه این شانس به لحاظ عینی بوجود آمده که این خواستهای عادلانه با کلیت برنامه کمونیستی در نقطه ای بهم برسند و بر هم منطبق شوند. به این معنا پایه مادی برای به اهتزاز در آوردن پرچم انقلاب سوسیالیستی در ایران فراهم شده است، اگر کمونیستهای واقعی (هر چند کم و محدود باشند) به وظایف تاریخی خود عمل کنند»( امید بهرنگ، از گستره اعماق تا افق های دور! سایت ها».
بلی! این مهم نیست که آیا این« شعارها و خواستهای عادلانه خصلت سوسیالیستی دارند یا بیانگر کلیت برنامه کمونیستی اند»(منظور این حضرات شعارهایی است که - اگر از برخی از شعارهای انحرافی که بگذریم - در ماهیت دموکراتیک آنها کوچکترین شکی نیست) بلکه «مسئله بر سر آن است که پاسخگویی به این خواستها حتی به لحاظ تاکتیکی با پیشبرد انقلاب کمونیستی گره خورده است». البته این حضرات در مورد اینکه چرا از نظر تاکتیکی با پیشبرد انقلاب کمنونیستی گره خورده است نه چیزی نمی گویند و نه چیزی در چنته دارند که بگویند.
و بالاخره از نظر این آواکیانیستها که گویا در حال کپیه برداری از دوره بین انقلاب فوریه و اکتبر در روسیه هستند« امروزه این شانس به لحاظ عینی بوجود آمده که این خواستهای عادلانه با کلیت برنامه کمونیستی در نقطه ای بهم برسند و بر هم منطبق شوند. به این معنا پایه مادی برای به اهتزاز در آوردن پرچم انقلاب سوسیالیستی در ایران فراهم شده است» حالا تنها مانده که حضرات آواکیانیست ها دست در دست همه ی کسانی که مرحله کنونی انقلاب را سوسیالیستی میدانند(البته «هر چند محدود و کم باشند» - منظور همان هفت هست تا روشنفکر است!) یعنی ترتسکیستهای کذایی و ایضا حکمتی، به انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی کذایی شان دست زنند!
 به عنوان معترضه عرض کنیم این حضرات ترتسکیست از غیر حکمتی تا حکمتی، دنبال انقلاب سوسیالیستی هم نیستند، بلکه جدای از اکونومیسم شان، دنبال «توطئه» برای« بازگشت سلطنت طلبان و یا جمهوری امپریالیستی» هستند!؟ اما آواکیانیست ها ظاهر به این مسائل کاری ندارند!
باری اکنون آواکیانیست های سنتز نوینی زیادی جلو دویده اند و دیرشان شده که ترتسکیستهای ایران آنها را به  این عنوان که:
« اگر میخواهی واقعا مسئولیت انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی را به عهده گیری باید همچون آواکیانیست شجاع باشی و بخواهی که پرچم دار ترتسکیسم در ایران شوی» بجای نیاورند.(2)
آواکیانیست ها و طبقه کارگر
اما مشکل برای آواکیانیست های ترتسکیست تنها این نیست که انقلاب کنونی را سوسیالیستی و کمونیستی ارزیابی میکنند. مشکل این است که این حضرات حتی اینجا نیز مایلند دوباره راه گریزی باز کنند و خود را از شر طبقه کارگر و تزهای «کارگریستی» نجات دهند و نقش پیشرو همان هفت هشت ده تا روشنفکر را برجسته کنند. از این رو، با وجود اینکه مرحله کنونی را انقلاب سوسیالیستی ارزیابی میکنند، اما از نظر آنان طبقه کارگر آن طبقه ای نیست که پایه اجتماعی انقلاب پرولتری است و باید به انقلاب سوسیالیستی دست زند؛ بنابراین آنها مجبور بوده اند با «کارگریست های» حکمتی و دیگر شرکا وارد مباحث خیلی خیلی جدی و خیلی خیلی عمیق در این خصوص شوند:
« در تحلیل نهائی خیزش انقلابی اخیر حاصل این فروپاشی اقتصادی اجتماعی است. در واقع مردم با شورش شان به این فروپاشی و خانه خرابی همگانی عکس العمل نشان دادند. این خیزش محل تقاطع نیروهای مختلفی است که از این فروپاشی بیش از همه آسیب دیدند. یعنی اکثریت کارگران و خرده بورژوازی فقیر. معمولاً خطرناکترین دوران برای طبقات حاکمه زمانی است که جامعه با چنین فروپاشی هایی روبرو می شود. جابجایی های که در موقعیت طبقاتی اجتماعی بخشهایی از جامعه صورت گرفت، باعث ظهور  نیروی اجتماعی گسترده ای شد که بشدت از این وضعیت عصبانی و خشمگین است. این نیرو پایه اجتماعی انقلاب پرولتری است. نباید درک ایستا از مفهوم طبقه کارگر و نیروهایی که در هر مقطع در صحنه مبارزه طبقاتی نقش فعال ایفا می کنند داشت. طبقه کارگر یک بلوک یکدست و ثابت نیست. همانطورکه همیشه بخشهایی از کارگران هستند که بنا به دلیل مختلف ارتقا طبقاتی می یابند، همیشه بخشهایی از خرده بورژوازی شهر و روستا نیز هستند که به دلیل ورشکستگی به موقعیت کارگران رانده می شوند، یا بورژواهایی که ورشکسته می شوند. انواع و اقسام تحرکات بینابینی و ترکیبی دیگر نیز موجود است. داشتن درک عینی از این تغییر و تحولات نه تنها برای ارائه تجزیه و تحلیل طبقاتی صحیح از جامعه و هر خیزش انقلابی مهم است بلکه حتی برای پیشبرد مبارزات روزمره، تعیین شعارهای تاکتیکی و استراتژیکی و فهم پتانسیلهای واقعی برای تبدیل کردن این خیزش به انقلاب نیز مهم است. غالباً آن اقشاری مستعد شرکت در مبارزات انقلابی هستند که موقعیت احتماعی شان دچار تغییرات عظیم شده باشد».(همانجا)
پس نیروی اصلی انقلاب سوسیالیستی، نیرویی که «پایه اجتماعی انقلاب پرولتری است» نیرویی که در این «مقطع در صحنه مبارزه طبقاتی نقش فعال ایفا میکند»(از نظر این حضرات در هر مقطع یک نیرو نقش فعال ایفا میکند)، از نظر آواکیانیست ها اقشاری هستند که از «لایه های خرده بورژوازی شهر و روستا بدرون طبقه کارگر افتاده اند» و یا «بورژواهایی هستند که ورشکسته شده اند»، و البته باضافه «تحرکات بینابینی دیگر». و همین ها هستند که اقشار پیشرو و قابل اتکاء «طبقه کارگر» را تشکیل میدهند.
 این تحلیل بواسطه درخشان بودن فوق العاده آن «چشم همه را در میاورد»!
 بدینسان، بوسیله آواکیانیست های ضد طبقه کارگر راه دررو پیدا میشود:
 حتی برای انقلاب سوسیالیستی حضرات نیازی به طبقه کارگر ندارند. بافت طبقه کارگر در حال تغییر است و  فعلا طبقه کارگر حضرات تشکیل شده از خرده بورژواهایی که بدرون طبقه کارگر افتادند و بورژواهایی که ورشکسته شدند!
ببینیم این تحلیل و استدلال چگونه صورت میگیرد:
نخست گفته میشود که«این خیزش محل تقاطع نیروهای مختلفی است که از این فروپاشی بیش از همه آسیب دیدند. یعنی اکثریت کارگران و خرده بورژوازی فقیر». صرف نظر از درستی یا نادرستی این تحلیل، در اینجا«اکثریت کارگران و خرده بورژوازی فقیر» دو طبقه ای هستند که خیزش کنونی«محل تقاطع نیروهای» آنهاست. بنابراین تا اینجا اکثریت کارگران خود جزو طبقه بیش از دیگران آسیب دیده شمرده میشوند.
سپس گفته میشود:
«معمولاً خطرناکترین دوران برای طبقات حاکمه زمانی است که جامعه با چنین فروپاشی هایی روبرو می شود. جابجایی های که در موقعیت طبقاتی اجتماعی بخشهایی از جامعه صورت گرفت، باعث ظهور نیروی اجتماعی گسترده ای شد که بشدت از این وضعیت عصبانی و خشمگین است».
در اینجا دیگر از اکثریت طبقه کارگر و خرده بورژوازی فقیر صحبتی نیست، بلکه از «ظهور نیروی اجتماعی گسترده ای» صحبت میشود که از«جابجایی هایی که در موقعیت طبقاتی بخشهایی از جامعه صورت گرفت»نتیجه شده است. نیرویی که «بشدت از این وضعیت عصبانی و خشمگین است».
 این نیروی اجتماعی گسترده که در نتیجه «جابجایی هایی که در موقعیت طبقاتی بخشهایی از جامعه صورت گرفت»  ظهور کرد چه اقشار و طبقاتی هستند:
«همانطورکه همیشه بخشهایی از کارگران هستند که بنا به دلیل مختلف ارتقا طبقاتی می یابند، همیشه بخشهایی از خرده بورژوازی شهر و روستا نیز هستند که به دلیل ورشکستگی به موقعیت کارگران رانده می شوند، یا بورژواهایی که ورشکسته می شوند. انواع و اقسام تحرکات بینابینی و ترکیبی دیگر نیز موجود است.»
بنابراین نیرویی که در این«مقطع در صحنه مبارزه طبقاتی نقش فعال ایفا میکند» همان فرو افتاده ها یا رانده شده ها بدرون طبقه کارگر هستند، یعنی «بخشهایی از خرده بورژوازی شهر و روستا و یا بورژواهایی که ورشکسته» میشوند.
و از نظر آواکیانیستها همین نیروست که «پایه اجتماعی انقلاب پرولتری است». به این ترتیب پایه اجتماعی انقلاب پرولتری حضرات آواکیانیست ها بخشهایی از خرده بورژوازی شهر و روستا است که درون طبقه کارگر افتاده اند باضافه بورژواهایی که ورشکست شده اند. اکثریت طبقه کارگر و خرده بورژوازی فقیر یا منفعل و بیکار نشسته اند و یا  از گردونه طبقه کارگر بیرون رفته و جای خود را به این نیروها داده اند.
آواکیانیست ها با افاده نظر میکنند:
«داشتن درک عینی از این تغییر و تحولات نه تنها برای ارائه تجزیه و تحلیل طبقاتی صحیح از جامعه و هر خیزش انقلابی مهم است بلکه حتی برای پیشبرد مبارزات روزمره، تعیین شعارهای تاکتیکی و استراتژیکی و فهم پتانسیلهای واقعی برای تبدیل کردن این خیزش به انقلاب نیز مهم است. غالباً آن اقشاری مستعد شرکت در مبارزات انقلابی هستند که موقعیت احتماعی شان دچار تغییرات عظیم شده باشد».
پس «غالبا آن اقشاری مستعد شرکت در مبارزات انقلابی هستند که موقعیت اجتماعی شان دچار تغییرات عظیم شده باشد». و بنابراین باید همیشه دنبال چنین طبقاتی گشت، زیرا ظاهر موقعیت اجتماعی خود طبقه کارگر دچار تغییرات عظیم نمیشود. (3)
اما چرا آواکیانیست ها ضد «کارگریست» به خود طبقه کارگر اتکا نمیکنند و چرا وی را پایه اجتماعی انقلاب پرولتری خودشان نمیدانند؟
 آواکیانیست ها میگویند: چون«طبقه کارگر یک بلوک یکدست و ثابت نیست».
و چون طبقه کارگر یک طبقه یکدست و ثابت نیست، بنابراین هر زمان هر قشر و طبقه ای که در آن «افتاد» تبدیل به طبقه کارگر و انقلابی میشود، اما خود طبقه کارگر چون آن طبقه یا قشری نیست که دچار تغییرات عظیم شود و به طبقه ای «زیر طبقه کارگر» تبدیل شود، نمیتواند انقلابی باشد. امروز بخشی از خرده بورژوازی فقیر شهر و روستا  باضافه بورژوازی ورشکسته در آن افتاده اند و اینها انقلابی و پایه اجتماعی انقلاب پرولتری میشوند و فردا دهقانان در آن میافتند و آنها نیروی فعال جنبش و پایه اجتماعی انقلاب پرولتری میشوند و لابد روزی دیگر دانشجویان، جوانان و یا زنان درون طبقه کارگر میافتند و آنها پایه اجتماعی انقلاب پرولتری میشوند!
این است لب این تحلیل درخشان و کورکننده . این نه تنها یک تحلیل مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی نیست که اگر چنین بود از سوی این حضرات بسیار عجیب مینمود،  بلکه دقیقا بر ضد آموزشهای اساسی مارکسیسم است.
درباره طبقه کارگر
طبقه کارگر هم یک طبقه یک دست است و هم یک  طبقه یکدست نیست، هم یک طبقه ثابت است و هم یک طبقه ثابت نیست.
طبقه کارگر یکدست است، زیرا این طبقه هیچ تملکی بر وسائل تولید ندارد و تمامی افراد آن صرفا از محل فروش نیروی کارخویش وسائل معیشت خود را فراهم میسازند و همه بوسیله مالکین وسائل تولید استثمار میشوند. یکدست است، زیرا در سازمان اجتماعی کار نقش معینی - نقش فرودست، نقش رهبری شونده را - به عهده دارد. یکدست است، زیرا از توزیع ارزش افزوده، سهمش به شکل مزد به وی پرداخت میشود.
یکدست نیست، زیرا از نظر فنی به اقشار ماهر، نیمه ماهر و ساده تقسیم میشود و از نظرسطح آگاهی به  اقشار پیشرو، متوسط و عقب مانده. از نظر سطح تمرکز و تشکل نیز این عدم یکدستی دیده میشود؛ مشاهده ای ی ساده درون طبقه کارگر، از کارخانه های بزرگ گرفته تا کارگاههای کوچک  و نیز از رشته های صنعتی اصلی تا رشته های تجاری و خدماتی، نشان میدهد که تمامی اقشار این طبقه، نه به گونه ای یکدست تمرکز دارند و نه میتوانند بطور یکدست تشکل یابند.
ثابت است، زیرا کارگران درون کارخانه ها و مراکز صنعتی  تولیدی، مراکز تجاری و خدماتی درون شهرهای بزرگ متمرکز هستند و نسل پس از نسل طبقه کارگر، طبقه خود را بازتولید میکنند. به این ترتیب بافت اساسی این طبقه از ثباتی نسبی برخوردار میشود.
ثابت نیست، زیرا از یکسو اقشار بسیار ناچیزی از آن خود را از این طبقه جدا کرده و به طبقه خرده بورژوازی میپیوندند، و اقشاری از آن به گداها و لمپن ها،... غیره تبدیل میشوند. از سوی دیگر اقشاری از طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی بدرون این طبقه میافتند و موقعیت یک کارگر را میابند.
یکدستی و ثبات نسبی طبقه کارگر موجب این میگردد که تنها این طبقه بتواند پایگاه اجتماعی حزب طبقه کارگر گردد. زیرا هیچ طبقه  بیچیز و رنجدیده دیگری نه امکان تشکلی همچون این طبقه دارد و نه توانایی رادیکالیسم و پیگیری این طبقه را.
نایکدستی طبقه کارگر موجب این میگردد که حزب طبقه کارگر(حزب کمونیست)، از یکسو به هسته متمرکز،  با ثبات طبقه کارگر یعنی به  رشته های صنعتی مهم، به کارخانه های بزرگ و اصلی، به  اقشار پیشرو طبقه کارگر تکیه کند، و نیروهای اصلی خود را در میان آنان متمرکز سازد تا بتواند اقشار متوسط و عقب مانده را در رشته های کمتر صنعتی و یا تجاری و خدماتی بسیج کند.(4) و از سوی دیگر برای هر پیشروی در مبارزه طبقاتی، همواره و صرفا به آمادگی ذهنی و عینی لایه های پیشرو اتکا نکند، بلکه به آمادگی بخش های مهمی از لایه های متوسط و عقب مانده این طبقه نیز توجه کند.
اما عدم ثبات طبقه کارگر هوشیاری زیادی از جانب حزب کمونیست طبقه کارگر میطلبد. چرا که  مداوما بخش هایی از لایه های خرده بورژوازی  درون این طبقه میافتند و با خود بسیاری خصوصیات خرده بورژوایی را بدرون این طبقه منتقل کرده و سیاست آن را به چپ و راست میکشانند. در نتیجه تربیت این لایه ها و اقشار، و مبارزه با نمایندگان سیاسی آنها( خواه درون حزب و خواه بیرون حزب) که عموما گرایشهای راست اکونومیستی و چپ آنارشیستی را در تمامی کشورها تشکیل میداده اند، امر مهمی برای  نیروی پیشروی طبقه کارگر میگردد.
درمجموع، از نظر مارکسیسم، وجوهی که در مجموع  ثبات نسبی این طبقه را تامین میکند(5)اولا این طبقه را پایه اساسی اجتماعی انقلاب پرولتری(که باید در کشورهای زیر سلطه با دهقانان فقیر در اتحاد قرار گیرند) و البته رهبر انقلابات دموکراتیک نوین و سوسیالیستی میسازد و دوما مانع از بی ثباتی و نوسانات این طبقه در مجموع مبارزه طبقاتی میگردد.
اما در جنبشهای اجتماعی، تا آنجا که این جنبشها تابع تحرکات لایه هایی از طبقاتی هستند که بدرون طبقه کارگر سقوط کرده اند، و تا آنجا که این جریانها زیر رهبری هسته اصلی و مورد اتکاء در طبقه کارگر نیستند و حرکات خودبخودی در این جنبشها دارند، اتفاقا نه میتوانند انقلاب دموکراتیک را به پیش ببرند و نه میتوانند به انقلاب سوسیالیستی جامه عمل بپپوشانند. اینها هم مستعد  شور و هیجان هستند و هم مستعد انفعال و افسردگی؛ و همین نوسانات اینها موجب  یک سلسله حرکات چپ روانه و راست روانه در جنبش خودبخودی میگردد؛ اما چنانچه این نیروها تابع هسته متمرکز  و با ثبات طبقه کارگر گردند و به زیر رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست آن در آیند، قادرند نقش مثبتی در سیر تکامل جنبش خواه در انقلاب دموکراتیک و خواه در انقلاب سوسیالیستی ایفا کنند.  
بنابراین تحلیل آواکیانیست ها نه بازتاب نظرات هسته متمرکز و با ثبات طبقه کارگر، یعنی قشر صنعتی و پیشرو طبقه کارگر که بازتاب دهنده نظرات و منافع اساسی این طبقه هستند، بلکه در بهترین حالت و با مثبت ترین نگاه، خود تجلی و بازتاب همین جریانهایی است که بدرون طبقه کارگر میافتند؛ یعنی خرده بورژواها و بورژواهای ورشکست شده. برای همین هم بجای دیدگاههای روشن طبقه کارگر، اینها گاهی به میخ میکوبند و گاهی به نعل و دیدگاهشان را قشری از مه و ابر گرفته و همه چیز را درهم میکنند.    

هرمز دامان
دی ماه 96
یادداشتها   
1-    البته آواکیانیست ها به این هم بسنده نکرده شروع کردند به بکار بردن واژه های« خلاقانه»حکمت همچون واژه «عروج»، که گویا دل از آنها برده بود و آنها دیرشان شده بود که این واژه را در نوشته ها و مقالات خود در ارگان شان بکار برند. براستی چرا این واژه فوق العاده«موثر» در زبان فارسی فقط باید از آن حکمت باشد و این آواکیانیست ها که دست کمی از ترتسکیست های حکمتی ندارند، نتوانند از آن استفاده کنند؟ (برای نمونه نگاه کنید به مقاله ای با نام «زنده باد انقلاب» که بوسیله یکی از آنها با نام سینا احمدی در ژانویه 2018نوشته شده است). البته این امکان نیز وجود دارد که  خود حکمتی های نفوذی با اجازه ایشان این مقالات را برایشان بنویسد. آخر از وقتی این حضرات نظرات جدید سنتز نوینی خود را کشف کرده اند دیگر کاری به کار ترتسکیستهای حکمتی ندارند و با آنها مجادله ای نمیکنند!؟
2-   مشغول بررسی و تصحیح این مقاله برای گذاشتن در وبلاگ بودم که «حقیقت» جدید آمد و  طبق معمول با کبکبه و دبدبه و های و هوی فراوان برنامه جدید آواکیانیستها را اعلام کرد. این برنامه معجون و آش شلم شوربا است و نه برنامه. یک درهم کردن کامل(اکلکتیسم) مسائل مختلف و جمع کردن نظرات ناسازگار با یکدیگر و گرفتن مواضعی که خلاصه هم نظر ترتسکیستها را جلب کند و هم نظرات چند تا طرفدارنشان را. نکته جالب همان برپایی «جمهوری سوسیالیستی ایران» است که نه تنها جریانهای درهم گرا که بین مارکسیسم و ترتسکیسم نوسان میکنند، از آن صحبت نمیکنند، بلکه  حتی حضرات حکمتی نیز آن را به زبان نمیآورند(گرچه به آن اعتقادی هم ندارند). آواکیانیست ها بد جوری راه را گم کرده اند. آنها چنان پیش دویده اند و چنان پرچم تکان میدهند و برای ترتسکیست ها ایران خط  مشی و برنامه تنظیم میکنند و از آنها میخواهند که «شجاعتی» هم چون آنها داشته باشند، که براستی انسان از این همه بی مبالاتی و «تهور پوچ و بچه گانه» به حیرت میافتد.  
3-    توجه کنیم که مثلا فقیر شدن نسبی و مطلق طبقه کارگر تغییرات عظیم به معنای جابجایی طبقاتی نیست؛ زیرا سقوط دستمزد واقعی در نتیجه تورم، و یا بیکاری، و یا بستن کارخانجات در نتیجه بحران های اقتصادی، تغییری عظیم بگونه ای که افراد این طبقه در طبقه دیگری بیفتند، ندارد. اینها کماکان کارگرند و صرفا در شرایط زندگی شان تغییراتی در جهت فقیر شدن بیشتر ایجاد شده است. اما اگر لایه هایی از خرده بورژوازی  شهری و روستایی بدرون طبقه کارگر بیفتند و یا بورژوازی ورشکسته شده بدرون طبقه کارگر بیفتد، خوب! البته زندگی وی دچار تغییرات عظیم شده و لذا لایه های نسبتا با ثبات طبقه کارگر که مرکز ثقل و پابرجایی این طبقه را تشکیل میدهند، طبقات مستعد  شرکت در مبارزات انقلابی نیستند و نمیتوانند پایه اجتماعی انقلاب پرولتری گردند، بلکه آن طبقات مورد ذکر هستند که مستعد شرکت در انقلاب سوسیالیستی میشوند.
4-   اقشار پیشرو طبقه کارگر که مورد اتکا حزب طبقه کارگر هستند چه کسانی هستند: در حقیقت اینها کارگرانی هستند  دارای درجه بالای مهارت صنعتی، یا درجه بالای تشکل( بنا به دلایل خاص تاریخی و مبارزات صنفی – سیاسی آنها)هستند و عموما در  رشته های صنعتی اصلی و در کارخانه ها و شهرهای بزرگ متمرکزند. این اقشار نیز گرچه از نظر پر و خالی شدن از افراد جوان و پیر و یا جابجایی های مکانی تغییر میکنند، اما این گونه نیست که ثباتی نسبی نداشته باشند و در هر جنبش بافتشان تغییرکند.  برای نمونه، بخش  مهمی از کارگران شرکت نفت کارگران پیشرو هستند. این اقشار طیف سنی از 20 تا 55 سال را تشکیل میدهند. هر چند از یک سو بسیاری از کارگران در سنین بالا بازنشست شده و از گردونه کاری بیرون میروند و از سوی دیگر کارگران جوان جای آنها را میگیرند، اما میانگین  این طیف نسبتا ثابت است. وچنانچه کارگران شرکت نفت، پیشروترین کارگران ایران در مهمترین بخش صنعتی کشور باشند، آنگاه نقش پیشرو این کارگران از ثبات نسبی برخوردارست. تاریخ مبارزات طبقه کارگر ایران در نزدیک به صد سال اخیر چنین چیزی را نشان داده و در آینده بازهم نشان خواهد داد.
5-   این وجوه به وسیله رهبران مارکسیسم بارها و بارها مورد اشاره قرار گرفته است. ازجمله مائو در «تحلیل طبقاتی جامعه چین» بروشنی به آنها اشاره کرده است.


۱۳۹۶ بهمن ۷, شنبه

فریبکاری های آخوندهای حکومتی

فریبکاری های آخوندهای حکومتی

جنبش توده ای و انقلابی دی ماه 96 علیرغم فرونشستن موقتی آن حاکمیت را به لرزه انداخت و همانگونه که محتمل بودعقب نشینی های معینی را به آن دیکته کرد.
البته این عقب نشینی ها برخی ظاهری هستند و برخی گرچه ظاهری نیستد، اما جنبه های واقعی و عملی آنها نیز خیلی قوی نیست.
عقب نشینی های واقعی گر چه تا کنون  چندان زیاد نبوده و هنوز از هارت و پورت های روحانی و دولتش علیه جناح خامنه ای و دم و دستگاههای زیر کنترل وی، بحث مالیات دادن موسسات اقتصادی زیر نظر خامنه ای همچون آستان قدس رضوی، بر سر زبان انداختن بودجه های وحشتناک ارگانهای زائد زیر کنترل خامنه ای همچون شورای نگهبان و نیز برخی تغییرات جزیی در برخی رقم ها بودجه خارج نشده است، اما به هر حال طرح همین ها نیز نشاندهنده تاثیر جنبش و وادار کردن وی به عقب نشینی است.
اما آنچه عقب نشینی های ظاهری و سرشار از ریا و فریب است، بوسیله باند خامنه ای صورت گرفته است. برخی از این حضرات بر روی صحنه ظاهر شده و به انتقاد از روحانیت پرداخته اند که چرا به دنبال مال و ثروت است.
اینجا ما به نظرات دو تن از آنها یعنی جنتی و خامنه ای میپردازیم:
نخست نظرات جنتی:
جنتی در دفاع از جایگاه ولی فقیه که با شعار «مرگ بر خامنه ای» آماج اصلی حملات جنبش توده ای بود چنین میگوید:
«ولایت فقیه 40 سال است که کشور را از شر دشمنان حفظ کرده و ادامه این روند دشمنان نمیتوانند ضربه ای به کشور بزنند، در غیر این صورت، چیزی از انقلاب اسلامی باقی نمیماند.»
سپس در نقد روحانیت:
«یک روحانی، زمانی میتواند دارای نفوذ کلام و تاثیر میان مردم و نفوس جامعه باشد که خودش سالم باشد. سالم بودن هم در درجه اول با ساده زیستی همراه با ایمان و اخلاص شکل میگیرد.»
حالا جنتی  گرد آورنده و رئیس لات ها و قمار بازهای خوزستان و جنایتکار و قاتل دانشجویان در حمله به دانشگاه جندی شاپور اهواز که پس از آن بسرعت بوسیله خمینی ارتقاء یافت و خود از افراد موثر در تثبیت حکومت آخوندها و غوطه ور شدن آنها در دزدی و غارت و ثروت اندوزی گردید و در همین انتخابات اخیر با تقلب در مجلس خبرگان وارد شده و رئیس آن شد، خواهان «ساده زیستی» روحانیون و «اخلاص» آنها میشود!؟
سخنان جنتی ریاکار و متقلب  در مورد روحانیت اشرافی:
«ما الان  گرفتار افرادی هستیم که یا در لباس روحانیت یا خارج از لباس روحانیت، تشریفاتی، هستند؛ یعنی خانه اشرافی، ماشین اشرافی، دارایی های زیاد، ثروت های کلان و امثال اینها، ایمان مردم را متزلزل میکند.»
این نهایت شارلاتانیسم و ریاکاری است که جنتی آخوند جنایتکار و متقلب  حالا از «ما»یی( یعنی خودشان) صحبت میکند که گرفتار زندگی اشرافی روحانیون شده است و به نقد آن دست میزند.
«همان روحانیتی که لباس، خانه، ماشین، دفتر و تشکیلاتش ساده است و حلال و حرام را رعایت میکند و از اسراف و تبذیر پرهیز دارد، بیت المال را در جای خودش مصرف میکند.»
و«همین بچه های انقلابی و حزب اللهی که تعدادشان هم الحمدالله کم نیست و همیشه آماده شهادت بوده اند، به روحانیون وارسته و ساده زیست منسوب هستند.»   
باری این جنتی است یعنی آخوند 90 ساله ی دزد که چندین شغل، آن هم در سطح بسیار بالا دارد(رئیس مجلس خبرگان، عضو شورای نگهبان، عضو شورای تشخیص مصلحت و...) از «اسراف و تبذیر و بیت المال را در جای خودش مصرف کردن» حرف میزند!؟
جنتی این «روضه» را میخواند و آنگاه  به «اغتشاشات » میپردازد یعنی همان امری که موجب شده است آن صحبت ها را در دفاع از ولی فقیه و نقد روحانیت اشرافی به زبان براند:
«مسئله اغتشاشات اخیر، هشدار دهنده بود که خیلی باید درباره آن مطالعه و بررسی شود» و «این اغتشاشات ادامه فتنه سال 88 بود و همه باید باور کنند (جنتی بخوبی میداند که هیچکس باور نمیکند!) که آمریکا، اسرائیل، عربستان و برخی کشورهای دیگر به دنبال بهره برداری از این اغتشاشات بودند.» و «در این اغتشاشات دو دسته از افراد شرکت داشتند، یک دسته افرادی که به خاطر اعتراض به مشکلات اقتصادی( که جنتی غیر مستقیم میگوید زندگی اشرافی روحانیون در ایجاد آن نقش داشته است) در تجمعات حضور یافته بودند و دسته دیگر افرادی بودند که با هدف سوء استفاده از این اعتراضات وارد صحنه شده و این اعتراضات را مصادره کردند و به آشوب کشاندند.»(سخنان جنتی دریکم بهمن 96، درج شده در تسنیم، عبارات داخل پرانتز از ماست).
تردیدی نیست که چنین «آشوب هایی» در آینده و به دنبال«فتنه »های 88 و 96  و تا زمانی که خلق ایران طومار حکومت استبدادی آخوندهای ریاکار، دزد و غارتگر را نپیچد، و حکومت دموکراتیک مردمی را بر قرار نکند ادامه خواهد یافت.
 صحبت خامنه ای سالوس و قاتل هزاران تن از بهترین فرزندان خلق نیز در مورد روحانیون مست قدرت و ثروت نیز در جای خود جالب است. وی به نظرات جعفر صادق(امام ششم پیروان مذهب شیعه) درباره ویژگیهای سلمان فارسی رجوع میکند و میخواهد که «نیروهای مومن و انقلابی (منظور از این نیروهای مومن و انقلابی اینجا بیشتر همین  روحانیون است) وی را الگو قرار دهند:
یکی از ویژگیهای مورد اشاره این است:
«میل امیر المومنین را بر میل خود ترجیح میداد».
 یعنی همه کسانی که در قدرت هستند( معمم  و مکلا) و یا در قدرت نیستند باید «میل» جناب خامنه ای را بر میل خود ترجیح دهند!؟(در جواب روحانی رئیس جمهور که چندی پیش از نقد پذیری امامان شیعه حرف زده بود.) 
سپس خامنه یاد طبقه «مستضعف» میافتد و از  قول جعفر صادق میگوید :
«بعضی ها از طبقه مستضعف جامعه اصلا بدشان میآید،(مثل بسیاری از آخوندها که چهار کتاب بی خاصیت تو حوزه های علمیه میخوانند و فکر میکنند که خودشان علامه دهر و چوپانند و توده ها مشتی گله و حضرات بی سواد خودپرست باید این توده ها را بزور هم که شده هدایت کنند که بهره ای از بهشت آن جهانی نصیبشان گردد) حاضر نیستند طرف آن ها بروند، نگاه بکنند به آن ها! خودشان را برتر از آنها میدانند؛ او نه! (منظور سلمان فارسی است)  فقرا را دوست داشت، آن ها را بر اهل ثروت ترجیح می داد... این ها درس است دیگر. ما طلبه ها، ما جامعه روحانیت و علمی (علمی!؟ ) یکی از خصوصیات مان از اول همین بوده است که با ضعفا و طبقه ضعاف نزدیک بوده ایم؛ این خیلی امتیاز بزرگی است... این خیلی چیز مهمی است؛ این را باید نگه بداریم. حالا که علما و روحانیت، به یک موقعیتی در عالم سیاست(البته نه تنها سیاست بلکه بویژه به اقتصاد!» دست پیدا کرده است، نباید آن چه را تاریخچه ما وسنت کهن است از دست بدهیم».( سخنان خامنه ای در درس خارج دوم بهمن ماه 96، درج شده در خبرگزاری ایسنا، شش بهمن ماه 96، جملات داخل پرانتز از ماست).
همان حرفهای جنتی در مورد ساده زیستی روحانیون. میدانیم اینکه میگویند همه روحانیون ساده زیست بوده اند، یک دروغ تاریخی است.
آیا میتوان ذره ای صداقت در این سخنان  و دنبال کردن عملی آنها را دید؟ خیر! اینها ریاکاری های تاریخی بخش مهمی از روحانیون و جزیی از شگردهای آنها بوده و هست. بواقع هم  نفس ریاکاری در مقابل ریاکاری خاص آخوندهای متقلب و دزد حاکم برایران سر تعظیم فرود میآورد و خویشتن را بسیار کوچکتر از ان میبند که بخواهد با آن برابری کند.
 و همه ی اینها برای چه گفته میشود. برای اینکه توده ها آرام شوند. گفته شود که صدای آنها شنیده شده است. گفته شود که زندگی اشرافی برخی از روحانیون موجب انتقاد توده ها شده است. به این ترتیب روحانیت صرفا ریاکارانه خود را انتقاد میکند. یک انتقاد توخالی و برای ریختن آب سردی بر آتش توده ها.
 اما توده های خلق که سالهاست همه مسائل  را از نزدیک و بطور عینی لمس کرده اند هرگز فریب این فریبکاری ها روحانیون حکومتی را نخواهند خورد. 
هرمز دامان
بهمن 96